💕 روزمان را با سلام به ساحت مقدس چهارده معصوم علیهم السلام منور و متبرک کنیم.
🌹به نیابت از" #شهدا "
⊰بسم الله الرحمن الرحیم ⊱
🌷| السلامعلیڪیارسولالله
🌷| السلامعلیڪیاامیـرالمؤمنین
🌷| السلامعلیڪیافاطمهالزهـرا
🌷| السلامعلیڪیاحسـنِبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاحسـینِبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنالحسین
🌷| السلامعلیڪیامحمدبنعلے
🌷| السلامعلیڪیاجعـفربنمحمـد
🌷| السلامعلیڪیاموسےبنجعـفر
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنموسیالرضاالمرتضے
🌷| السلامعلیڪیامحمدبنعلےِالجـواد
🌷| السلامعلیڪیاعلےبنمحمـدالهادی
🌷| السلامعلیڪیاحسنبنعلیِالعسـڪری
🌷| السلامعلیڪیابقیهالله،یاصـاحبالزمان
🌷| السلامعلیڪیازینبڪبری
🌷| السلامعلیڪیاابوالفضلالعبـاس
💖| السلامعلیڪیافاطمهالمعصومه
♥️''السلامعلیڪمورحمهاللهِوبرڪاته''
💖✨🕌✨💖✨🕌✨💖
🌸قم شد بهشت روی زمین به خاطر تو ...
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
یَا فَاطِمَةُ اشْفَعِی لِی فِی الْجَنَّة
فَإِنَّ لَكِ عِنْدَ اللَّهِ شَأْناً مِنَ الشَّأْنِ
سالروز ورود
#حضرت_معصومه سلام الله علیها به قم
♥️ أَسْأَلُ اللهِ أَنْ یُرِیَنَا فِیکُمُ السُّرُورَ وَ #الْفَرَجَ
#امام_زمان
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
💜 زیارت نامہ #شهــــــــــدا
🔮 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ،اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ
عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ
العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ
اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی
اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی
فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا
لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
السلام_علیڪ_یاانصار_#رسولالله
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
مجاهد والامقام سردار
#شهیدحاجحسینهمدانی
💗رحمت خدا بر شهدا
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
پرسید ناهار چه داریم؟!
مادر گفت: باقالی پلو با ماهی
با خنده رو کرد به مادرش و گفت:
ما امروز این ماهیها را میخوریم
و یک روزی این ماهیها مارا..!
چند وقت بعد در عملیات والفجر۸
درون اروندرود گم شد..!
شھید#غلامرضا_آلویی🕊🌹
★᭄ꦿ↬ @parastohae_ashegh313
•┈┈••✾•◈◈•✾••┈┈•
32.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷 _#شهیدانه
💢_ بیاد مدافع امنیت و #حجاب
" #شهید_سید_روح_الله_عجمیان" از کرج
💚«خوش غیرت» (قسمت اول)
🌹شادی روح پاک شهیدان صلوات
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفرَجَهُمْ
اللهمعجللولیکالفرج
┉┉┉•••◂ 𖦹🌹💚🕊𖦹▸•••┉┉┉
@parastohae_ashegh313
#قسمت375
نگار هیچ کس دوســت نداشــت خبر آن طرف خط را بشنود. منتظر بودم که وهب یا مهدی زنگ بزنند اما دوست حسین، به امین زنگ زد. امین که تا آن لحظه توداری می کرد باز سعی کرد بر احساساتش غلبه کند، اما بغض کرده بود. به یاد آوردم که در سال های جنگ، وقتی با خواهران بسیجی و مادران شهدا برای دادن خبر شهادت رزمنده ای می رفتیم اول از مجروحیت حرف می زدیم و کم کم به خانواده می گفتیم: «حال بچۀ شما خوب نیست و توی بیمارستانه و بعد که آمادگی خانواده را بیشتر می دیدیم، می گفتیم فرزندتان شهید شده.»حــالا تمــام آن غم هایــی کــه آن لحظــات در دل و جــان خواهــران، همســران و مادران شــهدا می آمد در درونم جمع شــده بود. زهرا با التماس پرســید: «امین بگو چه اتفاقی برای بابا افتاده؟!» سارا هم با گریه همین درخواست را از امین داشت. امین گفت: «می گن حاج آقا یه کم مجروح شده.» زهرا با گریه گفت: «اما هر وقت که بابا مجروح می شد، کسی به مامان زنگ نمی زد.» و معصومانه با اشکی که روی چشمش پرده شده بود، نگاهم کرد و پرسید: «می زد؟!» جوابــی نــدادم. امیــن یــک گام جلوتــر گذاشــت و گفــت: «ایــن مجروحیت با مجروحیت های دفعۀ قبل فرق می کنه، احتمالاً حاج آقا رفته توی حالت کما.» ســارا بــا لحنــی کــه از آن معصومیــت می باریــد، گفــت: «فقط زنده باشــه، براش نذر می کنیم که خوب شه.» و به من خطاب کرد: «مامان چی نذر کنیم که بابا از کما بیاد بیرون؟» صدای اذان از مســجدی کنار جاده می آمد. جواب ســارا را ندادم. امین کنار مسجد ایستاد. نماز را خواندیم. نمازی که پر بود از استغاثه برای صبر بر این مصیبــت. بعــد از نمــاز چــادرم را روی صورتــم کشــیدم. آرام گریه کردم تا کمی خالی شدم و دوباره سوار ماشین شدیم و افتادیم در آن مسیر کشدار و جادۀ بی انتها، تا کی برسیم. زهرا و ســارا آرام تر شــده بودند و من به وهب و مهدی و عروس ها و نوه ها فکر می کــردم و بــا خــودم حــرف مــی زدم: «الآن در چه حالــی ان؟ بیدارن یا خواب؟ شــاید مثــل ایــن تلفن هــای گنــگ و مبهــم بــه اونهــا هــم زنگ زده ان و تــه ماجرا رو نگفتــه ان. شــاید هــم خبــر رو زودتــر از مــن شــنیده ان و دارن خونــه رو بــرای آمدن مــردم ســیاهپوش می کنــن.
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
#قسمت376
مــا اگــر خبــر رو شــنیده بــودن که حتماً وهــب یا مهدی زنگــی بــه مــن مــی زدن. بهتــر نیســت خــودم بــه وهب زنــگ بزنــم؟ و... آره باید به وهــب زنــگ بزنــم. امــا ایــن وقت صبح؟! حداقل صبر کنم تا آفتاب دربیاد. نه. تا اون موقع خیلی دیره...» حــرف زدن هــای بــا خــود و فکرهــای جورواجور تمامی نداشــت. باید تصمیم می گرفتــم. دســتم بــه گوشــی رفــت. دخترها پرســیدند: «مامــان می خوای به کی زنگ بزنی؟» گفتم: «به وهب.» بالاخــره زنــگ زدم. فاطمــه نــوۀ بزرگــم که حتماً برای نماز صبح بلند شــده بود، جواب داد. صدایش صاف بود و زلال. گفتم: «اگه بابات نرفته ســرکار گوشــی رو بده بهش.» فاطمــه تــا وهــب را صــدا کنــد، بــرای ثانیه هایــی لال شــدم که خبــر را چطوری بدهم.عکس العملِ وهب هم مثل فاطمه، عادی بود. شاید فقط زنگ زدن آن وقت صبح، برایش غیرمنتظره بود. سلام کردم و گفتم: «چطوری وهب جان؟» گفت: «خوبم مامان. خدای نکرده اتفاقی براتون توی جاده افتاده؟!» گفتم: «برای ما نه، ولی مثل اینکه با بارفته توی حالت کما.» وهب آن طرف ســاکت شــد. نخواســتم بچه ام را بیشــتر از این توی هول ووَلا بیندازم یک دفعه گفتم: «وهب، بابا شهید شده.» داشتم می گفتم به مهدی هم خبر بده که گریه اش گرفت و گوشی را قطع کرد. تا چند دقیقه در خودم بودم که وهب زنگ زد. اولش گفت: «بابا خیلی مظلوم بود.» و بعد ادامه داد: «شــهادت حقش بود. ناز شــصتش که به اون چیزی که می خواست، رسید» لحن مؤمنانه وهب، حرف ناگفتۀ من بود. راست می گفت. از عدالت خدا دور بود که حســین پس از این همه ســختی و رنج از رفقای شــهیدش جا بماند. ما او را برای خودمان می خواستیم، و او خودش را برای خدا. پرسیدم: «مهدی خبر داره؟» گفت: «زودتر از من خبردار شــده. گوشــی من هم تا صبح چند بار زنگ خورده اما روی حالت بی صدا بوده. خبر رفته روی سایت ها.» گفتم: «با مهدی و بچه ها برو خونه. ما هم داریم میایم»
🥀خاطرات همسر شهید سردار حسین همدانی🥀
@parastohae_ashegh313
7.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در محضر شهدا
#حاج_قاسم
♨️ نابودی رژیم صهیونیستی از نگاه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
#خاطرات_شهدا
♥️حاج حسين رزمندهها را #عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جوری نشان میداد كه انسان حيران میشد.
🔸يك شـب تانكها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچهها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانكها راه میرود و با سرنشيــنها گفت و گوهای كوتاه میكند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست.🤔
💫مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد.
🌹گفت: به خدا سپردمتون!
تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟
🤫گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی.
#شهید_حاج_حسین_خرازی
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313
🔗🪴
با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد
هرڪس مرد این راھ است
بسماللھ هرڪس هم نیست خداحافظ!
#حاج_احمد_متوسلیان
#طوفان_الاقصی
#فلسطین
اللهمعجللولیکالفرج
@parastohae_ashegh313