┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
برخیز و سلامی کن ولبخند بزن
که این صبــح نشانی زغم وغصـه ندارد.
لبخنـد خـدا در نفس صبح عیان است
بگذار خـدادست به قلبـــ💗ـــت بگذارد.
الهی به امید تو
ســلام چهار شنبه تون پراز لبخند
الهی به امید تو💚
#نکتہ_هاے_ناب
🎯چرا ما از عبادت لذّت نمی بریم؟😢
↩️اگر انسانِ مریض،🤒
شیرین ترین و خوشمزه ترین میوه را بخورد،🍓
از آن لذّت نمی برد. ❌
🌟در بُعد معنوی و عبادت هم این گونه است.
⤵️⤵️
Ⓜ️کسی که "فی قلوبهم مرض" باشد ، یعنی قلبش بیمار است،💔
از نماز و عبادت لذّت نمی برد و گاهی هم خسته می شود. ✔️
❤️قلب همان #خودحقیقی هر شخص است❤️
💥مهم ترین بیماری قلب ، همان گناهان است. 💥
🌷تا انسان گناه را ترک نکند، 🚫
علاوه بر این که از عبادت #لذت نمی برد ،
👈بلکه خسته هم می شود. 💯
#تلنگر
#خودشناسی
🌸چگونه بایدبه شرح صدررسید؟
🌷۱.تسبیح وذکرخدا
🌷۲.سجده های طولانی
🌷۳.عبادت خدا،که باعث رسیدن به یقین وآرامش است.۹۷تا۹۹حجر
🌷۴.تلاوت قرآن باعث شفاست.
۵۷یونس،۸۲ اسراء،۴۴فصلت
🌷۵.دعا:رب اشرح لی صدری..۲۵طه
💕💕💕
پروانه های وصال
#اسرار_نماز_در_کلام_امام_خمینی۶ حضرت امام خمینی(ره) نماز رو «نسخه جامعه الهی برای انسان» معرفی میکن
#اسرار_نماز_در_کلام_امام_خمینی۷
راز جامعیت نماز در حدیثی از پیامبر (ص) بیان شده:
«لأن الصلاة تسبیح و تهلیل و تحمید و تکثیر و تمجید و تقدیس و قول و دعوة»
زیرا نماز هم تسبیح است و هم تهلیل و هم ستایش و هم تکبیر و هم تقدیس و هم گفتار و هم خواستن.
💢✨💢
حضرت امام خمینی(ره) نماز رو به عنوان «معجون الهی» و «حبل متین» معرفی میکنن.
🔶✳️🔶
ایشان میفرمایند:
اگر روزگار به عارف ربانی مهلت دهد میتواند تمام منازل سائرین و معارج عارفین را از منزلگاه یقظه تا اقصای منزل توحید از این معجون الهی و حبل متین بین خلق و خالق خارج کند.
🔷🔶🔹
یعنی تمام منازل و درجاتی که لازم هست یک عارف سالک طی کنه تا به مقامات بالای عرفانی برسه از «نماز» قابل استخراج و دریافت هست.✨🌸
پروانه های وصال
#داستان #دختر_شینا 🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر #قسمت_پانزدهم 💞صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود
#داستان
#دختر_شینا
🌹خاطرات شهید حاج ستارابراهیمی هژبر
#قسمت_شانزدهم
💞قابله بچه را توی پارچه سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشه اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.»
خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.»
لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.»
دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.»
دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.»
💞پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه.
کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.»
عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظه اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.» می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.»
منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریه نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد.
💞لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینه مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه.
مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم.
با تولد دوقلوها زندگی همه ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانه ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم.
✍ادامه دارد.....
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
ما مردمانی هستیم که به راحتی
به هم دروغ میگیم
ولی بزرگترین معیارمون برای
شروع یک رابطه صداقته
┄┅═══❁☀❁═══┅┄
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
"غرور " هديه ى شيطان است
و
"دوست داشتن " هديه ى خداست ؛
جالب اين است:
هديه ى شيطان را به رخ هم ميكشيم😏 و
هديه ى خداوند را از يكديگر پنهان ميكنيم...
┄┅═══❁☀❁═══┅┄
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
اونیکه وقتی مسخرش میکنی
هیچی نمیگه ولبخند میزنه
مظلوم وترسو نیس کنتونه جوابتو بده..
خالی بودنتو ب پر بودنش میبخشه..
┄┅═══❁☀❁═══┅┄
⇝✿✵•°•❀✵•﷽•✵❀•°•✵✿⇜
#اسـتـغـفــار شبــ🌙ــانـہ
حضـرت عـلـی عـلیـهالسـلام
💢↶ بـنــــ3⃣2⃣ــــد ↷💢
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
《اَللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ
دَخَلْتُ فِیهِ بِحُسْنِ ظَنِّی بِکَ
أَنْ لَا تُعَذِّبَنِی عَلَیْهِ وَ رَجَوْتُکَ لِمَغْفِرَتِهِ
فَأَقْدَمْتُ عَلَیْهِ وَ قَدْ عَوَّلْتُ نَفْسِی
عَلَى مَعْرِفَتِی بِکَرَمِکَ
أَنْ لَا تَفْضَحَنِی بَعْدَ أَنْ سَتَرْتَهُ عَلَیَّ
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ》
🦋 بــار خــدایـا 🦋
از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که
وارد آن شدم به واسطهٔ حسن ظنّ به تو
که مرا بر آن عذاب نمیکنی
و امیدوار بودم که آن را میآمرزی
پس به آن اقدام کردم
در حالی که اتّکای من بر کَرَمی بود
که از تو میشناختم
که دیگر پس از آن که آن را بر من
پوشاندی رسوایم نمیکنی!
پس بر محمـد و آلش درود فرست🌷
و اینگونه گناهانم را بیامرز
ای بهتـریـن آمـرزنـدگـان✨
◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️▪️◽️
📘 استغفـار هفتـادگـانـه
امیـرالمؤمنین علـی علیـهالسلام💚
✍ تالیـف: سید ضیاءالدین تنکابنی