فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گوشهای از سخنان شهید #ابومهدی_المهندس در رابطه با #امام_زمان (عجل الله)
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به یاد شهید سلیمانی عزیز💔
ماه رمضان
التماس دعا..
#صبحت_بخیرمولایمن
🏝سلام تنهاترین روزهدار،
مهدی جان
در نجوای نوازشگر لحظههای رمضان،
بیشتر دلم بهانهات را میگیرد
هرجا
نسیم دعایی میوزد
و هرلحظه که
عطر راز و نیازی
به مشام میرسد،
یاد تو میافتم
آرزومند دیدارم...
دستمان را بگیر
ای پدر مهربانم
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجاةِ
...
🌸🍃بزرگی میگفت زندگی مثل آب توی
ليوانه ترک خورده می مونه
بخوری تموم ميشه...
نخوری حروم ميشه...
از زندگيت لذت ببر
چون در هرصورت تموم ميشه🍃🌸
💕💜💕💜
❖
وقتی در شرف رشد کردن هستی🍁💐
اگر با طوفان و باران مواجه شدی،
"تعجب نکن" ! تمام گیاهان
پس از باران رشد میکنند،
این بخشی از روند است....
مثبت باقی بمان،
آنچه که خواهانش هستی،
در حال رسیدن است
و آن زمانی می رسد
که "تو رسیده باشی" و آماده..🍁💐
💕💝💕💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ رندان تشنه لب
👤حاج امیر کرمانشاهی
به یاد شهیدان #ماه_مبارک_رمضان در حرم رضوی که همانند مولایشان با لب تشنه شهید شدند #شهید_اصلانی و #شهید_دارایی🥀🥀
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆گریه جاستن بیبر برا منجی ..ولی ما تو قلب دنیای تشیع باورش نداریم😔اللهم عجل لولیک الفرج..🤲
بچه شیعه تلاش کن عقب نمونی از دشمنت
🔴 #تجربه_نزدیک_به_مرگ
🔶 (زندگی پس از زندگی)
کسانی هستند که موقت از دنیا رفته و قسمتی از برزخ را دیده اند و تجربیات خود را گفته اند!
حتما برنامه زندگی پس از زندگی را دیده اید، ما در اينجا تکه هایی جذاب و کوتاه از تجربه های نزدیک به مرگ را میگذاریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌سوالی که علیرضا پناهیان در برنامه به وقت سحر شبکه افق مطرح کرد:
🔻طرح پیامبر(ص) برای از بین بردن همیشگی مستکبر و مستضعف یا مغرور و مرعوب در جامعه چه بود؟
🔻اصطلاح خاص دینی و قرآنی این طرح چیست؟
#تاریخ_بعثت و #عصر_ظهور در گفتگو با علیرضا پناهیان
شبکۀ افق، برنامه وقت سحر، حوالی ساعت ۴:۳۰ به مدت ۳۰دقیقه
.
در این دنیا
همه چیز دست خود آدم است
حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس
آدمیزاد میتواند اگر بخواهد کوهها را
جابجا کند. میتواند آبها را بخشکاند.
میتواند چرخ و فلک را بهم بریزد ...
آدمیزاد حکایت است.
میتواند همه جور حکایتی باشد.
حکایت شیرین، حکایت تلخ
حکایت زشت و حکایت پهلوانی ...
بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی
در این دنیا به قدرت
نیروی روحی او نمیرسد بهشرطی که
اراده داشته باشد ...
💕💜💕💜
خری به درختی بسته بود.
شیطان خر را باز کرد.
خر وارد مزرعه همسایه شد و تر و خشک را با هم خورد.
زن همسایه وقتی خر را در حال خوردن سبزیجات دید؛ تفنگ را برداشت و یک گلوله خرج خر نمود و کشتش.
صاحب خر وقتی صحنه را دید؛ عصبانی شد و زن صاحب مزرعه را کشت.
صاحب مزرعه وقتی با جسد خونین همسرش روبرو شد، صاحب خر را از پای دراورد!
به شیطان گفتند چکار کردی؟!
گفت من فقط یک خر را رها کردم!
نتیجه: هرگاه میخواهی یک جامعه را خراب کنی خران را ازاد کن!
به ساعت ها بگویید بخوابند !
بیهوده زیستن را؛ نیازی به شمارش نیست...
💕💛💕💛
این متن زیبا رو از دست ندین✌️
🌸پرنده هایی که روی شاخه نشستند
هرگز ترس از شکستن شاخه ندارند...
زیرا اعتماد آنها به شاخه ها نیست
بلکه به بالهایشان است...
🌸همیشه به خودت اعتماد داشته باش
خودت را باور کن!
🌸همیشه خودت را نقد بدان تا دیگران تو
را به نسیه نفروشند...
🌸سعی کن استاد تغییر باشی، نه قربانی تقدیر...
🌸در زندگیت به کسی اعتماد کن
که به او ایمان داری نه احساس"
🌸و هرگز، به خاطر مردم تغییر نکن! این
جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند...
🌸مردم شهری که همه در آن می لنگند
به کسی که راست راه می رود می خندند...
💕💛💕💛
پروانه های وصال
🗒 #وصیتنامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی 💖« #قسمت_هفتم » 🌴💫🌴💫🌴 🌷❤️شهدا
🗒 #وصیتنامه آسمانی شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖« #قسمت_هشتم »
🌴💫🌴💫🌴
✍خطاب به مردم عزیز کرمان...
📌 نکتهای هم خطاب به مردم عزیز کرمان دارم؛ مردمی که دوست داشتنی اند و در طول ۸ سال دفاع مقدس بالاترین فداکاریها را انجام دادند و سرداران و مجاهدین بسیار والامقامی را تقدیم اسلام نمودند.
⭕️من همیشه شرمنده آنها هستم. هشت سال به خاطر اسلام به من اعتماد کردند؛
🔆فرزندان خود را در قتلگاهها و جنگهای شدیدی، چون کربلای ۵، والفجر ۸، طریق القدس، فتح المبین، بیت المقدس و… روانه کردند و لشکری بزرگ و ارزشمند را به نام و به عشق امام مظلوم حسین بن علی به نام ←«ثارالله»→، بنیانگذاری کردند.
💟🔰💠
این لشکر همچون شمشیری برنده، بارها قلب مِلَتمان و مسلمانها را شاد نمود و غم را از چهره آنها زدود💖
➖عزیزان! من بنا به تقدیر الهی امروز از میان شما رفته ام... من شما را از پدر و مادرم و فرزندان و خواهران و برادران خود بیشتر دوست دارم، چون با شما بیشتر از آنها بودم؛ ضمن اینکه من پاره تن آنها بودم و آنها پاره وجود من
اما آنها هم قبول کردند من وجودم را نذر وجود شما و ملت ایران کنم.
💔😭🌹
🔹دوست دارم کرمان همیشه و تا آخر با ولایت بماند..!!
این ولایت، ولایت علی بن ابیطالب است و خیمه او خیمه حسین فاطمه است. دور آن بگردید. با همه شما هستم✅
💠 میدانید در زندگی به «انسانیت و عاطفهها و فطرتها» بیشتر از رنگهای سیاسی توجه کردم
خطاب من به همه شما است که مرا از خود میدانید، برادر خود و فرزند خود میدانید.❗️
🗒وصیت میکنم "اسلام" را در این برهه که تداعی یافته در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی است، تنها نگذارید.
🌸دفاع از اسلام نیازمند ←هوشمندی و توجه خاص→ است. در مسائل سیاسی آنجا که بحث اسلام، جمهوری اسلامی، مقدّسات و ولایت فقیه مطرح میشود، اینها رنگ خدا هستند؛ رنگ خدا را بر هر رنگی ترجیح دهید
💯♻️💠
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پیامبر اکرم صلیاللهعلیهواله :
نماز ستون دین است و در آن ده خصلت است:
❶ زینت صورت و آبروی نمازگزار است؛
❷ نور و روشنی دل است؛
❸ باعث و سبب راحتی بدن است؛
❹ سبب نزول رحمت است؛
❺ چراغ آسمان است. جایی که نماز خوانده می شود برای آسمان ها مانند ستاره ای می درخشد.
❻ سبب سنگینی عمل در ترازوی اعمال است؛
❼ سبب خشنودی پروردگار است؛
❽ بهای بهشت است؛
❾ اُنس در قبر است؛
❿ حجاب و پرده ای از آتش جهنم است.
و کسی که نماز را به پا داشت دین را بپا داشت. و کسی که نماز را ترک کند دین را نابود کرد.
📚مواعظ العددیّه،ص ۲۲۴
.🌸🍃
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_دوم #هوالعشـــق ❤️ ❣❣❤️❣❤️❣ شوهر زینب که درکل ازاول ادم کم حرف
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_سوم
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
سرم را به بدنت محکم فشار میدهی
_ خب حالا عروس خانوم رضایت میدن؟
به چشمانت نگاه میکنم و بانگرانی میپرسم
_ یعنی نمیخوای اسمم بره تو شناسنامه ات؟
_ چرا...ولی وقتی برگشتم!الان نه! اینجوری خیال منم راحت تره.چون شاید بر..
حرفت را میخوری ، اززیر بازوهایم میگیری و بلندم میکنی
_ حالا بخند تا ...
صدای باز شدن در می اید،حرفت را نیمه رها میکنی و ازپنجره اشپزخانه به حیاط نگاه میکنیم
مادرو پدرم امدند. بسرعت ازاشپزخانه بیرون میرویم و همزمان با رسیدن ما به راهروپدر و مادر من هم میرسند.
هردو باهم سلام و عذرخواهی میکنند بابت اینکه دیر رسیدند.چنددقیقه که میگذرد از حالت چهره هایمان میفهمند خبرایی شده.
مادرم درحالیکه کیف دستی اش را به پدرم می دهد تا نگه دارد میگوید
_ خب...فاطمه جون گفتن مراسم خاصی دارید مثل اینکه قبل از رفتن علی اقا
و بعد منتظر ماند تا کسی جوابش را بدهد.
تو پیش دستی میکنی و بارعایت کمال ادب و احترام میگویی
_ درسته!قبل رفتن من یه مراسمی قراره باشه...راستش...
مکث میکنی و نفست را باصدا بیرون میدهی
_ راستش من البته بااجازه شما و خانواده ام...یه عاقد اوردم تا بین منو تک دخترتون عقد دائم بخونه!میخواستم قبل رفتن...
پدرم بین حرفت میپرد
_ چیکار کنه؟
_ عقد دائم....
اینبار مادرم میپرد
_ مگه قرار نشده بری جنگ؟...
_ چرا چرا!الان توضیح میدم که...
بازپدرم بادلخوری و نگرانی میگوید
_ خب پس چه توضیحی!...پسرم اگر شما خدایی نکرده یچیزیت...
بعد خودش حرفش را به احترام زهرا خانوم و حسین اقا میخورد.
میدانم خونشان درحال جوشیدن است اما اگر دادو بیدار نمیکنند فقط بخاطر حفظ حرمت است و بس! بعداز ماجرای دعوا و راضی کردنشان سر رفتن تو...حالا قضیه ای سنگین تر پیش امده.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_سوم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ سرم را به بدنت محکم فشار میدهی _
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_چهارم
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
لبخند میزنی و به پدرم میگویی
_ پدرجان! منو ریحانه هردو موافقیم که این اتفاق بیفته. این خطبه بین ما خونده شه.اینجوری موقع رفتن من...
مادرم میگوید
_ نه پسرم! ریحانه برای خودش تصمیم گرفته
و بعد به جمع نگاه میکند
_ البته ببخشیدا مااینجور میگیم.بلاخره دختر ماست.خامه...
زهرا خانوم جواب میدهد
_ نه! باور کنید ماهم این نگرانی هارو داریم..بلاخره حق دارید.
تو میخندی
_ چیز خاصی نیست که بخواید نگران شید
قرارنیست اسم من بره تو شناسنامه اش!
هروقت برگشتم اینکارو میکنیم...
پدرم جوابش را میدهد
_ خب اگر طول کشید...دخترمن باید منتظرت بمونه؟
احساس کردم لحن ها دارد سمت بحث و جدل کشیده میشود.که یک دفعه حاج اقا در چارچوب در هال می آید
_ سلام علیکم!"این را خطاب به پدر و مادرم میگوید"
عذرمیخوام من دخالت میکنم.ولی بهتر نیست باارامش بیشتری صحبت کنید؟
پدرم _ و علیکم السلام! حاج اقا یچیزی میگین ها...دخترمه
حاج اقا_ میدونم پدرعزیز...من توجریان تمام اتفاقات هستم ازطرف آسید علی..ولی خب همچین بیراهم نمیگه ها! قرارنیست اسمش بره تو شناسنامش که..
مادرم_ بلاخره دخترمن باید منتظرش باشه!
حاج اقا_ بله خب بارضایت خودشه!
پدرم_ من اگر رضایت ندم نمیتونه عقد کنه حاجی ... حاج اقا لبخند میزند و میگوید
_ چطوره یه استخاره بگیریم...
ببینیم خدا چی میگه!؟
زهرا خانوم که مشخص است ازلحن پدرو مادرم دلخور شده .ابرو بالا میندازد و میگوید
_ استخاره؟...دیگه حرفاشونو زدن ...
تو لبت را گاز میگیری که یعنی مامان زشته تو هیچی نگو!
پدرم _ حاج اقا جایی که عقل هست و جواب معلومه.دیگه استخاره چیه!؟
حاج اقا_ بله حق باشماست...
ولی اینجاعقل شما یه جواب داره .اماعقل صاحب مجلس چیز دیگه میگه...
نمیدانم چرا به دلم میفتد که حتمن استخاره بگیریم.برای همین بلندمیپرانم که
_ استخاره کنیدحاج اقا..
مادرم چشمهایش را برایم گرد میکند
ومن هم پافشاری میکنم روی خواسته ام.
حدود بیست دقیقه دیگر بحث و اخر تصمیم همه میشود استخاره.پدرم اطمینان داشت وقتی رضایت نداشته باشد جواب هم خیلی بد میشودو قضیه عقد هم کنسل! اما درعین ناباوری همه جواب استخاره درهر سه باری که حاج اقا گرفت "خیلی خوب درامد "
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_چهارم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ لبخند میزنی و به پدرم میگویی _
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_پنجم
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
درفاصله بین بحث های دوباره پدرم و من فاطمه به طبقه بالا میرود و برای من چادر و روسری سفید می آورد.مادرم که کوتاه امده اشاره میکندبه دستهای پر فاطمه و میگوید
_ منکه دیگه چیزی ندارم برای گفتن...چادر عروستونم اوردید.
سجاد هم بعد ازدیدن چادر و روسری به عجله به اتاقش میرود و بایک کت مشکی و اتو خورده پایین می اید
پدرم پوزخند میزند
_ عجب!...بقول خانومم چی بگم دیگه...دخترم خودش باید به عاقبت تصمیمش فکر کنه!
حسین اقا که باتمام صبوری تابحال سکوت کرده بود.دستهایش رابهم میمالد و میگوید: خب پس مبارکه
و حاج اقاهم با لبخند صلوات میفرستد و پشت بندش همه صلواتی بلند تر و قشنگ تر میفرستند.
فاطمه و زینب دست مرا میگیرند و به اشپزخانه میبرند.روسری وچادر را سرم میکنند.و هردو باهم صورتم رل میبوسند.از شوق گریه ام میگیرد.هرسه باهم به هال می رویم.روی مبل نشسته ای باکت و شلوار نظامی! خنده ام میگیرد. #عجب_دامادی!
سربه زیر کنار مینشینم.اینبار با دفعه قبل فرق دارد. تو میخندی و نزدیکم نشسته ای...ومن میدانم که دوستم داری! نه نه...بگذار بهتر بگویم
تو ازاول دوستم داشتی!
خم میشوی و درگوشم زمزمه میکنی
_ چه ماه شدی ریحانم
باخجالت ریز میخندم
_ ممنون اقا شمام خیلی...
خنده ات میگیرد
_ مسخره شدم! نری برا دوستات تعریف کنیا
هردو میخندیم
حاج اقا مینشیند.دفترش را باز میکند
+ بسم الله الرحمن الرحیم.
..
....
هیچ چیز را نمیشنوم.تنها اشک و اشک و صدای تپیدن نبض هایمان کنارهم.
دیدی اخر برای هم شدیم؟
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
❣❤️❣❤️❣❤️❣ #رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_پنجم #هوالعشـــق ❤️ ❣❤️❣❤️❣❤️❣ درفاصله بین بحث های دوباره پدرم
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مدافع_عشق_قسمت35_بخش_ششم
#هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
خدایا ازتو ممنونم!
من برای داشتن حلالم جنگیدم..
و الان ....
با کنار چادرم اشکم راپاک میکنم. هرچه به اخر خطبه میرسیم.نزدیک شدن صدای نفسهایمان بهم را بیشتر احساس میکنم. مگر میشد جشن ازین ساده تر! حقا که توهم طلبه ای و هم رزمنده! ازهمان ابتدا سادگی ات رادوست داشتم.
به خودم می آیم که
_ ایاوکیلم؟...
به چهره پدر و مادرم نگاه میکنم وبا اشاره لب میگویم
_ مرسی بابا...مرسی ماما
و بعد بلند جواب میدهم
_ بااجازه پدر م مادرم ،بزرگترای مجلس و...و اقا امام زمان عج بله!
دستم رادردستت فشار میدهی.
فاطمه تندتند شروع میکند به دست زدن که حاج اقا صلوات میفرستد و همه میخندیم.
شیرینی عقدمانم میشود شکلات نباتی روی عسلی تان...
نگاهم میکنی
_ حالا شدی ریحانه ی علی!
❣❤️❣❤️❣❤️❣
#ادامه_دارد.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
نویسنده این متن👆🏻:
#میم_سادات_هاشمی👉🏻
❣❤️❣❤️❣
بامــــاهمـــراه باشــید🌹