📚#توبه_ی_انسان_از_نظر_شیطان
از وهب نقل شده است: روزی شیطان برای حضرت یحیی طلا آشکار شد و اظهار داشت: میخواهم تو را نصیحت کنم، یحیی گفت: من به نصیحت تو تمایلی ندارم؛ ولی از وضع و طبقات مردم به من اطلاعی بده. شیطان گفت: بنی آدم از نظر ما به سه دسته تقسیم میشوند:
1. عده ای که مانند شما معصوم هستند و نیرنگ و حیلههای ما در آنها تأثیر نمی کند.
2. دسته ای که در پیش ما شبیه توپی هستند که در دست بچههای شما است. به هر طرف بخواهیم آنها را میبریم و کاملا در اختیار ما هستند.
3. کسانی که رنج و ناراحتی آنها برای ما از دو دسته ی دیگر بیشتر است. تلاش میکنیم تا آنها را فریب دهیم، همین که فریب خوردند و قدمی به سوی ما برداشتند یک مرتبه متذکر میشوند و از کردهای خود پشیمان میگردند و روی به توبه و استغفار میآوردند و هر چه برای او رنج کشیده ایم از بین میبرند. باز برای مرتبه ی دوم در صدد گمراه کردن آنها بر میآییم این بار نیز پس از آلوده شدن به گناه فورا متوجه میشوند و توبه میکنند، نه از آنها مأیوسیم و نه میتوانیم مراد خود را از چنین افرادی بگیریم و پیوسته در رنجیم.
الخزائن (نرافی) / 368.
🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کیک_آلبالو😍😋
4 عدد تخم مرغ
دو لیوان ارد
یک لیوان شکر دانه ریز
شیر یک لیوان
روغن سه چهارم لیوان
وانیل یک سوم قاشق چایخوری
بکینگ پود یک قاشق مربا خوری سر پر
البالو سیصد گرم (البته من قبل اینکه هسته هاشو در بیارم وزن کردم و بدون هسته نمیدونم چقدر شد وزنش)
ابتدا زرده و سفیده تخم مرغ هارو جدا میکنیم و سفید تخم مرغ رو با همزن اینقدر هم میزنیم تا وقتی که ظرف رو برمیگردونیم دیگه نریزه.بعد میریم سراغ زرده ها و با شکر و وانیل هم میزنیم تا کرم رنگ و کشدار بشه حالا روغن و شیر رو به زرده ها اضافه میکنیم و هم میزنیم و وقتی مواد یکدست شد ارد و بکینگ پودر الک شده رو اضافه کرده و هم میزنیم و وقتی موادمون کاملا یکدست شد سفیده هارو به ارومی اضافه میکنیم و به حالت دورانی و اروم هم میزنیم تا یکدست بشه.حالا قالب روچرب کرده و ارد پاشی میکنیم و مواد رو میریزیم داخل قالب و البالو هارو به طور یکسان روی مواد میچینیم و قالب رو داخل فری که از قبل با دمای صد و هشتاد درجه گرم کردیم قرار میدهیم.زمان پخت تقریبا بین چهل تا پنجاه دقیقه است قبل خارج کردن با یک خلال دندان امتحان کنید که ببینید کیکتون پخته باشه.
11.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مرغ_سوخاری😍😋
آرد ۱/۵ استکان
شیر ۱ استکان
آب گازدار ۱/۲ استکان
نمک ۱/۵ قاشق چایخوری
پودر سیر ۱قاشق چایخوری
پودر کاری ۱ قاشق چایخوری
فلفل قرمز نصف قاشق جایخوری
فلفل سیاه نصف قاشق چایخوری
تخم مرغ ۱ عدد
سینه مرغ دو عدد
🔺سینه مرغ را نواری برش داده داخل موادی که درست کردیم یکی دو ساعت استراحت میدیم.
🔺برای آغشته کردن میتونید از فلکسی ساده ذرتی که با غذا ساز کمی خورد شده استفاده کنید که اصلش هم اینه تا اون قسمت سوخاری حالت درشت و پولکی داشته باشه،من نداشتم از پودر پانکو استفاده کردم.
🔺داخل روغن داغ سرخ میکنیم.
🔺ترکیب سس هم یک قاشق سس خردل و سه قاشق سس مایونز با نصف قاشق پودر سیر و مقداری نمک هست.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیب زمینی شکم پر به این خوشمزگی دیده بودین؟
حتما این خوشمزه رو امتحان کنید،خا؟😋👌
میتونی داخلش رو با قارچ و کالباس و... هم پر کنی🤤🤌❤️
مواد لازم برای سیب زمینی شکم پر:
سیب زمینی: ۶ عدد
سینه مرغ: ۲ عدد
پیاز: ۱ عدد
فلفل دلمه سبز،زرد،قرمز: ۱/۲ هرکدام
نخود فرنگی پخته: ۱/۲ پیمانه
هویج: نصف یک هویج
نمک و فلفل: به مقدار لازم
پاپریکا: ۱ ق چایخوری
پودر سیر: ۱ ق چایخوری
فلفل قرمز: ۱/۲ ق چایخوری
لیمو: ۱/۲ یک لیمو
طرز تهیه سیبزمینی شکم پر
اول سیب زمینی های خام رو به شکل ویدیو خالی کنید، و در در روغن سرخ کنید و کمی نمک بزنید
مرغ رو مکعبی برش بزنید و کمی تفت بدید و بعد پیاز و مابقی سبزیجات رو بهش اضافه کنید
هرجا نیاز بود مقدار کمی اب اضافه کنید و مواد رو بپزید تا تمام سبزیجات نرم و پخته بشن
ادویه هارو اضافه کنید و حتما بچشید تا میزارن نمک و فلفل تنظیم بشه👌
مواد که اماده شد در داخل سیبزمینی ها بریزید، پنیر پیتزا بریزید و ۲۰ دقیقه در فر بزارید، میتونید توی تابه هم اینکار رو انجام بدید، برای اینکه کف سیبزمینی نسوزه مقداری رب رو با اب رقیق کنید و کف تابه بریزید و بعد سیب زمینی هارو بچینید
پروانه های وصال
#عبور_از_لذتهای_پست 29 🔷 آدمِ خوب یا خیلی خوب؟!🔷 ⭕️اگه مساله "رنج" برای انسان حل نشه،حتی اگه آدمِ
#عبور_از_لذتهای_پست 30
🔷یکی از تلاش های مهمِ عارفان و اولیای الهی این بوده که
←منِ خودشون رو از بین ببرن→
🔴آخرین محافظ های بُتِ خودخواهی،فرار از رنج و میل به راحت و شهوت هست
⭕️🔥⭕️
🔰اگه انسان بتونه منِ خودش رو از بین ببره،هرکاری که میکنه خدایی میشه✔️
🌸➖وقتی حرف میزنه حرفای خداوند متعال بر زبانش جاری میشه....!!
🌸➖دستاش میشه دستان خدا...!!
🌸➖چشماش میشه چشمان خدا و....!!
پروانه های وصال
🔈#مستند_صوتی_شنود 🔰 نیروی امنیتی که #زندگی_پس_از_زندگی را درک کرد 📣 جلسه چهارم 🔷 از اینکه افراد
شنود جلسه چهارم☝پیشنهاد دانلود برای کسانی که گوش ندادن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣جمعه را باید
🍁کمی متفاوت بود
❣کمی باگذشت
🍁کمی بالبخند
❣کمی بامهربانی
🍁کمی بامحبت
❣کمی باصمیمیت و
🍁کمی با دیدار ازعزیزانمان
❣شیرین و دلنشین می شود
🍁آدینه به کامتان دوستان گل
🌼🍃
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٥ پس از چند لحظه دختر نزد مادر رفت و با اشتياق به او سلام كرد. چنان مودب
☀️ #دختران_آفتاب ☀️
🔸قسمت٦
كاش مريض ميشد و چند هفته اي در خانه ميخوابيد. شايد آن وقت يادش ميآمد كه در ميان خانواده بودن چه مزه اي دارد. يا اين كه بابا، يكي – دو هفته اي مرخصي ميگرفت تا به مسافرت
برويم! كاش ميتوانستم چند روزي از اين شهر فرار كنم. بروم جايي كه از اين دعواها و جنجالها خبري نباشد! جايي كه بتوانم فكر كنم! آرام شوم! بفهمم كه در اطرافم چه خبر است؟
صداي بوق ممتد و وحشتناكي افكارم را بهم ريخت. مادر با دستپاچگي فرمان را به طرفي پيچاند. ماشيني كه از روبه رو ميآمد، با فاصله كمي از كنار ما رد شد. مادر ترمز محكمي گرفت و در گوشه خيابان ايستاد. دست هايش از شدت اضطراب ميلرزيد. چيزي نگفتم. دست هايش را بالا برد و صورتش را در ميان دست هايش پنهان كرد. كمي صبر كردم تا آرام شود. بعد دستش را گرفتم و پايين آوردم. فكر ميكردم گريه ميكند. اما اشتباه ميكردم. فقط در چشمانش وحشت و اضطراب عميقي موج ميزد. دستش را فشار دادم. او هم پاسخ داد. گفتم:
-مي خواي پياده بشيم؟
-اين جا نه! ميريم جلوتر.
-مي توني رانندگي كني؟
-مي خواي تو بشيني؟ زياد دور نيست. دستش را رها كردم و صاف نشستم.
-نه! خودت بشين!
-چرا؟
-پدر گفته تا گواهينامه نگيري، حق نداري رانندگي كني. مادر دوباره راه افتاد. اين بار آرام رانندگي ميكرد. چند لحظه بعد پرسيد:
-خيلي از پدرت حساب ميبري؟
سرم را پايين بردم:
-فكر كنم حق با پدر باشه.
-دوستش داري؟ بهتر ديدم كه به اين سوالش جوابي ندهم.
مادر گوشه اي از خيابان ايستاد، ترمز
دستي را كشيد و به سمت من برگشت:
-نمي خواي پياده بشي؟ -براي اين كه جواب سوالتون رو ندادم؟! خنديد:
براي اين كه ناهار بخوريم. هر دو پياده شديم. چند قدم جلوتر، وارد رستوراني شيك و گران قيمت شديم. لحظه اي بعد از ورودمان، سرها به سمت ما برگشت. بعضي در گوشي با هم صحبت ميكردند، يكي دو نفر هم با كمال بي ادبي ما را با انگشت نشان دادند. نزديك بود از همان جا برگردم، اما وقتي چهره خونسردانه و متبسم مادر را ديدم، از تصميم خود منصرف شدم. ديگر براي چنين كاري دير بود.
مادر گوشه اي را انتخاب كرد و هر دو نشستيم. رو به روي يكديگر و چشم در چشم هم. دست كم اين جا كمتر در معرض نگاه ديگران بوديم. با ناراحتي پرسيدم:
-چطور ميتوني اين نگاهها رو تحمل كني؟!
شانه هايش را بالا انداخت:
-ديگه عادت كردم.
-ولي من هنوز عادت نكرده ام. نمي خوام هم عادت كنم.
-باشه! هر جور ميل خودته!
مرد مسن و خوش اندامي كه به نظر ميرسيد مدير رستوران باشد، با احترام و ادب مسخره اي جلوي ما خم شد. -
خيلي خوش آمدين خانم مظفري! كلبه درويشي ما رو منور كردين. هر دستوري داشته باشين به روي چشم.
-خواهش ميكنم. لطف دارين!
-اگر اجازه بدين غذاي مخصوصمون رو براتون بيارم.
-باشه! همون خوبه!
مدير رستوران زحمتش را
كم كرد و رفت. مادر نگاه تحسين آميزي به اطرافش كرد و گفت:
-اين جا رو يادته؟
-همون رستورانيه كه دو سال پيش فيلم ترس بي دليل رو توش بازي كردين!
- خوب يادته!
-من فيلمهاي شما رو با دقت دنبال ميكردم.
مادر رو كرد به بچه اي كه دفترچه اش را آورده بود تا او امضا كند و گفت:
-فكر كردم از فيلمهاي من خوشت نمي آد.
- اشتباه ميكردين! من از كار شما خوشم نمي آد، نه فيلم هاتون كه انصافاً قشنگن!
آمدن گارسوني كه غذاي ما رو آورده بود، باعث شد تا صحبتم را قطع كنم. لحظاتي به خوردن غذا گذشت. تا اين كه مادر پرسيد:
-چرا از كار من خوشت نمي آد؟
-غذاتون رو بخورين مادر. يادتون نيست ميگفتين آقا جون هميشه سفارش ميكرد ميان غذا خوردن حرف نزنيم؟
مادر در حالي كه با غذايش بازي ميكرد، پرسيد:
-پس نمي خواي جواب بدي؟! قاشقم را گذاشتم روي ميز:
-بيا و از جواب اين سوال بگذر مادر!
-براي چي بايد بگذرم؟ براي اين كه دخترم به مادرش اعتماد نداره؟! براي اين كه دخترم نمي خواد حرفهاي دلش رو به من بزنه؟!
داشت ديالوگهاي فيلم هايش را براي من تكرار ميكرد.
-فكر ميكنم اشتباه گرفتين! اين جا سينما نيست!
به تندي سرش را بالا آورد و ...
ادامه دارد...
•┈┈••✾•☀️•✾••┈┈•
❖رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه ❖
بامــــاهمـــراه باشــید🌹