eitaa logo
شـهداۍ گـمـنـام ( زندگی به سبڪ شهدا )
1.9هزار دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
3هزار ویدیو
38 فایل
•❤️|شـهیـد ســید مــرتـضـے آویـنــے: در عالمـ رازےاست کہ جز بـہ بهـای خــون فـــــاش نمـیشـود.💖 ایــنــجــا⇦ 『قـطـعـہ‌اےاز بـهشـ😍ــت』 『شـهـدای گمنـام』(زندگی به سبـ💚ــڪ شهـدا) 🌹°تخریب چی ڪانال ☜ @Khomool2 🌹°بیسیم چی ڪانال ☜ @Hasibaa2
مشاهده در ایتا
دانلود
❣﷽❣ 💖(فوق العاده زیبا) ⃣5⃣ «آخرین‌ حماسہ» (رحیم‌اثنی‌عشرے) خدا را شڪر میڪنم.‌ من‌ در‌ آن‌روز‌ها ‌یڪ‌ دفترچه‌📒 همراهم‌ داشتم ‌ڪه‌کوچڪترین‌وقایع‌ را‌ یادداشت‌ میڪردم❗️ حدود‌ سه‌دهہ‌ از‌ آن‌زمان‌ گذشته‌ اما‌ گویی‌ همین‌ دیروز‌ بود‌ ڪہ… اواسط‌ بهمن‌ از‌ منطقہ‌ پدافندۍ‌ مهران ‌به‌ دو کوهہ‌ برگشتیم. بوے‌عملیات‌ را همه‌ حس‌ میڪردند یڪ‌شب‌ برادر‌مظفری‌ جانشین‌ گردان برای‌ ما‌ صحبت‌ڪرد. ایشان‌ گفت‌ که‌ با‌‌ پایان‌‌یافتنِ‌ زمان‌ حضور‌ شما‌ در‌ جبهه، میتوانید‌ تسویہ‌ڪنید و‌ برگردید اما‌ عملیات‌ نزدیڪ‌ است‌،اگر‌ بمانید‌ بهتر‌ است اڪثرِ‌بچہ‌ه ا‌گفتند‌: اما چند‌نفرے‌ از‌ ما‌ جداشدند ‌که‌ هیچ‌بویی‌ از‌ معنویت‌‌ نداشتند:( یادم‌ هست‌ کہ ۱۵بهمن🗓 ،ما را‌ به‌ اردوگاه‌ عملیاتی بردند، یڪ‌هفتہ‌ آنجا‌ بودیم‌. ‌خبر‌ شروع‌ عملیات‌ والفجر 8⃣ را در بیستم‌ بهمن همان‌ جا‌ شنیدیم. دو روز‌ بعد‌ ما بہ‌ ابادان‌ رفتیم. روزِ‌ بعد‌ ما را‌ به سولہ‌ کنارِ‌اروند‌ آوردند. روز ۲۴بهمن‌ ما را‌ بہ‌‌ آن‌سوے‌‌ اروند‌ منتقل‌ ڪردند دوشب‌ در‌ سنگرهاۍ‌پشتیبانی‌ حضور‌ داشتیم بہ‌ ما‌ گفتند‌ مرحلہ‌ دوم‌ عملیات‌ در راه‌ است این‌ مرحلہ‌ بسیار‌ سخت‌تر‌ از‌ مرحلہ‌اول‌ است چون‌ دشمن‌ در‌ هوشیارے‌ کامل‌ است. شبِ ‌۲۷بهمن‌ بود. برادر‌نیری،وصیت‌نامہ‌ خود‌ را‌ نوشت✍ موقع‌ غذا‌ یڪ‌ حلوا‌ شڪری‌ را‌ باز‌ ڪرد و‌ گفت: بچه‌ها‌ بیایید‌‌ حلواے‌ خودمان‌ را‌ تا‌ قبل‌ از‌ شهادت‌ بخوریم نماز‌ مغرب‌ و‌ عشاء‌ ڪہ‌ تمام‌شد‌ آماده‌ حرڪت‌ شدیم فرمانده‌گردان‌ و‌ مسئولِ‌محور‌ براے‌ ما‌ صحبت‌ ڪردند گفتند: شما‌ از‌پشتِ‌ منطقہ‌ عملیاتی‌‌ باید‌حرکتِ‌خود‌راآغاز‌ڪنید❗️ شما‌ مسیرِ‌جادہ‌ خور‌ عبدالله‌ را‌ جلو‌ می‌روید از‌ ڪار باتلاق‌ها‌ عبور‌ میڪنید‌ و‌ از‌ مواضعِ‌گردان‌ حمزه‌ هم‌رد‌ میشوید. ڪمی‌جلوتر‌،به‌ یک‌‌ پُلِ‌ مهم‌ میرسید این‌ پُل‌ باید‌ منهدم‌ شود❗️ چون‌ در‌ ادامه‌ عملیات‌ احتمال‌ دارد ‌ڪہ‌ نیروهاے‌ زرهی‌ دشمن‌ باعبور‌ از این‌پل‌،نیروهاے‌ مارا‌ محاصره‌ڪنند… صحبتهاے‌فرمانده‌ 👤 بہ‌ پایان‌رسید اما‌‌ ب اتوجہ‌وبہ‌ هوشیارۍِ‌دشمن‌ و شدتِ‌آتش☄، احتمال‌ موفقیتِ‌ ما‌ ڪم‌ بود. برای‌ همین‌گردان‌ دیگرے‌برای‌ پشتیبانی‌ گردان‌ ما‌ آماده‌شد. شراطِ‌ بدے‌ در‌ خود‌ احساس‌ میڪردم. مسئول‌دسته‌ما، رو بہ‌ من‌ ڪرد و گفت: دوست‌داری‌ ⁉️ گفتم: هرچۍ‌خدابخواد، من‌ اومدم‌ که‌ وظیفم‌ رو‌ انجام‌بدم. گفت: پس‌هیچی، مطمئن‌ باش‌ براے‌ شهادت‌ باید‌ کسی‌ همینطورۍ‌ شهید‌ نمیشه❗️ حرڪتِ‌گردان‌ آغاز‌ شد‌. هیچڪس‌ نمی‌دانست‌ تا‌ ساعاتِ‌ دیگر‌⏳ چه‌ اتفاقی‌‌می‌افتد. ... 📚منبع: کتاب عارفانه از انتشارات شهید هادی تایپ با کسب اجازه از انتشارات و مولف می باشد. ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
4_6010391626457818396.mp3
5M
🎧 🎤 🗣 ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
🌹 شهید محمد هادی ذوالفقاری من مطمئن هستم چشمی که به نگاه حرام عادت کند؛ خیلی چیزها را از دست میدهد... 🔴چشم گناهکار لایق شهادت نیست... ☆°|شبتون شهدایی|°☆ ⭕️رفقا حواستون به چشماتون هست !!!! @parastohae_ashegh313
حق دارد زمین که دلش تنگ شود برای ضرباهنگ پوتینهایتان.. و آسمان نیز ، برای نشاط صوت : ڪُـلِ گــــردان... ڪُـلِ گـــــردان... یـــا علـــی ... یــا علـــی ... یـا زهــرا صبحتون شهدایی✨♥️ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🌸﷽🌸 راوی همسر شهید 🌷 همیشه عادتش بود وقتی از جبهه برمی گشت و میخواست بیاید خانه توی راه یک جعبه شیرینی برایم می خرید و با خودش می آورد. وارد کوچه که می شد با همه ی اهل محل و هرکسی که توی راه میدید سلام و احوال پرسی می کرد 🌷 و به آنها شیرینی تعارف می کرد. همه هم یک شیرینی از داخل جعبه بر می داشتند... تا بیاید خانه با پانزده بیست نفری سلام و علیک می کرد... به خانه که می رسید و می رفتم در را باز می کردم دیگر چند شیرینی بیشتر توی جعبه نمانده بود... مثلا شیرینی را برای من آورده بود..! 🌷 چادرم را می گرفتم جلوی دهانم و آرام می خندیدم... خودش هم از این صحنه خنده اش می گرفت. @parastohae_ashegh313 ♥️✨
خاکریز خاطرات ۷۴ ✍ دغدغه‌ی جالب و تأمل‌برانگیز یک رزمنده در آستانه‌ی شهادت می‌گفتند استاد دانشگاست و فلسفه درس می‌داده. ترکش پایش رو قطع کرده و خونریزی شدیدی داشت. کسی هم نمی‌توانست کاری انجام بده. با همون حالش بهم گفت: «این بیسکویت‌ها که توی صبحگاه می‌دادند ...» با خودم فکر کردم بیسکویت می‌خواد چیکار توی این وضعیت؟ ادامه داد: « من یکبار یکی‌اش رو بردم برا دخترم، اشکال نداره؟ » پرسیدم: مگه سهمیه‌ی خودت نبوده؟ جواب داد: آره!!! گفتم إن‌شاءالله که اشکال نداره ... انگار منتظر همین جواب من بود ... 📚 منبع: روزگاران۱«کتاب خاطرات» ، صفحه ۴۴ ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄ @parastohae_ashegh313 ┄┅═✧❁🖤❁✧═┅┄
🌸 ﷽ 🌸 راوی مادر شهید 🌹 از سپاه که به خانه بر می گشت ، اجازه نداشتم هیچ کاری انجام بدم. تا نزدیک مبل منو بدرقه می کرد و می خواست استراحت کنم خود به آشپزخانه می رفت و کارهای سفره رو انجام میداد 🌹 بعد هم از من و پدرش میخواست برای صرف غذا بیاییم آخر سر هم سفره رو جمع می کرد و ظرف هارو میشست. وقتی بهش می گفتم : کمیل جان شما خسته ای برو استراحت کن جواب میداد : ( مادر جان این دنیا محل استراحت نیست! من جای دیگه باید استراحت کنم). ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
هوشِ من را هوس كرب و بلايش برده شــب جمعـه شده و بوى حرم مى آيد... اربابم ، دلتنگ حرمم شبتون حسینی ✨♥️ ╔══════••••••••••○○✿❤️╗ @parastohae_ashegh313 ╚❤️✿○○••••••••••══════╝
. ~•یا‌اَبا‌عَبْدِاللهِ‌اِنّۍ‌اَتَقَرَّب‌اِݪَیڪ•~ نا‌اُمید‌نباش! خودت‌را‌دوان‌دوان‌برسان هیچ‌گاه‌براۍ‌‌فدا‌شدن‌دیر‌نیستـــ حتۍ‌اگر‌حسین«ع»در‌مسلخ‌عشق‌باشد ! ...‌♡ ↓ |★ @parastohae_ashegh313
🌱✨ " از در آمد تو . گفت " لباسای نظامی من کجاست؟ لباسامو بیارین. " رفت توی اتاقش، ولی نماند. راه افتاده بود دور اتاق. شده بود مثل وقتی که تمرین رزم تن به تن می داد. ذوق زده بود. بالاخره صبح شد و رفت. فکر کردیم برگردد، آرام می شود. چه آرام شدنی! تا نقشه ی عملایت را کامل کند. نیروها را بفرستد منطقه، نه خواب داشت نه خوراک. می گفت "امام فرمودن خودتون رو برسونید کردستان. " سریک هفته، یک هواپیما نیرو جمع کرده بود. 📗منبع‌‌ : کتاب یادگاران، جلد یک کتاب شهید چمران، ص 38 -- -- -- | @parastohae_ashegh313 |
‏نه زیر کولر بودن ، نه مداح معروفی داشتن ، نه لباسشون یکدست سیاه بود ، نه بلندگو و سیستم آنچنانی گذاشته بودن ، نه طبل و... یکی از بی ریا ترین عزاداری هایی که میشد دید. ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
امام خامنه ای؛ به نظر من اوج مصیبت در کربلا، شهادت علی اصغر و این طفل شش ماهه در آغوش پدر است... من وقتی ترسیم می‌کنم آن حالتی را که در خیمه‌های حسین بن علی"علیه‌‌السلام" آن هیجان و ناراحتی را که به خاطر عطش این بچّه پیش‌آمده‌بود، واقعا برایم قابل تحمّل نیست و طاقت نمی‌آورم. ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─ @parastohae_ashegh313 ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
به نام خدا⚘ 👏یه کارفرهنگی خیلی قشنگ... 🌷تشویق به و 🔹برای این‌کار قشنگ بچه‌های مسجدی کارت‌های نمازی رو تهیه کردند که به هر کودکی که پا به خانه‌خدا میزاره یک کارت میدند و به بهونه جایزه و مسابقه، ظهر و شب بچه رو در مسجد نگه می‌دارند. 🔸اما همان‌طور که در جریان هستید، هزینه جایزه و حتی چاپ کارت‌های‌نماز بدون کمک شیعیان عاشق‌نماز ‌و منتظران مهدی‌موعود امکان پذیر نیست... 🔹پس یادمون باشه حتی با ۱۰۰۰تومان میشود یک کودک را مسجدی کرد و با هر نماز آن، از پاداش الهی بهره‌مند شد👇👇👇 🕌🕌🕌🕌 شماره کارت برای واریز وجه و دریافت پاداش الهی: ۶۰۳۷۹۹۷۵۵۴۹۳۲۳۷۷ شماره تماس مسئول اجرائی: ۰۹۱۰۳۵۲۱۴۵۴ آی دی: @modafe_haram_96 کانال شهید تورجی زاده:👇👇👇 ╔═ ════⚘ ═╗ @shahidtoraji213❣ ╚═⚘════ ═╝
همان راوی می گوید: قاسم که داشت می آمد، هنوز دانه های اشکش می ریخت... رسم بر این بود که افراد خودشان را معرفی می کردند که من کی هستم... همه متحیّرند که این بچه کیست... همین که مقابل مردم ایستاد فریادش بلند شد: مردم! اگر مرا نمی شناسید، من پسر حسن بن علی بن ابی طالبم. این مردی که اینجا می بینید و گرفتار شما است، عموی من حسین بن علی بن ابی طالب است... | | | | ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
📌 جذب جهادگر مجازی شهدایی ▫️دوستانی که علاقه دارند در فضای مجازی برای شهدا فعالیت داشته باشند، ثبت نام کنند 🌐فرم آنلاین جهت ثبت نام www.mataf.ir/fm
به من «صبح بخیر» نگو ، فقط "لبخند بزن" ...☺️ لبخندت ، تمام عمرم را "بخیر" می کند 😍 مرتضـی عطـایـی♥️ صبحتون شهـدایـی🕊 @parastohae_ashegh313
🌸﷽🌸 راوی_مادر_شهید 🌹 سال 1367 بود که محمد هادی یا هادی به دنیا آمد. پسری بود بسیار دوست داشتنی. وقتی میخواستیم از بیمارستان مرخص شویم تقویم را دیدم که نوشته بود: شهادت امام هادی علیه السلام برای همین نام او را محمد هادی گذاشتیم. 🌹 عجیب است که او عاشق و دلداده ی امام هادی شد و در این راه و در شهر امام هادی علیه السلام یعنی سامرا به شهادت رسید. وضعیت مالی خوبی نداشتیم هادی هم اذیتی برای ما نداشت آنچه را می خواست خودش به دست می آورد. 🌹 از همان کودکی روی پای خودش بود مستقل بار آمد و این در آینده ی زندگی او خیلی تاثیر داشت. زمینه مذهبی خانواده بسیار در او تاثیر گذار بود البته از زمانی که این پسر را باردار بودم بسیار در مسائل معنوی مراقبت می کردم. 🌹 به غذا ها دقت می کردم و هرچیزی را نمی خوردم. خیلی در حلال و حرام دقت می کردم سعی می کردم کمتر با نامحرم برخورد داشته باشم 🌹 آن زمان، ما در مسجد فاطمیه بودیم و به نوعی مهمان حضرت زهرا سلام الله علیه، یقین دارم این مسائل بسیار در شخصیت او تاثیر گذار بود هر زمان مشغول زیارت عاشورا می شدم هادی و دیگر بچه ها کنارم می نشستند و با من تکرار می کردند. @parastohae_ashegh313
🏴…🌸…🏴 #کلام_شهید #شهید__محمد_بلباسی🕊🌹 ◽️نگذارید این عَلَم به زمین بیفتد؛ خادمی فقط حضور در یادمان‌های جنگ هشت ساله نیست. ◽️آقایمان گفته #فضای_مجازی، سنگری دارد به وسعت انقلاب اسلامی. ◽️شهدا در این صحنه ، ما را می‌خوانند. #یادش_با_ذکر_صلوات ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
در مسیر باد بمان تا بوی "مهربانی ات " تسخیر کند ... این شهرِ پر از "بیهودگی" را شبتون شهدایی ✨♥️ ╔════ ೋღೋ ════╗ @parastohae_ashegh313 ╚════ ೋღೋ ════╝
. شیری‌ افتاد‌‌ ز‌ پا‌ و‌ همگی‌ شیر‌ شدند گذر‌ گرگ‌ به‌ آهوی‌‌ حرم‌ ها‌ افتاد
🖤 روضه‌ یعنی‌ ڪنار‌ خیمه‌ می‌بیند‌ حسین در ڪنار‌ علقمه‌ می‌پاشد‌ از‌ هم‌ لشڪرش
••• گلچین‌ تمامِ‌ روضه‌ ها‌ی شب‌ حضرت‌ قمر‌ بنی‌ هاشم‌ همین‌ یڪ‌ جمله‌ ست : «فَوَقَف‌ العباس‌ مُتحیرا»→ 🖤اقا‌ خودش‌ نا‌ امید‌ شد‌نا‌ امید‌ رو ناامید بر‌ نمی‌ گردونه‌ متوسل‌ شیم‌ بهشون🖤 •••
°•بســم‌ رب‌‌ عباس‌ برادر‌ حسین‌ ابن‌ علۍ‌ ع🖤
پیغام‌ علقمه‌ به‌بقیع‌ برد‌ جبرئیل ام‌ُ اݪبنین‌ بگو‌ پسرۍ‌ داشتی‌ چه‌ شد ↓ |★ @parastohae_ashegh313