#کتلت_مرغ_و_بروکلی
سینه مرغ بدون استخون ۱ عدد
بروکلی کوچیک ۱ عدد
شوید تازه خورد شده ۲ ق غ خ
تخم مرغ ۲ عدد
آرد سوخاری ۲ ق غ خ
نمک، فلفل سیاه، پودر سیر و پودر پیاز(در صورت تمایل میتونین از پیاز رنده شده بدون آب استفاده کنید)
اول بروکلی رو خورد میکنیم و توی یه قابلمه که آب ریختیمو داره میجوشه بروکلی هارو میریزیم و میذاریم ۳ دقیقه بپزه سپس آبکش میکنیم و میذاریم خنک بشه و بعد از خنک شدن به قطعات کوچیک تبدیل میکنیم.
سینه مرغ رو با غذا ساز چرخ میکنیم ولی دقت داشته باشین زیادی له نشه یخورده زنده بمونه بهتره.
بعد توی یه کاسه بزرگ مرغ چرخ کردمونو بعلاوه پودر سوخاری، تخم مرغ، بروکلی، شوید و ادویه هارو میریزیم و به خوبی ورز میدیم تا کاملا یکدست بشه و سبس به کوفته های مساوی تقسیم کرده و به شکل کتلت در میاریم من با روغن آووکادو سرخشون کردم تا هردو طرف به خوبی سرخ شدن با شعله ملایم که کاملا مغز پخت بشن.
امید
وقتی امیدوار هستید به چهره تان وحالت تان نگاه کنید.
گویی در همه اعضا بدنتان شور وشوق جاریست...
و وقتی نا امید هستید برعکس همه اعضا بدنتان افتاده است.
حالا برای اینکه امیدوار باشید وارتعاش خوبی به خلقت هستی بفرستیدحالت خود را مثل زمانی کنید که امیدوار هستید...
👈🏻 به زبان ساده ژست بگیرید و وانمود کنید.
💕💕💕
☝️#غم_وشادی_ات_برای_چیست؟☝️
#ذکر_درمانے #بسیارمجرب
#باب_تمامی_حاجات
✍🏻ختم کلمه طیبه« لا اِلهَ اِلَّا الله» به جهت همه خواسته ها که آزموده و مجرب است بدین نحو است🔰
1⃣شنبه ۱۰۰۰۰ مرتبه
2⃣یکشنبه ۱۱۰۰۰ مرتبه
3⃣دوشنبه ۱۲۰۰۰ مرتبه
4⃣سه شنبه ۱۳۰۰۰ مرتبه
5⃣چهارشنبه ۱۴۰۰۰ مرتبه
6⃣پنجشنبه ۱۵۰۰۰ مرتبه
7⃣جمعه ۱۶۰۰۰ مرتبه
🔹که جمعا می شود ۹۱۰۰۰ مرتبه.
ان شاء الله موجب روا شدن مطلب و حاجت خواهد گردید.
📚هزار و یڪ ختم ص 34 ختم 3
💕💕💕
صبور بودن عاليترين
نماد ایمان است،
وخویشتن دارى
عاليترين عبادت
ناكامى به معنى آزمايش
است،نه شكست..
و نتيجه توکل واعتمادبه
خداوند،آرامش درون است
💕💕💕
فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه ی تو بمیرم، با من چه می کنی؟
ثروتمند گفت: تو را کفن می کنم و به گور می سپارم
فقیر گفت: امروز که هنوز هم زنده ام، مرا پیراهن بپوشان و چون مُردم، بی کفن مرا به خاک بسپار...
این حکایت بسیاری از ماست که تا زنده ایم قدر یکدیگر را نمی دانیم ولی بعد از مردن، می خواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم!
💕💕💕
دلتان نگیرد از تلخیها...
یک نفر هست همین حوالی
دورتر از نگاه آدمها
نزدیکتر از رگ گردن
روزی چنان دستتان را میگیرد که
مات میشوند تمام کسانیکه روزی به شما پشت پا زدند
👤دكتر الهى قمشهای
💕💕💕
آدم ها را بدون اینکه به وجودشان نیاز داشته باشی؛ دوست بدار.
کاری که خدا با تو می کند
💕💕💕
هر وقت وارد مجازۍ میشم، این
حرفش یادم میاد که مۍگفت :
بـاید بـراۍ خودمـون تـرمــز بذاریـم...
اگه فلان کار که به گنـاه نزدیکه ولے
حرام نیست رو انجام بدیم ، تا گناه
فاصلهاۍ نداریم... !!!
#شهیدمسعودعسگری
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
💐 امیر المومنین علی (عليه السلام) :
🌷 چون سختی ها به نهایت رسد، گشایش پدید آید، و آن هنگام كه حلقه های بلا تنگ گردد آسایش فرا خواهد رسید.
📖 نهج البلاغه،حدیث343
#حدیث_روز
💕💕💕
•﷽•
اگر خسته شدیم، باید بدانیم
کجای کار اشکال دارد، وگرنه
کار برای خدا خستگی ندارد!!
#شهید_حسن_باقری🌱
#من_ماسک_میزنم
💕💕💕
هدایت شده از پروانه های وصال
🥀 اگر با پولت صدقه نمی دهی
با لب و دندانت صدقه بده
"لبخند بزن"
💕💕
هدایت شده از پروانه های وصال
از کارهای عجیب و غریب انسان است که از شنیدن نصیحت متنفر است ولی به رسوایی و بدیها گوش می دهد...
💕💕💕
هدایت شده از پروانه های وصال
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی
قسمت ششم
🔺🔶🔺✅👇🏼
"امتحانات الهی" 2
✔️شما باید ۲۴ ساعته حواست به این باشه که داری امتحان میشی!
ببخشید بزارید دوباره اسم امتحان رو عوض کنم!😊
شما ۲۴ ساعته دارید "تمرین" داده میشید!
👆🏻🔷✅
هر زمینه ی گناهی که برات پیش میاد، برای امتحانته.
اینطور نیست که خدا "اتفاقی" یه زمینه گناه برات فراهم کنه.
✔️بلکه هر امتحانی کاملا حساب شده و در جهت رشد دادن ماست.
ببینید "امتحان اصلا چیز بدی نیست"
"امتحان بزرگترین لطف خداست به ما"
🌺ما از خداوند متعال ممنونیم که ما رو امتحان میکنه تا بهمون جایزه های میلیاردی بده.☺️
🌺🌺🌺
همه ی اتفاقات ریز و درشت زندگیتو "با عینک امتحان" ببین.
بعد از یه مدت زندگی قشنگی پیدا میکنی.
✔️حواست جمع میشه
✔️به راحتی گناه ها رو شناسایی و ترک میکنی.
✔️پدر نفس اماره رو در میاری
و خیلی از اتفاقات خوب دیگه برات می افته.
👆🏻💝👆🏻
مثلا شوهرت امروز میاد خونه با بداخلاقی یه حرفی بهت میزنه.
قبل از اینکه حرفی بهش بزنی
یکمی فکر کن...
✅یه ارتباطی با خدا بگیر
بگو خدایا قضیش چیه؟؟؟🤔
آهان من صبرم کم هست . تو میخوای با این امتحان صبر منو زیاد کنی.😊
چشم. لبخند میزنم.👌
🌺 خداوند متعال هم میفرماید
آفرین چه بنده ی فهمیده و زرنگی. احسنت.
✅👏
حواسش به زندگیش هست. خوبه.
ملایکه به این بنده ی من
یه سری "تمرین های باکلاس تر و رشد دهنده تر" بدید.
برای نماز شب کمکش کنید تا بیدار بشه
👆🏻💝🌹🌹
اگه بعد یه مدت دیدی دست به آهن میزنی طلا میشه تعجب نکن!😊
اگه علم غیب پیدا کردی لبخند بزن..
🌺سرزمین لذت ها
پروانه های وصال
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت آخر/بخش دوم) فاطمہ و مائدہ با خندہ زل زدن بہ امیرحسین و گفتن اِهَہ اِهَہ.
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️( قسمت آخر/بخش سوم)
سرم رو انداختم پایین و مشغول پوشوندن ڪفش هاے مائدہ شدم.
همونطور گفتم:نگاہ عشقولانہ بهت مینداختم.
با شیطنت گفت:بنداز عزیزم بنداز.
ڪفش هاے سپیدہ رو هم پوشونم،مشغول دست ڪارے سر خرگوش هاے روے ڪفش هاشون بودن.
سریع سوار رو روڪ هاشون ڪردم.
در رو باز ڪردم و یڪے یڪے هلشون دادم تو حیاط.
چنان جیغے ڪشیدن ڪہ گوش هام رو گرفتم!
امیرحسین با چشم هاے گرد شدہ گفت:چہ شدت هیجانے!
_دختراے توان دیگہ!
نگاهم رو روے برگہ هاش انداختم و گفتم:موفق باشے!
چشم هاش رنگ عشق گرفت!
لب هاش رو بهم زد:هانیہ!
_جانم!
_خیلے ممنونم از درڪ ڪردن و همراهیات!
مثل خودش گفتم:لازم بہ ذڪرہ وظیفہ بود.
ڪنارم ایستاد:اینطورے میخواے برے تو حیاط؟!سرما میخورے.
نگاهم رو بردم سمت دخترها تا حواسم بهشون باشه:نہ هوا هنوز سرد نشدہ.
وارد حیاط شدم و گفتم:ڪارت تموم شد صدامون ڪن.
در رو بستم و رفتم سمت بچہ ها.
با خندہ رو روڪ هاشون رو بهم میڪوبیدن و این ور اون ور میرفتن.
جاے هستے خالے بود تا باهاشون بازے ڪنہ،باید تو اولین فرصت بهشون سر میزدم.
امین رابطہ ش رو با امیرحسین در حد سلام و احوال پرسے ڪردہ بود،ولے هستے براے من عزیز بود.
با صداے باز شدن در حیاط نگاهم رو از بچہ ها گرفتم.
بابا محمد،پدر امیرحسین نون بربرے بہ دست وارد شد.
با لبخند بہ سمتش رفتم و گفتم:سلام بابا جون صبح بہ خیر.
سرش رو بلند ڪرد پر انرژے گفت:سلام دخترم صبح توام بہ خیر.
با ذوق نگاهش رو دوخت بہ دخترها.
_سلام گلاے بابابزرگ.
بچہ ها نگاهے بہ بابامحمد انداختن و دست تڪون دادن.
بابامحمد نون بربرے رو بہ سمتم گرفت و گفت:ببر خونہ تون.
خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم فاطمہ بہ سمت حوض رفت.
با عجلہ دنبالش دیدم،رو روڪش رو گرفتم و ڪشیدمش ڪنار.
متعجب بهم زل زد،انگشت اشارہ م رو بہ سمت حوض گرفتم و گفتم:اینجا ورود ممنوعہ بچہ! اون ور رانندگے ڪن.
رو بہ بابامحمد گفتم:ممنون باباجون ما صبحانہ خوردیم،نوش جان.
راستے امیررضا ڪے از شیراز برمیگردہ؟
سرش رو تڪون داد و گفت:فڪرڪنم تا اسفند ماہ دانشگاهش تموم بشہ.
در خونہ باز شد،امیرحسین آروم گفت:هانیہ جان!
با دیدن بابا سریع دستش رو برد بالا و گفت:سلام بابا!
بابامحمد جواب سلامش رو داد،بہ نون بربرے اشارہ ڪرد و گفت:میخورے؟
امیرحسین بہ سمت بچہ ها رفت و با لبخند گفت:نوش جونتون.
همونطور ڪہ بچہ ها رو بہ سمت خونہ هل مے داد گفت:ما بریم ڪم ڪم آمادہ شیم.
پشت سرش راہ افتادم،بچہ ها رو یڪے یڪے وارد خونہ ڪرد.
با صف!
شبیہ جوجہ ها!
بہ ساعت نگاہ ڪردم و گفتم:واے دیر شد!
بچہ ها رو بردم توے اتاق،لباس هاشون رو ڪہ از شب قبل آمادہ ڪردہ بودم گذاشتم روے تخت.
بلوز بلند و ساق مشڪے همراہ هد مشڪے.
مائدہ و سپیدہ رو روے تخت نشوندم،فاطمہ رو دراز ڪردم،ڪفش هاش رو درآورم و مشغول پوشوندن ساقش شدم.
زل زدہ بود بہ صورتم و دستش رو میخورد.
بشگون آرومے از رون تپلش گرفتم و گفتم:اونطورے نڪنا میخورمت!
مائدہ و سپیدہ ڪنار فاطمہ دراز ڪشیدن.
بہ زبون خودشون شروع ڪردن بہ صحبت ڪردن،دست هاشون رو حرڪت میدادن،گاهے پاهاشون رو هم بالا میبردن.
فڪرڪنم از قواعد زبانشون حرڪت دست ها و پاها بود!
یڪے یڪے لباس هاشون رو پوشندم،بہ قدرے گرم صحبت بودن ڪہ موقع لباس پوشوندن اذیت نڪردن.
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
❤️ #عاشقانه_مذهبی ❤️(قسمت آخر/بخش چهارم)
امیرحسین وارد اتاق شد،تے شرتش رو درآورد و بہ سمت ڪمد رفت.
همونطور ڪہ در ڪمد رو باز میڪرد گفت:هانے تو برو آمادہ شو حواسم بہ بچہ ها هست.
نگاهم رو دوختم بهش،پیرهن مشڪیش رو برداشت و پوشید.
مشغول بستن دڪمہ هاش شد.
_صبرمیڪنم تا آمادہ شے.
ڪت و شلوار مشڪے پوشید،جلوے آینہ ایستاد و شروع ڪرد بہ عطر زدن.
از توے آینہ با لبخند زل زد بهم.
جوابش رو با لبخند دادم.
گفتم:حس عجیبے دارم امیرحسین.
مشغول مرتب ڪردن موهاش شد:بایدم داشتے باشے خانمم نظر ڪردہ مادرہ!
از روے تخت بلند شدم.
_حواست بہ بچہ ها هست آمادہ شم؟
سرش رو بہ نشونہ ے مثبت تڪون داد و بہ سمت تخت رفت.
با خیال راحت لباس هاے یڪ دست مشڪیم رو پوشیدم.
روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم،چادر مشڪے سادہ م رو برداشتم.
همون چادرے ڪہ وقتے امیرحسین پاش شڪست بہ پاش بستم.
روز اولے ڪہ اومدم خونہ شون بهم داد.
روش نشدہ بود بهم برگردونہ از طرفے هم بہ قول خودش منتظر بود همسفرش بشم!
چادرم رو سر ڪردم،رو بہ امیرحسین و بچہ ها گفتم:من آمادہ ام بریم!
امیرحسین فاطمہ و مائدہ رو بغل ڪرد و گفت:بیا یہ سلفے بعد!
ڪنارش روے تخت نشستم،سپیدہ رو بغل ڪردم.
موبایلش رو گرفت بالا،همونطور ڪہ میخواست علامت دایرہ رو لمس ڪنہ گفت:من و خانم بچہ ها یهویے!
بچہ ها شروع ڪردن بہ دست زدن.
از روے تخت بلند شدم،سپیدہ رو محڪم بغل گرفتم.
رو بہ امیرحسین گفتم:سوییچ ماشینو بدہ من برم سپیدہ رو بذارم.
دستش رو داخل جیب ڪتش ڪرد و سوییچ رو بہ سمتم گرفت.
از خونہ خارج شدم،حیاط رو رد ڪردم،در ڪوچہ رو باز ڪردم و با گذاشتن پام توے ڪوچہ زیر لب گفتم:یا فاطمہ!
بہ سمت ماشین امیرحسین رفتم،سپیدہ رو گذاشتم عقب،روے صندلے مخصوصش،امیرحسین هم فاطمہ و مائدہ رو آورد.
باهم سوار ماشین شدیم،ماشین رو روشن ڪرد و گفت:بسم اللہ الرحمن الرحیم.
همونطور ڪہ نگاهش بہ جلو بود گفت:پیش بہ سوے نذر خانمم!
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
شیشہ ے ماشین رو پایین دادم،با لبخند بہ دانشگاہ نگاہ ڪردم و گفتم:یادش بہ خیر!
از ڪنار دانشگاہ گذشتیم،امیرحسین سرعتش رو ڪم ڪرد،وارد ڪوچہ ے حسینیہ شدیم.
امیرحسین ماشین رو پارڪ ڪرد،هم زمان باهم پیادہ شدیم.
در عقب رو باز ڪرد،فاطمہ رو بغل ڪرد و گرفت بہ سمت من.
مائدہ و سپیدہ رو بغل ڪرد،باهم بہ سمت حسینیہ راہ افتادیم.
چند تا از شاگردهاے امیرحسین ڪنار حسینیہ ایستادہ بودن سر بہ زیر سلام ڪردن.
آروم جوابشون رو دادیم،امیرحسین گفت:هانیہ،خانم محمدے رو صدا ڪن ڪمڪ ڪنہ بچہ ها رو ببرے خیالم راحت شہ برم!
وارد حسینیہ شدم،شلوغ بود.
نگاهم رو دور حسینیہ ے سیاہ پوش چرخوندم.
خانم محمدے داشت با چند تا خانم صحبت میڪرد.
دستم رو بالا بردم و تڪون دادم.
نگاهش افتاد بہ من،سریع اومد ڪنارم بعد از سلام و احوال پرسے
گفت:ڪجایید شما؟!
صورتم رو مظلوم ڪردم و گفتم:ببخشید زهرا جون یڪم دیر شد.
باهاش بہ قدرے صمیمے شدہ بودم ڪہ با اسم ڪوچیڪ صداش ڪنم.
_خب حالا! دو تا فسقلے دیگہ ڪوشن؟!
بہ بیرون اشارہ ڪردم و گفتم:بغل باباشون.
دستش رو روے ڪمرم گذاشت و گفت:بریم بیارمشون.
باهم بہ سمت امیرحسین رفتیم.
امیرحسین با دیدن خانم محمدے نگاهش رو دوخت بہ زمین.
خانم محمدے مائدہ رو از بغل امیرحسین گرفت،چادرم رو مرتب ڪردم و گفتم:امیرحسین سپیدہ رو بدہ!
نگاهم ڪرد و گفت:سختت میشہ!
همونطور ڪہ دستم رو بہ سمتش دراز ڪردہ بودم گفتم:دو قدم راهہ،بدہ!
مُرَدَد سپیدہ رو بہ سمتم گرفت،سپیدہ رو ازش گرفتم.
سنگینے بچہ ها اذیتم میڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم.
رو بہ امیرحسین گفتم:برو همسرے موفق باشے!
فاطمہ و سپیدہ رو تڪون دادم و گفتم:خداحافظ بابایے!
نگاهش رو بین بچہ ها چرخوند و روے صورت من قفل ڪرد!
_خداحافظ عزیزاے دلم.
با خانم محمدے دوبارہ وارد حسینیہ شدیم،صداے همهمہ و بوے گلاب باهم مخلوط شدہ بود.
آخر مجلس ڪنار دیوار نشستم،بچہ ها رو روے پام نشوندم،با تعجب بہ بقیہ نگاہ میڪردن.
آروم موهاشون رو نوازش میڪردم،چند دقیقہ بعد صداے امیرحسین از توے بلندگوها پیچید:اعوذ بااللہ من الشیطان الرجیم،بسم اللہ الرحمن الرحیم
با صداے امیرحسین،صداے همهمہ قطع شد.
بچہ ها با تعجب اطراف رو نگاہ میڪردن،دنبال صداے پدرشون بودن.
سرم رو تڪیہ دادم بہ پرچم یا فاطمہ.
قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید!
مثل دفعہ ے اول،بدون شروع روضہ!
صداے امیرحسین مے اومد.
بوسہ ے ڪوتاهے روے "یا فاطمه" نشوندم و گفتم:مادر! با دخترام اومدم!
✍🏻نویسنده:لیلے سلطانے
عاشقانہ هاے لیلے ☝️🏻
#سہ_قلو_دار_شدن😍🙈
#نگفتہ_بودم_آخراشہ
#فڪرڪنم_شوڪ_بود😂
#خبرهایے_در_راہ_است😉
#بابت_وقفہ_هاے_آخر_عذر_میخوام🌹
#لطفا_دوستانتون_رو_بہ_ڪانال_دعوت_ڪنید
#بہ_هر_جا_رسیدم_بہ_عشق_تو_بود💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #عید_غدیر
مولودی عید غدیر برای کودکان + متن