eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
20.4هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعترافات یک داعشی دستگیر شده در مورد ایران و ایرانی !!! ⭕️ برسد به دست کسانی که می‌گویند کار خودشونه! نائب برحق
این که جاسوس آموزش دیده‌تون اینقدر با رئیسش هماهنگ بوده ، جای تفکر برای نهادهای امنیتی داره ... پ ن :شرق معلوم نیست روزنامه‌ست یا لانه جاسوسی عاملان به جای پاسخگویی طلبکار هم شدند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷قرآن کریم درمورد ۸ چیز فرموده" ذالکم خیر لکم .....این براتون بهتراست 1...ایمان....آیه11 سوره صف 2...تقوا................16 عنکبوت 3...عبادت............16 عنکبوت 4...جهاد.....................11 صف 5...توبه......................54 بقره 6...نمازجمعه... ...... 9 جمعه 7...روزه....................184 بقره 8...صدقه.............. 280 بقره. 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پیغامی از دیار باقی برای یک دختر ▪️این قسمت: پرستو ▫️تجربه‌گر : خانم پرستو نظیفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شفاعت اهل بیت(ع) به چه کسانی می رسد؟ ▪️ این قسمت: نان و حنجر ▫️تجربه‌گر : خانم سمانه مختارزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایت آرامش خروج از کالبد در بیان تجربه گر ▪️این قسمت: پرستو ▫️تجربه‌گر : خانم پرستو نظیفی
شخصی نزد (علیه‌السلام) از شدّت فتنه‌های آخرالزمان ابراز نگرانی کرد و از چگونگی تشخیصِ حق و باطل در آن فضای غبارآلود پرسید. 🍃 حضرت چادر خیمه را کنار زد تا نورِ آفتاب به درون خیمه بتابد. و پرسیدند آیا این نور آفتاب را می‌بینی؟ آن شخص پاسخ داد: بله. 🍃 حضرت فرمودند: “در فتنه‌های آخرالزمان حقّ برای دوستانِ ما اهلِ بیت، از این آفتاب آشکارتر است. 📖 کافی، ج۱، ص ۳۳۶
در بازی زندگی یاد میگیری: اعتماد به حرف های قشنگ بدون پشتوانه ...مثل آویختن به طنابی پوسیدست..‌ یاد میگیری: نزدیکترین ها به تو ...گاهی میتوانند دورترین ها باشند... یاد میگیری : دیوار خوب است... سایه درخت مطلوب است... اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست 🍁🍂🍁🍂
‍ 🔸موهای سفیدی که لابلای موهايمان داريم، تاوان حرفهایست که نمیتوانیم بزنیم ولی به همه میگويیم ارثیست! 🔸اگر عقل امروزم را داشتم کارهای دیروزم را نمیکردم ولی اگر کارهای دیروزم را نمیکردم عقل و تجربه امروزم را نداشتم! 🔸از آنچه بر سرتان گذشته نهراسید حتی فرار هم نکنید بلکه دوستش بدارید زیرا همان گذشته بود که امروز شما را ساخته است... 🔸فقيری سه عدد پرتقال خريد! اولی رو پوست كند خراب بود، دومی رو پوست كند اونم خراب بود، بلند شد لامپ رو خاموش كرد و سومی رو خورد. گاهی وقتا بايد خودمون را به نديدن و نفهميدن بزنيم تا بتونيم زندگى كنيم...! 🔸وقتى گرسنه اى، يه لقمه نون خوشبختيه.. وقتى تشنه اى، يه قطره آب خوشبختيه.. وقتى خوابت مياد، يه چرت كوچيک خوشبختيه.. خوشبختى يه مشتى از لحظاته… يه مشت از نقطه هاى ريز كه وقتى كنار هم قرار میگيرن يه خط رو ميسازن به اسم "زندگى" 💠"قدر خوشبختى هاتونو بدونيد"🌸 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
#اهداف_دنیایی_مبارزه_با_هوای_نفس 1 🌸قانون راز... ↪️ بهتر شدن زندگی و بندگی یک راه بیشتر نداره و او
2 🌷در واقع "برای رسیدن به برخی دوست داشتنی ها " حتماً باید برخی دیگه از دوست داشتنی هاش رو زیر پا بذاره ➖ضمن اینکه بعضی از دوست داشتنی ها رو چه بخوایم و چه نخوایم بهش نمیرسیم!!😊 دقت کنید👆 🔺مثلاً ما دوست داریم همیشه جوان بمونیم🙎🏻‍♂ اما معلومه که نمیشه ! 🔹🔹🌺🔹 ✍🏼 ما در این بخش می خوایم در مورد این صحبت کنیم که "هدفِ اصلی مبارزه با هوای نفس چیه؟؟""🤔 ⭕️ تا حالا زیاد به هدف کاری نداشتیم و بیشتر میگفتیم که👇🏼 ☘ما نمیتونیم مبارزه با نفس نکنیم☘ راهی هست که باید رفت!!🚶🏻 هست که جلوی ما بازه 🔸💢🔸
# زن _ عفت _ افتخار # مرد _ غیرت _ اقتدار: روسری‌ات را بردار... گیسویت را از دوش و دیشب پریشان‌تر کن. بگذار تا موهایت در باد برقصند بوی ادکلن فرانسوی‌ات را پخش کن توی شهر و از همیشه بلندتر فریاد بزن: «زن، زندگی، آزادی...» تو تنها نیستی دختر! «همسایه» نه... ولی انبوه «سایه‌ها» حتماً دنبال تو راه می‌افتند! «کیف» کن که لشکر «فیک‌»ها لایکت می‌کنند. تو در صدر خبرهای اینترنشنال و بی‌بی‌سی هستی. البته فعلاً! «فعلاً تیتر باید این باشد!» «علی دایی» دایۀ مهربان‌تر از مادر توست! از مادر «اسرا» هم مهربان‌تر... نمی‌بینی؟! «آقای گل» به‌خاطر تو پاس گل داد به ضدانقلاب. و جادوگر مستطیل سبز چراغ سبز داد به بوق‌‌چی‌های رسانه‌ای غرب! «بوق بزن» تک‌تک... ممتد... خیابان‌ها را شلوغ کن و هیچ فکر نکن که شاید پشت سرت آمبولانس توی ترافیک هیجان تو مانده است. فریاد بکش بلندتر از همیشه... تو حق داری که هات‌داگت را از شعبه‌های «مک دونالد» در خیابان «ولیعصر (عج)» بخری با یک بطری پپسی اصل! آروغت را که ـ‌ روشنفکرانه ـ زدی سرت را از شیشۀ ماشین بیرون کن جیغ بکش بنفشِ بنفش... و بلندتر از پیش بخوان: «نون و پنیر و خاویار ظریف الکسیس رو بیار!» و بعد یک‌راست برو تا شمال شهر تا «دربند» آنجا هنوز انقلاب نشده بِیبی! اصلاً برو دور دور سرِ راه ـ درست جلوی ویلا ـ از «جادوگر» هم امضا بگیر... ـ اگر از فرنگ برگشته باشد و صدایت را از پشت برج و بارو و نُه‌توی ویلایش بشنود ـ «حیا» را بی‌خیال «حیاط» ویلاهای استخردار را عشق است! حوض‌ صحن امامزاده داوود آن‌قدر عمیق نیست که بشود شیرجه زد داخلش و زیرآبی رفت. شاهچراغ هم همین‌طور! اصلاً حوض ارزانی بچه‌ها... ارزانی کبوترها... ولی سؤال کن: کرکس از کبوتر چه کم دارد؟! پس «چرا در قفس هیچ‌کسی کرکس نیست؟!» سهم تو از زندگی بیشتر از اینهاست. «زن، زندگی، آزادی...» هوا رفته رو به سردی «پاییز اومده، پیِ نامردی...» چکمه‌ات را بپوش دختر و بزن بیرون. به «دروازه‌های آزادی» خوش آمدی... آغوش رایگان... بوسه‌های رایگان... عشق‌های رایگان... آدم‌های رایگان... مهد همۀ چیزهای دوزاری... «داعش ـ سخن‌گوی عمل‌گرای کاخ سفید ـ ورود شما را به دروازۀ تمدن غرب خوشامد می‌گوید...» «اهلاً و سهلاً چیطوری ایرانی...؟!» در خبرها دیدم ـ‌ مشروح بیست و سی ـ داعشی‌ها همین دیروز «از خون جوانان وطن» از خون کودک و مرد و زن به یُمن ورودت به دهکدۀ جهانی توی شاهچراغ «فرش قرمز» پهن کرده‌اند... راستی نگران تروریست‌ مسلح شیراز هم نباش. «جناب جادوگر» به پرستارها سپرده است که اسم هیچ کسی را ثبت نکنند! ـ حتی درمان هم رایگان ـ می‌بینی؟! آغوش آمریکایی‌ها برای همه باز است. «کور» که نیستیم؛ امضای «کری» هنوز هم تضمین است! به باغ مرکبات «برجام» خوش آمدید بفرمایید انگور فرانسوی مادام! موهایت را شرابی رنگ بزن؛ به کشورت هم انگ پشت انگ... به شیشۀ خانه‌ها به ماشین‌ها و به من هم در خیابان سنگ بزن. بعد بچرخ و به دوربین‌ اجنبی‌ها ۳؛ ۲؛ ۱... ـ لبخند یادت نرود زیبا ـ بگو «سیییب» ـ سیب اعلای باغ برجام ـ خنده‌ات را قشنگ‌تر می‌کند! دست تکان بده. حالا همراه با «صدای امریکا» تکرار کن: «زن؛ زندگی؛ آزادی...!» ✍️ شاعر بوشهری 🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٩٨ مي‌گفت (هر چي به محلاتي گفتم زير بار نرفت كه بره و بهشون سر بزنه. مي‌گ
☀️ ☀️ 🔸قسمت٩٩ گفت (مگه ديوونه شدي؟ اين حرفها چيه مي‌زني) ولي راستش همون موقع خودم از پيشنهادم خوشم اومد. پيش خودم گفتم (چرا نه؟ كي بهتر از محلاتي؟ من كه توي اين چند وقته با چشمهاي خودم وضع اون زن رو ديدم. من كه خودم اين همه براش دعا كردم كه خدا زودتر سر و ساماني به زندگيش و بچه هاش بده. پس حالا كه چنين موقعيت خوبيه، اگه من به اين قضيه راضي نشم، خودخواهي و خود پرستي خودمه) پس ديگه پشت قضيه رو ول نكردم و مرتب توي گوش محلاتي خوندم. اولش بهانه مي‌آورد كه رعايت عدالت بين دو همسر مشكله. نفس ادم رو ميبره گفتم (اگه رضاي خدا در اون باشه چي؟ باز هم جرئت داري ميدون رو خالي كني؟ ) بعد از چند وقت كه ديگه نتونست اين جواب رو بده، گفت: (من اصلا رويم نميشه به صورت اون بچه‌ها نگاه كنم. برم بهشون چي بگم؟ بگم كه من از ترس، جنازه ي بهترين دوستم رو، جنازه ي پدر اونها رو گذاشتم و فرار كردم) گفتم: (چه بهتر! حالا كه موقعيتي برات پيش اومده كه بتوني حق دوستت رو ادا كني. چرا از دستش مي‌دي؟ نذار زير دست يه ادم نامرد بيفتن) حتي يه بار هم با خود من مفصل بحث كرد. طوري كه نزديك بود منصرف بشم. گفت (مي دوني داري چه كار مي‌كني؟ مواظب باش تحت تاثير احساس قرار نگرفته باشي؟ من مجبور ميشم برا هميشه زندگيم رو به دو قسمت تقسيم كنم. آتش به زندگيمون نزن! ) كمي هم پايم سست شد. ولي به خودم گفتم كه نه، فريب نخور خدا مي‌خواد اين طوري منو ازمايش كنه! خلاصه هر چي گفت يه چيز ديگه جوابش رو دادم. شش ماهي طول كشيد تا بالاخره با هزار مكافات راضيش كردم. بعد هم خودم رفتم خواستگاري خانم رسولي. تازه اول دردسر بود. چون حالا خانم رسولي راضي نمي شد. مي‌گفت (من گفتم حاضرم ازدواج كنم، ولي نگفتم كه يه زندگي ديگه رو از هم بپاشونم يا خراب كنم. من چه طور دلم مياد پدر بچه هات رو ازت بگيرم) گفتم (ولي تو كه واقعا نمي خواي هيچ كدوم از اين كارا رو بكني. تو فقط مي‌خواي در زندگي ما شريك بشي. به فكر بچه هات باش! كسي رو بهتر از محلاتي پيدا نمي كني كه بچه هات هم قبولش كنن) با كلي دنگ و فنگ هم اون رو راضي كردم. فاطمه در حالي كه متاثر شده بود، گفت: - واقعا چه زنهايي پيدا ميشن! و چه گذشتها و فداكاريهايي دارن - اتفاقا، مامان من هم خيلي تحت تاثير حرفهاي او قرار گرفت و گفت (خدا خيرت بده زن. واقعا چه فداكاري بزرگي كردي! ) اون وقت خانم محلاتي در اومد گفته كه (چي مي‌گي زن؟ دلم از همين خونه! به محض اينكه محلاتي اين كارو كرد، انگار ما بزرگترين جنايت جهان رو مرتكب شده باشيم، از همه طرف لعن و نفرين شديم. همون كساني كه تا ديروز دعا مي‌كردن تا خدا راهي پيش پاي اين زن و بچه هاش بذاره و از اين وضع در بيان، پشت سرمون صدجور حرف ناجور زدن. صد جور انگ به محلاتي چسبوندن. دوستهاش طردش كردن. خانواده خودش تركش كردن، چه برسه به خانواده من! به خدا اين مردم كاري كردن كه ما هم نزديك بوديم پشيمون بشيم. فقط هر وقت كه ميرم خونه شون و ميبينم كه لبخند روي لبهاي بچه هاش ميشينه، ميبينم كه نجمه خانم ديگه نگران نيست، دلم دوباره آروم ميگيره. مي‌گم خدا رو شكرت. اگر چه ديگه حالا محلاتي رو كمتر مي‌بينيم، آخه مقيده كه حتما سه روز و سه شب خونه ي اونها باشه، سه روز و سه شب خونه ي ما ولي با اين حال باز هم شكرت كه تونستيم به اين خانواده كمك كنيم و اونها رو از در به دري نجات بديم) بابا در حالي كه صورتش مثل كاسه ي خون شده بود، بلند شد و رفت توي اتاق ديگه. مادر هم با پته ي روسري اش اشك هايش را پاك كرد. خانم محلاتي هم چند دقيقه بعد رفت. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت٩٩ گفت (مگه ديوونه شدي؟ اين حرفها چيه مي‌زني) ولي راستش همون موقع خودم از
☀️ ☀️ 🔸قسمت١٠٠ اون شب بابا بعد از نمازش، سرش رو گذاشت روي مهر و زد زير گريه، نيم ساعتي گريه كرد، بعد هم بلند شد و به مامان گفت كه برن ديدن آقاي محلاتي و همسر دومش. از اون به بعد هر از گاهي بابا و مامان خونه ي يكيشون مي‌رفتن. البته ما رو هيچ وقت با خودشون نمي بردن. من ديگر متوجه نبودم سميه چه مي‌گويد. چند لحظه اي خودم را به جاي يكي از آن دو زن گذاشتم. ان وقت بود كه ديدم مي‌توانم به خانم محلاتي و رسولي حق بدهم به خاطر كاري كه كرده اند. راهله در حالي كه پوزخند ناباورانه اي روي لبهايش خودنمايي مي‌كرد، به آرامي گفت: - همين كه پدر و مادر سميه اخر سر هم بچه هاشون رو به خونه ي آقاي محلاتي نمي بردن، نشون دهنده ي اينه كه ته دلشون باز هم از كار آقاي محلاتي راضي نبودن. « عجب دختر تيز و نا قلايي بود اين راحله » فهيمه تذكر داد: - شايد به اين علت باشه كه خيلي وقتها مردها از اين قانون سوء استفاده كردن! و به همين علت كه ابزار سوء استفاده مردها شده، مردم به همه ي افرادي كه دست به اين كار بزنن به چشم خائن نگاه مي‌كنن. فاطمه سري تكان داد و گفت: - ممكنه نظر تو هم درست باشه، ولي اين بعضي‌ها ممكنه ازيه قانون سوء استفاده كنن، دليل اشتباه بودن اين قانون نيست. حتي اسلام تا جايي كه تونسته سعي كرده جلوي اين سوء استفاده‌ها رو بگيره! به همين علت هم شرط عدالت بين همسرها را مجوز چنين كاري قرار داده و خب طبيعيه كه چون هر مردي توانايي اجراي عدالت كامل بين زن هاش رو نداره، اجازه چنين كاري رو هم نداره. پس اسلام فقط جواز اون رو صادر كرده نه اين كه اون رو به همه توصيه كرده. نمونه اش همين آقاي محلاتي دوست خانوادگي سميه، كه به خاطر همين كه احساس مي‌كرد اجراي عدالت مشكله، اولش راضي به اين كار نبود. فهيمه كمي شانه هايش را بالا كشيد: - ولي بچه‌ها واقعا هم اگه كسي كمي با اوضاع الان غرب آشنا باشه، مي‌دونه كه اوضاع زنهاي بي سرپرست در غرب، الان معضلي شده! طوري كه خود دولت‌ها و سازمان‌هاي خيريه دست به كار شدن و مكان‌هايي رو مثل پرورشگاه درست كردن كه اين جور زن‌ها رو اونجا نگهداري مي‌كنن. ولي چنين جاهايي هيچ وقت جاي يه خانواده ي كامل رو نمي گيره. فاطمه گفت: - تازه دليل تعدد زوجات مردها كه فقط همين يكي _ دو مسئله نيست! مثلا ممكنه زن مريض باشه يا بيماري‌هاي زنانه داشته باشه، يا اين كه ممكنه مرد مكان كارش از محل اصلي خانواده اش دور باشه و خب بايد هم قبول كرد كه متاسفانه توي يه همچين مواقعي خيلي از مردها توان كنترل غرايزشون رو ندارن. اين مختص مردهاي مسلمون هم نيست ؛ در تمام دنيا هست! منتها توي خيلي از جاهاي دنيا اين روابط به طور نا مشروع و نا محدود وجود داره، ولي اسلام سعي كرده با اين قانون به اين قضيه جنبه ي رسميت بده كه هم محدود بشه و هم با تشكيل خانواده، آسيب كمتري به زن دوم برسه. اما راحله به اين راحتي قانع نمي شد: - حالا علت و فلسفه ي اين امر هر چي باشه، امروزه براي احساسات خيلي از خانمها هضم چنين مسئله اي آسون نيست. نمي تونن به شوهرشون اجازه بدن كه همسر ديگه اي غير از اون‌ها بگيره. - خب اشتباهه راحله جون! چرا خيلي از زن‌ها مثل همون زن‌هاي غرب راضي ميشن كه شوهرشون از راه‌هاي نا مشروع دست به اين كار بزنن ولي به طور شرعي و رسمي اش، نه. به نظر من، اين فقط به علت فرهنگ غلط جامعه ماست. در ضمن، خانم‌هايي كه با اين مسئله مخالفن، مي‌تونن مخالفتشون رو ضمن شروط عقد ذكر كنن. در اين صورت، محضرها هم بدون رضايت نامه ي همسر اول، مجوز ثبت چنين عقدي رو صادر نمي كنن. امروزه هم اين شرط جزو شروط اصلي شده كه همه ي آقا دامادها بايد امضا كنن حق گرفتن زن ديگه اي ندارن مگر با اجازه عروس خانم. صداي يك تازه وارد، صحبت فاطمه را قطع كرد. - عاطفه خانم! آقاي پارسا با شما كار دارن. عاطفه رويش را به مهسا كه در دهانه ي در ايستاده بود، برگرداند. - نمي دوني چي كار دارن؟ ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
☀️ #دختران_آفتاب ☀️ 🔸قسمت١٠٠ اون شب بابا بعد از نمازش، سرش رو گذاشت روي مهر و زد زير گريه، نيم ساع
☀️ ☀️ 🔶فصل سي و دوم 🔸قسمت١٠١ - نمي دوني چي كار دارن؟ جواب، حركت رو به بالاي شانه‌ها بود. - نه، نمي دونم. اون پايين تو راهرو ايستادن. خودت سري بهشون بزن. فكر كنم هر چه زودتر بري بهتر باشه. عاطفه نگاه كوتاهي به فاطمه كرد: - تو هم با من مياي؟ - باشه! فاطمه و عاطفه چادرهايشان را برداشتند و رفتند پايين. وقتي برگشتند، رنگ از صورت عاطفه پريده بود. بچه‌ها با تعجب به همديگر نگاه كردند. نگران بودن عاطفه، بيشتر باعث تعجب شده بود. به غير از سميه كه واقعا نگران شد. - چي شده فاطمه جان؟ اتفاق بدي افتاده؟ فاطمه نگاهي به عاطفه كرده و لبخندي زد: - اون جوون الان دوباره اومده بود دم در و سراغ عاطفه رو گرفته بود. سرايدار هم بهش ميگه كه چند لحظه صبر كنه تا اون برگرده و مي‌ياد و جريان رو به آقاي پارسا مي‌گه. هيجان همه ي بچه‌ها زيادتر شده بود. - اما اتفاق بدش اينه كه وقتي هر دو بر ميگردن دم در، هيچ خبري از اون جوون نبود. غيبش زده بود. ثريا در حالي كه با نگاه شيطنت آميزي، از كنار چشم هايش عاطفه را تماشا مي‌كرد، گفت: - هي! انگار مسافرت اومدن با دختر شهرستوني‌ها زياد هم بي خطر نيست. من هم گفتم: - تو هم كه دلت غش مي‌ره براي همچين خطراتي. بچه‌ها اگر چه به اين شوخي خنديدند و عاطفه را هم مجبور كردند كه بخندد، ولي نگراني عاطفه به آن‌ها هم سرايت كرده بود. فاطمه ايستاد توي دهانه در، دستهايش را از دو طرف بازكرد و گذاشت روي چهار چوب در. - بچه‌ها مژده! يه خبر فوق العاده براتون دارم. من گفتم: "چي هست حالا؟ " - همين طور كه نميشه بايد مژدگاني بدين! عاطفه همين طور كه دراتاق قدم ميزد، تعارف كرد: - حالا چرا دم در؟! فرماييد داخل! اين طوري بده؟ ثريا نيم نگاهي به عاطفه كرد و با شيطنت خاصي پرسيد: - نكند آقاي مرادي پيدا شدن؟ مسلماجواب اين سوال با عاطفه بود، نه فاطمه! چون هيچ وقت چنين سوالهايي رو بي جواب نميگذاشت! - تو چرا جوش ميزني؟ مگه براي تو فرقي ميكنه؟ ثريا خنديد: - چرا كه نه! ما كه مثل شما اصفهاني‌ها خسيس نيستيم. خوشحال ميشيم يكي از ترشيده‌ها از توي كوزه در بياد! فاطمه آمد داخل اتاق و دستهايش رو باز كرد: - خيلي خب! ديگه بسه! آتش بس اعلام ميشه خبر اينه كه"درست كردن شام امشب به عهده ماست" راحله غريد: " برو بابا دلت خوشه تو هم!" فهيمه ناليد: - واقعا كه! بايد هم براي چنين خبري مژدگاني بگيري! عاطفه گفت: - مژدگاني ات يه كتك مفصله كه باشه طلبت، هر وقت وقتش شد خبرت ميكنم. سميه با تاسف گفت: - اين هم از برنامه امشب! حرم رفتن، رفت براي فردا صبح، با اين خستگي كي ميتونه نيمه شب بره حرم. و بعد رو به فاطمه گفت: - آخه تو چطور دلت مياد اين تنها شب جمعه رو كه مشهد هستيم خراب كني! بابا! امشب...! امشب!.... و بعد ديگر چيزي نگفت. در عوض پريا جمله اش را كامل كرد: - شب مراد است امشب! به به! به به!... چه شبي مي‌شه امشب! من هم گفتم: - واقعا كه چه استقبال گرمي كرديم از پيشنهاد فاطمه! فاطمه هم شانه ايش را بالا انداخت. - دقيقا همين طوره. من كه شرمنده شدم از اين همه روحيه همكاري و تلاش و كوششي كه در شما‌ها ديدم! را حله گفت: برو بابا. تورو خدا بازي در نيار فاطمه جون! آخه اين هم شد كار كه توقع داري ما انجام بديم ديگه كي حال اين كار هارو داره! مگه چي شده؟ - عزيز دلم از قديم و نديم گفتن اين چند شب ديگران پختند و ما خورديم، اين يه شب رو ما مي‌پزيم، ديگران ميخورن، مگه نه فهيمه؟ فهيمه جواب داد: - بابا ما اين همه راه رو از خونه فرار كرديم و اومديم مشهد، كه از زير كار‌هاي خونه فرار كنيم. حالا تو ميگي بلند شيم پخت و پز كنيم. ادامه دارد.... •┈┈••✾•☀️•✾••┈┈• رمان های عاشقانه مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌷 امام سجاد(علیه السلام) فرمودند : ☘ کامل بودن دین مسلمان را از اینها می توان شناخت : 1⃣ بیهوده گویی نکند 2⃣ کمتر جر و بحث می کند 3⃣ بردبار و شکیبا ست 4⃣ خوش اخلاق است 📚 کافی ج 2 ص 2 🍁🍂🍁🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 کسب صفات عالیه مقدمه ترقی انسان الاسلام فاطمی نیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸عظمت نمازشب🌸 ▫️در حدیث قدسی درباره نمازشب خوان وارد شده است که خداوند تضمین کرده که گناهان او را بیامرزد، توفیق توبه به او بدهد و رزقش را برساند و زیاد کند. 📚الجواهر السنیه، کلیات حدیث قدسی، صفحه ۷۰۷ 🌸التماس دعای فرج ان شاءالله🌸 🕊✨ أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضر‌ت زینب سلام الله علیها✨🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨شـب در ڪمال آرامش 🌟و راحتے بخوابیم ✨آرزوهایم را به خــدا 🌟بسپاریم... ✨به قادر مطلقے ڪه 🌟همه چیز را ✨ممڪن مے سازد... 🌟شبتون پر ازنور الهـے✨🌙 .🍁🍂