🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜🇮🇷⚜
📔 برشی از کتاب #یادت_باشد شرح زندگی عاشقانه #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
👤 پدرم گفت: چون تعداد داوطلب ها خيلي زياده ولي ظرفيت ها محدود، براي همين قرعه كشي ميكنن كه هر سري يه تعدادي اعزام بشن...
🗳 دوره اول حميد اسمش در قرعه كشي در نيامد و ١٦ مهر اولين دوره به سوريه اعزام شدند.
🏬 حميد ميگفت پادگان يك
حالت غمي به خودش گرفته است، خيلي بيتاب شده بود،
نماز شب خواندن هايش فرق كرده بود...
👁 چشم های خيسش گواه همه چيز بود... دلش نميخواست بماند، ميل رفتن داشت...
👤پدرم بعد از شوخي هاي هميشگي پدري و دختري به من گفت:
🖊 امروز ليست اسامي سری دوم اعزامي به سوريه را پيش ما آوردند، من اسم حميد را خط زدم!... يك جوري بهش اطلاع بده كه ناراحت نشه!!
💔 وقتي حميد ماجرا را شنيد
خيلي ناراحت شد، گفت: دايي نبايد اين كار رو مي كرد، من خيلي دوست دارم برم سوريه....
🌌 آن شب خواب به چشم حميد نيامد، مي دانستم اين سري بماند دق مي كند...
👌كلي با پدر و مادرم صحبت كردم از پدرم خواستم اسم حميد را به ليست اعزام برگرداند، پدرم گفت:
👤 دخترم اين خط اين نشون، حميد بره شهيد ميشه، مطمئن باش!
🎙راوی: همسر شهید.
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔: eitaa.com/joinchat/2848915456C8c69e1d0c7
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
💞 کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو می بخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟
👁 به حمید نگاه کردم، گفتم: نه من نمی بخشم!
👥👥 نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید:
❓دخترم مهریه رو میگیری؟
✋رک و راست گفتم: بله میگیرم!!
🌷 حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو می دم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم.
👌عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه!
🏪 بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم:
💵 اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!
🌷حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده!!
💵 پول را نشمرده دور سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم: نذر سلامتی آقای من!
📗کتاب سراسر عاشقانه « #یادت_باشد» رو حتما مطالعه بفرمایید.
🌷 #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
🆔 @partoweshraq
🕕 💠🌷💠 #سـیـره_شـہـداء
🍜 یانگوم سرآشپز!!
💍 فردای روز عقدمان حمید را برای شام دعوت کرده بودیم، تازه شروع کرده بودم به سرخ کردن کوکوها که زنگ خانه به صدا در آمد، حدس می زدم که امروز هم مثل روزهای قبل حمید خیلی زود به خانه ما بیاید!
🍽️ از روزی که محرم شده بودیم هر بار ناهار یا شام دعوت کرده بودیم، زودتر می آمد، دوست داشت خودش هم کاری بکند، این طور نبود که دقیقا وقت ناهار یا شام بیاید!
🤝🏻 بعد از سلام و احوال پرسی با بقیه، همراه من به آشپزخانه آمد و گفت:
👌🏻به به ببین چه کرده سر آشپز!
🍳 گفتم: نه بابا! زحمت کوکوهارو مامان کشیده، من فقط می خوام سرخشون کنم!
🔥روغن که حسابی داغ شد، شروع کردم به سرخ کردن کوکوها، حمید گفت:
✋🏻 اگر کمکی از دست من بر میاد بگو!
⁉️ گفتم: مرغ پاک کردن بلدی؟!
🍗 بابا چنتا مرغ گرفته، می خوام پاک کنم!
🔪 کمی روی صندلی جابه جا شد و گفت: دوست دارم یاد بگیرم و کمک حالت باشم!
👌🏻خندیدم و گفتم: معلومه تو خونه ای که کدبانویی مثل عمه من باشه و دختر عمه ها همه ی کارهارو انجام بدن، شما پسرها نباید هم از خونه داری سر رشته ای داشته باشین!!
☝🏻گفت: این طورها هم نیست فرزانه خانوم... باز من پیش بقیه آقایون یه پا سرآشپز حساب میشم!
🍳 وقت هایی که میرم سنبل آباد، من آشپزی می کنم، برادرهام به شوخی بهم میگن یانگوم...!!
📔 کتاب #یادت_باشد
🌷 #شهید_مدافع_حرم_حمید_سیاهکالی_مرادی
📱ڪـانـال ݐـــرٺـــو اشـــراق
🔰 به ما بپیوندید...
▶🆔 eitaa.com/partoweshraq
▶🆔 sapp.ir/partoweshraq