فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهیچه مشهدی🤤
مواد لازم :
ماهیچه ۷۰۰ گرم
پیاز ۳-۴ عدد
کره ۵۰ گرم
روغن مایع نصف لیوان
زردچوبه
زعفران دم کرده
🍕@parvaanehaayevesaal
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رول گوشت😍
مواد لازم :
گوشت چرخ شده ۵۰۰ گرم
پیاز ۲ عدد
سیر ۲ حبه
تخم مرغ ۱ عدد
زعفران ۲ ق غ
پودر گشنیز
مواد فیلینگ :
جعفری ۳ ق غ
زرشک ۲ ق غ
گردو ۲ ق غ
پیاز داغ ۱ عدد
مواد سس :
پیاز ۱ عدد
رب گوجه ۱ ق غ
نمک و فلفل
فلفل قرمز
زردچوبه
پودر گشنیز
روغن مایع
👉 @parvaanehaayevesaal🍕
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#املت
موادلازم:
تخم مرغ دو عدد🥚🥚
گوجه🍅
کره🧈
سیر🧄
رب به مقدار لازم🥫
👉 @parvaanehaayevesaal
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک خیس شکلاتی🍰🍫
هم آسون و بی دردسره هم خوشمزه
مخصوص مهمونیهاتون🤌🏽🤤🥮
مواد لازم :
شکر ۲۰۰ گرم
آرد نول ۲۵۰ گرم
تخم مرغ ۴ عدد
بیکینگ پودر ۲ ق چ
پودر کاکائو ۳ ق غ
وانیل ½ ق چ
شیر ۲۰۰ گرم
روغن ۹۰ گ
👉 @parvaanehaayevesaal🍕
♡♡ ჻❥⸙😋⸙❥჻♡♡
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتم🎬: جنب و جوشی در شهر در گرفته بود، هر کدام از مردم قوم ثم
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هشتم🎬:
کاهن شاه از راه مخصوص و پنهانی که بین معبد و کاخ پادشاهی تعبیه شده بود و جز کاهن اعظم و چند کاهن مورد اطمینان، کسی از این راه اطلاعی نداشت وارد کاخ شد.
کاهن شاه بر تخت طلاکوبش تکیه داده بود که نگهبان به او خبر داد مشاور اعظم قصد ورود دارد و اجازه ورود مشاور صادر شد.
مشاور با عصایی کنده کاری شده که روی آن سر یک بز با شاخ های بلند به چشم می خورد وارد شد و گفت: جناب کاهن شاه، تنی چند از بزرگان درخواست دیدار دارند و در بین آنها سرور زنان این شهر خانم صدوب، بیش از دیگران اصرار به دیدار دارد.
کاهن شاه سری تکان داد و گفت: به همه بگو داخل شوند، مشاور اعظم چشمی گفت و بیرون رفت و بعد از لحظاتی تعدادی از بزرگان شهر که عموما جزء دسته کاهنان بودند وارد شدند.
کاهن شاه از زیر چشم نگاهی به همگان انداخت و سپس نگاهش روی چهره صدوب که بیشتر از همیشه آرایش داشت و زیباتر از بقیه وقت ها جلوه می کرد خیره ماند و گفت: چه چیزی باعث شده که شما قصد دیدار ما را کنید؟!
صدوب تعظیمی کرد و قدمی پیش گذاشت و گفت: درود بر شاه شاهان، کاهن شاه بزرگ، راستش همانطور که می دانید، مدتی ست که جوانکی گستاخ به نام صالح ادعای پیامبری می کند، او در کوچه و بازار می گردد و بر خلاف اعتقادات ما سخن می گوید، او از خداوند یکتا حرف می زند و به بت های ما اهانت می کند و مردم را به سمت اعتقادات و مقدسات دین خودش که یکتاپرستی ست دعوت می کند و این را هم بگویم که این تبلیغات مختص این شهر نیست و به ما خبر رسیده که صالح شهر به شهر و ده به ده و آبادی به آبادی می چرخد و اعتقاداتش را در کوی و برزن جار می زند و از این بدتر اینکه تعدادی از مردم قوم ثمود که مانند ما بت های قدرتمند را می پرستیدند، دست از پرستش الهه های معبد برداشته و مجذوب صالح شده اند...
صدوب اندکی سکوت کرد و بعد از اینکه نفسی تازه کرد ادامه داد: برای من بسیار گران می آید، زنان و مردانی که قبلا روی حرف من حرف نمی زدند، اینک به سخنان من بهایی نمیدهند، انگار نفوذ کلام من در بین اطرافیان وحتی بردگانم کم شده و من میترسم که این وضعیت تا آنجا ادامه پیدا کند که دامان معبد و کاهنانش را بگیرد و روزی برسد که هیچ کس حرف کاهنان را نیز نشنود و همه دل به سخنان صالح دهند، آن زمان نفرین خدایان دامان من و شما را خواهد گرفت، چرا که در وقتی که می بایست اقدامی موثر برای نابودی صالح کنیم نکردیم...
سخنان صدوب که به اینجا رسید، جمعی که همراه او شده بودند، شروع به تایید حرفهای او کردند و همهمه ای بر پا شد.
کاهن شاه سخت در فکر فرو رفته بود و بزرگان شهر هم به او چشم دوخته بودند.
بعد از گذشت دقایقی، کاهن شاه صدایش را بالا آورد و رو به مشاور اعظم که جلوی در ورودی ایستاده بود کرد و گفت: سخنان این جوانک که ادعای پیامبری می کند به گوش ما هم رسیده، اما فکر نمی کردم با آنهمه اعجاز که هفتاد بت معبد انجام میدهند، کسی به سمت صالح و خدای نادیده اش گرایشی داشته باشد، حالا که اوضاع چنین است، بگویید که سالن بزرگ جلسات معبد را برای جلسه ای فوری آماده کنند و کاهنان مخصوص که عهده دار بت ها هستند نیز حضور داشته باشند.
کاهن شاه از جا برخاست و همانطور که به سمت در دیگری که روبه روی در خروجی بود میرفت، به عقب برگشت و رو به صدوب گفت: خانم زیبا! شما هم در این جلسه که تا ساعتی دیگر برگزار می شود حضور داشته باشید، باید تصمیمی بگیریم که صالح را در بین مردم رسوا سازیم و اعتقادات برباد رفته مردم را نسبت به بت ها به جایگاه اولش برگردانیم.
صدوب درحالیکه با ناز و عشوه ای زنانه لبخند می زد گفت: چشم، بنده هم در جلسه حاضر میشوم و از این بابت مباهات دارم.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هشتم🎬: کاهن شاه از راه مخصوص و پنهانی که بین معبد و کاخ پادشا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_نهم🎬:
میزی بزرگ و سنگی در وسط سالن به چشم می خورد و دو طرف میز نیمکت هایی از جنس سنگ قرار داشت و در صدر میز هم صندلی از چوب درخت گردو که کنده کاری های ریزی شده بود و دو طرف تاج صندلی با خط میخی عبارتی در تقدیس بت های شهر نوشته شده بود.
بزرگان شهر و کاهنان معبد دور میز بزرگ نشسته بودند و همهمه ای در بین جمع درگرفته بود، هر کسی چیزی می گفت و نظریه ای میداد اما در آن بین بیشتر توجه ها به صدوب بود، زنی زیبا و متمکن که با هر مردی که توجه اش را جلب می کرد چند صباحی حشر و نشر می کرد، زنی ولنگار که بی عفتی اش را با پول می پوشانید.
در این حین کاهن شاه وارد شد و به سمت صندلی که بر صدر میز بود رفت، حضار به احترام ورود او از جا برخاستند
کاهن شاه با تکبری در حرکاتش روی صندلی نشست و به دیگران اشاره کرد تا بر جای خود بنشینند.
حالا تمام سالن غرق سکوت بود، همه منتظر بودند تا کاهن شاه شروع به صحبت کند، آنها می دانستند که این جلسه برپا شده تا تکلیف صالح را مشخص کند، جوانی که چندین سال بود آرامش آنها و معابد و بت هایشان را بهم زده بود و اینک برای خود طرفدارانی داشت و این طرفداران باعث ترس بت پرستان و بزرگان و کاهنان شهر شده بود.
کاهن شاه باز هم سکوت کرد، گویی منتظر چیزی بود که بالاخره با ورود سردسته نگهبانان به سالن این سکوت شکست و آن مرد با صدای بلند اعلام کرد: صالح، پیامبر دروغین که کاهن شاه او را به این مجلس دعوت کرده هم اینک وارد می شود.
حرف هنوز در دهان سردسته نگهبانان بود که جوانی بلند بالا و قوی هیکل با چهره ای مهربان و نورانی در حالیکه تعدادی از مریدانش دور او حلقه زده بودند و او را همچون نگین انگشتری در بر گرفته بودند وارد سالن شد.
با ورود حضرت صالح به آن جمع، کاهن شاه با اینکه لباس های پر زرق و برق پوشیده بود و طلا و جواهرات چشمنواز به خود وصل کرده بود در مقابل عظمت و سادگی صالح، خود را خوار و خفیف می دید.
صدوب با دیدن حضرت صالح دندانی به هم سایید و زیر لب گفت: بالاخره من خون تو را خواهم ریخت و جگرت را به دندان خواهم کشید.
مجلس باز غرق سکوت بود، حضرت صالح نگاهی به جمع کرد و فرمود: به نام خداوند یکتا! همو که حضرت آدم و بنی بشر را خلق نمود و زمین و آسمان و ماه و ستارگان را برای راحتی و آسایش او آفرید، همانا خدایی جز خدای یگانه نیست و بت هایی که از سنگ و چوب و طلا ساخته اید، نمایندگان ابلیس بر روی زمینند و ابلیس آن کسی ست که کینه ای بزرگ نسبت به بنی بشر دارد و بزرگترین دشمن ماست، پس بر ماست که نمادهای ابلیس را فرو ریزیم و رو به سوی درگاه خداوند آوریم.
در این هنگام صدوب که طاقتش طاق شده بود، رو به کاهن شاه کرد و از او اجازه سخن گفتن گرفت و سپس به حضرت صالح گفت: ای مرد که ادعای پیامبری می کنی، ما گوشمان از این حرفهای بی ریشه شما پر است، این حرفها را برای عوام بگو شاید فریب تو را بخورند، برای ما و کاهنان که هر روز معجزات خدایان را با چشم خویش می بینیم از چیز دیگری سخن بگو...
کاهن شاه دستش را به علامت سکوت بالا برد و صدوب ساکت شد و کاهن شاه رو به حضرت صالح کرد و گفت: ای صالح! ما می خواهیم صدق گفتار تو و راستی اعتقادات خود را بیازماییم، تویی که ادعای پیامبری خداوند نادیده را می کنی، آیا حاضری به مقابله و جنگ رودررو با بت ها و مباهله با ما برآیی؟!
حضرت صالح نگاهی عمیق به کاهن شاه کرد و فرمود: تو خود خوب به صدق گفتار من آگاهی و بهتر از هر کس می دانی که معجزات بت های معبد، فریبی بیش نیست، اما من پیشنهاد شما را می پذیرم به شرط آنکه این مناظره یا مباهله در پیش چشم تمام مردم شهر انجام شود، که همگان به حقیقت اعمال ما آگاه شوند.
کاهن شاه که انگار خودش هم همین را می خواست، سری تکان داد و گفت: باشد، وعده ما دو روز دیگر، در همین معبد، جلوی چشم تمام مردم شهر، تو تمام سوالاتت را از خدایان ما بپرس، اگر خدایان جواب سوالات تو را دادند باید به آنها ایمان آوری و اگر ندادند، کذب گفتار معبد و کاهنان بر مردم عیان می شود.
کاهن شاه، چون از سحر ساحران و اجنه مستقر شده در کالبد بت های سنگی مطمئن بود، اینگونه پیشنهاد داد تا فردا صالح جواب سوالاتش را از زبان ابلیسک های هر بت بگیرد و رسوای خاص و عام شود، اما خبر نداشت که دست خداوند یکتا و احد و واحد بالاترین دست هاست...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_نهم🎬: میزی بزرگ و سنگی در وسط سالن به چشم می خورد و دو طرف می
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_دهم🎬:
دو روز بود که جارچیان با طبل و شیپور، در کوچه و خیابان های شهر می گشتند و خبر از مناظره و مباهله بزرگ بین صالح و کاهنان معبد می دادند.
جنگی نرم که قرار بود بین پیامبر خداوند یکتا و پیامرسان های بت ها انجام شود، این مناظره تعیین کننده بود و اگر همچون همیشه اجنه ای که در قالب بت ها، جای گرفته بودند و با مردم سخن می گفتند، جواب سوالات حضرت صالح را می دادند، در پیش چشم مردم ظاهر بین، صالح کذاب قلمداد میشد و چه بسا همان طرفداران حضرت صالح هم دست از او می کشیدند و به جرگه بت پرستان می پیوستند.
بالاخره صبح روز موعود فرا رسید، جمعیت گوش تا گوش معبد و حتی اطراف آن را گرفته بود و کاهنان در صدر مجلس نشسته بودند و روبه روی آنها، حضرت صالح و مریدانش منتظر آغاز مباهله بودند.
کاهن شاه از جا بلند شد، تعظیم بلند بالایی به بت های پیش رویش کرد و با اشاره به حضرت صالح رو به بتها گفت: ای خدایان زمین و آسمان، ای روزی دهنده بندگان، جواب سوالات این فرد مرتد را بدهید تا همگان بر صدق گفتار ما و کذب این پیامبر دروغین شهادت دهند و سپس با اطمینانی در کلامش به حضرت صالح اشاره کرد و گفت: بیایید جلو و سوالات خودتان را از خدایگان مردم بپرسید.
حضرت صالح رو به جمعیت نمود و فرمود: همگان شاهد باشید که چه پیش می آید، راه باطل را وانهید و به راه حق بیایید تا رستگار شوید.
صالح آرام آرام به بت ها نزدیک میشد و قلب مردم بی امان می تپید.
حضرت صالح جلوی بت اول که بزرگترین بت بتکده بود ایستاد و سوالی پرسید، اما همه جا سکوت بود و سکوت و هیچ کس صدایی از جانب بت نشنید، حضرت صالح از جلوی این بت رد شد و جلوی هر بت می ایستاد و سوالی می پرسید، اما به امر خداوند تمام ابلیسک های داخل بت ها لال شده بودند، آخر این وعده پروردگار است که شیاطین هیچ احاطه ای بر مومن ندارند و یک مومن بالله از شیاطین ترسی ندارد و با توکل برخدا به همه شیاطین فائق می آید.
در این هنگام کاهن شاه و دیگر کاهنان از این امر و این سکوت بتها شگفت زده شده بودند، حجت بر مردم تمام شده بود، بت ها سخنی نگفتند و این بدان معنا بود که خداوند صالح تنها خدای روی زمین است و بت ها خدایی پوشالی و دروغین هستند.
کاهن شاه و کاهن اعظم که نمی خواستند شکست را بپذیرند، از حضرت صالح ساعتی اجازه خواستند تا این مراسم دوباره تکرار شود، چرا که می خواستند اعمال و وردهایی به جا آورند تا اجنه درون کالبد بت ها را به سخن گفتن وادارند.
حضرت صالح که خوب از نیت آنان آگاه بود، سخنشان را پذیرفت و به آنان فرصتی دیگر داد.
کاهن شاه و تنی چند از کاهنان کارآزموده به سالن پشتی بت ها که محفلی برای سحر و جادو و به حرکت درآوردن اجنه بود رفتند، تمام اعمالی که ابلیس به آنها آموزش داده بود به جا آوردند و پس از چند ساعت دوباره در مجلس مناظره حاضر شدند و با اطمینان از سحری که انجام داده بودند به حضرت صالح عرض کردند که دوباره از هر بت درخواستی کند.
حضرت صالح پیش رفت و همان سوالات را تکرار کرد و این بار هم هیچ صدایی از بت ها بلند نشد.
جمعی از کاهنان با دیدن این صحنه، طبق نقشه قبلی می خواستند غوغایی به پا کنند تا حواس مردم از این واقعهٔ عظیم پرت شود، حضرت صالح که هدفش هدایت مردم بود و خوب می دانست مردمی که یک عمر سر به آستان بت های شیطانی ساییده اند به این راحتی به راه نمی آیند پس دستش را به علامت سکوت بالا برد و رو به مردم کرد و فرمود: ای مردم! همگان شاهد بودید که بت های سنگی شما ناتوان تر از آن بودند که به درخواست من پاسخ دهند و حالا که حجت بر شما تمام شده می خواهم به نوعی دیگر شما را به حقیقت امر آگاه کنم، ای مردم، حال که من درخواستی از خدایان سنگی کردم و جواب نشنیدم، به شما فرصت می دهم تا شما هم درخواستی از خدای من نمایید تا قدرت خدای یکتا را به چشم ببینید و دست از پرستیدن بت های بی جان بردارید...
همهمه ای در جمع درگرفت...
کاهن شاه لبخندی بر لب نشاند و زیر لب گفت: چنان درخواستی کنیم که خدای تو هم به مانند خدایان ما رسوا شود...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
پروانه های وصال
🌅 #نکات_تربیتی_خانواده 86 "تفاوت دو نگاه" 🔷 همونطور که اشاره کردیم، نگاه اسلام به زندگی انسان اینه
🏡 #نکات_تربیتی_خانواده 87
"لذت مضر"
💢 تمدن کفر میگه برنامه نداشته باش.
البته این برنامه نداشتن به این معنا نیست که کلا هیچ کاری برای لذت بردن نمیکنن! 😒
خیر.
🔺 یه کارای مختصری انجام میدن تا بتونن به #هوای_نفسشون لذت بدن.
💢 مثلاً انسان غربی بلند میشه و یه تماس با دوستاش میگیره و یه مهمونی و پارتی رو شکل میدن یا برنامه ریزی میکنن و میرن کنار دریا و....
و اتفاقا لذت خاصی نمیبرن! ولی اَداشو در میارن! 😒
🔺 فقط همون اولِ کار یه لذت مختصر میبرن بعدش هم «در طول روز بدون لذت خاصی زندگی میکنن!»
🔷 بله در این حد برنامه ریزی میکنن و یه حرکتی میکنن اما نه اون برنامه ای که باعث لذت دائمی و عمیق بشه،
🔸 بلکه یه لذت خیلی محدود و کوچک و "عمدتا مضر" رو برای خودشون فراهم میکنن.
🌹
پروانه های وصال
🏡 #نکات_تربیتی_خانواده 87 "لذت مضر" 💢 تمدن کفر میگه برنامه نداشته باش. البته این برنامه نداشتن به
🎇 #نکات_تربیتی_خانواده 88
⭕️ تفاوت ها در نگاه به عشق
🔸 بین این دو نگاه در زمینۀ محبت و #عشق بین زن و مرد هم تفاوت های کاملا مشخصی وجود داره.
💞 حرف اسلام اینه که «یه زن و مرد با انجام برخی مبارزه با نفس ها، انقدر برای همدیگه ایثار و فداکاری کنن که قلبشون پر از عشق به همدیگه بشه».😌❤️
🌷💞 انقدر به هم علاقمند بشن که وقتی نگاهشون به همدیگه می افته چشماشون از خوشحالی برق بزنه.😍
انقدر که برای دیدن همدیگه لحظه شماری کنن... 😊
🌹
📸 🔺 نماد یادگاری از #شهید #سید_حسن_نصرالله عزیز
دیداررهبرانقلاب بادانشجویان ودانش آموزان #وعده_صادق عمودی آمدید افقی بر می گردید
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خبر_همدلی | شمسایی: مردم ما نشان دادند در هر شرایطی حاضرند که در همه ابعاد کمک حال باشند
سرمربی کنونی تیم ملی فوتسال ایران در پویش ایران همدل:
مردم فلسطین در غزه مظلوم واقع میشوند و غم ما را در همه دنیا زیاد کرده است.
جامعه ورزش همیشه پیش قدم کمک و همدلی بوده است.
📲 #ایران_همدل | مشارکت در پویش
@parvaanehaayevesaal
📣 اهتزاز پرچم ایران در کنار حزبالله توسط دانش آموزان حاضر در راهپیمایی 13 آبان تهران #روز_دانش_اموز #لبنان #سید_حسن_نصرالله
@parvaanehaayevesaal
🔹۱۳ آبان سال ۵۷ روزی بود که دانش آموزان در دانشگاه تهران تجمع نموده و توسط رژیم شاهنشاهی وقت سرکوب و #شهید شدند که اینروز بنام روز دانش آموز ثبت و ماندگار شد
🔹سیزده آبان، روز فریاد، روز شهادت است، روز مشتهای گره خورده امت، روز فتح است
#روز_دانش_اموز بر همه آینده سازان #ایران سربلند ، گرامی باد
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@parvaanehaayevesaal
♦️لحظه اصابت مستقیم راکت های حزب الله به شهرک کتسرین در جنوب جولان اشغالی
#سید_حسن_نصرالله💔
#وعده_صادق #لبنان🚀.
❌تصویر یک ارتشی در تاریخ ۱۳ آبان ۱۳۵۸، در حال نصب عکس امام خمینی بر روی دیوار سفارت آمریکا در تهران
#ارتش_قهرمان #ایران_قوی #سیزده_ابان
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻گفته بودیم مقابل "نه به #حجاب اجباری" کوتاه بیایید؛ نوبت "نه به شورت اجباری" خواهد شد! #وعده_صادق #انقلابیون
🔹«مهدی کیادربندسری»
@parvaanehaayevesaal
Hamed Zamani - Down With USA (320).mp3
12.14M
🌹 نماهنگ مرگ بر آمریکا
-حامد زمانی
@parvaanehaayevesaal
🌸 تنها برطرف کنندهی غمها و گرفتاریها از دل شیعیان
✅ امام جعفرصادق (علیهالسلام):
📃 تنها او (مهدی(علیهالسلام)) است که پس از دورانهای طولانی بلاخیز و تنگناهای طاقتفرسا، غمها و گرفتاریها را از دل شیعیانش برطرف مینماید.
📜 هُوَ المُفرِّجُ الكُرَبِ عَن شیعَتِه بَعد ضَنكٍ شَدیدٍ وَ بَلاءٍ طَویل.
⬅️ الزامالناصب، صفحه ١٣٨
🏷 #امام_جعفر_صادق_علیه_السلام #امام_زمان_عجل_الله_فرجه #ظهور
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻گفته بودیم مقابل "نه به #حجاب اجباری" کوتاه بیایید؛ نوبت "نه به شورت اجباری" خواهد شد! #وعده_صادق #انقلابیون
🔹«مهدی کیادربندسری»
@parvaanehaayevesaal
🔸خلوت انس ( شهید علیمحمد اربابی)
نـــــمازشب
نیمه شب صدای آشنایی با لحنی شیرین و كامی شیوا مرا از خواب بیدار كرد. خوب دقت كردم كلمههایی كه در خواب و بیداری به وضوح به گوش میخورد: معبودا، محبوبا، خدایا... مطمئن شدم یك نفر به تهجد مشغول است. كنجكاوی بیش از حد وادارم ساخت از رختخواب بیرون آمده و خود را به صاحب صدا نزدیك كنم گویا "علی محمد اربابی" بود، رئیس ستاد لشگر ولی مطمئن نبودم، در تاریك جلوتر رفتم تا چهرهاش را بهتر تشخیص بدهم. ناگهان او متوجه من شد و تبسم كرد. تبسم همیشه بر لبانش بود ولی من خجالت كشیدم و شرمنده شدم. چون عارف را از خدا، سالكی را از مراد، زاهدی را از معبود و مؤمنی را از محبوب جدا كرده بودم. در حالی كه وجودم را "خسی در میقات" میدیدم در جای خود برگشتم و با خود عهد كردم دیگر مزاحمتی برای گوشهنشینان خلوت انس ایجاد نكنم.
منبع:تبیان
🔥❖═▩◕✿ஜ⬤⎈⬤ஜ✿◕▩═❖🔥
ان شاءالله #وعده_صادق 3 انجام شود
@parvaanehaayevesaal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬روزی که به محضر خدا می رویم
🎙️آیت الله جاودان
🔥❖═▩◕✿ஜ⬤⎈⬤ஜ✿◕▩═❖🔥
ان شاءالله #وعده_صادق 3 انجام شود
@parvaanehaayevesaal