پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق رمــــــــــان #طـــــعم_سیبــــ به قلم⇦⇦🌹 #مریم_سرخه_ای
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق
رمان #طعـــــم_سیبـــ
به قلم⇦⇦ 🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
قسمٺـــــ نــــــــــوزهم:
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
کم کم بلند شدیم و وسایل هارو جمع کردیم و راه افتادیم...
بین راه یه عده ازمون جدا شدن و یه عده هم همراهمون اومدن.سوار اتوبوس شدیم و راهی خونه...غروب شده بود...
یه غروب تولد دلگیر...
بین راه بیشتر بینمون سکوت بود...
من و نیلوفر،نگار و هانیه قسمتی از راه رو هم مسیر بودیم...
ولی بازم بعد از گذشت مسیری نگار و هانیه هم ازمون جدا شدن و موندیم منو نیلوفر...
بینمون چند دقیقه ای سکوت بود اتوبوس هم خلوت بود و هوا تاریک...
میتونم بگم که تموم فضا گرفته بود...
نیلوفر سکوتو شکست و با صدای آروم گفت:
-خوبی؟؟؟؟
برگشتم نگاهش کردم دستمو گرفت بهم لبخند زدو گفت:
-میدونم ناراحتی...
جواب این حرفش هم فقط نگاه تلخ من بود...
دوباره گفت:
-روز تولدته خوشحال باش...
این دفعه حرفش بی پاسخ نموند با سردی تلخی گفتم:
-چجوری میتونم خوشحال باشم؟؟
-زهرا یه سوال بپرسم؟
-بپرس!
-دوسش داری؟؟؟
نفس عمیقی کشیدم بعد از چند لحظه سکوت گفتم:
-نیلوفر بین ما هیچ چیزی نبوده اونقدرم توی این یه هفته در معرض دید هم قرار نگرفتیم...ولی خب از همون بچگی من یه جور خاصی دوسش داشتم وقتی روز اول بعد از چند سال دیدمش انگار یه چیزی درون من سنگ شد...
نمیدونم نیلوفر تقدیر خیلی پیچیدست...
نیلوفر به نشونه ی هم دردی دستمو فشار داد و با ناراحتی گفت:
-عزیز دل من...من درکت میکنم ولی حالا دیگه اون رفته...یا باید یه جوری برش گردونی یا باید بیخیالش شی.
-اگر بخوام برش گردونم پس غرور درون من چی میشه.
-پس مجبوری فراموشش کنی.
اشکی از گوشه ی چشمم ریخت روی گونه هام...
حافظ اشتباه کرده بود رسیدن به مراد من علی نبود،رسیدن به فراموشی علی بود...
نیلوفر اشکمو یواش با دستش پاک کردو گفت:
-درست میشه همه چی غصه نخور.
لبخند تلخی زدم و گفتم:
-امیدوارم.
ایستگاه اخر اتوبوس پیاده شدیم و بعد از طی کردن مسیری از هم جداشدیم.
بعد از یک ربع جدا شدن از نیلوفر رسیدم خونه.
جلوی در رسیدم نگاهی به در خونه ی علی انداختم و بعد هم رفتم داخل.
مادر بزرگ مثل همیشه با اون عینک ته استکانیش نشسته بود جلوی تلوزیون...رفتم پیشش و پیشونیشو بوسیدم و گفتم:
-سلام مامان جونم.
-سلام عزیزم دیر کردی نگران شدم.
-ببخشید مامانی.بیا ببین چیا برام کادو آوردن.
نشستم پیش مادر بزرگ و کادوهامو دونه دونه بهش نشون دادم و خودم زدم به بی خیالی باید سعی میکردم فراموشش کنم چون مطمئنم اگر این کارو نکنم از پا میفتم اون شب خیلی با مادر بزرگ خندیدیم ولی انقد خسته بودم که زود خوابم برد...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
#مریم_سرخه_ای❤
🍂🍃🌸🍂🍃🌺
رمانهای عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــق رمــــــــــان #طـــــعم_سیبــــ به قلم⇦⇦🌹#مریم_سرخه_ای🌹 قسم
عزیزان ببخشید قسمت هفدهم جا افتاده بود
😊👆
پروانه های وصال
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق رمان #طعـــــم_سیبـــ به قلم⇦⇦ 🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹 قسمٺــــ
#بســـــم_ربِّ_العشــــــــــــــــــــق
رمــــــــــان #طـــــعم_سیبــــ
به قلم⇦⇦🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
قسمٺــــــ بیستـــــم:
❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣
صبح حدود ساعت هفت از خواب بلند شدم دست و صورتم رو شستم و بعد از خوردن صبحونه آماده شدم برای دانشگاه...مادربزرگ خواب بود منم دلم نیومد بیدارش کنم برای همین بدون خداحافظی ازش از خونه زدم بیرون...
هروقت که در حیاط رو باز می کنم...بی اختیار چشمم میخوره به در خونه ی علی...و جای پارکی که دیگه ماشینش اونجا پارک نیست...و باز هم ناخودآگاه سرم به سمت پنجره ی اتاقش کشیده میشه...
این سلام هر روز من به دنیاست...
بعد هم قدم های آهسته و نفس های عمیق...
تا رسیدن به سر کوچه...کوچه رو قدم زدم...مدتی منتظر تاکسی موندم ولی خیلی طول نکشید که در ماشینو باز کردم و سوار شدم...
تا رسیدن جلوی دانشگاه لب هام از روی هم برداشته نشد...
به محض رسیدن از کیفم یه دوتومنی درآوردم و روبه روی آقای راننده گفتم:
-بفرمایین...
بعد هم از ماشین پیاده شدم.
با بی حوصلگی وارد دانشگاه شدم راه رو خلوت بود و تا طی شدن مسیر به سمت کلاس سرمو بالا نیاوردم...
وقتی وارد کلاس شدم هجوم شدید بچه ها رو دیدم که برام دست میزدن...
و من هم هاج و واج بدون هیچ حرکتی و کاملا بدون احساس نگاهشون میکردم...
آقای صادقی از ته کلاس فریاد زد:
-خانم باقری...شاگرد اول کلاس تولدتون مبارک باشه...
ابروهامو به نشانه ی تایید بالا انداختم نفس عمیقی کشیدم و با یه لبخند تلخ گفتم:
-آهان...
قدم هام رو بیشتر برداشتم و بهشون نزدیک تر شدم گفتم:
-آخه این چه کاریه واقعا شرمندم کردید...متشکرم...ممنونم...
بعد از شلوغی خیلی زیاد بعد از گذشتن دقایقی استاد وارد کلاس شد...
تموم ساعت دانشگاه حواسم پرت بود این بدترین روز تولد عمرم بود...کاش هیچوقت هیچ دلی نبود که بخواد عاشق شه...
یا کاش هیچوقت کسی سر راهت قرارنگیره که قسمت هم نیستین...
بعد از ساعت دانشگاه بچه ها به زور و اصرار میخواستن منو ببرن بیرون و من به سختی باهاشون مخالفت کردم و گفتم حال و روز خوشی ندارم...
موفق شدم که از بیرون رفتن فرار کنم...
قدم هام رو تا نزدیک ترین ایستگاه اتوبوس شمردم...
مدت کمی منتظر اتوبوس موندم.
و تا رسیدن به خونه فقط توی فکر بودم...
کاش دوباره بشم زهرای شاد قبل.
داخل کوچه شدم
وقتی رسیدم جلوی در متوجه شدم که یه خانم و یه آقا جلوی درب خونشون ایستادن و راجع به خرید و فروش صحبت میکنن جلو رفتم و از اون خانم پرسیدم که قضیه از چه قراره و متوجه شدم که میخوان خونه رو بخرن
یعنی پدر علی این خونه رو به این خانم و آقا فروخته...
با سردی و حال گرفته سریع وارد خونه شدم چون دیگه توان خورد شدن نداشتم...
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نویسنده:📝
🌹 #مریم_سرخه_ای 🌹
رمان های عاشقانه مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🔴وسواس الخناس
✍ مِنْ شَرِّ الوَسواسِ الخَنّاس؛ از شر بسیار وسوسه کننده بسیار پنهان شونده. (ناس، آیه4)
#وسوسه، شری است که تهدید آن در فضای غفلتِ دل از یاد خداست و تکرار نام خدا با عبارتهای"رب"، "ملک"و"اله" در ادبیات به معنای پناه بردن از شرِ #وسوسه است که موجب زدودن غفلت از دل آدمی و تقویت یاد خدا در دل اوست.
وقتی انسان پناه میبرد؛ یعنی پیش روی او پناه دهندهای قدرتمند و پشت سرش، شری وجود دارد.
این کدام شر است که پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله پیوسته از آن به پروردگار، فرمانروا و اله مردم پناه میبرد❓
آنچه از شر آن به دامان رب,ملک ومعبود یگانه خود پناه میبریم، وسوسه گری است که در پس پرده خیر خواهی پنهان شده، لباس خیرخواهی برتن میکند و بدی را زیر پوششی فریبنده و جذاب، پنهان میکند.
📚 تدبر در قرآن( گروه تحقیقاتی تدبر در کلام وحی)
🍁🍂🍁🍂
🍲 یک غذای بسیار مفید و دافع بسیاری از امراض من جمله آنفولانزا👇👇
◀️ پختن نخود با پیاز و نمک و دارچین و یا به جای دارچین 👈 شوید
➕خواص :👇
📍احشاء را گرم می کند
📍خلطهای غلیظ را لطیف کرده تقطیع داده ( بریده بریده میکند تا از بدن خارج شود )
📍سنگ گرده ( کلیه ) و مثانه را مفتت سازد ( سنگ کلیه و مثانه را خرد میکند، میشکند ) و سُده بگشاید ( گرفتگیهای عروق و کبد را باز میکند موانع را برطرف میکند )
📍امراض بلغمی و بادهای غلیظ و درد پشت را نافع است (برای رفع بیماریهای بلغمی و .... سودمند است)
◀️ میتوان برگ چغندر نیز اضافه نمود
بسیار عالی جهت رفع کمخونی
🖌 مهمتر اینکه اگر از آرد نخود آبگوشتی و شیر تازه گاو حریره درست کنند برای کسیکه ریه او دچار خشکی شدید شده و صدایش گرفته، مفید هست
🍁🍂🍁🍂
انسان های بزرگی که اسلحه دارند اما شلیک نمی کنند!
کتک می خورند
سنگ و چوب می خورند
با لگد بر سرشان می کوبند
روی آنها بنزین ریخته می سوزانندشان
حتی گلوی آنها را می برند!
اما در هیچکدام از این شرایط از هیچ کدام از سلاح های همراهشان استفاده نمی کنند تا مظلومانه شهید شوند!
آنها خود را فدا می کنند تا پروژه سوریه سازی در ایران پیروز نشود!
تا کشور و مردمان همه محفوظ بمانند!
چنینمردانی از بزرگ، بزرگترند
از جوانمرد، جوانمردترند،
از الگو اسوه ترند
آنها فقط شهید نیستند،
بلکه از سیدالشهدایند
با سیدالشهدایند،
یاران سیدالشهدایند
کاش می شد دست کم لقبی به ایشان و خانواده هایشان اعطا کرد تا فرزندانشان بدانند که از تبار چه بزرگمردان و اسطوره هایی هستند...
و محترم باشند تا همیشه جامعه مثل
رئیس علی دلواری و میرزاکوچک خان بزرگ..
درحدیث است که امام صادق علیه السلام
ای عبد الله، اگر مومن میدانست که پاداش مصائب و گرفتاریهایش چه اندازه است، آرزو میکرد با قیچی تکه تکه شود.
اصول کافی، ج 2، ص 255
و آنها به این آرزو رسیدند آنهم با شهادت، پس رستگارترینند انشاالله
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
✍امام باقر علیه السلام :
يَظهَرُ في ثَلاثِمِأةِ و ثَلاثَةَ عَشَرَ رَجُلاً . . . رُهبانٌ بِاللَّيلِ اُسدٌ بِالنَّهارِ
{امام زمان} با همراهى سيصد و سيزده مرد، كه راهبان شب و شيران روزند، ظهور مى كند.
📚الفتن،ابن حمّاد، ج1،ص 345
#نمازشب
مواظب باش از دستت نره👌
✍🏻پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله):
📌هنگامی که قیامت بر پا شود، #نمازشب به صورت سایه ای در بالای سر نماز شب خوان قرار می گیرد و تاج روی سر او و لباسی برای بدنش می باشد.
💫نمازشب نوری است در پیش پای او، و پرده و حایلی است بین او و آتش، حجت و دلیلی است برای مؤمن در پیشگاه خداوند، مایه سنگینی اعمال او در میزان اعمال است جواز عبور نماز شب خوان از پل صراط است کلیدی برای باز کردن درب بهشت است.
📚 ارشاد القلوب
🖤اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🖤
🏴 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها
🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️هنگامی که امیرالمومنین علیه السلام به خواستگاری حضرت زهرا سلام الله علیها آمدند،
حضرت زهرا سلام الله علیها به پدر عرض کردند:
اگر مهریه من هم درهم و دینار باشد چه فرقی با دختران دیگر دارم؟!
از خدا میخواهم مهریه مرا شفاعت گنهکاران امت قرار دهد.
جبرئیل همان لحظه نازل شد.
در دستش حریری بود که در آن نوشته بود:
جَعَلَ اللَّهُ مَهْرَ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ بِنْتِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى شَفَاعَةَ أُمَّتِهِ الْعَاصِينَ
«خداوند، مهریه فاطمۀ زهرا دختر محمد مصطفی صلی الله علیه وآله را شفاعت گنهکاران امّت قرار داد».
حضرت زهرا سلام الله علیها وصیّت نمود تا آن حریر در کفنش گذاشته شود و فرمود:
وقتی روز قیامت محشور شوم این حریر را برمیدارم و گنهکاران امت پدرم را شفاعت میکنم.
📚 اخبارالدُوَل، ج۱، ص۲۵۸.
🕊🏴 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق سیدتنا حضرت زینب سلام الله علیها🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴اینگونه باشی ، موجب خشنودی امام زمان خواهی بود
#حجت_الاسلام_والمسلمین_شریفیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تذکر
#فاطمیه
🏴فاطمیه؛نقطه اوج فرج خواهی
🖤اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🖤
🏴 أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج بحق حضرت زینب سلام الله علیها