eitaa logo
پارچه سرای متری ونوس
13.4هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم فروش انواع پارچه های #متری 💥ارسال به سراسر کشور💥 برای سفارش به ایدی زیر پیام بدید👇👇 ثبت شفارس به ایدی زیر @sefaresh_venos ادمین تبادل ایدی زیر @Mhmd490 رضایت مندی و کد پیگیری ارسالی ها👇 @rezayat_mushtari
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ گفتم که خدا مرا بفرست توفان زده‏ ام مرا نجاتی بفرست فرمود که با زمزمه یا نذر گل نرگس بفرست 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹
🙍جوانی با چاقو وارد مسجد شد! گفت : بین شما کسی هست، مسلمان باشد ؟! همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، پیرمردی ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم. جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا! پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت: به مسجد بازگرد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاور. جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید : آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟! افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیر ترین فرد مسجد دوختند! پیرمرد رو به جمعیت کرد وگفت : چرا نگاه میکنید! به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود! پ.ن:ایمان بعضی ها به هیچ بند است 📚مجموعه شهر حکایات🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
پارچه سرای متری ونوس
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ ✍داستان #واقعی ( #رویای_من ) #قسمت_دوم – #بخش_اول 🌹قدرت حرکت نداشتم. تا چند ل
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ " "بر اساس داستان واقعی 🌼🌸وقتی به هوش اومدم هادی و زنش اعظم رو دیدم که با چشم گریون بالای سرم بودن… همه چیز یادم بود. از جا پریدم ولی نتونستم تکون بخورم بدنم مثل کوه سنگین بود چون یک پا از دو جا شکسته بود و پای دیگه از ناحیه ی ران پس هر دو پام تا کمرم توی گچ بود. از هادی پرسیدم: مامان و بابا کجان؟ چطورن؟ گفت خوب نیستن مثل تو بستری شدن و زد زیر گریه… گفتم: می خوام اونا رو ببینم. گفت: نمیشه دارم می برمتون تهران بزارحالت بهتر بشه خودم می برمت. قول میدم … 🌼🌸اونشب من با اشک و ناله اونجا موندم و صبح زود با هزار مکافات منو عقب ماشین هادی قرار دادن. اعظم نشست جلو و فرید رو گرفت رو پاش. من با گریه ازش پرسیدم تو رو خدا بهم بگو مامان و بابام چی شدن؟ گفت: والله مثل تو حال خوبی ندارن. آخه چی بگم تو باز به هوش هستی ولی اونا بیهوشن …. 🌸🌼حرف اونو باور کردم. بازم دلم طاقت نداشت هادی هم که اومد از اونم پرسیدم گفت همین الان با آمبولانس اونا رو میارن تهران. من بستری شدم ولی هیچ کس به دیدن من نیومد. دائم گریه می کردم. تک و تنها مونده بودم. هزار فکر از سرم می گذشت و دلم برای پدر و مادر شور می زد. احساس می کردم که هر دوی اونا رو از دست دادم ولی نمی خواستم باور کنم. 🌼🌸از روز سوم به بعد همه ی فامیل به دیدنم اومدن اما با چشم گریون و می گفتن برای تو ناراحتیم. حا لا زخم های صورت و دستهام بهتر شده بود ولی بازم قیافه ی بدی پیدا کرده بودم که هر کس می دید یک چیزی به من می گفت که اینو از حرفای اونا متوجه شدم. ولی در مورد مامانم و بابام حرفی نمی زدن اما خودم از ریش های بلند و لباس اونا فهمیده بودم که چه اتفاقی افتاده… 🌼🌸یه جورایی هم دلم نمی خواست خبر مرگ اونا رو به من بدن تا اینکه عمه شکوه اومد … کپی ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ ✨مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ ✨وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ ﴿۱۶﴾ ✨و ما انسان را آفريده‏ ايم ✨و مى‏ دانيم كه نفس او ✨چه وسوسه‏ اى به او مى ‏كند ✨و ما از شاهرگ او به او نزديكتريم (۱۶) 📚سوره مبارکه ق ✍آیه ۱۶ 🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚دو ماهیگیر روزی دو مرد عازم ماهیگیری شدند، یکی متبحر و دیگری سر رشته ای از این کار نداشت. هر بار ماهیگیر کار کشته ماهی بزرگی صید می کرد آن را در ظرفی پر از یخ می انداخت؛ اما هر بار که ماهیگیر بی تجربه یک ماهی بزرگ صید می کرد دوباره آن را به آب می انداخت. ماهیگیر متبحر تا شب شاهد این ماجرا بود. سرانجام کاسه صبرش لبریز شد و پرسید: چرا هر ماهی بزرگی که صید می کنی دوباره به آب می اندازی؟ ماهیگیر بی تجربه جواب داد: خوب معلومه برای این که من فقط یک تابه کوچک دارم.🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتگو با خدا.. دوستان عزیز.. این کلیپ زیبا و آرامش‌بخش را حتما ببینید با عشق❤️❤️ 🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
یک روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد مصالح ساختماني را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد. الاغ هم به سختي از پله ها بالا رفت. ملا مصالح ساختماني را از دوش الاغ برداشت و سپس الاغ را بطرف پايين هدايت كرد. ملا نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين نمي آيد. هر كاري كرد، الاغ از پله پايين نيامد. ملا الاغ را رها كرد و به خانه آمد كه استراحت كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و پايين مي پرد. وقتي كه دوباره به پشت بام رفت، مي خواست الاغ را آرام كند كه ديد الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت و بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف آويزان شده است. بالاخره الاغ از سقف به زمين افتاد و مرد. بعد ملا نصرالدين گفت لعنت بر من كه نمي دانستم كه اگر خری به جايگاه رفيع و پست مهمي برسد، هم آنجا را خراب مي كند و هم خودش را می كشد. ‌‌‌ 🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
چه قشنگ دارن با احساس ملت بازی میکنن... @profileha /°°🍁°/ @romanemazhabi /💠/ 🍂🕸️ @tutiya 🕸️🍂🕸🕸🕸
ریسمانی که پاره شود را می توان گره زد ولی همیشه یک گره باقی می ماند... مواظب باشیم رشته محبت بین ما انسانها پاره نشود و نیازی به گره زدن نداشته باشد☘ 🍂 🎀 @RomaneMazhabi 🎀 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دیدم همتون حالتون گرفته‌س و حوصله ندارين، گفتم یه کانال معرفی کنم غمارو بشوره ببره😍👇🏽 کلیک کن روش👇👀 ♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️ ♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️♨️ ♨️ جنبه نداری نیا🔞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا