eitaa logo
پرتو اشراق
786 دنبال‌کننده
26هزار عکس
14.4هزار ویدیو
59 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 امام سجّاد (علیه السلام): ✋ خدایا کیست آن که شیرینی محبتت را چشید پس به جای تو دیگری را برگزید؟ ✋ و کیست آن که با مقام قرب تو انس یافت پس مایل به روی برتافتن تو شد؟ 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🌸 امام سجّاد (علیه السلام): ✋ خدایا کیست آن که شیرینی محبتت را چشید پس به جای تو دیگری را برگزید؟ ✋
💠❓📚 ✍💠 ❓آیا ازدواج با (ع) صحت دارد؟ و چگونه این ازدواج اتفاف افتاد؟ ✅ پاسخ: 📚 طبق نظر مشهور شهر بانو دختر یزگرد آخرین پادشاه ساسانی همسر امام حسین و مادر امام زین العابدین است. 📚 المناقب، ج ٣، ص ٢٠٨. 📗 تاریخ الائمه، ص ٢۴. 📚 الکافی، ج ١، ص ۴۶۶. 📙 اثباه الوصیه، ص ١۶٨. 📚 التهذیب، ج ۶، ص ٧٧. 📕 اعلام الوری، ص ٢۵۶. 📚 الارشاد، ج ٢، ص ١٣٨. 📚 بحارالأنوار، ج ۴۶، ص ١٢. ⚜ بجز شهر بانو نام های دیگری نیز برای مادر امام سجاد(ع) ثبت است مانند شاه زنان، شه زنان، جهان شاه، شهر بان، شهر بانویه، و... 🔰 در توجیه و تبیین اسامی متعدد می توان چند وجه بیان کرد: 1⃣ برخی از این نام ها به یک نام بر می گردد که به لهجه های مختلف بیان شده است. 2⃣ برخی نام ها تصحیف یا مخفف یا ترجمه شده اند. 3⃣ برخی نام ها را امام علی(ع) یا امام حسین(ع) پس از اسارت بر وی نهادند و برخی لقب هستند نه اسم. ⚜ در چگونگی ازدواج شهر بانو با امام حسین گفته اند: ⚔ او پس از شکست سپاه ایران به اسارت مسلمین در آمد. او پس از اسارت آزاد شد و امام حسین با او ازدواج کرد. تاریخ اسارت را برخی منابع در دوران عمر و برخی در زمان خلافت عثمان دانسته اند. 📚 دانشنامه امام حسین، ری شهری، ج ١، ص ٢۵٩. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
9⃣ داستان شده «ملانصرالدین الاغی را كه سوار شده حساب نمی‌كند!!» 🔰 مورد استفاده: 📚 در مورد افراد بی‌سواد و نادان بكار می‌رود. 👳♂ روزی روزگاری، ملانصرالدین معروف كه همه با شخصیت خاصش آشنا هستند مدتی در یك روستا ساكن بود، ملا با زحمت و تلاش صاحب خانه و زندگی، زمین كشاورزی و دامپروری مختصری شده بود. 🌾 ملانصرالدین یك سال بعد از اینكه گندم‌هایش را درو كرد، شروع به جمع آوری و علوفه‌ای برای حیوانات خودش كاشته بود كرد و یك هفته‌ای هم مشغول جمع آوری و بسته بندی علوفه‌ها بود. 🏞 وقتی كارش تمام شد با كوهی علوفه مواجه شد كه باید به طویله‌ی خود می‌برد و برای زمستان در آنجا انبار می‌كرد. 👳♂ ملا نگاهی به الاغ پیر و لاغر خود انداخت، با خود گفت: 👌این حیوان باید با چند روز رفت و آمد دائم این همه علوفه را به طویله برساند و ممكن است در اثر این كار از بین برود، باید به فكر راه چاره‌ای باشم. 🌄 فردای آن روز ملا به سراغ چند نفر از همسایه‌های خود رفت و از آنها خواست یك روز الاغ خود را به قرض بدهند. 🐴 بعد از آن ملانصرالدین با پنج الاغ همسایه‌هایش و یك الاغ خودش كه بر آن سوار شده بود به راه افتاد. 🌳 وقتی از روستا خارج شد یكبار دیگر الاغ‌ها را شمرد تا مطمئن شود حیوانات به بیراه نرفته‌اند. 🔢 شمرد، یك، دو، سه، چهار، پنج و... تمام شد، الاغی برای شمردن نبود و ملا بسیار ترسید. ⛰ حالا وسط كوهستان الاغ را از كجا پیدا كنم؟ اگر پیدا نشد، جواب صاحبش را چه بدهم؟ 👳♂ ملانصرالدین دیگر توان حركت نداشت، قدم از قدم برنداشت. همانجا ایستاد تا فكر كند. هرچه فكر كرد چیزی به ذهن خاصش نرسید. 👨 عاقبت یكی از اهالی روستا كه از سرزمین‌اش به روستا برمی‌گشت، ملانصرالدین را دید كه رنگ پریده و مستأصل با چند الاغ در راه ایستاده گفت: ✋سلام! 👳♂ ملا كه تازه متوجه حضور مرد كشاورز شد جواب سلامش را داد! 👨 مرد كه حال ملا را دید، گفت: ملا اتفاقی افتاده می‌خواهی كمكت كنم؟ 👳♂ ملانصرالدین با بی‌حوصلگی گفت: یكی از الاغ‌ها گم شده؟ 👨 مرد كشاورز خندید و گفت: خوب! من فكر كردم كه چه شده؟ مگر كجا می‌تواند برود، بگو چند تا الاغ بوده؟ 👳♂ ملانصرالدین كه امید تازه‌ای گرفته بود كه یك نفر به او كمك خواهد كرد. 👳♂گفت: شش تا و كشاورز شمرد: 👨 یك، دو، سه، چهار، پنج و... 👳♂ دیدی راست می‌گویم یكی نیست. ملا دو بار دیگر حیوان‌ها را شمرد و گفت: دیدی پنج الاغ هست؟  👨 مرد كشاورز نگاهی تمسخرآمیز به ملا كرد و گفت: ☝ملا از الاغ بیا پایین، و بعد الاغها را بشمار! 🔢 ملا باز شمرد. یك، دو، سه، چهار، پنج، شش چی شد؟ 👳♂ دوباره شمرد بله شش تا بود. و با تعجب مرد كشاورز را نگاه كرد! 👨 مرد گفت: ملا شما الاغی را كه بر رویش سوار بودی را به حساب نیاوردی؟ بیا با هم برویم الاغ‌ها را بار بزنیم و تا شب نشده به روستا بازگردیم. goo.gl/TEHxFS 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید 😳 تشت بی‌کفایتی روحانی چنان از بام افتاده که حتی صدای شیخ یوسف صانعی را هم درآورده: 🎙رای می گیرند و بعد خلف وعده می کنند و کلاه سر همه می گذارند! 🌐 @partoweshraq
🔺حداقل انتظاری که در سال #حمایت_از_کالای_ایرانی از اعضای دولت می‌ر‌ود این است که خود از کالای داخلی استفاده کنند نه اینکه حتی روسری خانم مولاوردی، برند لویی ویتون فرانسوی باشد! 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ✊ زین‌الدین امروزت باش... 🎙دلیل ناهنجاری‌های اخلاقی جوانان و ریزش در سیاست از زبان استاد . 🌐 @partoweshraq
🇮🇷✌🏻 سلام بر فرمانده بصیر و بسیجی کل ارتش 🌷 امیر سرلشکر موسوی فرمانده کل ارتش با شرکت در مراسم بسیجیان اظهار داشت: 🎙اگر از خودم بپرسید دوست داری چه مسئولیتی داشته باشی، می‌گویم دوست دارم جانشین فرمانده بسیج باشم. اگر روزی لباس ارتش را کنار بگذارم می‌روم و در پایگاه بسیج محله خود خدمت می‌کنم. ‏سپاه بنا به وظیفه‌اش باید در مقابل تهدیدات سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و... ایستادگی کند. اینکه کسی بگوید سپاه چرا وارد این عرصه‌ها می‌شود، یا متوجه نمی‌شود یا نمی‌خواهد متوجه شود. 🚨 این سخنان حائز نکات مهمی است که به برخی اشاره می شود: 🔅۱. امیر موسوی فرمانده کل ارتش نشان داد که تا چه حد بصیرت؛ زمان شناسی و عکس العمل به موقع می تواند مانع بزرگ عملیاتی شدن برخی بی تدبیری ها و هم چنین مانع امیدواری دشمن شود. او با عکس العمل بموقع بیش و پیش از هرکس، دشمن بیرونی را خلع سلاح کرد و البته در مقابل، پاسخی کارشناسی به سخنان طعنه آمیز روزهای اخیر رئیس جمهور بود. 🔅۲.در مکتب حضرت امام (ره) تفکر بسیجی حاصل نوعی جهان بینی است.‌ در این جهان بینی و شجره طیبه است که از آن مدرسه عشق؛ دانشگاه شهادت؛ عبادتگاه عارفان و ... بوجود می آید بگونه ای که فرمانده کل ارتش کشور بزرگ و مقتدر ایران، آرزو می کند که ای کاش در بسیج خدمت می کرد. این تفکر و علاقه بی تردید ریشه در جهان بینی تفکر بسیجی دارد که سراسر اخلاص و عشق و خدمت و ایثار است. 🔅۳. حقا باید قدردان این موضع و رفتار هوشمندانه و البته مخلصانه فرماندهی کل ارتش جمهوری اسلامی ایران بود.‌ ادبیات امیر موسوی رایحه صیادِ دلها را زنده کرد. یاد آن شهید سپهبد صیاد شیرازی بخیر که در دوران دفاع مقدس که شعار مرسوم آن زمان  [ارتشی سپاهی دو لشکر الهی] بود روزی در سخنرانی پیش از خطبه های نماز جمعه تهران اینگونه شعار داد که: ✊🏻 ارتشی و سپاهی یک لشکر الهی. goo.gl/qPPdbp 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🍃🌼✨مه گشته خجل از رخ زیبای ابوالفضل 🍃🌼✨ این قرص قمر هدیه ز دادار حسین است 🌐 @partoweshraq
پرتو اشراق
🍃🌼✨مه گشته خجل از رخ زیبای ابوالفضل 🍃🌼✨ این قرص قمر هدیه ز دادار حسین است 🌐 @partoweshraq
🌼 مقام عظیم حضرت عباس (علیه السلام) نزد حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها) 👥👤 جناب فاضل دربندی، آیت الله کلباسی نجفی و شیخ مهدی حائری مازندرانی (رضوان الله علیهم) نقل کرده‌اند: 🎙عده‌ای از ثقات برای من نقل کردند که یکی از افراد مومن، هر روز به زیارت حضرت ابی عبدالله (علیه السلام) می‌رفت و هفته‌ای یک بار به زیارت قمر بنی هاشم (علیه السلام) می‌رفت؛ این شخص، شبی در عالم رویا حضرت صدیقه‌ی طاهره فاطمه زهرا (سلام الله علیها) را می‌بیند؛ به او سلام می‌کند، آن حضرت روی خود را برمی‌گرداند. 👳🏻 سپس آن مرد می‌گوید: ✋🏻 پدر و مادرم به فدایتان باد! چرا از من روی برمی‌گردانید مگر من چه تقصیری نموده‌ام؟ 🌼 حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به او می‌گوید: 🔅تو از زیارت فرزندم خودداری می‌کنی! 👳🏻 آن مرد گفت: 👣 من هر روز به زیارت فرزندت حسین (علیه السلام) می‌روم! 🌼 حضرت فاطمه (علیه السلام) به او می‌گوید: 🕌 تو هر روز به زیارت فرزندم حسین می‌روی و کم‌تر به زیارت فرزندم عباس(ع) می‌روی! 📚 إکسیر العبادات فی الاسرار الشهادات، تألیف ملای دربندی جلد ۲، صفحه ۵۱۴. 📚 خصائص العباسية، تألیف آیت الله محمد ابراهیم کلباسی نجفی، صفحه ۲۰۹ - ۲۱۰. 📚 معالی السبطین، تألیف شیخ مهدی حائری اصفهانی، صفحه ۶٣٩. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
🕑 💠🌹💠 (قدس‌ سره): 🎙اگر برای خدا کسی انفاق کرد، ولو یک [مقدار اندک] پول باشد. و برای خدا انفاق نکرد، هزارها طلا و نقره باشد. این‌ها فانیات هستند و آن‌ها باقیات هستند. 📙 برگی از دفتر آفتاب، ص ١۶٧. goo.gl/g3EBvh 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
🕓 💠🚻💠 ⚜🚺⚜🚼⚜🚹⚜ ❓سؤال: دو ماه هست که عقد کردم و دو ماه هم نامزد بودیم. 👌با اینکه توی تک تک مسائل از همسرم نظر میخوام و معتقدم که باید با مشورت و نظر هم کارامون پیش بره یا چیزی خریده یا انتخاب بشه، ولی متاسفانه ایشون چندبار تاحالا به بنده گفتن که ازشون نظر نمیخوام و گاهی گفتن حتما باید بهت بگم چشم تا راضی بشی در صورتیکه بنده این چنین چیزی رو نمی بینم. 🚻 نوع صحبت کردنم با همسرم توی این مسائل باید به چه شکل باشه تا متوجه بشن بهشون احترام گذاشتم و نظرشون رو خواستم؟ ✅ پاسخ: مشکل بین شما عدم مهارت گفتگو بین زن و مرد است که امروزه یک مهارت زندگی محسوب می شود. 👌در مهارت گفتگو به ما گفته میشه چه چیزی را چه موقع و چگونه به طرف مقابلمان بیان کنیم. 🔍 🚻 برای کسب مهارت گفتگو نیازمند شناخت ویژگی های زن و مرد هستیم چرا که اگر این ویژگی ها رو ندانیم حتماً دچار مشکل می شویم. ⚠ این رو باید بدانید که تفاوت بین زن و مرد باعث می شود آن طوری که شما لذت می برید ایشون لذت نمی بره و همین موضوع باعث واکنش مرد شما می شود. 🚻 یادگیری مهارت گفتگو نیازمند وقت و فرصت کافی است که در این مجال نمی گنجد. 👌ولی من یک مثال کوچک میزنم تا موضوع بیش از پیش برای شما روشن شود: 🚹 هدف مردان از گفت‌وگو کسب اطلاعات است. 📣 خانم محترم! 🚹 همسرت دنبال کسب اطلاعات است پس در میان صحبت‌هایت به او اطلاعات بده. 🛍 مثلاً وقتی خرید می روید و می خواهید نظری بدید، به او در مورد جنسی که می خواهید اطلاعات بدید. 👘 به عنوان مثال اگه می خواهید مانتو بخرید به او بگید. ❓چه ویژگی هایی داره نه اینکه فقط بگید خوشگل هست و من می خوامش؟! 👌بلکه بگید وقتی می پوشم احساس خنکی می کنم، یا احساس گرمی می کنم جنس اون چه قدر خوبه قیمتش چقدر خوبه و یا حتی زمانی که از مردتون نظر میخواهید از او نظرات و اطلاعات کارشناسی که مردان از بیان آن لذت می برند رو بخواهید. goo.gl/VDK4yw 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت هفتاد و دوم ساعتی به شِکوه‌های مظلومانه من و شنیدن‌های صبورانه او گذشت تا سرانجام طوفان گلایه‌ها و سیلاب اشک‌هایم آرام گرفت و نه اینکه نخواهم که دیگر توان سخن گفتن و اشکی برای گریستن نداشتم. به حالت نیمه هوش همانجا روی قالیچه پای تخت دراز کشیدم که مجید با سر انگشتش قطره اشکی را که روی گونه‌اش جاری شده بود، پاک کرد و با صدایی گرفته گفت: الهه جان... پاشو روی تخت بخواب. 🛌 و با گفتن این جمله دست زیر شانه و سرم گرفت و کمکم کرد تا بدن سُستم را از زمین کَندم و روی تخت دراز کشیدم و خودش از اتاق بیرون رفت. 🍹 غیبتش چندان طولانی نشد که با یک لیوان شربت به اتاق بازگشت. 🛌 کنارم لب تخت نشست و آهسته صدایم کرد: الهه جان! رنگت پریده، یه کم از این شربت بخور. ولی قفلی که به دهانم خورده بود، به این سادگی‌ها باز نمی‌شد که باز اشک از گوشه چشمان پف کرده‌ام جاری شد و با گریه پرسیدم: ⁉ مجید! حال مامانم خوب میشه؟! با نگاه مهربانش، چشمان به خون نشسته‌ام را نوازش می کرد و باز دلش آرام نمی شد که با کف هر دو دستش، اشک‌هایم را از روی گونه‌هایم پاک می‌کرد و با نوایی گرم و دلنشین دلداری‌ام می‌داد: ☝توکلت به خدا باشه الهه جان! ان شاء الله خوب میشه! غصه نخور عزیز دلم! ⏳ سپس برای لحظاتی ساکت شد و بعد با لحنی گرفته ادامه داد: الهه جان! مامانت باید یه راه طولانی رو طی کنه تا درمان بشه. تو این راه همه باید کمکش کنیم و تو از همه بیشتر باید هواشو داشته باشی. تو نباید از خودت ضعف نشون بدی. باید با روحیه بالایی که داری به اونم امید بدی... که صدای در خانه سخنش را ناتمام گذاشت. 🛌 وحشتزده روی تخت نیم خیز شدم و پرسیدم: نکنه مامان باشه؟ حتماً عبدالله بهش گفته... مجید از لب تخت بلند شد و با گفتن «آروم باش الهه جان!» از اتاق بیرون رفت. 💓 روی تخت نشستم و با قلبی که طنین تپش‌هایش را به وضوح می‌شنیدم، گوش می‌کشیدم تا ببینم چه خبر شده که صدای گرفته عبدالله را شنیدم. چند کلمه‌ای با مجید صحبت کرد که درست نفهمیدم و پس از چند دقیقه با هم به اتاق آمدند. 🚪عبدالله با دیدن صورت پژمرده و خیس از اشکم، بغض کرد و همانجا در پاشنه در نشست. مجید کنار تختم زانو زد و سؤالی که در دل من آشوبی به پا کرده بود، از عبدالله پرسید: ❓به مامان گفتی؟ عبدالله سرش را پایین انداخت و زیر لب پاسخ داد: «نتونستم...» سپس سرش را بالا آورد و رو به من کرد: ✋ الهه من نمی‌تونم! تو رو خدا کمکم کن... با شنیدن این جمله، حلقه بی‌رمق اشکم باز جان گرفت و روی صورتم قدم گذاشت. 👁 با نگاه عاجزانه‌ام به مجید چشم دوخته و با اشک‌های گرمم التماسش می‌کردم تا نجاتم دهد و مثل همیشه حرف دلم را شنید که با صدایی که رنگ غیرت گرفته بود، به جای من، پاسخ عبدالله را داد: عبدالله! به الهه رحم کن! مگه نمی‌بینی چه حالی داره؟ الهه اگه با این وضع بیاد پایین چه کمکی می‌‌تونه بکنه؟ اگه مامان الهه رو اینجوری ببینه که بدتره! عبدالله کلافه شد و با لحنی عصبی گِله کرد: ☝مجید! تا همین الانم خیلی دیر شده! مامان رو باید همین فردا ببریم بیمارستان! امشب باید بهش بگیم، تو میگی من چی کار کنم؟ 💓 با شنیدن این جملات نتوانستم مانع بی‌قراری قلبم شوم، پتو را مقابل صورتم مچاله کردم و باز صدای گریه‌ام به هق هق بلند شد و از همان زیر پتو صدای مجید را می‌شنیدم که با غیظ می‌گفت: عبدالله! الهه نمی‌تونه این کارو بکنه! الهه داره پس می‌افته! چرا انقدر زجرش میدی؟ الهه طاقت نداره حتی مامان رو ببینه، اونوقت تو اَزش می‌خوای بیاد با مامان حرف بزنه؟!!! انصاف داشته باش عبدالله! تو با این کاری که از الهه می‌خوای، فقط داری داغ دلش رو بیشتر می‌کنی! و آنقدر گفت تا سرانجام عبدالله را مجاب کرد که به تنهایی این کار هولناک را انجام دهد و خود به غمخواری غم‌هایم پای تخت نشست. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 سـیـره شـہـداء 🎙مردم ما از کمبودها و کسری‌ها گله ندارند، آنچه مردم را می‌آزارد و صدایشان را در می‌آورد وجود تبعیضات ناروا و سوءاستفاده از بیت‌المال است و بس! 🌷 شهید محمد علی رجایی
🌩 پیروی از ائمه بدون عمل به دستورات همانند رعد و برق بدون باران! 🌐 @partoweshraq
🌺🍃با آنکه جز سکوت جوابم نمی‌دهی 🍃🌺 در هر سؤال از همه پرسیده‌ام تو را 🌺🍃 از شعر و استعاره و تشبیه برتری 🍃🌺 با هیچکس بجز تو نسنجیده‌ام تو را... ✒ قیصر امین پور 🌐 @partoweshraq
⚜ امام على (ع) فرمودند: 🌔 روزه ماه شعبان، وسواس دل و پريشانى هاى جان را از بين مى برد. 📘 الخصال، ص ۶١٢. 🌐 @partoweshraq
🌹سواد زندگی 🔥 حسادت 📛 حسادت مستلزم ۴ شرط است، بنابراین می توان حسادت را میزی فرض کرد که چهار پایه دارد: 🔥 پایه اول: مقایسه کردن (تو قابل مقایسه با من هستی). 🔥 پایه دوم: احساس محرومیت (تو چیزی داری که من ندارم). 🔥 پایه سوم: دوست داشتن آن نداشته (دوست دارم که آن را داشته باشم). 🔥 پایه چهارم: احساس بیچارگی (احساس بیچارگی می کنم که نمی توانم آن را داشته باشم). 🌟 پس زمانی که کسی به شما حسادت می ورزد در واقع از شما تمجید می کند، هر چند به صورت ناخوشایند!! 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
👨⚕🐄 دامپزشکی که بينا را کور کرد!! 👲 مرد نادانی درد چشم سخت گرفت و به جای پزشک نزد دامپزشک رفت. 👨⚕ دامپزشک همان دارويی را که برای درد چشم حيوانات تجويز می کرد به چشم او کشيد و او کور ش! ⚖ او از دست دامپزشک شکايت کرد. 👨⚕👲 دادگاه دو طرف دعوا را حاضر کرده و به محاکمه کشيد. ⚖ راءی نهايی دادگاه اين شد که قاضی به دامپزشک گفت: ❌ برو هيچ تاوانی بر گردن تو نيست، اگر اين کور خر نبود برای درمان چشم خود نزد دامپزشک نمی آمد!! 👌هدف از اين حکايت آن است که: هر کس مهمی را به شخص ناآزموده و غير متخصص واگذارد، علاوه بر اينکه پشيمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان کم خرد و سبکسر خوانده خواهد شد. 🍂 ندهد هوشمند روشن راءی 🍂 به فرومايه کارهای خطير 🍂 بوريا باف اگر چه بافنده است 🍂 نبرندش به کارگاه حرير 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
☀ بوی نَمِ خاک، زیر باران چه خوش است ☀ آواز و ترانهٔ هَزاران چه خوش است ☀ بزم گل و عشق و نور، هنگام طلوع ☀ بر دامن سبز کوهساران چه خوش است 🌺 سلام صبح زیبای بهاریتون بخیر
🌺 #سه_شنبه_های_مهدوی 🔅یک روز به انتقام هفتاد و دو شمس 🔅با سیصد و سیزده قمـــــــر می‌آید 🌼 اللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیَّکَ الفَرَج 🌐 @partoweshraq
💠❓📚 ✍💠 ❓سؤال: بنده از اساتید اهل سنت و روحانیون پیرو سنت پیامبر و صحابه گرامی ایشان هستم. موضوعی را برای طرح بحث با شما خواستم مطرح کنم و آن این است که شکی نیست که همه ما بنده پرودگار هستیم (مریم ٩٣) چرا شما فرزندان خود را به عبدالحسین، عبدالرضا، و... مانند آن نامگذاری می کنید؟ ❓آیا این شرک نیست؟ منتظر پاسخ هستم. ✅ پاسخ: 📚📖 در زبان عربی واژه «عبد» مشترک لفظی است بین دو معنا: ♦الف: پرستش که جز برای خداوند جایز نیست. 📚 لسان العرب، ج ٣، ص ٢٧٠. ♦ب: خدمتگزار و نوکر که منظور از نامگذاری به عبدالحسین و مانند آن همین معنا است. 📚 تاج العروس، ج ۵، ص ٨٢. 📖 خداوند در قرآن می فرماید: 🔅«وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَىٰ مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ»؛ 🔅«مردان و زنان بی همسر خود را همسر دهید همچنین غلامان و کنیزان صالح خود را». 📖 سوره نساء، آیه ۵٩. ⚜ خداوند در این آیه کلمه عبد را بر نوکران و خدمتگران تطبیق داده است. 👌در حقیقت نام هایی همچون عبدالحسین، عبدالرضا و مانند آن معادل غلامحسین، غلام رضا و مانند آن است. یعنی نوکر و خادم امام حسین، و امام رضا(ع) نه به معنای بنده ای که خالقش امام حسین و امام رضا باشد و این عرض ارادتی است به ساحت مقدس ائمه و نوکری و خدمتگزاری در راه آنان و آرمان های مقدس آن بزرگواران. 👤 مناوی از علمای اهل سنت چنین می آورد: 🔅«اذرعی که از بزرگان مذهب شافعی است گوید: در این فتوا که ایام نامی همچون عبدالنبی جایز است یا خیر؟ ابتدا در جواز آن تردید داشتم سپس بر این عقیده میل پیدا کردم که اگر مراد بزرگداشت و احترام پیامبر باشد چنین نامگذاری حرام نمی باشد چرا که در این گونه موارد مراد از عبد «خادم» می باشد». 📚 فیض القدیر، ج ١، ص ١۶٩. ❓سئوال می کنیم: اگر این نوع نامگذاری شرک است چرا پیامبر گرامی نسبت به جد خود حضرت « عبدالمطلب» هیچ اعتراضی نکرد و همواره از او با این نام یاد می کرد و هر گاه می خواست نسب خود را بیان فرماید به نام جد خود تصریح و از آن با افتخار یاد می کرد و می فرمود: 🔅«من محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب هستم». 📚 سنن ترمذی، ج ۵، ص ۵۴٣. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🗞 حجت الاسلام مسیح مهاجری روحانی و سیاستمدار اصلاح طلب و مدیر روزنامه جمهوری اسلامی می گوید: 🎙در زمان ریاست جمهوری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، ایشان ماجرایی را برای من تعریف کردند که بسیار شنیدنی و جالب است. 🇮🇷 معظم لَه فرمودند: 📞 روزی در دفتر کارم نشسته بودم، تلفن زنگ زد. مادرم پشت خط بود، گوشی را که برداشتم با صدای خنده ایشان رو به رو شدم. ⁉ علت را پرسیدم؛ مادرم گفت: 📞 «چند روزی است در خانه هیچ نداریم، پدرت هم پولی ندارد!!» ☝این داستان برای من بسیار مهم بود. پدر و مادر رئیس‌جمهور کشور، پول و غذا ندارند!! 🇮🇷 ماجرای مذکور نشان از ساده‌زیستی در خانه مقام ولایت دارد. ایشان در خانه‌ای بسیار ساده زندگی می‌کنند و هیچ فردی تا به حال نتوانسته از موقعیت معظم لَه سوء استفاده کند. چه افتخاری برای ملت مهم‌تر از این‌که چنین شخصیت ارزشمندی رهبری آنان را بر عهده دارد؟! 🗞 هفته نامه پرتو سخن، شماره ٧٩٠. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq ▶🆔 iGap.net/partoweshraq
📢 ‌اگر این کانال تا کنون برای شما مفید بوده است، آن را به دیگران نیز معرفی کنید. 🔻🔻🔻🔻 ▶️🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🔟 داستان «گدا به گدا رحمت خدا!!» 👳♂ می گویند شخصی از راهی می گذشت. 👥 دید دو نفر گدا، سر یک کوچه جلوی دروازه خانه ای با یکدیگر گفتگو دارند و نزدیک است بینشان دعوا شود. 👳♂ آن شخص نزدیک شد و از یکی از آن ها سؤال کرد: «چرا با یکدیگر مشاجره و بگو مگو می کنید؟» 👤 یکی از گداها جواب داد: «چون من اول می خواستم بروم در این خانه گدایی کنم، این گدا جلوی مرا گرفته و می گوید: من اول باید بروم. بگو مگوی ما برای همین است». 👳♂ آن شخص تا این حرف را از دهن گدا شنید سرش را به سوی آسمان بلند کرد و به دو نفر گدا اشاره کرد و گفت: 👈 «گدا به گدا، رحمت به خدا!!» 👌یعنی گدا راضی نیست گدای دیگر از کیسه مردم روزی بخورد؛ پس رحمت به خدا که به هر دوی آن ها رزق و روزی می رساند. goo.gl/qRv9S4 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 به ما بپیوندید... ▶🆔 eitaa.com/partoweshraq ▶🆔 sapp.ir/partoweshraq