eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
20.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥۲۰ حقیقت تحسین برانگیز از عملکرد دولت شهید رئیسی توسط رهبر معظم انقلاب که اتفاقاً در این کلیپ از عملکرد نفتی و پتروشیمی آقای رئیسی هم رهبری تعریف کردند ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ تلنگر به کسانی که با نقاب دارن به فتنه‌گران پست و مقام میدن! 📌امام‌خامنه‌ای: «این پدیده بسیار زشتی است که رسم شده...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️تذکر مداح تایلندی به میثم مطیعی هنگام همخوانی! میثم مطیعی نوشت: 🔹جعفر یک نوجوان با احساس، متدین و انقلابی تایلندیه؛ خیلی علاقمند به مداحیه و به نحو تحسین برانگیزی مداحی فارسی و عربی رو حفظ می‌کنه! شعری که من سابقا خونده بودم رو بهتر از من حفظ بود؛ آخراش اشتباه خوندم ولی اون درستش رو به من یادآوری کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نقد آقامیری به نوح پیامبر یا ذلعجب طرف ده سال یک کاری رو انجام بده میگن کارشناس اون کاره نوح پیامبر ۹۵۰سال پیامبر بود بعد این آقا اومده نقدش می‌کنه چرا عذاب خواستی؟ بعد ۹۵۰سال هدایت میگه چرا صبر نکردی بازم؟ هیهات از خودباسواد پندارهای متوهم
🌠☫﷽☫🌠 ⭕️با دستور محمد رضا عارف حقوق بازنشستگان شامل مالیات شد! ز این پس مالیات ازحقوق ماهیانه همه حقوق بگیران کسر خواهد شد ❗️ ✍ در راستای محرومیت زدایی مالیات بازنشستگان ، کارگران و دهک های پایین را حذف کرد_ دولت بجای اینکه از دلال ها و ثروتمندان مالیات بگیره نیامده می‌خواهد جیب فقرا را خالی کنه و به حلقوم ثروتمندان بريزد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیا اینجا یه دسر سه سوته و آسون و کم هزینه میخواستن؟🤚🏽🤌🏻🤚🏽 نیاز داریم به ۴ تا پیمونه یا لیوان آب طالبی 4 تا قاشق سوپخوری پودر ژلاتین که باید با ۱/۲ پیمانه آب مخلوط کنید وقتی اسفنجی شد روی بخار آب ذوب کنید تا شفاف بشه من ۲۰۰ گرم خامه قنادی زدم و دیگه شکر نریختم.. اما شما میتونید یک پاکت خامه صورتی + ۱/۲ پیمانه شکر بزنید…. ولی حتما بچشید که شیرینیش براتون مناسب باشه
29.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترشی مخلوط تمر . یکی‌از بهترین هاست حتما امتحانش کن. مواد لازم: کل کلم ۱ عدد ۱ کیلویی هویج ۲ عدد خیار ۴ عدد سیر یک بوته موسیر اختیاری ۴ کله بادمجان متوسط ۴ عدد فلفل عنابی تند ۵ عدد کرفس دو ساقه اگر‌ دوست داشتین پیاز قرمز ریز ۱۰ عدد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک هلوو مواد لازم کیک 🍑🍑🍑🍑🍑 ۱/۲ پیمانه (۱۱۳ گرم) کره دمای محیط ۱/۴ ق چ نمک ۲/۳ پیمانه(۱۳۰ گرم) شکر ۲ عدد تخم مرغ ۱/۳ پیمانه(۷۰ گرم) ماست پرچرب ۱۸۰ گرم آرد ۱ ق چ بیکینگ پودر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالاد سرخپوستی Salad . ایده این سالاد‌ سرخپوسن از اینجا به ذهنم رسید که از موادی استفاده کنم که در دسترس باشه و همه پسند باشه و ظاهرش شبیه پر های سرخپوست😀 مواد لازم: کلم بروکلی ۱ عدد کاهو رومی ۱ عدد ذرت ۱ پیمانه نخود فرنگی ۱ عدد هویج ۲ عدد خیارشور ۱۰ عدد متوسط زیتون ۱۰ عدد بزرگ کشمش ۱/۳ پبمانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترشی انبه 😍 مواد لازم: مرحله اول: انبه سبز و کال ۳ کیلو زرد چوبه ۲ قاشق غذاخوری نمک ۲ قاشق غذاخوری استراحت در محیط اشپزخانه و‌پشت پنجره به مدت ۲۴ ساعت . مرحله دوم: سیر ۱ بوته فلفل قرمز تند یا شیرین ۳ عدد فلفل تند خشک تند مقدار لازم یا فلفل عنابی ۱۰ عدد قیصی ۱۰ عدد زعفران دم کرده غلیظ ۲ قاشق غذاخوری عسل ۲ قاشق غذاخوری سرپر یا ۴ قاشق غذاخوری شکر
39.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ناز نفس حاج آقا، داره برای مادربزرگش میخــــونه تا دقایقی فضای خــــــانواده شاد باشه👌 یادمون باشه شاد کردن عزیـــــزامون هزینه نداره. ازشون غافل نشیم 🌻 ‌ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_دوازدهم🎬: دکتر محرابی طوری ایستاده بود و مغز صادق را نشانه رفته بود که صادق کوچک
🎬: دکتر کیسان با شک و تردید به صادق نگاهی کرد و گفت: محیا؟! تو...تو این اسم را از کجا می دونی؟! یعنی شماها اینقدر توی زندگی من و مادرم سرک کشیدین که حتی به رازهای مخفی ما هم آگاهید و میخوایید به ما پاتک بزنید؟! صادق اوفی کرد و گفت: چرا من هر چی میگم اشتباه گرفتی باورت نمیشه و بعد مشتش را باز کرد و گفت: اینو چی می گی؟! کیسان با چشم های از حدقه بیرون زده صادق را نگاهی کرد و بعد زنجیر گردنش را بیرون آورد و کنار مال صادق گرفت و گفت: اینا که یکی هستن.. صادق اشاره ای کرد و گفت: رنگشون هم نشون میده قدمتشون مثل هم هست. کیسان باز با لحنی مشکوک گفت: اینم نمیشه دلیل، شما راحت میتونستین این زنجیر را ببینید و نمونه اش را تهیه کنید.. صادق با لحنی محکم طرف دیگر پلاک را نشان داد، پشت هر دوشون حرف M حک شده بود و گفت: اینو چی میگی؟! کیسان که انگار گیج شده بود گفت: منظورت چیه از این حرفا؟! صادق لبخندی زد و گفت: یعنی همانطور که پدرمون متوجه شده، من و تو برادریم از یک مادر و پدر این دوتا وان یکاد هم با هم میخرن و اول اسم مامان و بابا را پشتشون حک میکنند.. کیسان با تعجب گفت: اول اسم پدرمون؟! هر دوش که یک حرف هست صادق گفت: نمی دونم تو فکر می کنی اسم پدرت چی هست اما واقعیت اینه که اسم مادرمون محیا و پدرمون مهدی ست هر دوتاش میم داره دیگه... کیسان دستهٔ اسلحه را توی دستش فشار داد و گفت: پدر من اسمش مزاحم الصائب که به ابو معروف، شهرت داره و اسم منم معروف هست، نامی که پدرم روم گذاشت، درسته من با دایه ام زندگی می کردم و خیلی کم پدر و مادرم را می دیدم اما هم چهره شان را به یاد دارم هم اسمشان را، پس برای من این حرفهای شما جز حیله ای بیش نیست. صادق با صدای بلند فریاد زد: من نمی دونم ابو معروف کی هست اما اونطور که پدرم از راه دور تشخیص داد تو پسرشی دارم میگم ما با هم برادریم، اسم پدرمون مهدی و مادرمان محیاست، مادرم محیا وقت جنگ انگار اسیر میشه و اونزمان باردار بوده، تو...تو برادر منی چرا باور نمی کنی؟! کیسان اسلحه را روی زانوش گذاشت سرش را به دو طرف تکون داد و گفت: نه امکان نداره! بعد یک لحظه سکوت کرد و یکدفعه انگار چیزی به ذهنش رسیده باشه گفت: بریم کرمان خونه من، من به لپ تاپم وصل بشم، آخه اوندفعه ازت آزمایش گرفتم ژنتیکت را در آوردم از خودمم دارم، مقایسه میکنم ببینم ما با هم برادریم یا نه؟! اگر برادر بودیم که من تسلیمم و اگر نبودیم باید فاتحه خودت را بخونی ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_سیزدهم🎬: دکتر کیسان با شک و تردید به صادق نگاهی کرد و گفت: محیا؟! تو...تو این اس
🎬: ماشین به سرعت در جاده پیش میرفت و سکوت در بین دو برادر حکفرما بود،گاهی کیسان نگاهی به صادق می انداخت و حس شکی خوره وار به جانش افتاده بود، از یک طرف حرفهای صادق او را به عالمی می برد که خانواده ای گرم دارد و از طرفی فکر میکرد اینها همه اش حیله و نیرنگی ست از سوی موساد تا او را در منگنه قرار دهند، اما...اما نام اصلی مادر کیسان را کسی جز او و مادرش نمی دانست، او سالهای کودکی را در حسرت دیدار خانواده می گذارند، نمی دانست به چه گناهی عقوبت شده و چرا تقدیرش این بود که دور از پدر و مادر پیش دایه بزرگ شود، اما هر چه فکر می کرد در کودکی محبتی از پدرش ندیده بود اما در دیدارهای گهگاهی با مادرش، محبتهای خالصانه او را شاهد بود، گریه های شوق مادر از دیدن خودش را و بوسه های شیرینش را هیچوقت فراموش نمی کرد. همیشه میدانست یک راز مگویی در جریان هست اما چه بود؟! نمی دانست، حالا با این حرف های صادق او سردرگم شده بود، نمی دانست چه چیزی درست است و چه چیزی اشتباه است. بعد از ساعتی رانندگی بالاخره به کرمان رسیدند و صادق با راهنمایی کیسان یک راست به سمت سوییت کوچکی که از قبل اجاره کرده بود رفت. ماشین را جلوی در پارک کرد، کیسان سوئیچ را از روی ماشین برداشت خودش پیاده شد و با اسلحه اشاره کرد که صادق پیاده شود،صادق که امیدوار بود تا دقایقی دیگر حقیقت روشن شود و بینشان گل و بلبل شود،سری تکان داد و باشه ای گفت، اما قبل از پیاده شدن، دستگاه ردیاب و میکروفن کوچکی را که روی صفحه الکترونیکی بسیار ریزی تعبیه شده بود را با یک حرکت زیر فرمان ماشین چسپاند و پیاده شد. داخل سوئیت شدند، کیسان که انگار هنوز هم به صادق مشکوک بود اشاره کرد که پشت به او بغل دیوار بایستد و شروع به بازرسی بدنی صادق کرد و در حین بازرسی متوجه جسم سختی بغل ساق پای صادق شد و سریع دست برد و اسلحه کمری را که صادق آنجا مخفی کرده بود بیرون کشید و فریاد زد: من گفتم تو مشکوکی...تو...تو از جان من چه می خواهی؟! من که به اربابانت گفتم دارم کارها را طبق خواسته آنان پیش میبرم، اما میبینم باز هم به من اطمینان ندارند، به خدا قسم اگر بلایی سر مادرم بیاورید تمام اطلاعاتی را که دارم در کل دنیا پخش می کنم و پرده از جنایات شما جانیان برمی دارم و برای همه رومیکنم که چه نقشه ای برای ملت های بیچارهٔ سراسر دنیا کشیده اید.. صادق از شنیدن این حرفها و آن حرکت کیسان شوکه شده بود و گفت: داری اشتباه می کنی برادر! مگر قرار نشد ژنتیک مرا... کیسان با مشت روی سینهٔ صادق کوبید و گفت: دستت برام رو شده، نمی دونم اون اطلاعات را از کجا آوردی اما میدونم تو یک جاسوس بدبختی که نمی فهمی برای چه جانیانی کار می کنی و بعد همانطور را صادق را نشانه رفته بود به سمت اوپن آشپزخانه رفت و گفت: از جایت تکان بخوری یک گلوله توی مغزت خالی می کنم، من قصد جنگ وگریز با اربابانت را نداشتم اما چاره برایم نگذاشتید. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼🍂🌺
پروانه های وصال
#دست_تقدیر۲ #قسمت_چهاردهم🎬: ماشین به سرعت در جاده پیش میرفت و سکوت در بین دو برادر حکفرما بود،گاهی
🎬: کیسان همانطور که با اسلحه اش، صادق را نشانه رفته بود، از زیر اوپن کارتونی را بیرون کشید و بعد از کمی جستجو، بندی پلاستیکی بیرون آورد، به طرف صادق رفت. اسلحه را روی میز کوچکی که بین دو مبل قهوه ای چرک هال گذاشت و شروع به بستن دست و پای صادق کرد و گفت: ببین! از قول من به اونایی که اجیرت کردن میگی، من کارم را داشتم طبق برنامه ای که اونا چیده بودن پیش میبردم اما تو دومین نفری هستی که فرستادن مثلا منو چک کنه، دیگه نه وقت و نه حوصله این بازی ها را ندارم، وقتی با اعتماد جلو آمدم، بهم برمیخوره که اینجور با من برخورد بشه. صادق اوفی کرد و گفت: چرا حرفم را باور نمی کنی؟! من نمی دونم تو درباره چی حرف میزنی! مگه قرار نشد که آزمایش ژنتیک را بررسی... کیسان به میان حرف صادق پرید و گفت: این مزخرفات را ول کن، اگر وقت کردم اونم نگاهی می کنم، درصورتی که میدونم تو جاسوس هستی و نیازی به بررسی ژنتیک نیست، من هر حرفی را یکبار میزنم، میری باهاشون ارتباط میگیری و از قول من بهشون میگی تا هفتاد و دو ساعت دیگه اگر مادر منو آزاد کردین و مادرم با من تماس گرفت و از سلامتش مطمئن شدم، نتایج تمام تحقیقات این یک سال را تحت اختیارتون قرار میدم و اگر کوچکترین بلایی سر مادرم بیاد، تا ۷۲ ساعت آینده یک آبرویی از موساد ببرم که در تاریخ بنویسن.. صادق دستان بسته اش را محکم تکان داد و گفت: هر چی من میگم اشتباه می کنی اما تو باز حرف خودت را میزنی، آخه بر فرض محال من جاسوس موساد باشم، چه جوری با این دستهای بسته به اون بالادستی ها خبر بدم هااا؟! کیسان همانطور که وسایلش را جمع می کرد گفت: نگران نباش، به محض اینکه من از اینجا خارج بشم، به صاحب این سوئیت زنگ میزنم تا بیاد و آزادت کنه.. صادق باز هم اوفی کرد اما خوب می دانست هر چه حرف بزند جز اینکه بر شک و تردید کیسان اضافه شود و او را عصبانی تر کند، فایده دیگری نخواهد داشت، پس با چشمانی که مملو از محبت بود، حرکات برادری را نگاه می کرد که تازه از وجودش آگاه شده بود. صادق بر خلاف دفعه قبل، اینبار قد و بالای کیسان را با دقت نگاه انداخت، کیسان دقیقا هم قد پدرش مهدی با قدی بلند و هیکلی چهارشانه بود و چشمان او درست شبیه عکسی که از مادرش دیده بود، به نظر می رسید. کیسان مدارک و لپ تاپ و هر چه را که داشت، داخل کارتون ریخت و در سوئیت را باز کرد، به سمت کارتون رفت و می خواست بیرون برود که صادق گفت: دست و پای من بسته است، هیچ خطری برایت ندارم، می شود جلو بیایی تا چیزی در گوش تو بگویم؟! کیسان یک تای ابرویش را بالا داد و چهره اش درست شبیه بابا مهدی شد و جلو آمد و همانطور که گوشش را جلوی دهان صادق میبرد گفت: این هم اجابت آخرین خواسته ات... صادق بوسه ای از گونه نرم کیسان که مشخص بود تازه ریشش را زده است گرفت و گفت: می خواهی باور کنی و می خواهی نکنی...من برادرت هستم و آهسته تر گفت: دوستت دارم داداش... کیسان که انتظار این حرکت را نداشت و انگار بوسه صادق همانند بوسه مادرش گرمی و محبت خاصی را در وجودش دواند، از جا بلند شد،کارتون را برداشت و گفت: عجب نیروی سمجی هستی، هنوز هم دست از فیلم بازی کردن بر نمیداری؟! و با زدن این حرف با شتاب از در خارج شد. کیسان سوار ماشین شد و در حالیکه درونش مملو از احساسات خاص و متناقض بود از سوئیت دور شد. کیسان چهره خودش را داخل آینه وسط ماشین نگاه کرد و همانطور که جای بوسهٔ صادق را دست می کشید با بغضی در گلو گفت: کاش دروغت راست بود و من برادری داشتم...پدری داشتم که بتوانم به او تکیه کنم و در این دنیای بزرگ با غم دوری از مادر و غصه های او، دست و پنجه نرم کنم... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#نکات_تربیتی_خانواده 35 💢 فریب ابلیس 💢 ✅ شما طبق برنامه خدا آرامش بده و از خود خدا هم آرامش بگیر.
36 سوء استفاده نمیکنن؟ 🔶 شما سعی کن در هر شرایطی به همسرت آرامش بدی. - اگه فقط ما آرامش بدیم که همسرمون سوء استفاده نمیکنه و پر رو نمیشه؟!😢 * نه نترس. پر رو نمیشه. به فرض اگه پر رو هم شد بذار بشه. نگران نباش.☺️ ✅ تو خدایی داری که قول داده از بندۀ مومنش دفاع کنه... عزیز دلم... شما بد عمل نکن.✔️☺️ 💢 اولا اگه تو بخوای با "جنگ و دعوا" به منافعت برسی، این یه خیال خام هست. زرنگ بازی در نیار! ⛔️ آدم هیچ وقت با درگیری به منافعش نمیرسه، خصوصا در دراز مدت. ⛔️ بله ممکنه یه جا هم بتونه به همسرش زور بگه، اما این زور گفتن صد جای دیگه جبران میشه!😒 دوما رو توی پیام بعدی تقدیم میکنیم 😊 🌷
داغ امام عسکری دلها شکسته در ماتم بابای خود مهدی نشسته گرد مصیبت چهرۀ عالم گرفته زهرا ز داغ لاله اش ماتم گرفته 🏴 سالروز شهادت مظلومانه امام حسن عسکری(ع) را به فرزندشان حضرت صاحب‌الزمان(عج) و همه شیعیان و محبّین آن حضرت، تسلیت عرض می‌کنیم.
🔘 ظهور، زمان پایان یافتن اندوه شیعیان ☑️ امام حسن عسکری (ع): 📃 «شیعیان ما در یک اندوه دائم به سر می‌برند تا فرزندم که پیامبر اکرم (ص) نوید ظهورش را داده، ظاهر شود.» 📜 «لا تزال شیعتنا فی حزن، حتّی یظهر ولدی الّذی بشّر به النّبیّ (ص) ». ⬅️ روزگار رهایی، جلد ‌۱، صفحه: ۳۹۲ 🏷 علیه السلام عجل الله تعالی فرجه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(((ببینید ای مسلمانان جهان))) دختر بچه سنی مذهب غزه‌ای در بیهوشی کامل جهت مداوا لب به سخن گفتن با حضرت حجة ابن الحسن مهدی موعود (ع) باز می‌کند و بشارت ظهور ایشان را می‌دهد. تمام بیمارستان مربوطه در حیرت فرو رفتند...😱😱😱 🔴 می‌دانم سال آینده ظهور می‌کنی... ویدئو با ترجمه و زیرنویس فارسی