eitaa logo
پروانه های وصال
7.8هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
20.8هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣جمعه را باید 🍁کمی متفاوت بود ❣کمی باگذشت 🍁کمی بالبخند ❣کمی بامهربانی 🍁کمی بامحبت ❣کمی باصمیمیت و 🍁کمی با دیدار ازعزیزانمان ❣شیرین و دلنشین می شود 🍁آدینه به کامتان دوستان گل 🌼🍃
💗💫آدینه تون عالی و شاد 🌼✨گلستانی زیبا تقدیمتان 💗💫یک دسته ستاره ارمغانتان 🌼✨یک باغ پر از گلهای زیبا 💗💫تقدیم به قلب مهربانتان 💗💫دوستان خوبم 🌼✨امیدوارم 💗 💫یه جمعه عالی راکنار 🌼✨خانواده وعزیزانتان سپری کنید 💗💫لحظه هاتون آرام و 🌼✨کاشانه تون پرازمحبت باشه 🌼🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٥ پس از چند لحظه دختر نزد مادر رفت و با اشتياق به او سلام كرد. چنان مودب
☀️ ☀️ 🔸قسمت٦ كاش مريض مي‌شد و چند هفته اي در خانه مي‌خوابيد. شايد آن وقت يادش مي‌آمد كه در ميان خانواده بودن چه مزه اي دارد. يا اين كه بابا، يكي – دو هفته اي مرخصي مي‌گرفت تا به مسافرت  برويم! كاش مي‌توانستم چند روزي از اين شهر فرار كنم. بروم جايي كه از اين دعواها و جنجال‌ها خبري نباشد! جايي كه بتوانم فكر كنم! آرام شوم! بفهمم كه در اطرافم چه خبر است؟ صداي بوق ممتد و وحشتناكي افكارم را بهم ريخت. مادر با دستپاچگي فرمان را به طرفي پيچاند. ماشيني كه از روبه رو مي‌آمد، با فاصله كمي از كنار ما رد شد. مادر ترمز محكمي گرفت و در گوشه خيابان ايستاد. دست هايش از شدت اضطراب مي‌لرزيد. چيزي نگفتم. دست هايش را بالا برد و صورتش را در ميان دست هايش پنهان كرد. كمي صبر كردم تا آرام شود. بعد دستش را گرفتم و پايين آوردم. فكر مي‌كردم گريه مي‌كند. اما اشتباه مي‌كردم. فقط در چشمانش وحشت و اضطراب عميقي موج مي‌زد. دستش را فشار دادم. او هم پاسخ داد. گفتم:  -مي خواي پياده بشيم؟  -اين جا نه! مي‌ريم جلوتر.  -مي توني رانندگي كني؟  -مي خواي تو بشيني؟ زياد دور نيست. دستش را رها كردم و صاف نشستم.  -نه! خودت بشين!  -چرا؟  -پدر گفته تا گواهينامه نگيري، حق نداري رانندگي كني. مادر دوباره راه افتاد. اين بار آرام رانندگي مي‌كرد. چند لحظه بعد پرسيد: -خيلي از پدرت حساب مي‌بري؟  سرم را پايين بردم:  -فكر كنم حق با پدر باشه.  -دوستش داري؟ بهتر ديدم كه به اين سوالش جوابي ندهم. مادر گوشه اي از خيابان ايستاد، ترمز  دستي را كشيد و به سمت من برگشت:  -نمي خواي پياده بشي؟ -براي اين كه جواب سوالتون رو ندادم؟! خنديد:  براي اين كه ناهار بخوريم. هر دو پياده شديم. چند قدم جلوتر، وارد رستوراني شيك و گران قيمت شديم. لحظه اي بعد از ورودمان، سرها به سمت ما برگشت. بعضي در گوشي با هم صحبت مي‌كردند، يكي دو نفر هم با كمال بي ادبي ما را با انگشت نشان دادند. نزديك بود از همان جا برگردم، اما وقتي چهره خونسردانه و متبسم مادر را ديدم، از تصميم خود منصرف شدم. ديگر براي چنين كاري دير بود. مادر گوشه اي را انتخاب كرد و هر دو نشستيم. رو به روي يكديگر و چشم در چشم هم. دست كم اين جا كمتر در معرض نگاه ديگران بوديم. با ناراحتي پرسيدم:  -چطور مي‌توني اين نگاه‌ها رو تحمل كني؟! شانه هايش را بالا انداخت: -ديگه عادت كردم.  -ولي من هنوز عادت نكرده ام. نمي خوام هم عادت كنم.  -باشه! هر جور ميل خودته! مرد مسن و خوش اندامي كه به نظر مي‌رسيد مدير رستوران باشد، با احترام و ادب مسخره اي جلوي ما خم شد. - خيلي خوش آمدين خانم مظفري! كلبه درويشي ما رو منور كردين. هر دستوري داشته باشين به روي چشم. -خواهش مي‌كنم. لطف دارين! -اگر اجازه بدين غذاي مخصوصمون رو براتون بيارم. -باشه! همون خوبه! مدير رستوران زحمتش را  كم كرد و رفت. مادر نگاه تحسين آميزي به اطرافش كرد و گفت:  -اين جا رو يادته؟ -همون رستورانيه كه دو سال پيش فيلم ترس بي دليل رو توش بازي كردين! - خوب يادته! -من فيلم‌هاي شما رو با دقت دنبال مي‌كردم. مادر رو كرد به بچه اي كه دفترچه اش را آورده بود تا او امضا كند و گفت: -فكر كردم از فيلم‌هاي من خوشت نمي آد. - اشتباه مي‌كردين! من از كار شما خوشم نمي آد، نه فيلم هاتون كه انصافاً قشنگن! آمدن گارسوني كه غذاي ما رو آورده بود، باعث شد تا صحبتم را قطع كنم. لحظاتي به خوردن غذا گذشت. تا اين كه مادر پرسيد:  -چرا از كار من خوشت نمي آد؟ -غذاتون رو بخورين مادر. يادتون نيست مي‌گفتين آقا جون هميشه سفارش مي‌كرد ميان غذا خوردن حرف نزنيم؟ مادر در حالي كه با غذايش بازي مي‌كرد، پرسيد:  -پس نمي خواي جواب بدي؟! قاشقم را گذاشتم روي ميز: -بيا و از جواب اين سوال بگذر مادر! -براي چي بايد بگذرم؟ براي اين كه دخترم به مادرش اعتماد نداره؟! براي اين كه دخترم نمي خواد حرف‌هاي دلش رو به من بزنه؟! داشت ديالوگ‌هاي فيلم هايش را براي من تكرار مي‌كرد.  -فكر مي‌كنم اشتباه گرفتين! اين جا سينما نيست! به تندي سرش را بالا آورد و ... ادامه دارد...     •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• ❖رمانهای عاشقـــــ مذهبی ــانه ❖ بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٦ كاش مريض مي‌شد و چند هفته اي در خانه مي‌خوابيد. شايد آن وقت يادش مي‌آمد
☀️ ☀️ 🔸قسمت٧ به تندي سرش را بالا آورد و به چشمهايم خيره شد. لحن سوالش با فرياد همراه بود. - منظورت چيه؟ انگار بهش برخورده بود. چند نفر سرهايشان را به سمت ما برگرداندند. تازه متوجه شدم كه حرف بدي زده ام. صدايم را پايين تر از حد معمول آوردم. -فرياد نكش مادر! مردم دارن نگاه مي‌كنن. -به درك! بذار فكر كنن اينم يه فيلمه! -آبروت مي‌ره! اخم هايش در هم رفت. نفرت در چشم هايش موج مي‌زد. -تو چرا مي‌ترسي؟! تو و پدرت كه بدتون نمي آد من بي آبرو بشم. ديگر همه سرها و نگاه‌ها به سمت ما برگشته بود. مادر هم آن قدر ناراحت بود كه اصلاً متوجه موقعيت ما نمي شد. بهتر ديدم كه كاري بكنم.  دست مادر را گرفتم و گفتم: -اين جا جاي اين صحبتها نيست. بياين بريم تو پارك يا يه جاي خلوت ديگه صحبت كنيم. ديگر منتظر جواب مادر نشدم. كيفم را برداشتم و از رستوران زدم بيرون. كنار ماشين منتظرش ماندم. چند لحظه بعد او هم آمد. دوباره رانندگي اش بد شده بود. هر وقت كه عصبي بود، رانندگي اش بد مي‌شد. به اولين پاركي كه رسيديم، نگه داشت. پياده شديم و در گوشه خلوتي نشستيم. دستش را گرفتم و گفتم: -چرا اين كارها را مي‌كني مادر؟! چرا با اعصاب و آبروي خودت بازي مي‌كني؟! باريكه اشكي از كنار چشمهايش بيرون زد كه دلم را آتش زد ؛ دلم به درد آمد. -برگرد خانه مادر! برگرد سر زندگيمان. هنوز هم خيلي دير نشده. -ديگه فايده نداره! من نمي توانم با آبرو و حيثيت كاريم بازي كنم. از اين حرفش ناراحت شدم. حالا ديگه من بودم كه صدام رو بلند كردم. -حالا فهميدين چرا من از كارتون خوشم کنمي آد؟! براي اين كه اين كار لعنتي، شما رو از ما جدا كرده، به خاطر اينكه مادرم رو از من جدا كرده به خاطر اين كه شما رو از پدر جدا كرده، حالا هم داره باعث ميشه كه خانواده ما كاملاً از هم بپاشه. مادر لبخند تمسخر آميزي زد، جمله اول را هم به آرامي گفت: -نه دختر! اشتباه تو همين جاست! و بعد از آن بود كه او هم فرياد زد. -مسئله كار من فقط يه بهانه! پشت اون چيزهاي خيلي مهم تر ديگه اي هست كه سال هاست در دل هامون مخفي بوده و ما نديده گرفته بوديمش. اما حالا وقتشه كه هر كس تكليف خودش رو روشن كنه. اون پدر خود خواهت بايد بفهمه كه يه من ماست، چقدر كره داره. من از جايم بلند شدم. مادر داشت ادامه مي‌داد.  -بايد بفهمه كه منم براي خودم شخصيت دارم. براي خودم كسي هستم. چيزي دلم را چنگ مي‌زد. مادر هنوز هم حرف مي‌زد.  -بايد بفهمه منم وجود دارم. منم "هستم". منم براي خودم حق تصميم گيري دارم. ديگر طاقت نياوردم. نه فريادي كشيدم و نه صدايم شبيه جيغ‌هاي دخترانه بود، حتي آهسته تر و فرو خورده تر از هميشه بود. بغض بود كه باعث مي‌شد صدايم درست از حنجره خارج نشود. -باشه مادر! باشه! هر جور كه دوست دارين رفتار كنين. شما برين دنبال كار و شهرتتون. پدر هم بره دنبال رفقا و كامپيوترش!... اصلاً يه كبريت بردارين و با يه كمي بنزين هم زندگيتون و هم منو آتش بزنين. اين طوري هر دو تون راحت مي‌تونين به علاقه‌ها و شخصيت تون برسين. جمله آخر را در حالي گفتم كه تقريباً در حال دويدن بودم. با حتي برنگشتم تا نگاهي به پشت سرم بيندازم. بيرون از پارك نفسي تازه كردم و دوباره راه افتادم ؛ اين بار آهسته تر و بي هدف تر. جايي براي رفتن نداشتم.... ادامه دارد...      •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_حل_مشکلات_با_هدیه_هزار.mp3
2.5M
♨️حل مشکلات با هدیه هزار صلوات به مادر امام زمان(عج) 👌 بسیار شنیدنی 🎤
علائم 🔥 از زبان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) او منتظر ماست که برگردیم باید به خودمان بیایم ❓یک سوال از خودمان بپرسیم آیا در سپاه امام زمان هستیم چه زن چه مرد بعد بگوییم آقا جان بیا ❗اگر آمد و ما هنوز آماده نبودیم چه؟ تلاش کنیم امام زمانمان از ما راضی باشد انتظار نشستن نیست بلکه باید برخیزیم و حرکت کنیم حرکت مقطعی هم نه بلکه مستمر و ادامه دار و موثر تا به خودمان نیایم چیزی درست نمی شود اول از خودمان شروع کنیم همین امروز با امامان دست بدهیم و به ایشان قول بدهیم که می خواهیم دیگر آدم باشیم زینتشان باشیم نه مایه ننگشان مهم ترین کار انجام وظیفه است اول شناخت درست وظیفه دوم انجام وظیفه با هر سنی و در هر شغلی و جنسیتی باید قیام کنیم انقلاب را از درون خود شروع کنیم به این بهانه هم که جامعه خراب است و نمی شود خودمان را گول نزنیم ما بهشت نیستیم که خوب ها را جمع کنیم باید از همین جا شروع کرد زمینه اش هم فراهم است از این علائم هم دوری کنیم ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج🙏
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️❤️امام علی (ع) فرمودند: اگر سه چیز را در زندگیتان اصلاح‌ کنید، خداوند سه چیز دیگر را برای شما اصلاح میکند: ۱_ باطنت را اصلاح کن ؛ خداوندظاهرت را اصلاح میکند و خوبی‌ات را سر زبانها می اندازد. ۲_ رابطه ات را با خدا اصلاح کن ؛ خداوند رابطه ات را با مردم اصلاح میکند و باعث احترام خلق به تو میشود .. ۳_ آخرتت را اصلاح کن ؛ خداوند امر دنیای تو را اصلاح میکند .. 📙خصال شیخ صدوق 🌼🍃
🔘 داستان کوتاه کیف مدرسه‌ای پسر و دخترم رو دادم برای تعمیرات، نو بودند ولی بند حمایل و یکی از زیپ‌های هرکدوم خراب شده بود. کاغذ رسید‌ رو از تعمیرکار تحویل گرفتم و قرار شد یکی دو روزه تعمیرشون کنه و تحویلم بده. دو روز بعد، برای تحویل کیف‌ها مراجعه کردم. هر دو تا کیف تعمیر شده بودند. کاغذ رسید رو تحویل دادم و خواستم هزینه تعمیر رو بپردازم که تعمیرکار به من گفت: شما میهمان امام زمان هستید! هزینه نمی گیرم، فقط یه تسبیح صلوات نذر ظهورش بخونید! از شنیدن نام مولا و آقایمان، کمی جا خوردم! گفتم: تسبیحِ صلوات رو حتما می‌خونم، ولی لطفا پول رو هم قبول کنید! آخه شما زحمت کشیده‌اید و کار کرده‌اید. گفت: این نذر چند سال منه. هر صدتا مشتری، پنج تای بعدیش نذر امام زمانه! بعد هم دسته‌ قبض‌هاش رو به من نشون داد. هر از چندگاهی روی ته‌فیشِ قبض‌ها نوشته شده بود: میهمان امام زمان! گفت: این یه نذر و قراردادیه بین من و امام زمان و نفراتی که این قبض‌ها به اونا بیفته؛ هرکاری که داشته باشن، مجانی انجام میشه فقط باید یه تسبیح صلوات نذر ظهور آقا بخونن! اصرار من برای پرداخت هزینه، فایده نداشت! از تعمیرکار خداحافظی کردم، کیف‌ها رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون. اون شب رو تا مدت‌ها داشتم به کار ارزشمند و جالب این تعمیرکارِ عزیز فکر می‌کردم. به این فکر کردم که اگر همه ما در همین حد هم که شده برای ظهور قدمی برداریم، چه اتفاق زیبایی برای خودمون و اطرافیانمون میافته! ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 شروع هفته را ✨با عطر نامهای خدا آغاز میکنیم 🌼 بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِ🌼 🌼 یا اَللهُ یا رَحْمنُ 🕊 یا رَحیمُ یا خالِقُ 🌼 یا رازِقُ یا بارِیُ 🕊 یا اَوَّلُ یا آخِرُ 🌼 یا ظاهِرُ یا باطِنُ 🕊 یا مالِکُ یا قادِرُ 🌼 یا حَکیمُ یا سَمیع 🕊 ُیا بَصیرُ یا غَفورُ 🍁 روزتون پراز موفقیت ✨ پر از انرژی مثبت 🍁 و هفته تون سرشاراز الطاف خداوند .🍁🍂
دعای امروز 🌷❤️🌷 💖معبودا 🌸در شروع هفته ⚪️با سبدی پر از تمنا به سویت می آیم 🌸تا با سبدی پر از رحمتت بازگردم ⚪️و از تو‌ می خواهم  🌸دلی آگاه و قلبی شاکر ⚪️و ذهن و افکاری پر از آرامش 🌸به من و عزیزان و دوستانم ⚪️عطا فرمایی آمین یا رَبَّ الْعالَمین 🙏 ای پروردگار جهانیان 🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی 🍁🍂 🍁خـــــــدایا از تو می خواهـم ️قدرتِ نیک اندیشیدن و نیک کار کردن را به من عطا کنی… 🍁 خــــــــدایا از تو می خواهم... ️قلب مرا سرشار از محبت خودت بگردانی... 🍁 خـــــدایا... ️راستی و پاکی را سرمشق زندگی اَم قرار ده... 🍁 خــــــــدایا... ️به من حقیقتِ محبت به انسانها را بیاموز... 🍁 خــــــــدایا... ️آرامش واقعی را به من عطا فرما و آشفتگی را دور کن... 🍁 خــــــــدایا... ️مرا به سمت کارهای نیک رهنمون گردان... 🍁الهی آمیـــــــــــن 🍁🍂
🔅 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ... 🌱سلام بر تو ای چشم بینای پروردگار... که همه عالم در نظر توست و نظر همه عالم به سوی تو.... 📚زیارت امام زمان عجل الله در روزجمعه_مفاتیح الجنان •┈—┈—┈✿┈—┈—┈• 🥀✨خدا کند قلب صبورتان، آرام و بی‌غصه باشد ... ... خدا کند تمام شود این دلتنگی ... ... این فراق ... ... این چشم به‌راهی ... ... جان به لب شده ایم ...🥀🍃 .🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁سلام به صبح سلام به یک‌ آغاز دیگر به خدا و همه مخلوقاتش🍂 🍁الهی... قلب تک تک ما را پر از عشق و اندیشه مان را پر از افکار مثبت وسازنده کن🍂 🍁سلام صبحتون پر شور و نشاط امروزتون پراز سلامتی و نیکبختی💐 .🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🍁ــلام روزتون پراز خیر و برکت 🌼 🗓 امروز شنبه ☀️ ٩ مهر ١۴٠١ ه. ش 🌙 ۴ ربیع الاول ١۴۴۴ ه.ق 🌲 ١ اکتبر ٢٠٢٢ ميلادی 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈 ۲۶ کاری که می تواند زندگی ما را متحول کند ۱ – سحر خیزتر شوید ۲ – راستگو باشید ۳ – در روز چندین بار نفس عمیق بکشید ۴ – آهنگ های شاد گوش کنید ۵ – از جاهای جدید دیدن کنید ۶ – برنامه های فردا را یادداشت کنید ۷ – داوطلبانه به مردم کمک کنید ۸ – کم غذا بخورید و استراحت کنید ۹ – فقط خوراکی های مغذی و لازم را بخورید ۱۰ – با دوستان و خانواده صحبت کنید ۱۱ – با آدم های جدید آشنا شوید ۱۲ – گاهی از موبایل فاصله بگیرید ۱۳ – در یک زمان فقط به انجام یک کار بپردازید ۱۴ – یکی از اهداف خود را محقق کنید ۱۵.هر روز ده صفحه کتاب بخوانید ۱۶.هفته ای یکبار شنا کنید ۱۷.در هفته یک فیلم و یا نمایش طنز ببینید ۱۸.یک کانال خاطرات درست کنید وروزی چند عکس درآن قرار دهید ۱۹.وسایل اضافه کیف و جیب و داخل ماشین تان را دور بریزید ۲۰.روزتان را با تکرار جملات مثبت شروع کنید ۲۱.برای خودتان یک هدیه بگیرید ۲۲.یک بیت شعر حفظ کنید ۲۳.علایق خود را بنویسید ۲۴.گاهی در خلوت به رویاهای خودتان فکر کنید ۲۵.به هیچ وجه دیرتر از ساعت ۱۱شب نخوابید ۲۶.گذشته را برای همیشه رها کنید .هرچه بود تمام شد مدرس مهارت های اجتماعی ─┅─═इई 🍁🍂🍁ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☕️🍂 صبحی پر از لبخند خدا 🧡 🍁یه حس خوب 🍂یه صبح خوب 🍁یه روز خوب 🍂و کلی خبرهای خوب 🍁همه اینها 🍂آرزوی منه برای شما عزیزان 🍁امـروزتـون قشنگ 🍂و سرشار از آرامش 🍁و پـراز مـوفقـیت 🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸‏امروز اگر بزرگ شدیم 🌸به برکت کسانی است ✨که دراین آشوب روزگار ✨سپرجوانیمان شدند ✨و رنجهایمان را به دوش کشیدند ✨کسانیکه امروز صورتشان ✨پراز چین و چروک شده... ✨پس آنها را فراموش نکنیم.. 🌸 یکم اکتبر ‎روز جهانی 🌸 سالمند گرامی باد ... 🌸🍃