eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
3.2هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(شهید_اربعین) 💔به همان آرزویی که در سر داشت رسید ابتدا اسیر شد، سپس سر از تنش جدا شد، استخوان های بدنش خرد شد ۱۷ روز پیکرش در غربت روی زمین ماند و بعد پیکرش شناسایی شد (بخش هایی از دستنوشته های او که به حقیقت پیوست👇🏻) 🌹شهید نوید صفری: دوست دارم بدنم زیر آفتاب ۳ شبانه روز بماند دوست دارم بدنم از زخم های جای پای دشمنان خدا و دین پر باشد.دوست دارم سرم از پشت سر ببرند. همه اینها را دوست دارم، زیرا نمی‌خواهم قیامت ک حضرت زهرا برای شفاعت امت پدرش ظهور می‌کنند، من با این جسم کم ارزش خود سالم حاضر باشم. 🥀 🌹سالروز شهادت 🗣امیر فروغی 📥عکس از تسنیم اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌زینب‌کبری @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان بیست و سوم ؛ تعبیرِ خواب! 💢 می‌خواست از خوشحالی بال دربیاورد! 📌 مجموعه کلیپ‌های «حکایت سر» برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن ─═༅✦🌷✦༅═─ داستان 22 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28810
شــب عید به دوکوهه رســیدیم. گروه فامیل از همدان به ما ملحق شــدند و در ســاختمان های بتونــی کــه از همــان ســال های جنــگ باقــی مانده بود، مســتقر شــدیم. روی در اتاق هــا اســم شــهدا نوشــته شــده بــود. و مــا کــه اینجــا را تجربه نکــرده بودیــم، عطــر و بــوی حضــور شــهدا را کــه داخل این اتاق ها، نماز شــب می خواندند، احساس می کردیم. ساعت تحویل سال، یکِ نیمه شب بود. وقت تحویل سال، همه کنار هم بودیم. سال که نو شد، چند توپ به علامت حلول سال نو، شلیک شد. پیغام آقا را گوش کردیم و حسین رفت داخل اتاقی که سی سال پیش با احمد متوسلیان، محمود شــهبازی و ابراهیم همت جلســه می گذاشــتند. تا اذان صبح آنجا بود. صبح اول فروردین در حسینیۀ شهید همت برای ما و همۀ کسانی که به اردوی راهیــان نــور آمــده بودنــد، صحبت کرد. شــهردار تهران و رفیق قدیمی حســین، آقــای قالیبــاف هــم میــان زائریــن بود. حرف های حســین را کــه برای جماعت زیادی صحبت می کرد، یادداشت کردم. می گفت: «اگر کسی در زمان جنگ حتی یک روز این مکان را بامعرفت درک کرده باشد. دست از شهدا برنمی دارد و راهش را می شناســد. ســی ســال پیش کســی مثل محمود شــهبازی، پشــت این تریبون می ایستاد و برای رزمندگان نهج البلاغۀ علی؟ع؟ را شرح و تفسیر می کرد. آنها شیعیان واقعی آقاعلی بن ابیطالب بودند که امامشان بعد از حماسه عملیات فتح المبین در همین جبهه خطاب به آنها فرمود: من دست و بازوی شما رزمندگان را که دست خداوند بالای آن است بوسه می زنم و...» از آنجا با یک مینی بوس به طرف منطقۀ عملیاتی «فتح المبین» حرکت کردیم. حســین مثــل راویــان، جلــو مینی بــوس ایســتاد و منطقه را از ســه راهی دهلران تا دشت عباس معرفی کرد و از نبوغ شهید حسن باقری در پیش بینی وقوع پاتک زرهی دشمن در دشت عباس یاد کرد. ظهــر بــه اهــواز رســیدیم و دنیایــی از خاطــرات روزهــای ســخت بمبــاران برایم تداعــی شــد. و یــاد عمــه افتــادم و نگرانی هایــش که توی بیمارســتان ها اتاق به اتاق به دنبال جنازه حسین می گشت. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
بعدازظهــر بــه ســمت خرمشــهر حرکــت کردیــم. حســین از شناســایی های 62 کیلومتــری از کارون تــا روی جــاده، خاطــره می گفــت و از حماســۀ گردان هــای لشــکر 72 در جنــگ تــن بــا تانــک روی جــاده با حســرت و آه یــاد می کرد و به جایی رسیدیم که از دور محل شهادت محمود شهبازی را نشان داد و گفت: «محمود یه روز مونده به آزادی خرمشــهر، توی این نخلســتون ها، شــهید شــد اگر یــک روز همدیگــر رو نمی دیدیــم بهانــه می گرفتیــم. حتی شــب شــهادتش با پای مجــروح، عصازنــان پیــش اون رفتــم. بــرای هــم درددل کردیــم و گفت که به پایان راه رسیده و.....». حســین اینجــا کــه رســید بغضــش ترکیــد. همــۀ ما بــه عمق عشــق و ارادت او به محمود شــهبازی خبر داشــتیم. بارها گفته بود، هرچه دارم از محمود شــهبازی دارم. حالا با حسرت از سی سال زندگی بدون او حرف می زد. دم غروب به شــلمچه رســیدیم. یک غروب دلگیر که خورشــید داشــت پشــت نخل هــا رنــگ می باخــت. یکــی از حســین پرســید: «چــرا اینجــا ایــن انــدازه غمناکه؟!» حســین گفــت: «چــون وجب به وجــب ایــن زمیــن، خــون شــهیدی ریخته شــده و به خاطر همین خون ها، مقدس ترین جبهه شــده و شــما هر حاجتی دارید از این شهدا بخواهید، مطمئن باشید برآورده به خیر می کنند.» گروه خواستند، بیشتر در بارۀ شلمچه و عملیات کربلای پنج صحبت کند. همه روی خاک نشســتند و حســین روی یک تانک باقی مانده از دوران جنگ نشســت و شــروع به صحبت کرد: «تو این قطعه از خاک جبهه ها، تمام کفر در مقابل تمام اســلام ایســتاد و سرنوشــت جنگ در ســال های پایانی تو این ســرزمین رقم خورد. غرب و شــرق با جدیدترین سلاح هایشــان، به حمایت آشــکار صدام اومــدن. امّــا مــا فقــط بــه نیــروی الهــی متکی بودیم. بعد از دو ماه نبرد تو شــلمچه، اولین قطعنامۀ سازمان ملل برای پایان دادن به جنگ صادر شد» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ شهدایی 🌹شهدا چگونه پیاده‌روی اربعین را پرشورتر ڪردند اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج‌بحق‌زینب‌کبرے @parastohae_ashegh313
✨بسم رب الشهداوالصدیقین✨ ۺہـود‌عۺـق 💠 سال ۹۳ به پیاده روی اربعین رفتیم محمدرضا هم خیلی اصرار داشت که بیاید اما گفتیم که بگذار امسال برویم ببینیم اوضاع در چه حالی است تجربه کسب کنیم سال دیگر با هم برویم، چفیه‌ای که دوستش هدیه داده بود را داد تا در حرم (علیه‌السلام) تبرک کنم، اما من در شلوغی های حرم گمش کردم و هرچه گشتم پیدایش نکردم و خلاصه برایش یک چفیه خریدم و تبرک کردم،به محمدرضا جریان را گفتم، میدانستم خیلی به چفیه علاقه داشت و از او عذرخواهی کردم اما او در جواب گفت که : 🌹فدای سرت من حاجتم روا می شود ⁉️وقتی به تهران رسیدیم در مورد حاجتش و چرایی آن از محمدرضا سؤال کردم و او در جواب گفت 🌹 که اگر چیزی را در حرم ائمه گم کنی حاجت روا می شوی، من حاجتم این است که شهید بشوم تا اربعین سال دیگر زنده نیستم. 💔من خیلی ناراحت شدم و در جوابش گفتم که به عراق میروی؟ گفت جنگ فقط آنجا نیست در سوریه هم هست من در سوریه شهید می شوم. 🏷راوی:مادربزرگوار‌شهید مدافـع‌حرم ابووصــال اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜گزیده ای از وصیتنامه مدافع حرم 🌹هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم (علیه‌السلام) خواهم کرد و او را دعا می کنم. باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد.. 🥀من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم... 🌷شادی روح همه شهدا صلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
انتخابی دیگر،۴.mp3
49.1M
🎧 📗 انتخابی_دیگر فصل ❹ اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج ┈┄┅═✾•✈️•✾═┅┄┈ فصل 3👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28815
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 📖 صفحه 134 شرکت در ختم قرآن برای فرج @parastohae_ashegh313
40 Arbaeen (1).mp3
19.28M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت چهلم: اربعین... اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج صلی‌الله‌علیک‌یااباعبدالله ✧════•❁🌹❁•════✧ ✅ چهلمین روز و @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 ✨اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم✨ 🌷شادی روح پاک شهدا ✨الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹صداے ملکوتی "" 📌قرنهاست که فریاد هل من ناصر سیدالشهداء… ‎‎‌ رایاکنیم باذکر صلوات اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313
به احمدآباد رفتیم. حســین قبلاً گفته بود، قبرســتان قدیمی شــهر بعد از ســی وچند سال، تبدیل به پارک شده است. حسین یک راست به طرف جوی آب روانی رفت که یک درخت کنارش بود. همان جا نشست و گفت: «اینجا قبر پدرم بود. پدری که از ســه ســالگی از دســت دادمش. ســال های جنگ، گاهی میومدم سر قبرش، قبرها از ترکش خمپاره و توپ در امان نبودن. حالا هم که اصلاً اثری از قبرها نیست.» ســاعتی پــای تــک درخــت نشســتیم و بــرای آمــرزش همــه گذشــتگان، فاتحه خواندیم و به کنار رودخانۀ خروشــان اروند رفتیم. حســین تمام ماجرای یک شــبانه روز عملیــات کربــلای 4 را مثــل قصــه تعریف کــرد؛ از لو رفتن عملیات تا مظلومیّت صدها غواص در شب عملیات که پایشان به آن سوی آب نرسید. از غواصانی که علیرغم آگاهی دشمن از ساعت عملیات، خط را شکستند و مظلومانه در جزیرۀ ام الرصاص جنگیدند و اســیر شــدند و بعثی ها 271 نفر از آنان را دسته جمعی اعدام و زنده به گور کردند. دیدن منطقۀ کربلای 4 و بیان مظلومیت شــهدای غواص دوباره اشــک را به چشــمان همه نشــاند. حســین به اروند اشــاره کرد و گفت: «می دونید این آب چند کیلومتر بالاتر، از پیوند دجله و فرات درســت می شــه. فرات همون آبیه که قمر بنی هاشــم دســتش به اون رســید ولی نخورد. همون جاییه که ســپاه عمر ســعد بین دو نهر آب، فرزند رسول خدا رو تشنه سر بریدن. اروند ادامۀ فراته. آب همون آبه و بعثیا که غواصا رو زنده به گور کردن، ادامۀ سپاه عمر سعدن.» بعد از صحبت های حســین، در کنار اروندرود زیارت عاشــورا خواندیم؛ یک زیارت عاشورای آکنده از معرفت. 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
مدتــی بــود کــه حســین مثــل ســال های جنــگ، کمتر به خانه می آمــد. تا اینکه بچه ها توی تلویزیون دیده بودند که به عنوان جانشین فرمانده بسیج کل کشور مصاحبــه می کنــد. ایــن دومیــن بــار بود که این مســئولیت را به عهده گرفته بود. دامادم امین، بیشتر از دخترها و پسرهام، شوق و ذوق نشان می داد و می گفت: «آقاعزیز فرماندۀ کل سپاه شده و چه کسی رو پخته تر از حاج آقا داره که این اندازه با اقشار مختلف مردم ارتباط صمیمی داشته باشه. حاج آقا استاد به کارگیری بدنۀ عمومی جامعه با یگان های رزم سپاهه و کاری رو که توی لشکر 72 کرده و مناطق شــهری تهران بزرگ رو از ســه چهار منطقه به بیســت و دو منطقه گســترش داده، در سایر استان ها اجرایی می کنه.»من خیلی با این موضوعات کاری نداشتم و فقط دوست داشتم، حسین مثل گذشته منشأ خدمت باشد و البته نسبت به کار وهب توی بانک کمی نگران بودم. وهب چند سال بود که در شعبه ای در شهرستان ورامین کار می کرد. ساعت پنج صبح می رفت و هفت شب می آمد. می ترســیدم تــوی ایــن رفت وآمد طولانی مبــادا اتفاقی توی جاده برایش بیفتد. اتفاقاً وهب تا چند سال سرش را پایین انداخت، رفت و آمد. و هیچ درخواستی نکــرد. امــا مــن مــادر بــودم و نگــران. فکــر می کــردم که پدرش عقبــه ای ندارد و کســی در بانــک او را نمی شناســد کــه سفارشــش را نمی کنــد تــا اینکــه خبــردار شــدم معاون وزیر، رفیق اوســت. ســرانجام با کلی احتیاط، پیش وهب حرف جابه جایی را پیش کشیدم و گفتم: «هفت ساله که وهب این راه رو می ره و میاد. نمی خــوام پارتی بــازی کنــی. حــق قانونی بچه س که بعد از این مدت بیاد تهران. اگه ممکنه به معاون وزیر...» حســین نگذاشــت ادامه بدهم. برافروخته شــد و صدایش را بالا برد: «دفعه آخرت باشــه که چنین درخواســتی رو از من داری» 🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀 @parastohae_ashegh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان بیست و چهارم/آخر ؛ اثرِ خون! 💢 آدم باید موثر باشه! 📌 مجموعه کلیپ‌های «حکایت سر» برش‌هایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی شهیدِ بی سر محسن ─═༅✦🌷✦༅═─ داستان23 👇🏻 https://eitaa.com/parastohae_ashegh313/28833
شوق وصال کربلا در وصیتنامه 💛"مادرم! اگر شهید شدم، در عوض رزمندگان پیروز خواهند شد و راه را باز خواهند کرد و حرم شش‌گوشه (علیه‌السلام) را زیارت خواهید کرد. فقط از شما می‌خواهم وقتی به کربلا رفتید، مقداری از آن خاک پاک بیاورید و به‌روی قبرم بریزید، تا به حرمت آن خداوند از گناهانم درگذرد." اللهم‌عجل‌لولیک‌‌الفرج @parastohae_ashegh313