eitaa logo
پروانه های وصال
5.9هزار دنبال‌کننده
25.9هزار عکس
17.2هزار ویدیو
3.1هزار فایل
نکات تربیتی مطالب متنوع🍁 برگزیده سخنان بزرگان🍁 اخبار روز🍁 آشپزی🍁 رمان مذهبی ادمین @Yamahdiii14 شما بهترین هستید که بهترین را انتخاب کرده اید 🌸 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات بلامانع است😍 http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا شهید حججی به رفت و پاسدار شد؟! 🔰 برشی از سخنرانی به مناسبت ۲ اردیبهشت، سالروز تأسیس پاسداران انقلاب اسلامی
❌یک مقام مسئول اسرائیلی: وضعیت گرانی اجناس به حدی است که مردم برای خرید از سوپر مارکت به وام مسکن نیاز دارند! ✖️یائیر لاپید نخست وزیر پیشین رژیم صهیونیستی در توئیتی وضعیت گرانی در فلسطین اشغالی را به حدی بالا خوانده که مردم برای خرید از سوپر مارکت باید وام مسکن دریافت کنند
🍃تکبر هرگز 💫بعضی ها هنوز چند جلسه به کلاس های ورزشی نرفته،چه قیافه ای برای بقیه می گیرند!چنان با غرور راه میروند ک گویی... اما ابراهیم اینگونه نبود.باران شدید در تهران باریده بود،خیابان هفده شهریور را تماما آب گرفته بود. ابراهیم پاچه هایش را بالا زد و در آن شرایط،مشغول کمک کردن و انتقال پیر مردها به آن سوی خیابان شد. او قهرمان کشتی بود. اما تکبر در وجودش راه نداشت. ابراهیم به این آیه عمل میکرد و می فرماید: 🍀{ولا تمش في اﻷرض مرحا إنك لن تخرق اﻷرض ولن تبلغ الجبال طولا} 🌸 و بر زمین،باتکبر راه مرو. تو هرگز نمیتوانی زمین را بشکافی،و هرگز طول قامتت به کوهها نمی رسد. (اسراء/37) ♥️ سرباز گمنام
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅تبیین عملیات وعده صادق توسط بشنوید، و داستان رشد و موقعیت نظام جمهوری اسلامی و جبهه مقاومت(مستضعفین) را در مقابل قدرت‌های قلدر و زورگوی جهان(مستکبرین) مرور کنید. ان شاء الله براساس وعده خداوند مستضعفین وارث زمین خواهند شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸درمان در کشور می‌شود 🔹وزیر بهداشت: به زودی با اجرای پویش ملی غربالگری بیماران سرطانی، افراد مشکوک به این بیماری، رایگان تحت مراقبت‌های درمانی قرار می‌گیرند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سالروز تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی(دوم اردیبهشت/۱۳۵۸) به فرمان حضرت امام خمینی(ره) بر تمامی سبز پوشان سبزقامت سپاه پاسداران و ملت انقلابی جمهوری اسلامی ایران مبارک باد. 💐🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠درد کشید تجربه گری که از درد نوزادش در کشید ✅ هرروز ساعت 17:15 بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار  و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠دلتنگ آنجا روایت اوج دلتنگی برای تجربه ی حضور در برزخ ✅ هرروز ساعت 17:15 بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار  و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
44 🔸 داغ رو زمان سرد میکنه.... 💢 یا خانمی میگه شوهرم بهم خیانت کرده، دارم میمیرم! دیگه نمیتونم تحمل کنم... دارم دیونه میشم؟ میخوام برم طلاق بگیرم! یکمی صبر داشته باش. بذار بگذره. هر تصمیمی میخوای بگیری فقط عجله نکن. ⭕️ خیلی وقتا میشه که اگه خانم یه مقدار صبر داشته باشه خود آقا پشیمون میشه و دست از کارش برمیداره. ولی کم صبری خانم اوضاع رو بدتر میکنه. آدم هر داغی که داشته باشه توی دنیا به مرور سرد میشه... این خصوصیت زمان هست. 🔸 هم خوشی ها و هم غم ها فقط با گذشت زمان تموم میشه.... 🌷
45 ✅ همه چیز با صبر حل میشه. خداوند متعال میتونست همه دنیا رو در یک لحظه خلق کنه ولی در عرض 6 روز خلق کرد.( فی سته ایام) "کلا خداوند اراده کرده زمان رو در عالم قرار بده". 🔹 اگه کسی میخواد غم و غصه هاش کم بشه راهش اینه که محبتش رو به دنیا کم کنه. ❇️ زمانی غم و غصه میاد که محبت هم بیاد. آدم یه چیزی رو دوست داره بعد یه مانعی براش پیش میاد که به اون دوست داشتنیش نمیرسه. خب این میشه غم! 🔸 عزیزم! دوست داشتنی های خودت رو کم کن تا غم هات کم بشن. 🌷
شاهزاده ای در خدمت بیست و سوم🎬: هر لحظه که می گذشت ، میمونه بیشتر و بیشتر جذب محمد و دامادش علی می شد. بالاخره بعد از گذشت ساعتی ، هدایای نجاشی و جمع کنیزان و غلامان را داخل مسجد کردند و حضور پیامبر صل الله علیه واله آوردند. پیامبر و سردار سپاهش علی که تازه از جنگی نفس گیر، اما با برکت برگشته بودند ، در مسجد نشسته بودند. وقتی کاروان هدایا را به مسجد داخل کردند ، چشم همگان خیره به هدایای گرانبهایی بود که نجاشی، پادشاه حبشه به پیشگاه رسول خدا تقدیم نموده بود. ابتدا کالاهای هدیه را جلو آوردند و سپس کاروان غلامان و اسیران..حضرت برای هر کدام دستوری دادند و امر نمودند که غلامان و کنیزان را در مکانی که به همین منظور ساخته شده بود منتقل کنند، تا در وقتی معین آنها در معرض فروش قرار دهند تا از فروش آنها به مسلمانان تهی دست مدینه که از مهاجران بودند و در مدینه نه مالی داشتند و نه ملکی ... و در آخرین مرحله ،صندوقچه ای گرانبها ،همراه میمونه وارد مسجد شد. میمونه که تصوری دیگر از مکان استقرار پیامبر داشت و توقع داشت به مکانی بسیار مجلل با تزیینات شاهانه وارد شود. با نگاهی بر درب و دیوار سادهٔ مسجد و مکان ساده ای که ایشان حضور داشتند ،شوکه شد. اما زمانی که چشمش به جمال نورانی پیامبر افتاد، تمام این سادگی ها فرو ریخت و عظمت وجود پیامبر او را گرفت. جمعی که در مسجد بودند ،از اینکه می دیدند ، یکی از کنیزان ، از کاروان آنها جدا شده و جداگانه به محضر پیامبر می رسد ، تعجب کرده بودند. هر کس پیش خود ، فکری می کرد و ظنی می برد که در این هنگام همان سرباز جوان حبشی ، با نگاهی سرشار از عشق به چهره مبارک پیامبر صل الله علیه واله ، گفت :... ادامه دارد... 🖍 به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت بیست و چهارم 🎬: سرباز جوان حبشی جلو آمد و گفت : هدایای نجاشی ،پادشاه حبشه تقدیم به شما ، اما اینک می خواهم گرانبها ترین چیزی را که خدمتتان عرضه داشته تقدیم کنم. جمع مسلمانان ، خیره به حرکات سرباز جوان ، پلک نمی زدند تا مبادا کوچکترین چیزی را از این صحنه ، از دست دهند. سرباز به طرف صندوق رفت و دربش را گشود ، تلالؤ سکه ها ،چشم همگان را به خود خیره نموده بود اما سرباز جوان ، دست برد و از داخل سکه ها ، جعبهٔ کوچک وکنده کاری شدهٔ چوبینی در آورد ، در بین نگاه بهت زدهٔ حضار ،درب جعبه کوچک را گشود و انگشتری فوق العاده زیبا که مشخص بود ، بسیار گرانبهاست را بیرون آورد و همانطور که انگشتر را به خدمت پیامبر عرضه می داشت گفت : جانم به فدایت شود یا رسول الله ، این انگشتر گرانبهاترین انگشتریست که در سرزمین حبشه پیدا می شد ، آن را نجاشی برای یادبود به محضرتان فرستاده ، بی شک قیمت این انگشتر هزار و شاید بیشتر درهم طلاست و برازندهٔ دست بزرگ مردی چون شماست. رسول گرامی که با دیدهٔ محبت ، او را می نگریست، انگشتر پیشکش ، پادشاه حبشه را گرفت و سپس با دست مبارک دیگرش دست علی را گرفت و انگشتر را در انگشت علی نمود... همگان ، عمق دوست داشتن پیامبر را نسبت به علی می دانستند اما اینک این صحنه شکل گرفت تا همین بدو ورود در پیش چشم میمونه هم این محبت آشکار شود... و پیامبر صل الله علیه واله ، خوب می دانست که این انگشتر در تاریخ اسلام ثبت و ماندگار می شود و روزی هم انگشتر نشانی از آیات الهی خواهد شد. علی ، نگاهی با محبت به چهرهٔ مرادش کرد و از صمیم قلب تشکر نمود. سپس جمع حضار نگاهشان دوباره به سمت صندوق کشیده شد و یکی از آن میان گفت : چرا این کنیزک را از جمع کنیزان جدا کرده اید؟ سرباز حبشی نگاهی به جمع انداخت و گفت : این کنیز روی پوشیده هم هدیه نجاشی به پیامبر است ، او از افراد عادی نیست ، دخترکی بوده که در سرزمین خودش شاهزادهٔ کشورش محسوب می شده اما اینک به عشق دیدن روی پیامبر روز و شب را بی صبرانه به سر رسانده تا به محضر شما برسد... همگان تعجب کردند . یکی از آن میان برخواست و گفت : ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت بیست و پنجم 🎬: یکی از میان برخواست و گفت :یعنی این کنیزک مسلمان نیست درست است ؟ اگر مسلمان نیست ، چرا برای دیدار پیامبراسلام بی تاب بوده؟ مرد حبشی لبخندی کمرنگ کل صورتش را پوشانید و گفت : همانا که انسان آفریده شده با عشقی الهی و این عشق در وجود تمام خلایق ،فطرتاً نهادینه شده و یکی به دنبال رسیدن به او بر می خیزد و دیگری غافل از آن ، به اغیار می پردازد، درست است که این دخترک در سرزمینی رشد یافته که از اسلام و مسلمانی چیزی به گوشش نخورده ، اما ندای فطری و خدایی قلبش را یافته و ندیده روی ماه پیامبر ،شده مرید او...بی شک او از هرکس مسلمان تر است. در این هنگام ، رسول خدا نگاهی سرشار از مهربانی به جمع پیش رو و علی الخصوص این کنیزک بزرگزاده انداخت و دستور داد تا او را به خانهٔ مبارک خویش راهنمایی کنند ، آخر در اخلاق بزرگان است که بزرگ زاده را احترام کنید تا شخصیتش شکسته نشود ، هر چند که اسیر یا کنیز و غلام تو باشد. میمونه که دل درون سینه اش به تپشی عجیب افتاده بود، به امر پیامبر به دنبال شخصی که نمی شناخت ،اما از وابستگان پیامبر بود راه افتاد تا به خانهٔ رسول الله برسد. مرد حبشی که مهر این دخترک کنج قلبش لانه کرده بود هم به دنبال آنان روان شد. میمونه که متوجه حضور این مرد غریب و آشنا ،در کنارش شده بود ، آرام گفت : خدایا محمد چه عظمتی داشت ، با اینکه در جایی ساده و گلی نشسته بود ،اما آنچنان برایم عظیم جلوه کرده که انگار بزرگترین مسند عالم هستی را برایش گذارده بودند. و بعد آه کوتاهی کشید و گفت : اینجا قصر پیامبر بود؟ اگر بود ،پس مرا به کجا می برند؟ مرد حبشی خودش را به میمونه نزدیک تر نمود و گفت : اینجا مسجد مسلمانان است ، یعنی عبادتگاه خداست و خانهٔ پیامبر هم در همین نزدیکی ست و سپس به دری پیش رویش اشاره کرد و‌گفت : آن خانه که دربش به مسجد باز می شود از آن پیامبر و آن یکی درب کنارش هم خانهٔ علی و زهراست... میمونه با تعجب به طرف مرد حبشی نگاهی انداخت و گفت : یعنی درب خانهٔ پیامبر و مسلمانان از داخل مسجدشان باز می شود؟ مرد حبشی لبخندی زد و همانطور که به مرد عربی که جلویشان روان بود اشاره می نمود گفت : نه درب خانهٔ تمام مسلیمن که نه...فقط پیامبر و علی و با اشاره به مرد عرب ادامه داد: برادرم سلمان ، برای این میهمان تازه از راه رسیده و کنجکاومان ، هر چه در این باره می دانی بازگو... ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
شاهزاده ای در خدمت بیست و ششم🎬: سلمان که هنوز چند قدمی تا درب خانهٔ پیامبر داشت ، برگشت و رو به دو همراهش ، در حالیکه دور تا دور مسجد را نشان می داد گفت : زمانی که پیامبر به یثرب مهاجرت کرد و بنای این مسجد را گذاشتند، بسیاری از مسلمانان خانه هایشان را دور تا دور این مسجد بنا کردند و از هر خانه دربی به مسجد باز بود ، تا اینکه یک روز به امر پیامبر که بی شک ایشان از طرف پروردگار مأموریت می گرفت ، تمام درب هایی را که به مسجد باز میشدند، بستند، جزء دو درب ،یکی خانهٔ خود پیامبر و یکی خانهٔ علی... برخی از مسلمانان با اصرار زیاد، دوست داشتند، حتی اگر شده روزنه ای کوچک رو به مسجد از خانهٔ آنها، باز باشد که پیامبر اجازه نداد و فرمودند:خداوند خوابیدن کسی جز علی و فرزندانش را در خانهٔ خودش و مسجد، نهی کرده... وقتی آن مرد عرب حرف میزد ، میمون با تمام وجود برتری علی و فرزندانش را بر دیگر مسلمانان حس کرد ، چون علی زادهٔ کعبه بود و خداوند باز هم میلش بود که علی همیشه ساکن خانه اش باشد ، اگر فرد بصیری می بود ،از همین حکم ، عظمت علی را با جان و دل و عقل و منطق حس می کرد. سلمان که سخنش تمام شد و به راه افتاد و بعد از برداشتن چند قدمی جلوی دربی چوبی ایستاد. دل درون سینهٔ میمونه به تپش افتاده بود ، او باور نداشت که اکنون می خواهد قدم به خانهٔ پیامبر خدا بگذارد...خداوندی که تازه چند وقتی بود به وجودش پی برده بود...او در ذهنش قصرهای با شکوه خودشان و قصر زیبای نجاشی نقش بسته بود ، اما ورودی خانهٔ پیامبر که در حقیقت، پادشاه عالم بود ،با آن قصرهایی که دیده و در آنجا زندگی کرده بود ، بسیار فرق داشت. با باز شدن درب خانهٔ پیامبر، مرد جوان حبشی خود را کنار کشید و آرام کنار گوش میمونه گفت : از امروز تا هر وقت که در مدینه باشی ،من هم هستم ، در اطرافت خواهم بود ،هر وقت امری بود مرا بخوان که سر از پا نشناخته به خدمتتان میرسم. میمونه که این حرف مرد حبشی مانند یک شوخی بود ، آرام زیر لب گفت : کنیزی که خدمتکار دارد و لبخند ریزی زد و همراه مرد عرب که حالا می دانست نامش سلمان است و با یاالله یاالله او وارد خانهٔ پیامبر شدند... میمونه نگاهش را از دیوارهای گِلی گرفت و به حیاط خاکی و اتاقهای ساده و بدون زینت روبه رو دوخت.. ادامه دارد... 🖍به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
👤 "شایان مصلح" توهین شایان مصلح به استاد پناهیان. 🔸البته تعجب نکنید! کسی که اینطور👆برای اسرائیل ماله کشی میکنه و رژیم اشغالگر صهیونیستی رو کشور خطاب میکنه این توهینا ازش بعید نیست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 گوشت‌تلخ بودن امیرالمؤمنین علیه‌السلام عبارت حسودان نسبت به امام علی(علیه السلام) بود؛ نه عبارت من ▪️پاسخ شیخ علیرضا پناهیان به شبهاتی پیرامون صحبت‌های سحرگاهی ✅ تشکر از منتقدین دلسوز: تمامی عبارات بکار برده شده من از زبان حسودانی بود که طاقت عدالت امیرالمومنین(علیه السلام) را نداشتند. ♨️ تشکر از منتقدین مغرض: تشکر می‌کنم از منتقدین مغرض که به من رحم کردند و از قسمتی از صحبت‌هایم که گفتم باید اینجا ولی خدا را کشت تقطیع نکردند.