eitaa logo
پروانه های وصال
7.7هزار دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
21.5هزار ویدیو
3.1هزار فایل
اینجا قرار باهم کلی🤝 ✅ مطالب تربیتی 🤓 ✅ مطالب متنوع📚 ✅ گلچین شده سخنان بزرگان🧑🏻‍💼 ✅ اخبار روز🕵🏋 ✅ آشپزی👩🏻‍🍳🍡 باهم یادبگیریم و مطلع بشیم🖐 استفاده از مطالب کانال با ذکر صلوات 🥰 با این ایدی میتونیم باهم در ارتباط باشی @Yamahdiii14
مشاهده در ایتا
دانلود
💕💕💕 مأیوس نباش! من امیدم را در یأس یافتم مهتابم را در شب، عشقم را در سال بد یافتم و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم، گُر گرفتم...
•| |• در نگاهت، همہ‌ۍمهربانےهاست... قاصدۍڪہ زندگےراخبرمےدهد و در سڪوتت همہ‌ۍصداها... ___________❤️🍃___________ 🌙 +هرباربادیدن‌این‌عڪس‌ازخودم‌میپرسم یعنےآقاچےخوندن‌ اینجور‌تبسم‌ڪردن؟
پروانه های وصال
سلام دوستااااااااااااااااان 😃 عید بر همه شما عزیزان مباررررررررررررک 😍🎈🎈 امیدوارم دینتون پایدار با
جا نمازم را پهن کردم، قطرات آب را که از پیشانیم میچکید گرفتم،روسری سبز ابی که علی برایم خریده بود به سر کردم، چادر سفیدم را بر سرم انداختم ، برای اولین بار زود تر از علی برای نماز صبح بیدار شدم، بیقرار بودم، بی قرار...کنار تخت نشستم، نگاهش کردم، آرام و معصوم خوابیده بود، ارام دستانم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم: - علی جان، بیدارشو نمازه! آرام غلطی زد اما بیدار نشد؛ باز هم حرفم را تکرار کردم، صورتش را رو به من برگرداند و لبخند کوچکی زد، لجم گرفت که بیدار است و بلند نمی شود،گفتم: - عه علی پاشو دیگه الان نماز قضا میشه هااا اونموقع من گناهشو گردن نمیگیرم ! چشمانش را آرام و با لبخند باز کرد، ارام گفت: آخه صدات لالایی بانو.وست دارم صداتو بیشتر بشنوم؛سرم را پایین انداختم و لبخند زدم، لبخندی تلخ از جنس نبودن هایش،گفتم: پاشو جانمازتو میندازم. جانمازش را از روی قفسه برداشتم و روی زمین پهن کردم، خودم هم پشت سرش جانمازم پهن شده بود،امد و سریع قامت بست، دستان قویش را بالا برد، تمام دنیا را پشت گوشش گذاشت و با الله اکبر وارد دنیایی دیگر شد، آرام آرام ذکر هارا تکرار میکردم یا بهتر است بگویم میکردیم، خدا کنارهم بودنمان را نظاره میکرد، آه خدای من نکند علی مرا... نماز تمام شد، برگشت سمت من و گفت: - خانم بفرمایید جلو. جانمازم را جلو کشیدم، فقط نگاهم میکرد، مثل روز ازدواجمان، انگار میخواست درون چشمانش حل شوم،دستانم را در دستش گرفت و روبه رویم نشست، چشمانش را ارام روی هم گذاشت و گفتک دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست بانو جان، شما همیشه تاج سر من هستی و میمونی، فقط نمیخوام و نمیتونم غمگین ببینمت.دستانم را فشاری اهسته داد و سرش را پاین نداخت، قطه ای اشک از چشمانش چکید، تمام توانم را گرفت،دستانشم را محکم گرفتم و گفتم:تو با قلب ویرانه ی من چه کردی؟ببین عشق دیوانه ی من !چه کردی؟؟؟ نفسی عمیق کشیدم، دستانم را را ارام از دستانش کشیدم و تسبیح را بر دست گرفتم، دستانش را ارام روی چشمانم گذاشتم و گفتم: - چشمامو به روی همه چی میبندم تا تو دوباره برگردیو از پشت چشمامو بگیری، منم با خنده بگم: علی توییییی. دستانش ،دستانم را گرفت و بوسه زد، کنارم سجده کرد ، سجده ای طولانی، سجده ای پر از خواهش، دستانم را که بالا بردم، قلبم را تا اوج اسمان کشیدم و تمنای بودنش را کردم، تمنای نفس کشیدنش را... صبح باید میرفت، به خانواده ام که گفتم در مرز انفجار بودند، مادرم که از آخر گفت: هر بلایی دوست داشتی سرزندگیت اوردی اینم روش . پدرم هم مثل همیشه سکوت کرد و گفت نمی آید. پگدر و مادر علی هم به سختی رضایت دادند، بیشتر مادر ناراضی بود بخاطر من، میگفت : تو زن علی ، اگر زن نداشت سریع میگفتم اره اما اون تو رو دلبسته کرده و میخواد بره، میشه طرف دار من بود، مسخره اینجا بود که مئ همه شان را راضی کردم که برود، درحالی که... با صدای الارم گوشی بیدار شدم، سریع دست به کار شدم و صبحانه حاضر کردم، نمیدانم توانش را چگونه داشتم؛ چای دم کردم و منتظر بیدار شدن علی بودم، همه چیز بوی رفتن میداد، بوی تنهایی، بوی علی... برای تو... برای چشمهایت... برای من... برای دردهایم... برای ما... برای این همه تنهایی... ای کاش خدا کاری کند....! بامــــاهمـــراه باشــید🌹
شنیده بودم قلب هر کس به اندازه مشت گره کرده اش است مشت می کنم و خیره می شوم به انگشتهای گره خورده ام دستم را می چرخانم و دور تا دورش را نگاه می کنم چقدر کوچک و نحیف باید باشد قلبم در عجبم از این کوچک نحیف که چه به روزم آورده وقتی تنگ می شود میخواهم زمین و زمان را بهم بدوزم وقتی می شکندچنگ می اندازد به گلویم و نفس را سخت می کند. وقتی که میخواهد و نمی تواند موج موج اشک می فرستد سراغ چشمهایم در عجبم از این کوچک نحیف 👤 💕❤️💕
آدم‌ها همه می‌پندارند که زنده‌اند برای آن‌ها تنها نشانه‌ی بخار گرم نفس‌هایشان است کسی از کسی نمی‌پرسد: آهای فلانی از خانه دلت چه خبر...؟ گـرم است؟ چراغش نوری دارد هنوز؟ 💕💖💕💖
❤️آدم ها همه می پندارند که زنده اند ... ❤️برای آنها تنها نشانه ى حیات بخار گرم نفس هایشان است ... ❤️کسی از کسی نمی پرسد آهای فلانی ... ❤️از خانه دلت چه خبر،گرم است ؟ چراغش نوری دارد هنوز ...؟ 💕🧡💕🧡