[ رفـــــیق شـــــهیدم شهادتتـــــ مبارڪــــــــــ ]
🥀
نـــــحوه ے شهادتــــــــــ شـــــهید ذوالفـــــقارے:
نزدیڪـــــ ظهر روز یڪـــــشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳ بـــــود
که شیخ هادی بــــــــــه همـــــراه دیـــــگر رزمـــــندگان بـــــه
روســـــتاے مڪـــــشیفیه در بیستـــــ ڪـــــیلومتری سامــــــــــرا وارد شـــــدند.
ســـــاختمان ڪـــــوچڪے در آنـــــجا وجـــــود داشتـــــ ڪه بیستــــــــــ نفر از نـــــیروهای عراقـــــے بـــــه همراه هــــــــــادے بـــــه داخـــــل آن رفـــــتند.
هــــــــــنوز چند دقــــــــــیقه اے نگذشتـــــه بود ڪـــــه یڪـــــ بـــــولدوزر انتحـــــارے
بـــــا بدنـــــه اے پوشیده شـــــده از ورق هــــــــــــاے آهـــــن (ضد گلولـــــه)
از سمتـــــ بیـــــرون روســـــتا به سمتــــــــــ ســـــنگرهای نـــــیروے مـــــردمے
حرکتـــــ ڪـــــرد.
لحظاتـــــے بعد صـــــداے انفـــــجارے آمد ڪـــــه زمـــــین را لرزانـــــد!
صــــــــــدها ڪـــــیلو مـــــواد منفجـــــره، آسمــــــــــان را ســـــیاه ڪـــــرد.
انفجـــــار بـــــه قــــــــــدرے عـــــظیم بود ڪـــــه پیڪر شــــــــــهدا قـــــادر بـــــه شناسایـــــے نبـــــود.
در اصـــــل پیـــــڪر هــــــــــادے ذوالفـــــقارے پرتــــــــــ شـــــده بـــــود و
بـــــعد از ۴ روز بـــــدن این شــــــــــهید بی پلاڪـــــ شناسایـــــے شــــــــــد.
🥀
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
#ششمین_سالگرد_شهادت
#مدافع_حرم_سامرا
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕❤️💕
.
حـــــجابتـان را
مـــــثل حجـابــــــــــ حضرتـــــ زهــــــــــرا (س)
رعایتــــــــــ ڪـــــنید
نـــــہ مثل حجابــــــــــ های امـــــروز
چـــــون این حجـابــــــــــ هـا
بـــــوے حضرتــــــــــ زهــــــرا (س) نمےدهد.
#شـــــهید_محمدهادے_ذوالفقارے
🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
💕💚💕
»
✍ #ســـــخــــن_بــــزرگـــــان
🌿 آیتـــــ الله مرعشـــــے (ره) :
وقـــــتـــــے از مـــــنزل خـــــــــــارج میشوم، خــــــــــدا
را بــــــــــه 124هـــــزار پیامبر قـــــسم میدهم
ڪـــــه بـــــاایـــــمان به خــــــــــانه برگردم. چـــــرا ڪـــــه
در روایتــــــــــ آمده، چـــــه بســـــا مــــــــــرد بـــــاایمان
از خــانـہ خــــــــــارج مـــــےشود و بےایـــــمان
برمیگـــردد.
💕💙💕
✅شفای مفلوج
✍یکی از بزرگان در زمان طاغوت دو پسر خود را از دست داده بود. همسرش بابت بی تابی های زیاد فلج شد و چشم ها و جوانی خود را نیز تقریبا از دست داد و به نوعی پیری زودرس گرفت. بنا شد این زن را به تهران ببرند بخوابانند و درمان شود. شوهرش میگفت: دیدم فردا اول صبح قراره همسرم را ببرند، بچه ها هم بی سرپرست اند. نگران شدم و به امام زمان متوسل شدم و به خدا گفتم لطفی کن که امام زمان زمان به ما عنایت بکنند. میبینی که وضع ما ناراحت کننده است...
نصف شب دیدم چراغ ها روشن شد و سر و صدا بلند شد. گفتم چه شده؟ آمدم پایین یک دخترِ کوچک داشتم جلو آمد و گفت بابا، مامانم خوب شد. جلو رفتم دیدم سالم است، پیری زودرس او هم برگشته و جوان شده و چشم هایش هم خوب شده. بعدا خود زن قضیه را تعریف کرد و گفت:
تنها در اتاق خواب بودم یکدفعه اتاق روشن شد نور مقدس حضرت مهدی رو به من کرد و فرمود: برخیز به شرطی که دیگر بی تابی نکنی. بلند شدم، آقا از اتاق بیرون آمدند و من هم به همراهش رفتم یک وقت متوجه شدم که من سالم هستم.
💥زنی که فلج بود به تمام معنی سالم شد، چشم ها و جوانی اش هم برگشت. وقتی ما چنین آقایی را داشته باشیم حیف است به آقا امام زمان بی توجه باشیم و اتفاقا همه ما هم بی توجه ایم.
📚جهاد با نفس؛ (آیت الله مظاهری) ص۴۳۲
💕💛💕
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_پنجاه_پنجم: آخرین پرونده زمان به سرعت برق و باد گذشت ... و فرصتي که به دايره
#مردی_در_آینه
#قسمت_پنجاه_شش : کابووس بیداری
برگه استعفا رو از روي ميز برداشتم و دنبالش رفتم ... هنوز پام به دفترش نرسيده بود که ...
- چرا با خودت اين کارها رو مي کني؟ ... تو بهترين کارآگاه مني ... بين همه اينها روشن ترين آينده رو داشتي ... چرا داري با دست خودت همه چيز رو خراب مي کني؟ ...
بي توجه به اون کلمات ... رفتم جلو و استعفام رو گذاشتم روي ميز ...
- حداقل يه چيزي بگو مرد ...
- بايد خيلي وقت پيش اين کار رو مي کردم ... مي دوني چرا اون روز چاقو خوردم؟ ... چون اسلحه واسه دستم سنگين شده ... نمي تونم بيارمش بالا و بگيرمش سمت هدف ... مغزم ديگه نمي تونه درست و غلط رو تشخيص بده ... فکر مي کردم درست بود اما اون شب نزديک بود ...
نشستم روي صندلي ...
ـ بعد از چاقو خوردن هم که ... فقط کافيه حس کنم يه نفر مي خواد از پشت سر بهم نزديک بشه ... چند روز پيش لويد اومد از پشت صدام کنه ... ناخودآگاه با مشت زدم وسط قفسه سينه اش ...
اينجا ديگه جاي من نيست رئيس ... نمي تونم برم توي خيابون و با هر کسي که بهم نزديک ميشه درگير بشم ...
نشست پشت ميزش ... ساکت ... چيزي نمي گفت ... براي چند لحظه اميدوار شدم همه چيز در حال تموم شدن باشه ...
کشوی میزش رو جلو کشید و یه برگه در آورد ...
- برات از روان شناس پليس وقت گرفتم ... اگه اون گفت ديگه نمي توني بموني ... از اينجا برو ... خودم با استعفا يا انتقاليت يا هر چيزي که تو بخواي موافقت مي کنم ...
کلافه و عصبي شده بودم ... نمي تونستم بزنمش اما دلم مي خواست با تمام قدرت صندلي رو بردارم از پنجره پرت کنم بيرون ...
چرا هيچ کس نمي فهميد چي دارم ميگم؟ ... چرا هيچ کس نمي فهميد ديگه نمي تونم به جنازه هاي غرق خون و تکه پاره نگاه کنم؟ ... ديگه نمي تونم برم بالاي سر يه جنازه سوخته و بعدش ... نهار همبرگر بخورم ... چرا هيچ کس اين چيزها رو نمي فهميد؟ ...
رفتم عقب و نشستم روي صندلي ...
- چرا دست از سرم برنمي داريد؟ ...
اومد نشست کنارم ...
- جوان تر که بودم ... يه مدت به عنوان مامور مخفي وارد يه باند شدم ... وقتي که پرونده بسته شد، شبيه تو شده بودم ... يه شب بدون اينکه خودم بفهمم ... توي خواب، ناخودآگاه به زنم حمله کردم ... وقتي پسرم از پشت بهم حمله کرد و زد توي سرم ... تازه از خواب پريدم و ديدم ... هر دو دستم رو دور گردن زنم حلقه کرده ام ... داشتم توي خواب خفه اش مي کردم ... چند روز طول کشيد تا جاي انگشت هام رفت ...
نگاه ملتمسانه ام از روي زمين کنده شد و چرخيد روش ...
- بعضي از چيزها هيچ وقت درست نميشه اما ميشه کنترلش کرد ... سال هاست از پشت ميزنشين شدنم مي گذره اما هنوز اون مشکلات با منه ... مشکلاتي که همه فکر مي کن رفع شده ... علي الخصوص زنم ...
اما هنوز با منه ... تک تک اون ترس ها، فشارها و اضطراب ها ...
اين زندگي ماست توماس ... زندگي اي که بايد به خاطرش بجنگيم ... ما آدم هاي فوق العاده اي نيستيم اما تصميم گرفتيم اينجا باشيم و جلوي افرادي بايستيم که امنيت مردم رو تهديد مي کنن ...
امنيت ... تعهد ... فداکاري ... کلمات زيبايي بود ... براي جامعه اي که اداره تحقيقات داخلي داشت ... اداره اي که نمي تونست جلوي پليس هاي فاسد رو بگيره ...
و امثال من ... افرادي که به راحتي مي تونستن در حين ماموريت ... حتي با توهم توطئه و خطر ... سمت هر کسي شليک کنن ...
اين چيزي نبود که من مي خواستم ... نمي خواستم جزو هيچ کدوم از اونها باشم ... هيچ وقت ...
سال ها بود که روحم درد مي کرد و بريده بود ... سال ها بود که داشتم با اون کابووس ها توي خواب و بيداري دست و پنجه نرم مي کردم ... مدت ها بود که از خودم بريده بودم ... اما هيچ وقت متنفر نشده بودم ... و اين تنفر چيزي نبود که هيچ کدوم از اون مشاورها قدرت حل کردنش رو داشته باشن ...
اونها نشسته بودن تا دروغ هاي خوش رنگ ما رو بعد از شليک چند گلوله گوش کنن ... و پاي برگه هاي ادامه ماموريت افرادي رو مهر کنن که اسلحه ... اولين چيزي بود که بايد ازشون گرفته مي شد ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#مردی_در_آینه #قسمت_پنجاه_شش : کابووس بیداری برگه استعفا رو از روي ميز برداشتم و دنبالش رفتم ...
#مردی_در_آینه
#قسمت_پنجاه_هفت: تنها ... بدون تو ...
برگشتم خونه با چند روز مرخصي استحقاقي ... هر چند لفظ اجباري بيشتر شايسته بود ...
وسائلم رو پرت کردم يه گوشه ... و به در و ديوار ساکت و خالي خيره شدم ... تلوزيون هم چيز جذابي براي ديدن نداشت ... ديگه حتي فيلم ها و برنامه هاش برام جذاب نبود ...
از جا بلند شدم ... کتم رو برداشتم و از خونه زدم بيرون ... رفتم در خونه استفاني ... يکي از دوست هاي نزديک آنجلا ...
تا چشمش بهم افتاد، اومد در رو ببنده ... با يه حرکت سريع، پنجه پام رو گذاشتم لاي در ...
بيخيال بستن در شد و رفت کنار ... و من فاتحانه وارد خونه اش شدم ...
- مي دوني اين کاري رو که انجام دادي اسمش ورود اجباري و غيرقانونيه؟ ...
پوزخند خاصي صورتم رو پر کرد ...
- اگه نرم بيرون مي خواي زنگ بزنی پليس؟ ...
اوه يه دقيقه زنگ نزن بزار ببينم نشانم رو با خودم آوردم يا نه ...
با عصبانيت چند قدم رفت عقب ...
- مي توني ثابت کني من توي جرمي دست داشتم؟ ... نه ... پس از خونه من برو بيرون ...
چند لحظه سکوت کردم تا آروم تر بشه ... حق داشت ... من به زور و بي اجازه وارد خونه اش شده بودم ... آرام تر که شد خودش سکوت رو شکست ...
- چي مي خواي؟ ...
- دنبال آنجلا مي گردم ... چند هفته است گوشيش خاموشه ... مي دونم ديگه نمي خواد با من زندگي کنه ... اما حداقل اين حق رو دارم که براي آخرين بار باهاش حرف بزنم؟ ...
حتي حاضر نبود توي صورتم نگاه کنه ...
- فکر نمي کنم اينقدرها هم شوهر بدي بوده باشم؟ ... حداقل نه اونقدر که اينطوري ولم کنه ... بدون اينکه بگه چرا ...
- برای اینکه بفهمی چرا دیگه حاضر نیست باهات زندگی کنه لازم نیست کسي چيزي بهت بگه ... فقط کافيه يه نگاه توي آينه به خودت بندازي ... تو همون نگاه اول همه چيز داد میزنه ...
براي چند ثانيه تعادل روحيم رو از دست دادم ... گلدون رو برداشتم و بي اختيار پرت کردم توي ديوار ...
- با من درست حرف بزن عوضي ... زن من کدوم گوريه؟ ...
چشم هاي وحشت زده استفاني ... تنها چيزي بود که جلوي من رو گرفت ...
چند قدم رفتم عقب و نگاهم رو ازش گرفتم ... حتي نمي دونستم چي بايد بگم ... باورم نمي شد چنين کاري کرده بودم ...
- معذرت مي خوام ... اصلا نفهميدم چي شد ... فقط ... يهو ...
و ديگه نتونستم ادامه بدم ...
چشم هاي پر اشکش هنوز وحشت زده بود ... وحشتي که سعي در مخفي کردن و کنترلش داشت ... نمي خواست نشون بده جلوي من قافيه رو باخته ...
- آنجلا هميشه به خاطر تو به همه فخر مي فروخت ... نه اينکه بخواد دل کسي رو بسوزونه، نه ... هميشه بهت افتخار مي کرد ... حتي واسه کوچک ترين کارهايي که واسش انجام مي دادي ...
اما به خودت نگاه کن توماس ... تو شبيه اون مردي هستي که وسط اون مهموني ... جلوي آنجلا زانو زد و ازش تقاضاي ازدواج کرد؟ ... اون آدم خوش خنده که همه رو مي خندوند؟ ...
مهم نبود چقدر ناراحت بوديم فقط کافي بود چند دقيقه کنارت بشينيم ... یه زمانی همه آرزو داشتن با تو باشن ... و تو روي اونها دست بزاري ... با خودت چي کار کردي؟ ... چه بلايي سرت اومده؟ ...
برای یه لحظه بی اختیار اشک توی چشم هام حلقه زد ...
- هیچی ... فقط از دنیای جوانی ... وارد دنیای واقعی شدم ...
بدون اينکه در رو پشت سرم ببندم، سريع از خونه استفاني زدم بيرون ... نمي تونستم جلوي اشک هام رو بگيرم اما حداقل مي تونستم بيشتر از اين خودم رو جلوش دستم سمت سوئيچ نمي رفت که استارت بزنم ... بي اختيار سرم رو گذاشتم روي فرمون ... آرام تر که شدم حرکت کردم ... چه آرامشي؟ ... وقتي همه آرامش ها موقتي بود ...
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️ #پیامبر_اکرم(ص)فرمودند:
🍃 در بهشت، قصری هست که جز روزه داران #ماه_رجب وارد آن نمی شوند.
📖 بحارالانوار، ج ۹۷، ص ۴۷
✅ پیامبر اکرم(ص):
#رجب نام نهرى است در بهشت، از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر😋
👌 هركس يك روز از #ماه_رجب را روزه بگيرد خداوند از آن نهر به او مى نوشاند.
📚من لايحضره الفقيه،ج ۲، ص ۹۲
#أین_الرجبیون
💕🧡💕
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح آمده تاعشق بکارد
باران محبت به سرت بازببارد
خورشید رسیدست که با جوهر نورش
نقشی زخدا بر دل پاکت بنگارد
امیدت به خداباشه همه چیزعالی میشه
سلام دوستان خوبم✋
صبحتون شاد و عالی🌸
🍁نشانه ها وپاداش دوستی اهل بیت ع
🍁قال رسول اللّه ِ صلى الله عليه و آله :
🍁مَن رَزَقَهُ اللّه ُ حُبَّ الأَئِمَّةِ مِن أهلِ بَيتي فَقَد أصابَ خَيرَ الدُّنيا وَ الآخِرَةِ ، فَلا يَشُكَّنَّ أحَدٌ أنَّهُ فِي الجَنَّةِ ، فَإِنَّ في حُبِّ أهلِ بَيتي عِشرينَ خَصلَةً ،
عَشرٌ مِنها فِي الدُّنيا ، و عَشرٌ مِنها فِي الآخِرَةِ .
🍁أمَّا الَّتي فِي الدُّنيا :
فَالزُّهدُ ،
وَ الحِرصُ عَلَى العَمَلِ ،
وَ الوَرَعُ فِي الدّينِ ،
وَ الرَّغبَةُ فِي العِبادَةِ ،
وَ التَّوبَةُ قَبلَ المَوتِ ،
وَ النَّشاطُ في قِيامِ اللَّيلِ ،
وَ اليَأسُ مِمّا في أيدِي النّاسِ،
وَ الحِفظُ لِأَمرِ اللّه ِ و نَهيِهِ عَزَّ و جَلَّ،
وَ التّاسِعَةُ بُغضُ الدُّنيا،
وَ العاشِرَةُ السَّخاءُ .
🍁و أمَّا الَّتي فِي الآخِرَةِ :
فَلا يُنشَرُ لَهُ ديوانٌ ،
و لا يُنصَبُ لَهُ ميزانٌ ،
و يُعطى كِتابَهُ بِيَمينِهِ ،
و تُكتَبُ لَهُ بَراءَةٌ مِنَ النّارِ ،
و يَبيَضُّ وَجهُهُ ،
و يُكسى مِن حُلَلِ الجَنَّةِ ،
و يُشَفَّعُ في مِائَةٍ مِن أهلِ بَيتِهِ ،
و يَنظُرُ اللّه ُ عَزَّ و جَلَّ إلَيهِ بِالرَّحمَةِ ،
و يُتَوَّجُ مِن تيجانِ الجَنَّةِ،
وَ العاشِرَةُ يَدخُلُ الجَنَّةَ بِغَيرِ حِسابٍ فَطوبى لِمُحِبّي أهلِ بَيتي .[الخصال : 515 / 1 .]
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :
هر كه خداوند، محبّت اهل بيت مرا روزيش كند، بى گمان به خير دنيا و آخرت رسيده است و در اينكه او اهل بهشت است، احدى نبايد شكّ كند؛ زيرا دوست داشتن اهل بيت من، بيست نتيجه دارد:
ده تا در دنيا و ده تا در آخرت:
اما نشانه های آن در دنيا عبارتند از:
1. زهد،
2.شوق به كار و عمل،
3. پارسايى در دين،
4.رغبت به عبادت،
5. توبه پيش از مرگ،
6. نشاط در شب زنده دارى،
7. چشم كندن از آنچه مردم دارند،
8. حفظ اوامر و نواهى خداوند ـ عزّ و جلّ
9: دشمن داشتن دنيا
10. سخاوت و بخشندگى .
و امّا نتايج آن در آخرت:
1. نامه عمل برايش گشوده نمى شود،
2.ميزانى برايش برپا نمى شود،
3. نامه اعمالش به دست راست او داده مى شود،
4.برات آزادى از آتش دوزخ برايش نوشته مى شود،
5.رو سفيد مى شود،
6. از جامه هاى بهشت بر قامت او پوشيده مى شود،
7.شفاعت او درباره صد نفر از خانواده اش پذيرفته مى گردد،
8. خداوند ـ عزّ و جلّ ـ به او با مهر و رحمت مى نگرد،
9. از تاجهاى بهشت بر سرش مى نهند
10. اينكه بدون حسابرسى به بهشت مى رود.
🍁پس خوشا به حال دوستداران اهل بيت من.
💕💛💕
🌹 امیرالمومنین عليه السلام:
مبادا، بى تابى كنى كه نااميدى مى آورد و كار را سست مى كند و پريشانى مى آورد، بدان كه راه نجات، دو تاست: در آنچه چاره هست، چاره انديشى و در آنچه چاره نيست، صبر بايد كرد...
📗بحارالانوار، ج۸۲ ص۱۴۴
#حدیث_روزانه💕
#رزق_معنوی🌸
💕💚💕
عارفی را گفتند: از که آموختی محبت را ؟!
گفت: از درخت شکوفه
پرسیدند: چگونه؟!
گفت:
هرموقع به او لگدی زدم،
به جای تلافی بر سرم شکوفه ریخت
💕💙💕
🌠☫﷽☫🌠
🌷یکی از شئون عاقبت به خیری «نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب» است.
🌷والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری همین است.
🌷والله والله والله از مهمترین شئون عاقبت به خیری، رابطه قلبی و دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان انقلاب را به دست دارد.
#شهید_قاسم_سلیمانی
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃
┗╯\╲
#رهبرم
هر شہیدے ڪہ بر خاڪ مےافتد
تڪہ اے از بُغض هاے نهفتہء مولا را شڪوفا مےڪند.
شهدا بُغض هاے بَرملا شده ی مـــولا هستند...
برادر شهیدم دعایم کن که سخت محتاج دعایت هستم
💕🧡💕