🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹ماجرای بسیار زیبای حضرت داوود(ع) و مرد کشاورز
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
4_5985650007787701535.mp3
4M
🕥💠📢💠 #منـبر؛ رسـانـہ شیعـہ
🎧 #بشنوید | #موعظه
🌹ماجرای بسیار زیبای حضرت داوود(ع) و مرد کشاورز
🎙حجت الاسلام #دانشمند
🌐 @partoweshraq
📡 #نشر_حداکثری
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان
🗽 شیوه تسلط کفار بر اوضاع مسلمانها
⚜ حضرت #آیت_الله_بهجت (قدس سره):
🎙برادری نکردن مسلمانان با کفار، سبب عزت اسلام و مسلمانها در دنیا و آخرتشان است. در غیر این صورت، آنها آقا بالاسر ما میشوند و ما را اغفال و مغلوب خود نموده و با مال خودمان، ما را به استعباد و نوکری میکشانند؛ زیرا آنها با مال و ثروت خودمان، معادن و منابع ما را کشف میکنند، و در استخراج آن ما را به نوکری و عملگی میگیرند، و برای حمل آن از نیروی انسانی ما استفاده میکنند، و در نهایت اصل بار و حمل را برای خودشان بر میدارند و میبرند!
📚 در محضر بهجت، ج ۲، ص ۷۳.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
💞باز شدن بخت ازدواج
🖋 هر ڪس آیہ ۴۹ «سوره ذاریات» را بنویسد و برگردن دخترے ببندد ڪہ شوهر نڪرده بہ لطف خدا بہ زودے ازدواج میڪند!
📕 قرآن درمانی روحی و جسمی، ص ۲۲۶.
🌐 @partoweshraq
#ادعیه_و_اذکار
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار
#جان_شیعه_اهل_سنت؛
💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان
✒ نویسنده: فاطمه ولینژاد
🔗 قسمت صد و هشتاد و سوم
📞 پدر به سمت تلفن رفت، سیم تلفن را قطع کرد و با دهانی که انگار آتش میپاشید، بر سرم فریاد زد:
👈 آهای! سلیطه! اگه پشت گوشِت رو دیدی، این پسره بیشرف هم میبینی! طلاق میگیری، انقدر میشینی گوشه این خونه تا بپوسی!!!
و من همانطور که روی زمین افتاده بودم، از درد شانه و غم بیکسی گریه میکردم و زیر لب خدا را صدا میزدم تا از کودک بیدفاعم حمایت کند تا بلاخره پدر رهایم کرد و رفت.
🚪به هر زحمتی بود، خودم را از زمین کَندم و با قدمهای بیرمقم به سمت اتاق خواب رفتم.
👣 چادرم را از روی چوب لباسی برداشتم و برای دیدار مجید، پاهای ناتوانم را روی زمین میکشیدم تا به بالکن رسیدم.
🌴 از ضرب در زدن های مجید، در بزرگ و فلزی حیاط به لرزه افتاده و شاید حضورم را در بالکن احساس کرد که قدمی عقب رفت و نگاهی به طبقه بالا انداخت.
دستم را به نرده بالکن گرفته بودم تا تعادلم را حفظ کنم و در برابر نگاه منتظر و مشتاقش، لبخند کمرنگی نشانش دادم تا قدری قلبش قرار بگیرد.
✋ با اشاره دستم التماسش میکردم که از اینجا برود و او مدام چیزی میگفت که نمیفهمیدم و دیگر توان سرِ پا ایستادن نداشتم که از چشمان عاشقش دل کَندم و به اتاق بازگشتم.
🚪🛋 با نگاه بیرنگم کف اتاق را میپاییدم تا روی خُرده شیشهها پا نگذارم و بلاخره خودم را به کاناپه رساندم و همانجا دراز کشیدم که دیگر جانی برایم نمانده بود.
🌃 ظاهراً کابوس امشب با همه درد و رنجهای بیپایانش تمام شده و حالا باید منتظر تعبیر فردای این خواب وحشتناک میماندم که پدر برای من و زندگیام چه حکمی میدهد و به کدام شرط از شرایط ظالمانه پدر نوریه راضی میشود.
🛋 به پهلو روی کاناپه دراز کشیده و از درد استخوانهای شانهام ناله میزدم که دیگر کمردرد و سردرد فراموشم شده و تنها به یاد مظلومیت مجیدم، اشک میریختم و باز بیش از همه دلم برای حوریه میسوخت.
میتوانستم احساس کنم که پا به پای من، چقدر رنج کشیده و باز خدا را شکر میکردم که صدمهای ندیده و همچنان با نرمش پروانهوارش در بدنم، همدم این لحظات تنهاییام شده است.
👁 با چشمانی لبریز حسرت به تماشای جهیزیهام نشسته بودم که روزی مادر مهربانم با چه شوق و شوری برایم تهیه کرد و به سلیقه خودش این خانه را برای تنها دخترش آماده کرد و هنوز ده ماه از این زندگی نگذشته، همه اسباب نوعروسانهام بخاطر فتنه نامادریام در هم شکست، همسر عزیزم از خانه خودش اخراج شد و پدرم حکم به طلاق یا طرد همیشگیام از این خانه داد و چقدر خوشحال بودم که مادرم نبود و ندید پدرم بخاطر زن جوان و طنازش، دختر باردارش را چطور زیرِ لگدهای سنگینش میکوبید.
🌴 درِ بالکن باز مانده و من نه از خنکای شب بندر که از هجوم غم و غصه، لرز کرده و توانی برای بلند شدن و بستن در نداشتم که همانطور روی کاناپه در خودم مچاله شده و بیصدا گریه میکردم که بار دیگر صدای در حیاط به گوشم رسید.
گوش کشیدم تا ببینم چه خبر شده که صدای عبدالله را شنیدم.
👨 با پدر کلنجار میرفت و میخواست مرا ببیند و پدر در جواب دلواپسیهای عبدالله، فقط فریاد میکشید و باز به من و مجید ناسزا میگفت.
⏳نمیدانم چقدر طول کشید تا بلاخره صدای قدمهای عبدالله در راه پله پیچید.
🚪چند بار به در زد و همانطور که با نگرانی صدایم میکرد، دستگیره را به سمت پایین کشید که در باز نشد و تازه متوجه شدم پدر در را به رویم قفل کرده است و صدای عبدالله به اعتراض بلند شد:
👨 بابا! چرا در رو قفل کردی؟ کلید این در کجاس؟
🔑 و پدر زیر بار نمیرفت که در را باز کند و عبدالله آنقدر اصرار کرد تا سرانجام کلید را گرفت و در را باز کرد.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید...
▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
🌷✨زمین که لطف ندارد ...
از آسمان چه خبر ؟
خیلی دلم میخواست
آن لحظه که آن خانم...
🌷✨گفت:
برادرت خوب طلبهای بود...
حیف...که رفت...
اگر میماند افتخار اسلام میشد...
کم لطفیِ شما بود، گذاشتید برود...
خیلی دلم میخواست...
آن لحظه بمیرم...
🌷✨چون...
هر چه نگاهش کردم نفهمیدم...
آرمان والای تو را چگونه به او
بفهمانم...
یادم نمیرود اولین بار که
خواستی بروی...
🌷✨گفتم:
تو نیروی فرهنگیِ نظامی...
نظام برای چیز دیگری برایت هزینه
کرده... نرو...
بگذار تا نظامیها هستند...
آنها بروند بجنگند...
یادم نمیرود بُهت توی نگاهت را...
🌷✨گفتی:
تو زهرایی؟
تو خواهر منی؟
نه... زهرایی که میشناسم
محال است طرز فکرش این
باشد...
🌷✨گفتم:
میدانم...
ولی نرو...
تو هنوز خیلی کارها باید
بکنی...
اینهمه سال درس خواندی
🌷✨امین...
بمــــــان...
بیشتر کار کن...
شماها که بروید...
دیگر چه کسی علَم حوزه را
راست نگه دارد...
🌷✨گفتی:
فرض کن بمانم...
بشوم آیت الله العظمی..
یا بشوم فیلسوف قرن...
چه فایده دارد اگر این عمامه
روی سرم بماند و...
حرم بیبی زینب (سلام الله
علیها) در خطر باشد؟
نه این فلسفه را میخواهم
و نه این عمامه را...
🌷✨یادم مانده...
بــــــرادر...
طولِ بلوار را قدم میزدیم...
با حرص میگفتی نباید جلوی
روحانیون را بگیرند...
اشتباه است...
ماها باید با عمامه در خط مقدم
باشیم...
🌷✨گفتم:
امین جان!
فرماندهاند...
صلاحدیدی هست...
آنها از بالا می بینند...
حتما خوب نیست...
🌷✨می گفتی:
نه...
اِلّا و بِلا اشتباه میکنند...
نیرو از روحانیِ توی خط
روحیه می گیرد...
❤️ عزیزم...
در اثبات نظرت همین بس...
که با حضور و دلاوری ات
درست توی خط مقدم...
صد و شصت نفر از قتل عام
نجات پیدا کردند...
✍ #دلنوشته خواهر شهیــــد
🌷 شهید محمــد امین کریمیان
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq
🚩 #اسلام_اموی!
🇺🇸 #اسلام_آمریکایی!
⁉ ساخت مجسمه طلایی از معاویه در اروپا؟!
🎙یکی از بزرگان آلمان گفته است ما باید مجسمه ای طلایی از معاویه بن ابی سفیان بسازیم و آن را در برلین نصب کنیم زیرا اگر معاویه نبود اسلام تمام اروپا را گرفته بود و ما الان باید مسلمان می بودیم!
📘 به نقل از عالم سلفی محمد رشید رضا، در کتاب الوحی المحمدی، ص ٢٨٢.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq