eitaa logo
پروانه های وصال
7.5هزار دنبال‌کننده
27.7هزار عکس
19.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت آیت‌ الله جوادی آملی : از پرنده که کمتر نیستیم ، پرنده ی مهاجری که مقصدش کوچ است ، اصلاً به ویرانی لانه اش فکر نمی کند ، دست و پایمان را بدجور بسته ایم. گاهی فراموش می کنیم که پیشوایان مان فرموده اند : حُبّ الدنیا رأسُ کُلّ خطیئة. کسی که مسافر است بیشتر به یاد خانه است ، نه مسافرخانه. و کسی که دائم به یاد خانه باشد، آن را خراب نمی کند. کسی که دائما به یاد آخرت باشد، گناه و خطیئه ای ندارد. ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج 💕💕💕
💎یه زن وشوهر که بیست ساله با هم ازدواج کردن تصمیم گرفتن که تابستون رو کنار دریا بگذرنونن و به همون هتلی برن که بیست سال پیش ماه عسلشونو اونجا گذروندن ولی خانومه مشغله کاری داشت و بهمین دلیل توافق کردن که شوهره زودتر تنهایی بره و زنه دو روز بعد بهش ملحق بشه.... مرده وقتی وارد اتاق هتل شد دید یه کامپیوتر اونجاست که به اینترنت هم وصله. پس تصمیم گرفت که یه ایمیل به خانومش بفرسته و اونو از احوالش مطمئن کنه.بعد از نوشتن متن ، تو نوشتن حروف آدرس ایمیل زنش نا غافل یه اشتباه جزیی کرد و همین اشتباه باعث شد که نامه ش به آدرس شخص دیگه ای بره که از بد حادثه بیوه ای بود که تازه از دفن شوهرش برگشته بود.... خلاصه بیوه هه کامپیوترو که روشن میکنه و میره سراغ ایمیلش تا پیامهای تسلیت رو چک کنه بحالت غش روی زمین میوفته. همزمان پسرش از راه میرسه وسعی میکنه مادرشو به هوش بیاره یه هو چشمش به کامپیوتر میوفته و پیامو میبینه که اینطوری نوشته: همسر عزیزم....بسلامت رسیدم. و شاید از اینکه از طریق اینترنت باهات ارتباط برقرار کردم شگفت زده بشی چرا که اینجا هم به اینترنت وصل شده و هر کسی میتونه اوضاع و اخبار خودشو روزانه به اطلاع بستگان و دوستاش برسونه. من الآن یه ساعتی میشه که رسیدم و مطمئن شدم که همه چی رو آماده کردن و دو روز دیگه منتظر رسیدنت به اینجا هستم..... خیلی مشتاق دیدارتم و امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من سریع رخ بده. راستی!نیازی به اوردن لباسهای ضخیم نیست چون اینجا جهنمه و هوا خیلی گرمه. اشتباهات کوچک مشکلات بزرگ درست می‌کنند... 💕💕💕
گاهی گمان نمی کنی ولی می شود گاهی نمی شود نمی شود که نمی شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود 💕💕💕💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام علی (ع) : ای مردم بدانید که تکمیل شدن و کمال دین شما در یادگیری علم دینی و الهی و عمل به آن است.بدانید یادگیری علم دینی بر شما از بدست آوردن و تحصیل مال لازم تر است زیرا مال و روزی از جانب خدا میان شما تقسیم و تضمین گشته ولی علم دینی نزد اهلش نگه داشته شده و شما مامورید که آن را از اهلش طلب نمایید پس جویای آن باشید . اصول کافی جلد 1 صفحۀ 35. 💕💕💕💕
✾ ✾ ✾ ══════💚══   ✨امام رضا علیه السلام فرمودند: تبلیغ غدیر واجب است. کسی که عیدغدیر را گرامی بدارد، خداوند خطاهای کوچک و بزرگ او را می بخشد و اگر از دنیا برود ، در زمره‌ی شهدا خواهد بود.✨ ══💚══════ ✾ ✾ ✾
هدایت شده از پروانه های وصال
🌺 قسمت اول ✨🔎📊🔷🔷🔷🔹 √بسم الله الرحمن الرحیم 🔵 ما در زمانه ای زندگی میکنیم که اکتفا به دینداری "سنتی و حداقلی" دیگه جواب نمیده. 🚸امتحانات مختلف الهی در آخرالزمان موجب شده که انسان ها انواع مختلف و جدیدی از گناهان رو تجربه کنن. 🚫 🔴در این بین، مومنین در معرض آسیب های بیشتری قرار گرفتن. ❌خصوصا با ورود شبکه های اجتماعی و دسترسی راحت تر به کانال های شبهات و تصاویر مستهجن و ارتباط گسترده با جنس مخالف و.. "یه برنامه ی جامع و کامل برای مبارزه با هوای نفس و ترک گناهان نیاز ضروری هست". ✅ همچنین پدر و مادر ها برای آینده ی بچه هاشون نیاز شدیدی به یه برنامه ی خوب دارن. برای شروع یه برنامه ی خوب ترک گناه باید بریم سراغ دین، ببینیم اهل بیت علیهم السلام، شروع این برنامه رو چه چیزی اعلام فرمودن. 💖 امام صادق علیه السلام در کلام شریفی، شروع بندگی عالی رو اینطور میفرمایند: 🔹وتفسیر العبودیّة بذل الکلّ، وسبب ذلک منع النّفس عمّا تهوی، وحملها علی ما تکره، ومفتاح ذلک ترک الرّاحة وحبّ العزلة... ✔️ حضرت میفرمایند: شروع عبودیت و کلید در ورودی عبد شدن، "ترک راحتی" هست. ✅ 🔶پس نقطه ی آغاز حرکت ما، مبارزه با راحت طلبی خواهد بود... در ادامه، در مورد مبارزه ی گسترده با راحت طلبی مطالب نابی تقدیم خواهد شد. 🌱🔹🔸✨🔸🌳
❣ ❣ (قسمت 43) همونطور که لبم رو به دندون گرفته بودم به کمد لباس هام زل زدم،نگاهی به لباس ها انداختم در کمد رو بستم و از اتاق خارج شدم. مادر و پدرم با اخم روی مبل نشسته بودن،لبم رو کج کردم و آروم گفتم:مامان چی بپوشم؟ مادرم سرش رو به سمتم برگردوند،نگاهی بهم انداخت همونطور که سرش رو به سمت دیگه می چرخوند گفت:منو بپوش! مثل دفعه ی اول استرس نداشت! جدی و ناراضی نشسته بود کنار پدرم. اخم های پدرم توی هم بود،ساکت زل زده بود به تلویزیون! هشت روز از ماجرای اون شب میگذشت،خانواده ها به زور برای خواستگاری دوباره رضایت دادن! پدر و مادر من ناراضی تر بودن،چون احساس میکردن هنوز همون هانیه ی سابقم! نفس بلندی کشیدم و دوباره برگشتم توی اتاقم،در رو بستم. دوباره در کمد رو باز کردم،نگاهم رو به ساعت کوچیک کنار تخت انداختم،هفت و نیم! نیم ساعت دیگه می اومدن! نگاهم رو از ساعت گرفتم،با استرس لبم رو می جویدم. پیراهن بلند سفید رنگی با زمینه ی گل های ریز آبی کم رنگ برداشتم،گرفتمش جلوی بدنم و مشغول تماشا توی آینه شدم. سری تکون دادم و پیراهن رو گذاشتم روی تخت،روسری نیلی رنگی برداشتم و گذاشتم کنارش. نگاهی به پیراهن و روسری کنار هم انداختم. پیراهن رو برداشتم و سریع تن کردم،دوباره نگاهم رو به ساعت دوختم،هفت و چهل دقیقه! چرا احساس میکردم زمان دیر میگذره؟چرا دلشوره داشتم؟ زیر لب صلواتی فرستادم و روسریم رو برداشتم. روسریم رو مدل لبنانی سر کردم و چادر نمازم رو از روی ریخت آویز پشت در برداشتم. باز نگاهم رفت سمت ساعت،هفت و چهل و پنج دقیقه! همونطور که چادرم رو روی شونه هام مینداختم در رو باز کردم و وارد پذیرایی شدم. رو به مادرم گفتم:مامان اینا خوبه؟ چادرم رو کنار زدم تا لباسم رو ببینه،مادرم نگاهی سرسری به پیراهنم انداخت و گفت:آره! پدرم آروم گفت:چطور تو روشون نگاه کنیم؟ حرف هاشون بیشتر شرمنده م میکرد! نویسنده :لیلی سلطانی😍
❣❣ (قسمت 43 ،بخش دوم) با قدم های بلند به سمت آشپزخونه رفتم،سینی رو کنار کتری و قوری گذاشتم،مشغول چیدن فنجون ها شدم. پنج تا،پدرم،مادرم،پدر سهیلی،مادر سهیلی و سهیلی! حتی تو خیالم نمیتونستم بگم امیرحسین! چه برسه حتی فکرکنم باهاش ازدواج کنم! یاد چهره ی جدیش بعد از خواستگاری افتادم،جدی بود اما اخمو نه! جذبه داشت! توقع داشتم اون سهیلیِ همیشه مودب و خندون به خونم تشنه باشه! صداش پیچید توی سرم:این دفعه که اومدم خواستگاری تشریف بیارید! لبخندی روی لبم نشست و مثل اون روز گفتم:دیونه! دوباره حواسم رفت به ساعت،هشت نشده بود؟ آشپزخونه ساعت نداشت،سریع وارد پذیرایی شدم و ساعت رو نگاه کردم،هشت و ده دقیقه! از هشت هم گذشته بود! پس چرا نیومدن؟ فکری مثل خوره به جونم افتاد،نکنه سهیلی میخواست تلافی کنه؟! با استرس نگاهی به پدر و مادرم انداختم. خواستم چیزی بگم که صدای زنگ آیفون باعث شد هین بلندی بگم و دستم رو بذارم روی قلبم! پدر و مادرم سریع بلند شدن،پدرم به سمت آیفون رفت مادرم چادرش رو سر کرد و رو به من گفت:چرا وایسادی؟برو تو آشپزخونه! به خودم اومدم با عجله وارد آشپزخونه شدم،به دیوار تکیه دادم قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روی قلبم و چندتا نفس عمیق کشیدم! صدای سلام و یاالله گفتن پدر سهیلی به گوشم رسید. سهیلی نامرد نبود! بدنم می لرزید،از استرس،از خجالت! چطور میتونستم با پدر و مادر سهیلی رو به رو بشم؟! صداشون رو میشنیدم،پدرم و پدر سهیلی مشغول صحبت بودن. چند لحظه بعد صدای خنده های ضعیفی اومد و پشت سرش مادرم گفت:هانیه! با استرس چادرم رو سر کردم،خواستم به سمت کتری و قوری برم که ادامه داد:یه لحظه بیا مامان جان! با تعجب از آشپزخونه خارج شدم،سرم پایین بود و نگاهم به فرش ها. رسیدم نزدیک مبل ها،آروم سلام کردم. پدر و مادر سهیلی عادی جواب سلامم رو دادن! خبری از نارضایتی و ناراحتی نبود! نویسنده:لیلی سلطانی😍
‌ ❣ ❤️ ❤️(قسمت 43 بخش سوم) خواستم لب باز ڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدر سهیلے گفت:جیران جان ایشون عروسمون هستن؟ با شنیدن این حرف،گونہ هام سرخ شد،سرم رو بیشتر پایین انداختم! مادر سهیلے جواب داد:بلہ هانیہ جون ایشون هستن. پدر سهیلے گفت:عروس خانم،ما دامادو سر پا نگہ داشتیم تا گُلا رو ازش بگیرے اون دفعہ ڪہ با مادرتون سر جنگ داشت گُلا رو نمیداد! همہ شروع ڪردن بہ خندیدن! ڪمے سرم رو بلند ڪردم،سهیلے مثل همون شب ڪت و شلوار مشڪے تن ڪردہ بود،دستہ گل رز قرمز بہ دست ڪنار مبل ایستادہ بود! مادرم آروم گفت:هانیہ جان سر پا ایستادہ دادن! و با چشم هاش بہ سهیلے اشارہ ڪرد! آروم بہ سمتش قدم برداشتم،نگاهش رو دوختہ بود بہ گل ها سریع گفت:سلام! آروم و خجول جواب دادم:سلام! دستہ گل رو ازش گرفتم،ڪمے ڪہ ازش دور شدم رو بہ جمع گفتم:من یہ عذرخواهے بہ همہ بدهڪارم! نفس ڪم آوردہ بودم،دستہ گل رو ڪمے بہ خودم فشار دادم! _اون شب....ڪارهام واقعا ناخواستہ بود! ✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
هدایت شده از پروانه های وصال
🌼امام کاظم(ع) : بهای جان های شما، جز بهشت نیست؛ پس خود را به کمتر از آن مفروشید ! 📚کافی،ج۱،ص۱۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ع) دم بہ دم در فراٺ چشمانٺ ماتم مجسم بود چشم تو لحظہ اے نمےآسود همہ ‌ی عمر تو بود •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
هدایت شده از پروانه های وصال
خدا تنها کسی است که با دهان بسته هم میشود صدایش کرد و با پای شکسته سراغش رفت و با دل شکسته صدایش کرد، او تنها خریداری است که اجناس شکسته را بهتر می خرد...
هدایت شده از پروانه های وصال
خدایا تنهایےیعنےبےتوماندن پس به ماایمانےبده درهرحالےهستیم تورا ڪنارمان ببینیم درشادےوغم درتنهایےوخلوت ودرخواب وبیدارے 🌟شبتون بخیر و آرام🌟
هدایت شده از پروانه های وصال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌آموزش وضو با نصف استکان آب رو ببینید و به بقیه دوستانتون هم ببینانید.. ✅یکی از چیزهایی که باعث زیاد شدن برکت مالمون میشه اسراف نکردنه....
مداحی آنلاین - منم پنجمین گل ز آل عبایم - جواد مقدم.mp3
4.39M
🔳 (ع) 🌴منم پنجمین گل ز آل عبایم 🌴منم یادگاری که از کربلایم 🎤 جواد مقدم 👌بسیار زیبا التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ اول کار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ باب اسرار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ نغمه جان است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨حضرت محمد صلى‌الله‏‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند: ظلم سه قسم است: ظلمى كه خدا نمى آمرزد، ظلمى كه مى آمرزد و ظلمى كه از آن نمى گذرد، اما ظلمى كه خدا نمى آمرزد شرك است. خداوند مى فرمايد: «حقا كه شرك ظلمى بزرگ است» و اما ظلمى كه خدا مى آمرزد، ظلم بندگان به خودشان ميان خود و پروردگارشان است اما ظلمى كه خدا از آن نمى گذرد ظلم بندگان به يكديگر است.✨ ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
شروع یک روز عالی می‌تواند خیلی چیزها را تحت تأثیر خود قرار دهد مثلاً یک احساس عالی یک دیدار عالی یک قرار عالی یک کار عالی و یک زندگی عالی سلام دوستان خوبم✋ روزتون عالی🌸
سلام امام زمانم✋🌸 تا وعده قیامت تو صبر می کنیم بر داغ بی نهایت تو، صبر میکنیم ای از تبار آینه و آفتاب و عشق تا مژده زیارت تو ، صبر میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام باقر (ع): 💚✨وقتی (عج) وارد کوفه میشود بر فراز منبر قرار گرفته و سخن آغاز میکند در آن زمان مردم از شوق دیدارش آنچنان می گریند که از شدت گریه نمی فهمند امام چه می گویند 💕💕💕