eitaa logo
پروانه های وصال
8.1هزار دنبال‌کننده
29.5هزار عکس
22.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت چهل و ششم: زری تقه ای به درب کلبه زد و مردی با صدای نخراشیده چیزی گفت که برای ژین
قسمت چهل و هفتم : ژینوس که احساس گرمای شدیدی در تن و بدن خود حس می کرد ، ناگهان متوجه شد که دو نفر از مردان سیاهپوشی که دایره وار نشسته بودن به طرفش آمدند ، آنها دو طرف ژینوس ایستادند و با صدایی کشدار و آهنگی ترسناک چیزی شبیه یک شعر را می خواندند ، شعری که به زبان فارسی نبود و بیشتر به ورد شبیه بود ، وردی موزون و آهنگین ... آن دو مرد می خواندند و بعد از چند لحظه ،هر کدام با یک دست ، دست ژینوس را گرفته بودند و با دست دیگر به سمت مقابل اشاره می کردند ، گویی افرادی نامرئی روبه رویشان بود که آنها را به سمت ژینوس می خواندند ، چند دقیقه به همین منوال گذشت ناگهان ژینوس گرمایی سوزنده تر از قبل حس کرد و به دنبال آن دست های او بدون اراده اش تکان می خورند. دست هایش حرکاتی می کردند که انگار او در حال سخنرانی ست و با دست منظورش را به مخاطبینش عرضه می کند. حالا دست های ژینوس از دست آن دو مرد بیرون آمده بود و هر کدام حرکتی خاص می کرد ، ژینوس که نمی توانست حرکات دست را کنترل کند شروع به جیغ زدن نمود ، در این هنگام آن دو مرد دست خود را روی سر ژینوس قرار دادند و اینبار وردهای جدیدی می خواندند . با هر کلمه ای که آنها می خواندند ، سنگینی خاصی در سر ژینوس پدید می آمد ، سنگینی ای که باعث شد جیغ های ژینوس آهسته شود و در آخر انگار زبان او قفل شده بود. یعنی ژینوس هر چه که تلاش می کرد حرفی بزند ، کوچکترین کلامی از دهانش خارج نمیشد. ژینوس که ساکت شد ، آن دومرد به جای خود برگشتند و با نگاه با بقیه حرف میزند و خیلی عجیب بود که ژینوس اینبار معنای نگاه آنان را میفهمید و میدانست که میگویند : کار تمام است و این دختر آمادهٔ مراسم است. ژینوس متوجه شده بود که او الان، حتی قادر است ذهن تمام کسانی که اطرافش هستند بخواند و میدانست در ذهن چهار مردی که دوره اش کرده اند چه میگذرد... آن چهار مرد ذهنشان معطوف جشن بود و هر سه خواستار موفقیت ژینوس بودند و گاهی به فردای بعد از جشن فکر می کردند... فردایی که زن های عریان زیادی در کوچه و خیابان شهر جولان میدهند.... ادامه دارد 📝به قلم : ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت چهل و هفتم : ژینوس که احساس گرمای شدیدی در تن و بدن خود حس می کرد ، ناگهان متوجه شد
قسمت چهل و هشتم: ژینوس اطراف را جور دیگری میدید ،انگار چشمهایش بُعد زمان و مکان را در نوردیده بود و از پشت دیوارهای چوبی کلبه ، جمعیت زیادی را میدید که در آن زمین دایره ای شکل گرد هم آمده بودند ، جمعیتی از دختران و پسران جوان... دخترانی آزاد که بدون هیچ پوششی برسر و تن و عریان و نیمه عریان منتظر شروع شدن برنامه بودند. و ژینوس از آنچه که در ذهن اطافیان می گذشت با خبر بود و میدانست که قرار است او خودنمایی ها کند. ساعتی گذشت و ژینوس احساس سنگینی خاصی در تن و سرش می کرد ، در همین هنگام چهار مرد با جامی از مشروب در دستانشان بی صدا نشسته بودند به او اشاره کردند، استاد بزرگ ابتدا جامی به سمت ژینوس داد و امر کرد که بخورد و البته ژینوس این مدت به خوردن این نجاسات عادت کرده بود و انگار از خوردن آنها نیرویی مضاعف میگرفت، پس دست دراز کرد و جام را بین انگشتانش گرفت و یک نفس سرکشید. بوی تعفن مشروب که در جانش پیچید ، انگاری سبک و سبک تر میشد. با اشاره یکی دیگر از مردان به سمت بیرون روان شد زری هم که مدتی بود کنار درب ایستاده بود ، سریع در را باز کرد و ژینوس متوجه شد که نوبت او رسیده... اصلا نمی دانست برنامه کی شروع شده ، این جمعیت کی آمده و قرار است چه کند؟ نیرویی او را به جلو می برد ، گویا دو نفر در دو طرف دستان او را گرفته بودند و او به اراده خود هیچ کاری نمی کرد. صحنهٔ مراسم درست جلوی درب کلبه قرار گرفته بود و با ورود ژینوس ، جمعیت پیش رو به علت برهنگی شان که بی شباهت به انسان های اولیه نبودند ، شروع به دست و جیغ و هورا زدن کردند و ژینوس در هیاهوی جمعیت بالای صحنه رفت... ادامه دارد 📝به قلم :ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت چهل و هشتم: ژینوس اطراف را جور دیگری میدید ،انگار چشمهایش بُعد زمان و مکان را در
قسمت چهل و نهم: ژینوس که انگار هُرم سوزنده ای در جانش پیچیده باشد،بدون اینکه اختیاری از خود داشته باشد به پیش میرفت.. جلو و جلوتر.. ناگهان صدای جمعیت بلند شد و تعدادی شروع به جیغ کشیدن کردند، ژینوس چشمانش را بسته بود، احساس سبکی خاصی می کرد، تا چشمانش را گشود خود را معلق در آسمان دید ، به طوریکه دستانش در دو طرفش به شکل دو بال باز بود. ژینوس چشمانش را باز کرد ،او کاملا حس می کرد که دو نفر نامرئی دو طرف و زیر بازوانش را گرفته اند و اودر هوا معلق شده تا بیننده ها ،قدرت این دختر را که بی شک مسخر شیاطین جنی شده ببینند. انگار چیزی از پشت سر به او فشار می آور که حرف بزن،حرف بزن... ژینوس دهانش را باز کرد و متوجه شد ،صدای زنی که اصلا شبیه صدای او نبود از حلقومش بیرون می آمد. صدایی بسیار ظریف و زیبا و محرّک ، ژینوس بدون اینکه اختیاری داشته باشد شروع به گفتن کرد: شما مردان و زنان آزادی هستید که آزادی حق شماست و هیچ کس به هیچ بهانه ای نباید و نمی تواند آن را از شما سلب کند. شما باید رها باشید، آزادانه هر چه می خواهید بپوشید ، هر چه می خواهید بنوشید و هر کار که بر وفق مرادتان بود انجام دهید ، شما به این دنیا پانهاده اید تا خوشی را با تمام وجود درک کنید و هیچ‌و هیچ چیز نباید این خوشی ها را از شما بگیرد و اگر احساس کردید در بند هستید ،پس بخروشید ، از جا بلند شوید ، قیام کنید تا به حق و آزادی خود برسید. چرا باید زنان اینجا خود را محصور در لباس های پوشیده و لچک های بر سر کنند...شما زنید و زیبایید ،پس زیبایی خود را به همه نشان دهید تا بدانند زنها چه موجودات ظریف و زیبا و اعجاب انگیزی هستند. به پا خیزید و قیام کنید و از چیزی نهراسید که قدرتی بالاتر از قدرت بشری پشتیبان شماست ، همان قدرتی که مرا بدون بال و پر در آسمان نگه داشته... پس بلند شوید که زندگی و آزادی حق شماست ، آری این دنیا نیست مگر«زن ،زندگی، آزادی» و با این حرف ژینوس ، انگار موجی به پاشد و نیرویی کل جمعیت را در برگرفته ، همه از جای خود بلند شدند و با تمام توان فریاد میزدند «زن ، زندگی ،آزادی» و با این شعار میزهای چرخان در وسط به حرکت درآمد و جام هایی که مملو از مشروب قرمز بود در بین جمعیت پخش میشد و همه با هم جام ها را بهم میزدند و سر میکشیدند. اطراف این جمع را هاله ای سیاه رنگ دربر گرفته بود و استادان سیاه پوش از داخل کلبه ،تمام حرکات جمعیت را رصد میکردند و هریک نظری میدادند. ژینوس آرام آرام پایبن آمد ،روی صحنه که قرار گرفت ،شروع به حرکات موزون نمود، انگار اختیاری در کار نبود. او که شروع کرد، جمعیت که گویی مجنونانی از خود بیخود بودند،شروع به تکان دادن خود نمودند... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 35 💢 بله آقا متوجه این تفاوت های زن و مرد نمیشه و همین موجب انواع سوء تفاهم ها بین ز
36 ⭕️ مثلا خانم ها همونجوری که با دوستای دبیرستانی شون رفتار میکنن میخوان با شوهرشون هم رفتار کنن! هی با شوهرش شوخی میکنه و مسخره ش میکنه! بعد که شوهره اعصابش خورد شد و دعوا کرد خانمه میگه چه شوهر بداخلاقی دارم! 🔶خب بزرگوار تقوا ایجاب میکنه که با شوهرت شوخی های سبک نکنی. مسخره و تحقیرش نکنی و.... تقوا میگه مراقب حرف زدنت با شوهرت باش! یه احترام ویژه براش قائل شو. ✅ و جالب تر اینکه تقوا میگه شما باید ادب و احترامت به کسانی که بیشتر در کنارت هستن بیشتر باشه تا غریبه ها. 🔺 و معمولا ماها برعکسش عمل میکنیم! به غریبه ها خوب لبخند میزنیم و مودب صحبت میکنیم ولی با اعضای خانواده هر جور راحت تریم حرف میزنیم! اتفاقا در رابطه با خانواده آدم باید ده برابر مراقب رفتارش باشه... 🔹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دُر نَجف❤️‍🔥؛ ♥️¦⇠ ---------------------------------------------------