eitaa logo
پروانه های وصال
7.9هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
20.7هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆 امام (رضوان الله تعالي عليه) مي‌رود مكه كتاب بخرد، تا مي‌خواهد پول بدهد، صدای اذان بلند مي‌شود، كتاب‌فروش پول را نمي‌گيرد و مي‌گويد: اذان! مي‌گويد: آقا پول را بگير! مي‌گويد: نه نه نه! اذان! اين كتاب‌فروش نيم قرن در مغز امام اثر گذاشت، خود امام اين را فرمود. ✍ چه اشكالی دارد، مادري در حال ظرف شستن است، صدای اذان را كه شنيد، شير را ببندد، نماز بخواند و بعد مابقی ظرف‌ها را بشويد. بچه‌اش ياد مي‌گيرد و اين طوری تربيت مي‌شود. تربيت به همين رفتارهاست. 🍃 حاج آقا محسن قرائتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴آتش زدن پرچم این بار در دل خیابان های نیویورک 🔸معترضان آمریکایی پرچم این کشور را به آتش کشیدند. ✍باید به غرب گرایانی مانند زیباکلام تسلیت گفت پوچ بودن رو خودشون بهتر فهمیدند تا زیبا کلام های
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اجرای سلام فرمانده توسط دختر شهید «جمیل فقیه»، از فرماندهان حزب‌الله لبنان که در سوریه در رکاب «حاج قاسم» شهید شد 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 فائزه هاشمی: ایران خطرناکتر از اسرائیل هست چون کنار روسیه، سوریه و یمن است! 🔹چی شد؟! یقه‌ی کدخداتون، آمریکا رو که کیلومتر ها دورتر از مرزِ قاره‌ی آمریکا، اومده و در خاورمیانه جنگ افروزی میکنه رو ول کردید چسبیدید به کمک ایران برای نجات منطقه؟! 🔹کدخداتون با عربستان کودکان یمن رو به خاک و خون کشید، داعش رو ساخت و حمایت کرد، جنایاتی در ویتنام و عراق و افغانستان مرتکب شد پس چرا برده‌ درگاهش موندید باز؟! 🔹شرم بر شما!
🔺هر اندیشه ای جز اسلام آزاد است ▪️تصویر سمت راست معلمی شیطان پرست که حکم دادگاه فرانسه در خصوص اعتراض والدین دانش آموزان به چهره ی خشن وی این بوده: این شخص آزاد است، چون اندیشه هرکس متعلق به خودش است ▪️تصویر سمت چپ مريم بوجيتو رئیس شورای صنفی دانشجویان دانشگاه سوربون فرانسه که ورود وی به دانشگاه ممنوع شده . علت ممنوعیت حجاب وی میباشد.!! ▪️هر اندیشه ای جز اسلام آزاد است. آزادی بیان غربی یعنی فقط آزادید مثل ما فکر کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😋 ۵ لیوان آب را در ظرف ریخته+ ١لیوان سرکه سفید برای هرلیوان اب ١قاشق نمک هم میریزم روی شعله میزاریم تاجوش بیاد بعد ازچند جوش خاموش میکنیم سرد که شد روی غورها میریزیم در یخچال نگهداری شود
🥂 یه بسته پودر ژله با طعم دلخواه رو با یک لیوان آب جوش حل میکنیم به صورت بنماری شفاف میکنیم بعد نصف لیوان آب سرد رو بهش اضافه میکنیم میذاریم یخچال تا ببنده . آب و شکر رو روی حرارت حل میکنیم (فقط گرم بشه تا شکر حل بشه) بعد میذاریم تو یخچال تا خوب سرد سرد بشه . ژله رو با چنگال یا هر وسیله دیگه ای خورد میکنیم (تیکه های خیلی ریز ) . به تخم شربتی آب جوش میریزیم تا لعاب دار بشه ژله ؛آب سرد و تخم شربتی رو همه باهم مخلوط میکنیم آب باید اندازه ای باشه که شربت نه خیلی سفت نه خیلی شل باشه با نی آیس پک بنوشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧕 🔴کوبه (کبه برنجی ) 🍚🍚 👩‍🍳مواد لازم ⬅️برنج ۴ پیمانه ⬅️۵ پیمانه آب ⬅️نمک و‌فلفل سیاه و آویشن و پاپریکا و زیره هر کدوم ۲ قاشق چای خوری ⬅️زرد چوبه ۱ قاشق چای خوری ⬅️گوشت نیم کیلو ⬅️پیاز ۱ عدد ⬅️گشنیز جعفری نصف پیمانه ⬅️بادوم زمینی ۲۰ عدد
این از معروف ترین است که به اسامی باقالا قاتق ، باقالا خورش و گاهی خورش گل در چمن معروف میباشد ؛ لوبیای استفاده شده در این خورش از خانواده لوبیا چیتی است که به نامهای لوبیا کشاورزی ، لوبیای رشتی یا هم معروف میباشد. تخم مرغ ۲تا ۳ عدد باقالی کشاورزی(لوبیا رشتی) پاک کرده ۱۲۰ گرم شوید به مقدار لازم (من طبق ذائقه خانواده مقدار شوید رو بیشتر زدم. ) نمک و فلفل سیر۴،،،۵ حبه بزرگ کره به میزان لازم باقالی ها رو از چند ساعت قبل با اب گرم خیس میکنیم و پوست میگیریم کره رو داغ میکنیم .باقالی ها رو میریزیم و تفت میدیم بعد سیر رو رنده میکنیم و تفت میدیم. نمک و فلفل و زردچوبه رو اضافه میکنیم و در اخر شوید رو اضافه کرده و یه کم تفت میدیم و اب میریزیم میزاریم بجوشه و زیرشو کم میکنیم تا باقالی ها بپزه و ابش کم بشه.وقتی ابش کشیده شد و جا افتاد .تخم مرغها رو توش میشکنیم یا همونجور درشو میزاریم پخته بشه یا هم میزنیم میزاریم تخم مرغ خوب مخلوطش بشه .کمی هم بزارید با تخم مرغ بجوشه اب اضافیش بره .باقالی قاتق ما حاضره درست کنید و لذت ببرید و نوش جان کنید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نظرات مردمی درباره برنامه زندگی پس از زندگی تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند: وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :  zendegitv.com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالمی که در آن,زمان معنا ندارد... قسمت بیست و ششم آقای فدایی تجربه گران مرگ موقت می توانند تجارب خود را به نشانی زیر با ما در میان بگذارند: وبگاه دریافت تجربه های مرگ موقت :  zendegitv.com
دوستی با بزرگان - @Ostad_Shojae.mp3
2.36M
✖️ تا یقه‌ی نَْفسِ‌مون را نگیریم، و رامَش نکنیم، ✖️تا از مزه‌ی رفاقتهای دنیا، به سمتِ مزه‌ی رفاقتهای غیب، تغییرِ میل ندهیم، ✖️تا در برزخ برای خودمان رفیق و آشنایی که قلبمان را در خودش حل کند، دست و پا نکنیم؛ بعد از وفات در برزخ، غریبه و تنهاییـــم ! 💥کمی دیر نیست؟ چند روز دیگر تا سفر ما، به این دیار غریبه، باقی مانده است؟
پروانه های وصال
#قسمت_دوازدهم_رمان_تمام_زندگی_من: گرمای تهران ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از
: اولین رمضان مشترک تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه … نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ … اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود … اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد … یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم … – متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ … با بی حوصلگی هلم داد کنار … – برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه … برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم … – اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد … و خودم به تنهایی سحری خوردم … بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم … چشمش که بهم افتاد با خنده گفت … – سلام … چه عجب پاشدی؟ … می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید … – م … م` … همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت … – جان متین؟ … رفت سمت وسایلش … – شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه … همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد … در رو که بست، افتادم زمین … ادامه دارد.... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 نويسنده:سيد طاها ايماني 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
پروانه های وصال
#قسمت_سیزدهم_رمان_تمام_زندگی_من: اولین رمضان مشترک تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم
: پایه های اعتماد تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا … بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت … متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت … کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد … حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش … – سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ … – امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی … رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد … – هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن … سرش رو از کمد آورد بیرون … – امشب این لباست رو بپوش … و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم … ادامه دارد.... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 نويسنده:سيد طاها ايماني 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
پروانه های وصال
#قسمت_چهاردهم_رمان_تمام_زندگی_من: پایه های اعتماد تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم
: مهمانی شیطان چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام … – متین جان … مگه مهمونی زنانه است؟ … – نه … چطور؟ … – این کت و شلواری بود که عروسی خواهرت پوشیدم … کتش تنگ و کوتاهه … با حالت بی حوصله ای اومد سمتم … – یعنی چی تنگ و کوتاهه؟ … زن خارجی نگرفتم که این حرف های مسخره رو بشنوم … و بیاد با چادر بشینه یه گوشه مجلس … اونجا آدم هاش با کلاسن … امل بازی در نیاری ها … – امل بازی؟ … امل چی هست؟ … خندید و رفت توی اتاق کارش … با صدای بلند گفت … – یعنی همین اداهای تو … راستی رفتیم اونجا، باز وقت اذان شد پا نشی بری وایسی به نماز … سرش رو آورد بیرون … – محض رضای خدا … یه امشب، ما رو مسخره و مضحکه مردم نکن … تکیه دادم به دیوار … نفسم در نمی اومد … نمی تونستم چیزهایی رو که می شنیدیم درک کنم … مغزم از کار افتاده بود … اومد سمتم … – چت شد تو؟ … – از روز اول دیدی من چطور آدمی هستم … اگر من اینقدر مسخره ام؛ چرا باهام ازدواج کردی؟ … با خنده اومد طرفم … – زن بور اروپایی نگرفتم که بره لای چادر … زن گرفتم به همه پز بدم تا چشم هاشون در بیاد که زن های خودشون به زور هزار قلم آرایش، شبیه تو هم نمیشن … دوباره رفت توی اتاق … این بار قدرت حرکت کردن نداشتم که دنبالش برم … – راستی یه دستم توی صورتت ببر … اینطوری بی هیچی هم زیاد جالب نیست … همچین که چشم هاشون بزنه بیرون … ادامه دارد.... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 نويسنده:سيد طاها ايماني 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
پروانه های وصال
#قسمت_پانزدهم_رمان_تمام_زندگی_من: مهمانی شیطان چند لحظه طول کشید تا به خودم بیام … – متین جان … م
_من: معنای امل دیگه نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم … یه سال تموم خون دل خورده بودم اما حالا کارش به جایی رسیده بود که می خواست من رو جلوی بقیه، نما نما کنه … همون طور که به دیوار تکیه داده بودم، چند لحظه چشم هام رو بستم … پشت سر هم حرف می زد اما دیگه گوش نمی کردم … – خدایا! خودت گفتی اطاعت از همسر تا جایی درسته که گناه نباشه … اما از اینجا دیگه گناهه … دیگه قدرت صبر کردن و لبخند زدن ندارم … من قدرت اصلاح شوهرم رو ندارم… چشم هام رو باز کردم و رفتم توی اتاق … بدون اینکه حرفی بزنم و خیلی جدی … کت و شلوار رو برداشتم و زدم به چوب لباسی و روش کاور کشیدم … برگشت سمتم … – چکار می کنی آنیتا؟ … مگه بهت نگفتم این رو بپوش؟ … – چرا گفتی … منم شنیدم … تو همون روز اول دیدی من چطور آدمی بودم … من همینم … نمی دونم امل یعنی چی … خوبه یا بد … اما می دونم، هرگز حاضر نمیشم این طوری لباس بپوشم … آرایش کنم و بیام بین دوست های تو … و با اون زن ها که مثل … فاحشه های اروپایی آرایش می کنن؛ رفت و آمد کنم … حسابی جا خورده بود … باورش نمی شد … داشتم برای اولین بار باهاش مخالفت می کردم … گریه ام گرفته بود … – همه چیز رو تحمل کردم … همه چیز رو … اما دیگه این یکی رو نمی تونم … دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم … ادامه دارد.... 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 نويسنده:سيد طاها ايماني 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
Panahian-Clip-AdamKhoobHayiKeBaSadamMahshoorMishavand- 64k(1).mp3
1.86M
🎵 چرا آدم خوبی شدی؟ 🔻تا حالا بهش فکر کردی؟ ➕خاطره‌ای از شهید ابراهیم هادی