-|هر وقت دیدے راه ندارے
چند دقیقہ پشت در بشین ..
خدا در رو باز مےکنــه .! 🍃||•
.
.
[حاجاسماعیلدولابـے
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
💕#یک_دقیقه_تفکر
گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم...
گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم...
گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشتههامون میشیم...
گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم...
گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامش میدیم...
گاهی باید انصراف داد اما با حماقت ادامه میدیم...
و گاهی... گاهی... گاهی...
تمام عمر اشتباه میکنیم و نمیدونیم یا نمیخوایم بدونیم...
ساده ترین کار جهان این است که خودت باشی و دشوارترین کار جهان این است که کسی باشی که دیگران میخواهند
💕💕💕
خاصیتی_از_سوره_یس
🌸✨شخصی از بندگان خدا گرفتاری سختی داشت خدمت حضرت صاحب الزمان ارواحنا فدا مشرف می شود ولی آن بزرگوار را نمی شناسد حضرت به او فرموده بودند :✨
💕سوره یس را بخوان چون به کلمه مبین که در شش مورد آمده رسیدی حاجت خود را نیت کن و پس از قرائت سوره نیز حاجت خود را درخواست کن تا خداوند دعای تو را مستجاب نماید 💕
🌸✨او گفت : چون در سوره یس نگاه کردم دیدم کلمه مبین در هفت مورد ذکر شده تعجب کردم اما با تامل دقت کردم فهمیدم در شش مورد بدون الف و لام است ( مبین ) و در یک مورد همراه با آن می باشد ( المبین ) سپس گفت سوره را همان طوری که حضرت فرموده بود خواندم و خداوند نیز دعایم را مستجاب کرد ...✨
💕💕💕
+
استادمونمیگفت🌱. . .
گاهی یک پیام به نامحرم ،یک صحبت با نامحرم بسیاری از لطف هارا از انسان می گیرد
لطف رسیدن به مراتب الهی!
لطف رسیدن به شهدا!
لطف رسیدن به مقامِ سربازیِ امام زمان‹عج›
فقط این را بدانیم شهدا هرگز اهلِ رابطه
با نامحرم نبودند...:))
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#حدیث_غدیر
✨امام صادق علیه السلام فرمودند:
به خدا قسم اگر مردم فضیلت واقعی« روز غدیر » را می شناختند ، فرشتگان روزى ده بار با آنان مصافحه می کردند و بخشش هاى خدا به کسی که آن روز را شناخته ، قابل شمارش نیست.✨
#فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
هدایت شده از پروانه های وصال
✔️ #برنامه_ترک_گناه
قسمت دوم
🔗🔗🔗🔗🔶🔗
برای آغاز برنامه ترک گناه
لازمه که ۴ تا بحث بسیار ریشه ای و مهم رو با هم مرور کنیم.
🔵 توجه به این ۴ موضوع، میتونه کمک زیادی به "قدرت پیدا کردن در ترک گناه" بکنه.
۱ - اصلاح نگاه در "توجه به رنج" هست.
💠🔵🔰
۲- نگاه به اتفاقات زندگی به عنوان "تمرینات و امتحانات الهی"
۳ - دقت مداوم و همیشگی در "مبارزه با هوای نفس"
۴ - اطاعت از دستور "برای عبد خداوند متعال شدن".
➖در ادامه مختصری از این ۴ موضوع رو تقدیم میکنیم.
تا زمانی که نگاهمون به زندگی غلط باشه، ترک گناه، یه کار خیلی سخت خواهد بود.
🎴❌
و اینکه ترک گناه صرفا با توبه انجام نمیشه.
🔶 تا حالا قطعا بارها توبه کردیم اما بازم سراغ گناه رفتیم.
علتش اینه که "برنامه ای برای زندگی بعد از گناه نداریم".
✔️👆⛔️
توبه کردی؟
دستت درد نکنه!
اما حالا چه برنامه ای برای رشدت در نظر داری؟!
😒
هیچی؟!
اونوقت میخوای هوای نفس و شیطان دست از سرت بردارن؟!
نه عزیزم . این راهش نیست.
🔴
با اصلاح نگاهتون، دینداری رو برای خودتون فوق العاده شیرین کنید..
🌱🔸🌿▫️🔹🌳
🙏باماهمراه باشید
💎لذتی عمیق و زندگی سرشار از نشاط
پروانه های وصال
❣ ❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت 43 بخش سوم) خواستم لب باز ڪنم براے معذرت خواهے ڪہ پدر سهیلے گفت:جیر
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت 43 بخش چهارم)
آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ دادم:اتفاقاتے افتادہ بود ڪہ هول شدم!
نمیدونستم آقاے سهیلے میخوان بیان خواستگارے....
مڪث ڪردم،سهیلے نشست روے مبل،لبخند ڪم رنگے روے لب هاش بود آروم ڪنار گوش پدرش چیزے زمزمہ ڪرد.
پدرش سریع گفت:عروس خانم نمیخواے چاے بیارے؟
نگاهے بہ جمع انداختم،خانوادہ ش هم مثل خودش متشخص بودن!
لبخند نشست روے لب هام:چشم!
وارد آشپزخونہ شدم و با احتیاط گل ها رو گذاشتم روے میز.
نگاهم رو دوختم بہ گل ها،دفعہ ے اول گل سفید حالا قرمز!
بہ سمت ڪترے و قورے رفتم،با وسواس مشغول چاے ریختن شدم.
چند دقیقہ بعد بہ رنگ چاے ها نگاہ ڪردم و با رضایت سینے رو برداشتم.
از آشپزخونہ خارج شدم،یڪ قدم بیشتر برنداشتہ بودم ڪہ صداے زنگ آیفون بلند شد.
با تعجب بہ سمت جمع رفتم،مادر و پدرم نگاهے بهم انداختن.
پدرم گفت:ڪیہ؟
مادرم شونہ ش رو بالا انداخت و گفت:نمیدونم!
با گفتن این حرف از روے مبل بلند شد و بہ سمت آیفون رفت.
پدرم سرش رو بہ سمت من برگردوند.
_بیا بابا جان!
با اجازہ ے پدرم،بہ سمت پدر سهیلے رفتم و سینے رو گرفتم جلوش،تشڪر ڪرد و فنجون چاے رو برداشت.
بہ سمت مادر سهیلے،جیران خانم رفتم،نگاهے بهم ڪرد و با لبخند گفت:خوبے خانم؟
خجول تشڪر ڪردم و رفتم سمت سهیلے!
دست هام مے لرزید،سرش پایین بود.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
پروانه های وصال
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت 43 بخش چهارم) آب دهنم رو قورت دادم و ادامہ دادم:اتفاقاتے افتادہ بود ڪہ هو
❣
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت 43 بخش پنجم)
خواست فنجون رو بردارہ ڪہ صداے سرحال شهریار باعث شد سرش رو بہ سمت در ورودے برگردونہ!
شهریار با خندہ و شیطنت گفت:مامان دیگہ ما رو راہ نمیدے؟چرا دڪمون میڪنے؟
پشت سرش عاطفہ وارد شد،نگاهش بہ ما افتاد،با تعجب نگاهے بہ من ڪہ سینے بہ دست جلوے سهیلے خم شدہ بودم انداخت.
عاطفہ سریع سلام ڪرد،همہ جوابش رو دادن.
شهریار با تتہ پتہ گفت:ما خبر نداشتیم.
مادرم تند رو بہ خانوادہ ے سهیلے گفت:شهریار و عاطفہ پسرم و عروسم.
شهریار خواست بہ سمت در برگردہ ڪہ امین در حالے ڪہ هستے بغلش بود با خندہ گفت:چرا صدات قطع شد؟
یااللهے گفت و وارد شد.
متعجب زل زد بہ من،نگاهش افتاد بہ سهیلے!
عاطفہ با لبخند اومد سمت جیران خانم و دستش رو بہ سمتش دراز ڪرد:ببخشید ما خبر نداشتیم خواستگارے هانیہ س.
چشم غرہ اے بہ شهریار رفت و گفت:تا ما باشیم بے خبر جایے نریم.
جیران خانم از روے مبل بلند شد،گرم با عاطفہ دست داد و گفت:این چہ حرفیہ عزیزم؟!
شهریار با خجالت گفت:شرمندہ،عاطفہ بیا بریم!
نگاهم رو ازشون گرفتم،صورت سهیلے سرخ شدہ بود!
انگار استرس داشت!
هستے با خندہ گفت:هین هین!
سرم رو بلند ڪردم و زل زدم بہ صورت هستے لب زدم:جانم.
عاطفہ رفت بہ سمت شهریار،خواستن برن ڪہ امین اومد بہ سمت سهیلے.
متعجب رفتم ڪنار.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے