🌠☫﷽☫🌠
برای اثبات اینکه بسیاری از مشکلات ربطی به تحریم ندارد و فقط به خاطر بی تدبیری های خود دولت است، به اوضاع #بورس و #کنکور نگاه کنید.
درباره بورس اول میگویند etf جدید در راه است و شاخص بورس اوج میگیرد، بعد به خاطر ناهماهنگی بین وزارت نفت و اقتصاد میگویند اصلا خبری نیست و شاخص سقوط میکند و میلیونها نفر متضرر میشوند! بعد دوباره میگویند از هفته اول شهریور etf جدید عرضه میشود! نتیجه آنکه در این بین بسیاری از مردم عادی متضرر و عصبانی میشوند.
درباره کنکور هم اول میگویند کنکور به تعویق افتاده، بعد که بسیاری از خانواده ها و داوطلبان بر این اساس تصمیمهای جدیدی میگیرند، به یکباره گفته میشود در همان زمان مقرر کنکور برگزار خواهد شد! نتیجه آنکه فقط با اعصاب و روان هزاران جوان و داوطلب کنکور بازی شده و خانواده های آنها هم درگیر این مشکل میشوند.
همین دو مثال ساده نشان میدهد اکثر مشکلات کشور نه ربطی به امریکا دارد و نه تحریم ها، بلکه مشکل مسئولان بی لیاقتی هستند که بدیهبات تصمیم گیری و اداره کشور را هم بلد نیستند و فقط منتظرند ببینند ۳ ماه دیگر دوباره ترامپ رای می آورد یا بایدن؟ تا برای ادامه ناکارآمدی های خود توجیهات جدید بتراشند...
فتــ🇺🇸ـنـــ🇬🇧ــ️ـه
💕💕💕
❌ #تلنگر
شنیدید میگن تا پول داری رفیقتم عاشقِ بند کیفتم‼️
قضیه دوست داشتن #امام حسین و امام زمانِ ما هم گاهی همینه❗️
تا #کنکور و #ازدواج و #شغل و #حاجت و ... هست، دوستشون داریم❗️
اما همین که موقع عمل به دستورشون میشه جا میزنیم ..😔
اصلا همین مسئله #پوشش و حجاب که مورد تاکید #ائمه است...
واقعا چقدر بهش عمل میکنیم؟؟🤔
💕🖤💕
پروانه های وصال
❤️قسمت چهل و شش❤️ . نفس های ثانیه ای ایوب جزئی از زندگیمان شده بود. تا آن وقت از شیمیایی شدن فقط این
❤️قسمت چهل و هشت❤️
.
دوست نداشت کسی جز من کنارش باشد.
مادرش هم خیلی اصرار کرد اما ایوب قبول نکرد.
ایوب وقتی خانه بود کنار رختخواب و بساط چایش همیشه #کتاب بود.
از هر موضوعی،کتاب می خواند. یک کتاب دو هزار صفحه ای به دستش رسیده بود که از سر شب یک لحظه ام آن را زمین نگذاشته بود.
گفتم:
+ دیر وقت است نمیخوابی؟
سرش را بالا انداخت
+ مگر دنبالت کرده اند؟
سرش توی،کتاب بود.
_ باید این را تا صبح تمام کنم.
صبح که بیدار شدم، تمامش کرده بود.
با چوب کبریت پلک هایش را از هم باز نگه داشته بود.
تا دوساعت بعد هنوز جای دوتا فرورفتگی کوچک، بالا و پایین چشم هایش باقی مانده بود
.
❤️قسمت چهل و نه❤️ با همین اراده اش دوباره کنکور شرکت کرد.
آن روزها در دانشگاه آزاد تبریز زبان انگلیسی می خواند.
گفتم:
+ تو استعدادش را داری که دانشگاه دولتی قبول شوی.
ایوب دوباره #کنکور داد
کارنامه قبولیش که آمد برای زهرا پستش کردم.
او برای ایوب انتخاب رشته کرد.
ایوب زنگ زد تهران
_ چه خبر از انتخاب رشته م؟
+ تو کاری نداشته باش داداش ایوب، طوری زده ام که تهران قبول شی.
قبول شد.
مدیریت دولتی دانشگاه تهران
بالاخره چند سال خانه به دوشی و رفت و آمد بین تهران و تبریز تمام شد.
برای درس ایوب آمدیم تهران.
ایوب مهمان خیلی دوست داشت.
در خانه ما هم به روی دوست و غریبه باز بود.
دوستان و فامیل برای دیدن ایوب آمده بودند.
ایوب با هیجان از خاطراتش می گفت.
مهمانها به او نگاه می کردند و او مثل همیشه فقط به من...
قبلا هم بارها به او گفته بودم چقدر از این کارش معذب می شوم و احساس می کنم با این کارش به باقی مهمان ها بی احترامی می کند.
چند بار جابه جا شدم، فایده نداشت.
آخر سر با چشم و ابرو به او اشاره کردم.
منظورم را متوجه شد.
یک دور به همه نگاه کرد و باز رو کرد به من
از خجالت سرخ شدم.
بلند شدم و رفتم توی آشپزخانه
دوست داشت مخاطب همه حرف هایش من باشم.
😍
#ادامہ_دارد
#شهیدایوب_بلندی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹