eitaa logo
پروانه های وصال
7.4هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
19.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب انار: ۴ پیمانه به خرد شده: ۲۵۰ گرم آبلیمو🍋: ۳ قاشق غذاخوری نکات کلیدی⭐️⭐️ 🔸️برای داشتن لواشک خوشمزه بهتر از انار ترش استفاده کنید. 🔸️اضافه کردن میوه به، به لواشک انار ضروریه چون باعث قوام اومدن این لواشک می شه. 🔸️توجه داشته باشید که مواد رو نباید به صورت خیلی نازک روی کاغذ روغنی پهن کنید چون پس از آماده شدن لواشک به سختی از کاغذ روغنی جدا می شه 🔸️در صورت عدم دسترسی به کاغذ روغنی می تو نید کف سینی رو با کمی روغن چرب کنید و مواد رو روی اون پخش کنید. علاوه براین می تونید ظرف رو روی بخاری یا شوفاژ قرار بدید تا لواشکتون آماده بشه. 🔸️مدت زمان مورد نیاز برای آماده شدن لواشک به میزان حرارت فر بستگی داره پس هر نیم ساعت بهش سر بزنید و بچرخونید تا آماده بشه. http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
🥘 😋 🔸سیب زمینی و پیاز خام رو رنده کنید، گوشت چرخ کرده اضافه کنید، نمک ادویه زردچوبه و فلفل بزنید، ترخون و مرزه تازه اگه نداشتید خشک شده بش اضافه کنید و کمی آرد نخودچی بریزید، در حدی که موقع پخت از هم نپاشه، بعد دونه دونه سرخ کنید. تو یه قابلمه پیاز داغ فراوان درست کنید، سیب زمینی و گوجه نگینی کنید فلفل سبز خورد کنید و خوب تفت بدید، رب رو اضافه کنید و‌ حسابی تفتش بدید و دوباره، ترخون و مرزه بریزید و نمک و ادویه جات و پودر لیمو عمانی، آب بریزید بذارید یکم سیب زمینی ها بپزه بعد قیمه ها رو بش اضافه کنید و بذارید مغز پخت بشه و به روغن بیفته نکته: این خوراک با نان سرو میشه حتما ترخون و مرزه یادتون نره سیب زمینی رو رنده ریز و پیاز رو رنده درشت بکنید http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد لازم کره: ۲۰ گرم روغن مایع: ۱ قاشق غذاخوری سیر: ۲ حبه میگو: ۲۵۰ گرم قارچ: ۲۰۰ گرم خامه: ۲ قاشق غذاخوری شیر: نصف فنجان آب نصف لیمو تازه فلفل سیاه + نمک + پودر گشنیز پنیر پارمسان و جعفری برای دیزاین بشقاب. فوتوچینی هارو ۱۰ دقیقه داخل آبجوش و نمک بپزید تا کامل نرم بشه، بعد آبکش کنید. این پاستا رو تقدیم میکنم به همه شما دوستای خوبم. اگه به هر دلیلی میگو دوست ندارید، میتونید سینه مرغ رو به صورت مکعبی برش بدید و از اون استفاده کنید. تازه میتونید از اشکال دیگه ماکارونی هم استفاده کنید http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ صدام برای شکار گردان تک نفره، تیمی ۲۰ نفره از بهترین تک تیراندازان بین المللی را اجیر کرده بود که هر بار با تلفات سنگین بر می‌گشتند؛ 🔹در جبهه‌ها نقش منحصر به فردی ایفا کرد و در جنگ‌های نامنظم ودیگر عملیات‌ها به عنوان تک تیرانداز،نقش حساس وظریف خود را بازی کردوبا ۷۰۰ شلیک موفق،صیاد خمینی لقب گرفت. 🔹شهیدحاج حسین خرازی، زرین را به خوبی می‌شناخت و درباره‌اش حرف‌های زیادی زده است‌. رابطه این دو رابطه پدر وفرزندی بوده و بارها همدوش با یکدیگر صحنه‌های پر خطر و نفس گیر را درکردستان وجنوب به چشم دیده‌اند. زرین بارها زخمی شده بود و۶۰ درصد از کار افتادگی داشت. خرازی معافیت او را از رزم صادر کرده بود اما نشستن برای این رزمنده دلاور معنایی نداشت 🔹شهید خرازی در مورد دلاوری‌های زرین عنوان کرده است انگار که ایشان جنگی به دنیا آمده بود. در جای دیگر هم او را «گردان تک نفره زرین» خطاب کرده بودند چون به اندازه یک گردان موثر بود. 🔹شهید زرین در منطقه بُستان و در هنگام هدف گیری، لاله گوشش مورد اصابت گلوله قرار گرفت اماجان سالم به در برد. شهید عبدالرسول زرین شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ عملیات خیبر جزیره مجنون http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 نوشین معراجی، فیلمنامه‌نویس نمور: به اصول اخلاقی پایبندم از مردم عذر می‌خواهم. ⛔ نه به ازدواج سفید با و قوی خواهد ماند http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
AUD-20220205-WA0007.mp3
12.6M
⚠️هشدار : خودتان را برای برابری جمعیت با اهل سنت آماده کنید!!! 🎙حاج مهدی رسولی 📍پ.ن : میشناسم بچه هیئتی رو که کارش از این هیئت به اون هیئت رفتنه [دمش گرم] اما تا حرف از فرزند آوری میشه با توجیه‌های صد من یه غاز از زیر بار این مسئولیت مهم فرار میکنه. اگر این پست رو میخوانی بهت میگم ان شاالله قبول باشه عزاداری‌ها و توسل‌هات.✋ ✅ وجود با http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه تریلی در مسجد مقدس جمکران متوقف شد؟! 🔹 اتفاق معجزه‌گری که باعث شد تریلی در وسط صحن متوقف شود را از زبان مدیر حراست مسجد جمکران بشنوید http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 «وقت ندارم» 👤 استاد 🔸 وقتی میگی من نمیرسم به امام زمانم این احمقانه‌ترین حرفه... http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠جوانی که در کما همه چیز را می دید ▪️این قسمت: بیست و چهار سال بعد ▫️تجربه‌گر : آقای حسن کریمی 💢لینک فیلم کامل در تلوبیون: https://www.telewebion.com/episode/2564523
نمــﮯدانــم...! ﮐُــﺠــا؟ ﮐـِـﮯ؟ ﭼـــه ﺷُــﺪ؟ ﮐـــﮧ ﻳﺎﺩﺕ ﺍﺯ ﺩَﺳـﺘــﻢ ﺍُﻓــﺘــاﺩ ﻭ ﺣــاﺻـِـﻠَــــش ﺗــﻤــاﻡ ِ ﺯَﻣــﯿــﻦ ﺧــﻮﺭﺩﻧﻬـﺎﻳﻢ شد،  دلم ﻣــﮯ ﺧــﻮاﻫَــﺪ ﺁﺭاﻡ ﺻـِـﺪﺍﻳَﺖ ﮐُــﻨَــﻢ:  ﺍﻟﻠّﻬُﻤـَّ ﯾـﺎ ﺷـﺎﻫـِﺪَ ﮐُـﻞِّ ﻧـَﺠْـﻮﻯ ﻭ ﺑـِـﮕـــــــــﻮ ﯾَــﻢ ﺗــﻮ ﺧــﻮﺩ ِ ﺁﺭاﻣـِـــــــــﺸــﮯ ﻭ ﻣـَـﻦ ﺧــﻮﺩ ِ ﺧــﻮﺩ ِ ﺑــﯿــﻘَــﺮاﺭ ﺧﺪﺍﯾــــــﺎ ! ﺧــــﺮﺍﺑﺖ ﻣﯽ ﺷــــﻮﻡ ﻣﺮﺍ ﻫﺮ ﮔــــﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧـــــﻮﺍﻫﯽ ﺑﺴـــــﺎﺯ .... ❄️🌨☃🌨❄️ http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
امر به معروف و نهی از منکر{۱۱} 1) امر به معروف در زمره‌ی «اهل معروف» قرار می‌گیرد؛ 2) امر به معروف به مؤمنان پشت‌گرمی می‌دهد؛ 3) ناهی از منکربینی منافقان، کفار و فاسقان را به خاک می‌مالد؛ 4) ناهی از منکر از کید و مکر منافقان در امان می‌ماند؛ 5) امر به معروف و عامل به آن، ناهی از منکر و تارک آن، حافظ و نگهدارنده. حدود الهی، هر سه از سلامت دنیا و آخرت برخوردار می‌گردند؛ 6) امر به معروف و نهی از منکر ثواب را مضاعف و اجر را فراوان می‌کند؛ 7) امر به معروف و نهی از منکر موجب قوام شریعت می‌گردد. آثار دیگری نیز در لابه‌لای کلمات گهر‌بار مولای مؤمنان برایب این دو فریضه بیان گردیده است که در مباحث آتی به آنها نیز اشاراتی خواهد شد. ج ـ امر به معروف و نهی از منکر معیار سنجش دیگر اعمال: گاهی در بیانات حضرت علی علیه‌السلام، به عبارت‌هایی برمی‌خوریم که در آن‌ها حضرت در مقام بیان اهمیت و ارزش امری است و برای اثبات ارزش آن امر، از معیار امر به معروف و نهی از منکر استفاده نموده‌اند. http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
📚پند دادن بهلول به هارون روزي بهلول بر هارون وارد شد . هارون گفت اي بهلول مرا پندي ده بهلـول گفـت اي هـارون اگـر در بیابانی که هیچ آبی در آن نیست و تشنگی برتو غلبه نماید و غریب به موت شوي ، آیا چه میدهی که تو را جرعه اي آب دهند که عطش خود را فرو نشانی ؟ گفت صد دینار طلا . بهلول گفـت : اگـر صـاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی ؟ گفت : نصف پادشاهی خود را می دهم ! بهلول گفت پس از آنکه آب را آشامیدي ، اگربه مرض حبس الیوم مبتلا گردي و رفع آن نتوانی باز چه میدهی که کسی علاج آن درد را بنماید ؟ هارون گفت نصف دیگر پادشاهی خود را . بهلول جواب داد : پس مغـرور بـه ایـن پادشـاهی مبـاش کـه قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست . آیا سزاوار نیست که با خلق خداي عزوجل نیکویی کنی ؟ ❄️🌨☃🌨❄️ http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
📜 ✍( اندر فواید خاموشی ) بازرگانى در يكى از تجارتهاى خود هزار دينار خسارت ديد. به پسرش گفت : مگذار کسی از این موضوع مطلع شود. پسر گفت: اى پدر! از فرمانت اطاعت مى كنم، اما مى خواهم بدانم راز اين پنهانكارى چيست؟ پدر گفت : تا مصيبتی که بر ما وارد شده دو برابر نشود ۱ - خسارت مال ۲ - شماتت همسايه و ديگران 🔸مگوى انده خويش با دشمنان 🔹كه لا حول گويند شادى كنان* * يعنى: غم خود را با دشمن در ميان مگذار كه او در زبان به ظاهر از روى دلسوزى، (لاحول و لا قوه الا بالله) به زبان آورد (و عجبا گويد) ولى در دل شادى كند. 📔 ❄️🌨☃🌨❄️ http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️قسمت شصت و چهار❤️ . برای هر نماز با پنبه و استون می افتاد به جان ناخن هایش، بعد از وضو دوباره لاک می زد و صبر می کرد تا نماز بعدی. وقتی هم که توی کوچه می رفت، ایوب منتظرش می ماند تا خوب لاک هایش را پاک کند. بالاخره خودش خسته شد و لاک را گذاشت کنار بقیه ها... توی خیابان، ایوب خانم ها را به هدی نشان می داد: "از کدام بیشتر خوشت می آید؟" هدی به دختر های اشاره می کرد و ایوب محکم هدی را می بوسید. 😘 . ❤️قسمت شصت و پنج❤️ . برای هدی مفصلی گرفتیم، با شصت هفتاد تا . مولودی خوان هم دعوت کردیم، ایوب به بهانه جشن تکلیف هدی تلویزیون نو خرید. میخواست این جشن همیشه در ذهن هدی بماند. کم تر پیش می آمد ایوب سر مسائل دینی عصبی شود، مگر وقتی که کسی از روی عمد اعتقادات دانشجوها را زیر سوال می برد. مثل آن استادی که سر کلاس، محبت داشتن مردم به و ایام را محبت بی ریشه ای معرفی کرد. ایوب داد و بیداد راه انداخت و کار را تا کمیته انضباطی هم کشاند. 😡 ❤️رمان های عاشقانه مذهبی❤️ ✨ ✨ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت شصت و شش❤️ . از استاد تا باغبان دانشگاه ایوب را می شناختند. با همه احوال پرسی می کرد، پی گیر مشکلات مالی آنها می شد. بیشتر از این دلش می تپید برای سر و سامان دادن به زندگی دانشجوها. واسطه آشنایی چند نفر از دختر پسرهای دانشکده با هم شده بود. خانه ما یا محل های اولیه بود یا محل آشتی دادن زن و شوهرها.😍 کفش های پشت در برای صاحب خانه بهانه شده بود. می گفت: "من خانه را به شما اجاره دادم، نه این همه آدم" بالاخره جوابمان کرد. با وضعیتی که ایوب داشت نمی توانست راه بیفتد و دنبال خانه بگردد. کار خودم بود. چیزی هم به نمانده بود. شهیده و زهرا کتاب های درسی را که یازده سال از آنها دور بودم، بخش بخش کرده بودند. جزوه های کوچکم را دستم می گرفتم و در فاصله ی این بنگاه تا آن بنگاه درس می خواندم. ☺ . ❤️قسمت شصت و هفت❤️ . نتایج دانشگاه که اعلام شد، ایوب بستری بود. خریدم و رفتم بیمارستان. زهرا بچه ها را آورده بود ملاقات. دست همه بود حتی ایوب. خودش گفته بود دیگر برایش کمپوت نبرند. کاکائو بیشتر دوست داشت. روزنامه را از دستم گرفت و دنبال اسمم گشت چند بار اسمم را بلند خواند. انگار باورش نمی شد، هر دکتر و پرستاری که بالای سرش می آمد، روزنامه را به او نشان می داد. با ایوب هم دانشگاهی شدم. او ترم آخر مدیریت دولتی بود و من مدیریت بازرگانی را شروع کردم. روز ثبت نام مسئول امور دانشجویی تا من را دید شناخت: "خانم غیاثوند؟درست است؟" چشم هایم گرد شد: "مگر روی پیشانیم نوشته اند؟" -نه خانم، بس که آقای بلندی همه جا از شما حرف می زنند. می نشیند می گوید شهلا، بلند می شود می گوید شهلا😍 من هم کنجکاو شدم. اسمتان را که توی لیست دیدم، با عکس پرونده تطبیق دادم. خیلی دوست داشتم ببینم این خانم شهلا غیاثوند کیست که آقای بلندی این طور از او تعریف می کند. 😍 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت شصت و هشت❤️ . کلاس که تمام شد ایوب را دم در دیدم، منتظر ایستاده بودم برایم دست تکان داد. اخم کردم: "باز هم آمده ای از وضع درسیم بپرسی؟ مگر من بچه دبستانی ام که هر روز می آیی در کلاسم و با استادم حرف می زنی؟؟" خندید:😁 "حالا بیا و خوبی کن، کدام مردی آنقدر به فکر عیالش است که من هستم؟ خب دوست دارم ببینم چطور درس میخوانی؟ استاد ایوب را دید و به هم سلام کردند. از خجالت سرخ شدم. خیلی از استادهایم استاد ایوب بودند، از حال و روزش خبر داشتند. می دانستند ایوب یک روز خوب است و چند روز خوب نیست. وقتی نامه می آمد برای استاد که: "به خانم بلندی بگویید همسرشان را بردند بیمارستان" می گذاشتند بی اجازه، کلاس را ترک کنم. 😔 . ❤️قسمت شصت و نه❤️ . وقتی رسیدم بیمارستان ایوب را برده بودند، _های_ویژه از پنجره ی مات اتاق سرک می کشیدم چند نفری بالای سرش بودند و نمی دیدم چه کار می کنند. از دلشوره و اضطراب نمیتوانستم بنشینم. چند بار راهرو را رفتم و آمدم و هر بار از پنجره نگاه کردم. دکترها هنوز توی آی سی یو بودند. پرستار با یک لوله آزمایش بیرون آمد: "خانم این را ببرید آزمایشگاه" اشکم را پاک کردم. لوله را گرفتم و دویدم سمت آزمایشگاه خانم پشت میز گوشی را گذاشت. لوله را به طرفش دراز کردم: "گفتند این را آزمایش کنید." همانطور که روی برگه چیزهایی می نوشت گفت: """مریض شما فوت شد""" 😦😢 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت هفتاد❤️ مریض شما فوت شد. عصبانی شدم: "چی داری می گویی؟ همین الآن پرستارش گفت این را بدهم به شما" سرش را از روی برگه بلند کرد: "همین الآن هم تلفن کردند و گفتند مریض شما فوت شده" لوله ی آزمایش را فشردم توی سینه ی پرستار و از پله ها دویدم بالا... از پشت سرم صدای زنی را که با پرستار بحث می کرد، شنیدم. "حواست بود با کی حرف میزدی؟ این چه طرز خبر دادن است؟ زنش بود!" در اتاق را با فشار تنم باز کردم. دور تخت ایوب خلوت بود. پرستار داشت پارچه ی سفیدی را روی صورت ایوب می کشید. با بهت به صورت ایوب نگاه کردم. پرسید: "چند تا بچه داری؟" چشمم به ایوب بود. "سه تا" پرستار روی صورت ایوب را نپوشاند. با مهربانی گفت: "آخی، جوان هم هستی، بیا جلو باهاش خداحافظی کن" حرفش را گوش دادم. نشستم روی صندلی و دست ایوب را گرفتم. دستش سرد بود. گردنم را کج کردم و زل زدم به صورت ایوب دکتر کنارم ایستاد و گفت: "تسلیت می گویم" مات و مبهوت نگاهش کردم. لباس های ایوب را که قبل از بردنش به اتاق در آورده بودند توی بغلم فشردم. 😢😢😢 ❤️قسمت هفتاد و یک❤️ چند لحظه بعد دکتر روی بدن ایوب خم شده بود و با مشت به سینه ایوب می کوبید. نگاهش کردم اشک می ریخت و به ایوب ماساژ قلبی می داد. سوت ممتد دستگاه قطع و وصل شد و پرستار ها دویدند سمت تخت دکتر می گفت: "مظلومیت شما ایوب را نجات داد" ❤️ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️قسمت هفتاد و دو❤️ . آمدم توی راهرو نشستم. انگار کتک مفصلی خورده باشم، دیگر نتوانستم از جایم بلند شوم. بی توجه به آدم های توی راهرو که رفت و آمد می کردند، روی صندلی های کنارم دراز کشیدم و چند ساعتی خوابیدم. فردا صبح که هنوز تمام بدنم درد می کرد، فراموشی هم به کوفتگی اضافه شد. حرف هایی ، دنبال هر چیزی چندین بار می گشتم. نگران شدم، برای خودم از دکتر ایوب وقت گرفتم. گفت آن کوفتگی و این فراموشی عوارض شوکی است ک آن شب به من وارد شده. 😢 . ❤️قسمت هفتاد و سه❤️ . ایوب داشت به خرده کارهای خانه می رسید. تعمیر پریز برق و شیر آب را خودش انجام می داد و این کارها را دوست داشت. گفتم: "حاجی، من درسم تمام شد دوست دارم بروم سر کار" _ مثلا چه جور کاری؟ + مهم نیست، هر جور کاری باشد. سرش را بالا انداخت بالا و محکم گفت: "نُچ، خانم ها یا باید شوند، یا و استاد، باقی کارها یک قِران هم نمی ارزد." ناراحت شدم:😞 "چرا حاجی؟" چرخید طرف من"ببین شهلا، خودم توی اداره کار می کنم، میبینم که با خانم ها چطور رفتار می شود. هیچ کس ملاحظه ی روحیه لطیف آن ها را نمی کند. حتی اگر مسئولیتی به عهده ی زن هست نباید مثل یک مرد از او بازخواست کرد. او باید برای خانه هم توان و انرژی داشته باشد. اصلا میدانی شهلا، باید ناز زن را کشید، نه اینکه او ناز رئیس و کارمند و باقی آدم ها را بکشد. ☺ رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹 http://eitaa.com/joinchat/638320642Cd6d36bd3d5
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا