eitaa logo
پرتو اشراق
845 دنبال‌کننده
26.8هزار عکس
15.4هزار ویدیو
63 فایل
🔮 کانال جامع با مطالب متنوع 🏮شاید جواب سئوال شما اینجا باشد! 📮ارتباط با مدیر: @omidsafaei 📲 کپی برداری مطالب جهت نشر معارف اهل بیت(ع) موجب خوشحالی است! 🔰 کانال سروش پلاس: 🆔 sapp.ir/partoweshraq
مشاهده در ایتا
دانلود
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ⚠ امان از غیبت کردن حزب اللهی 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq
4_5994733739064689516.mp3
3.27M
🕥💠📢💠 ؛ رسـانـہ شیعـہ 🎧 | ⚠ امان از غیبت کردن حزب اللهی 🎙حجت الاسلام 🌐 @partoweshraq 📡
🕑 💠🌹💠 #بـہـجٺ_خـــوبـان ⚜ #آیت‌_الله_بهجت (ره): 🎙ما باید اهل محاسبه باشیم، هرچند اهل توبه نباشیم و تدارک نکنیم، خود محاسبه مطلوب است. اگر بدانیم فلان روز حسینی و فلان روز یزیدی هستیم، بهتر از این است که اصلاً ندانیم یزیدی هستیم یا حسینی. 🔅سرانجام ممکن است روزی به خود بیاییم و بخواهیم تدارک کنیم. 📗رحمت واسعه، ص ١٧٢. 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕓 💠🚻💠 🎥 ❓آیا در ایام شهادت مثل روز عاشورا زن و شوهر می‌توانند نزدیکی کنند؟ 🎙 🌐 @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ⁉ آقای پزشکیان! خانم زهرا پزشکیان مسئول فاینس شرکت پتروشیمی جم چه ارتباطی با شما دارد؟! 😳 رئیس کمیسیون اقتصادی مجلس علیه پزشکیان!! 🌐 @partoweshraq
🔺کفش لاکچری ٧٣٠ دلاری حسن روحانی... 😡 ایشون چه میفهمه زجر کشیدن زیر بار فشار اقتصادی یعنی چی؟! 🌐 @partoweshraq
🔺ربیعی رفت، نه برای اینکه باج نداده بود بلکه برای اینکه در دادن «باج»، تبعیض قائل شده بود! ⚠از امروز مهم جایگزین او و تکلیف بقیه وزیرانِ بی‌عملِ دولت است که ربیعی سپر بلای آنها شد! 🌐 @partoweshraq
🌷 خبرنگارانی که عشق را معنی کردند... 🌹روز خبرنگار را به همه خبرنگاران عزیز تبریک عرض می نمائیم. 🌐 @partoweshraq
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و هشتاد و چهارم 🚪🛋 از همان روی کاناپه سرم را بلند کردم و دیدم عبدالله از وضعیت به هم ریخته خانه وحشت کرده و نگران حالم شده بود که به سرعت به سمتم آمد. 👨 پای کاناپه روی زمین نشست و آهسته صدایم کرد: ⁉ الهه جان! حالت خوبه؟! حالا با دیدن برادر مهربانم سیلاب اشکم سرازیر شده و نمی‌خواستم پدر صدایم را بشنود که از هجوم گریه بی‌صدایم، چانه ام به لرزه افتاده بود. 👨 عبدالله روی دو زانو خودش را بیشتر به سمت کاناپه کشید و زیر گوشم گفت: 📱مجید بهم زنگ زد گفت بیام پیشت، خیلی نگرانت بود! تا اسم مجید را شنیدم، پریشان نگاهش کردم و با دلواپسی پرسیدم: ❓حالش خوبه؟ و طاقت نیاوردم جواب سؤالم را بگیرم و میان هق هق گریه، سر دردِ دلم باز شد: - از اینجا که می‌رفت حالش خیلی بد بود، سرش شکسته بود، همه صورتش پُر خون بود... عبدالله! مجید تقصیری نداشت... 👨 نگاه عبدالله از حرف‌هایی که می‌زدم، تغییری نکرد و ظاهراً از همه چیز خبر داشت که با آرامش جواب داد: - می‌دونم الهه جان! الان که اومدم خودم مجید رو دیدم. هنوز پشت در وایساده، بهم گفت چی شده. 👨سپس به چشمانم دقیق شد و پرسید: ⁉ الهه! مجید خیلی نگران حالته. چرا جواب تلفن رو نمیدی؟! 📞 با نگاهم به سیم بریده تلفن اشاره کردم و با صدایی که از حجم سنگین بغض بالا نمی‌آمد، جواب دادم: 📱بابا سیم تلفن رو پاره کرده، موبایلم انداخت تو حیاط!! 👨عبدالله نگاهی به در خانه انداخت تا مطمئن شود پدر در راهرو نباشد و با صدایی آهسته گفت: «مجید خیلی نگرانه! من الان بهش زنگ می‌زنم، باهاش صحبت کن. و من چقدر مشتاق این هم صحبتی بودم که گوشی را از دست عبدالله گرفتم و به انتظار شنیدن صدای مجیدم، بوق‌های آزاد را می‌شمردم که آهنگ مهربان و دلواپس صدایش در گوشم پیچید: 📱عبدالله! الهه رو دیدی؟ حالش خوبه؟ 💓 از حرارت محبت کلامش، قلب یخ زده‌ام تَرک خورد و با صدایی شکسته جواب دادم: سلام مجید... 📱و چه حالی شد وقتی فهمید الهه‌اش پشت خط است که شیشه بغضش شکست و عطر عشقش به مشام جانم رسید: ⁉ الهه جان! حالت خوبه؟! و من با همه دردی که به جانم چنگ انداخته بود، باز می‌خواستم دلش را آرام کنم که با مهربانی پاسخ دادم: - من حالم خوبه! تو چی؟ خوبی؟ 📱که آرام نشد و به جای جواب من، باز پرسید: ⁉ الهه جان! به من راست بگو! الان چطوری؟! 💓 چقدر دلم می‌خواست کنارم بود تا آسمان سنگین غم‌هایم را پیش چشمان زیبا و نگاه صبورش زار بزنم که نمی‌شد و نمی‌خواستم گلایه‌های من هم زخمی به زخم‌هایش اضافه کند که به کلامی شیرین جواب دلشوره‌هایش را دادم: من خوبم عزیزم! الان که صدای تو رو شنیدم، بهترم شدم! تو چطوری؟ 👌و باز هم باور نکرد که صدای نفس‌های خیسش در گوشم نشست و آهسته زمزمه کرد: 📱الهه جان! شرمندم، خیلی اذیتت کردم، قربونت برم! ای کاش مرده بودم و امشب رو نمی‌دیدم که انقدر عذاب کشیدی! 👨عبدالله متحیر نگاهم می‌کرد که چرا اینچنین بی‌صدا اشک می‌ریزم و من همچنان گوشم به لالایی‌های آرامبخش مجیدم بود تا نهایتاً از نوازش نرم نغمه‌های عاشقانه‌اش آرام گرفتم و ارتباط‌مان پایان یافت و باز من در خماری لحظات حضور مجید در این خانه فرو رفتم که می‌شد امشب هم کنارم باشد و درست حالا که سخت محتاج حضورش بودم، از دیدارش محروم شده بودم. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
پرتو اشراق
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار #جان_شیعه_اهل_سنت؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت صد و هشتاد و پنجم 🚪عبدالله با سایه سنگینی از اندوه و ناراحتی، دور اتاق می‌چرخید و اسباب شکسته را جمع می‌کرد و من با صدایی که میان هجوم بی‌امان گریه‌هایم گم شده بود، برایش می‌گفتم از بلایی که پدر به خاطر خوش خدمتی به نوریه و خانواده‌اش، به سر من و مجید آورده بود که نفس بلندی کشید و طوری که پدر نشنود، خبر داد: 👌مجید می‌خواست زنگ بزنه پلیس. هم بخاطر اینکه بابا سرش رو شکسته، هم بخاطر اینکه تو خونه خودش راهش نمیده. ولی ملاحظه تو رو کرد. نمی‌خواد یه کاری کنه که تو بیشتر اذیت شی. می‌خواد یه جوری بی‌سر و صدا قضیه رو حل کنه. اشکی را که گوشه چشمم جمع شده بود، با پشت دستم پاک کردم و مظلومانه پرسیدم: ⁉ چی رو می‌خواد حل کنه؟!!! بابا فقط می‌خواد نوریه برگرده. نوریه هم تا مجید تو این خونه باشه، برنمی‌گرده. مگه اینکه مجید قبول کنه که سُنی بشه! 👨از کلام آخرم، عبدالله به سمتم صورت چرخاند و با حالتی ناباورانه پرسید‌: ⁉ مجید سُنی بشه؟!!! 💭 و این تنها تصوری بود که می‌توانست در میان این همه تشویش و تلخی، اندکی مذاق جانم را شیرین کند که شاید این آتشی که به زندگی‌ام افتاده، طلیعه معجزه مبارکی است که می‌تواند قلب پاک همسرم را به مذهب اهل تسنن هدایت کند. 📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق 🔰 برای خواندن داستان های دنباله دار، به ما بپیوندید... ▶🆔: @partoweshraq
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕕 💠🌷💠 🎬 🔺صحبت های لحظات آخر طلبه شهید مدافع حرم محمد کیهانی 🌐 @partoweshraq
🎧 | بسیار زیبا و دلنشین 🎼 شهید بی سر اومد... 🎤 حاج محمود 🌷 به مناسبت سالروز شهادت ، (ره) 🌐 @partoweshraq