پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت شصت و ششم: ماشین به سرعت پیش میرفت و گاهی راننده از آینه و گاهی زری از شیشه پشت،
#راز_پیراهن
قسمت شصت و هفتم:
وارد خانه ای شدند که انگار خانه ای نفرین شده بود.
حلما با ضربه ای که زری به پهلویش وارد کرد از ماشین پیاده شد و به سمت ساختمان روبه رو با دیوارهایی کبود و پنجره هایی بسته به راه افتاد.
وارد ساختمان شدند، حلما از چیزی که پیش رویش میدید، متعجب شده بود.
ساختمانی خالی از سکنه با پرده هایی سیاهرنگ و میلمانی مشکی که کف سالن شطرنجی را پوشانده بودند و لامپ هایی کم نور که بیشتر به چراغ خواب شبیه بود.
زری، مبل سیاهرنگ روبه رو را به حلما نشان داد و گفت: فعلا اونجا بشین و حرکت اضافی هم نکن که به قیمت جونت تمام میشه..
حلما با ترسی که در وجودش نشسته بود به سمت مبل رفت و زری هم به سمت دری در انتهای راهرو روبه رو رفت.
حلما روی مبل نشست و به محض نشستن احساس کرد، چراغ ها شروغ به چشمک زدن کردند. حلما همانطور که خیره به لامپ ها بود زیر لب گفت: یا بسم الله انگار اینجا خانه شیاطین هست، پس چشمانش را بست و زیر لب میگفت: اعوذو بالله من الشیان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم...
حلما می خواست چهار قل را بخواند تا بر ترس درونی اش غلبه کند...
اما به محض اینکه شروع به خواندن کرد ناگهان مبل های کناری شروع به جابه جا شدن کرد، درب ورودی باز شد و به شدت بهم می خورد...
نفس در سینه حلما به شماره افتاد که...
ادامه دارد
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت شصت و هفتم: وارد خانه ای شدند که انگار خانه ای نفرین شده بود. حلما با ضربه ای که
#راز_پیراهن
قسمت شصت و هشتم:
ناگهان درب ورودی با شدت بیشتری بهم خورد، حلما که واقعا ترسیده بود ناخوداگاه تکرار می کرد: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم و همین کلام انگار آتش پیش رویش را شعله ورتر می کرد و وقایع عجیب بیشتری به وقوع میپوست.
از صداهای شدید سالن، درب اتاقی که زری داخل ان رفته بود باز شد.
مردی که لباس سیاه بر تن داشت وارد حال شد و با چشمانی که گویی از حدقه بیرون زده بود به حلما خیره شد. پشت سرش زری سراسیمه بیرون آمد.
مرد به طرف حلما یورش آورد و با الفاظ رکیکی که میزد نزدیک حلما شد و گفت: دهنت را ببند دختره فلان فلان شده زودتر خفه خون بگیر تا خفه ات نکردم زری زودتر خودش را به حلما رساند چشمانش که انگار از آن آتش میبارید را باز کرد و با خرخر وحشتناکی که از گلویش خارج میشد گفت: دختره نفهم صدایت را ببر اینجا مسجد نیست که مدام ذکر میگویی این آقا با تو تعارف ندارد، اطرافت را از ما بهتران احاطه کرده است، در یک لحظه کلکت را می کنند، برای اینکه جان خودت را نجات دهی خفه بشو...
حلما که واقعاً ترسیده بود و لرزشی عجیب سراسر وجودش را گرفته بود احساس کرد چیزی راه گلویش را بسته و مانع نفس کشیدنش میشود، دنیا دور سرش می چرخید و سنگینی عجیبی در کاسه سرش حس می کرد همانطور که خیره به لامپ های کم نور اطراف شده بود روی مبل افتاد و دیگر چیزی از اطرافش نفهمید.
با بیهوش شدن حلما، مرد سیاهپوش که کسی جز استاد بزرگ نبود رو به زری گفت این احمق را از کدام جهنم دره ای پیدا کردی؟! سریع داخل اتاق ببرش زری نگاهی به استاد بزرگ کرد و اشارهای به اتاقی که از آن بیرون آمده بودند نمود و گفت: اونجا ببرمش؟
مرد سرش را به نشانه نه تکان داد و گفت: این دختره مانند ژینوس نیست که سریع به جرگه ما ملحق بشه و من بخواهم با او ارتباطی بگیرم، باید چند روز بدنش را ضعیف کنیم تا روحیه اش هم ضعیف شود شاید کم کم آماده شد....
ادامه دارد....
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
پروانه های وصال
#راز_پیراهن قسمت شصت و هشتم: ناگهان درب ورودی با شدت بیشتری بهم خورد، حلما که واقعا ترسیده بود نا
#راز_پیراهن
قسمت شصت و نهم:
حلما چشمانش را باز کرد و خود را در اتاقی دید، اتاقی که با نور ضعیف لامپ اندکی روشن بود، نور ضعیفی که از شعله یک شمع هم تاریک تر بود، در آنجا به چشم میخورد.
اتاقی نیمه تاریک که همه چیز در آنجا سیاه و کبود بود و بوی تعفنی از اطراف به مشامش می رسید.
از جا بلند شد و روی تخت چوبی نشست، نگاهی با افسردگی به اطراف کرد، دردی شدید در سرش می پیچید
روی میز کنار تخت، ظرفی به چشم می خورد حلما که یادش نمی آمد کی وعده غذایی را خورده، دستی به شکم خالی اش کشید، گرسنگی باعث شد تکانی به خود دهد، آرام پاهایش را از تخت آویزان کرد دنبال کفش هایش بود دمپایی سیاه رنگ کنار تخت، روی موکتی که خاکستری رنگ بود، وجود داشت دمپایی را به پا کرد و خود را نزدیک میز کشانید، سر ظرف را برداشت ظرفی پلاستیکی و قرمز رنگ بود، داخل ظرف نگاه کرد متوجه شد یک نوع غذای گیاهی و شاید نوعی سالاد بود
درست است که حلما بسیار گرسنه بود اما این غذا باب میل و مناسب حال او نبود و بیشتر شکمش را به قاروقور میانداخت و از طرفی بوی بدی می داد
حلما با تنفر درب ظرف را گذاشت آرام آرام به طرف در اتاق قدم برداشت نزدیک در شد، زیر لب بسم الله گفت و میخواست در را باز کند که ناگهان لامپ کم نور داخل اتاق شروع به چشمک زدن کرد
ترسی در وجودش سایه افکند باز هم بسم الله ای گفت و دستگیره در را پایین داد، دستگیره صدایی داد اما در باز نشد انگار که قفل بود حلما همانطور که نگاه به لامپ چشمک زن می کرد دوباره به طرف تخت آمد
او الان می فهمید جایی که او را آوردهاند خانه ای شبیه خانه ارواح است و شاید آدمیزادی جز زری و آن مرد سیاه پوش در آنجا نباشد ولی خوب می دانست و احساس میکرد که اشباحی در اطراف او را زیر نظر دارند.
حلما با این فکر قلبش شروع به تپیدن کرد دوباره احساس احساس خفگی به او دست داد روی تخت نشست سرش را روی دستانش گذاشت و شروع به گریه کردن نمود و زیر لب ذکر می گفت اما هرچه که ذکر هایش بیشتر میشد صدای هوهویی در اتاق می پیچید.
حلما در دل نذرهای زیادی کرد تا از این مخمصه نجات پیدا کند او خوب می دانست اگر در این جا بماند عاقبتش مانند ژینوس خواهد شد.
حسی به او می گفت که ژینوس در همین اتاق روزگاری قبل زندانی بوده با این فکر دوباره جانش به لرزه افتاد، دنیای تاریک پیش رویش تاریک و تاریک تر میشد و نفسش تنگ و تنگ تر می شد که ناگهان....
ادامه دارد...
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
پروانه های وصال
#تقویت_عزت_نفس 40 ✅ خداوند متعال بسیاری از ساز و کارهای اجتماعی رو برای ترویج تقوا قرار داده. 🔶 مث
"💥یک ایده فوق العاده💥"
❤️ بزرگوارانی که به تازگی وارد کانال شدند همگی میتونن از این ایده فوق العاده استفاده کنند👇
🌺 یه گروه خصوصی و تک نفره توی ایتا درست کنید و حرفا و درد دل هاتون رو با امام زمان علیه السلام مطرح کنید.
هرچی توی دلتون هست پاک و صادقانه بگید. کم کم کاری کنید که این یک کار عادت توی زندگیتون بشه.
🔶 صحبت روزمره با امام زمان یه حس زیبا و لذتبخش رو به آدم میده و خیلی از مشکلات آدم رو حل میکنه.
🌺 همینکه آدم این احساس رو داشته باشه که یه نفر همیشه مراقبشه و بهش محبت داره و مهربانانه دستش رو میگیره موجب تحول آدم خواهد شد.
💥 بعد از ساخت این گروه معجزات زیادی در زندگیتون رخ خواهد داد...
لطفا همگی این زندگی جدید و عاشقانه رو شروع کنید
.🌹😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خانمی که در تریبون آزاد حسابی از خجالت پزشکیان و حامیانش مثل روحانی
در اومد و...
روحانی داره شهر به شهر میره که برا پزشکیان رأی جمع کنه؟!😳
مردم اینو ميدونند؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️👏شاهکار تبلیغاتی جبهه انقلاب
🔪چاقو کشی انتخاباتی 😂🤬
🤨چته؟ چه خبرته؟ چرا میکروفن رو پرت میکنی سمت قصابها، مستاجرها ،نانواها، بورسیها، رانندهها، کارگرها، معلمها، نخبهها و جوانها؟
👌کاش این سکانسهای تلخ رو بفرستید همه ببینند تا دیگه تَکرار نشه!
#دروغ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دو دقیقه با کلام شیرزن آذربایجان همسر مکرّمهٔ شهید مهدی باکری:
🔹 اگر آقامهدی امروز زنده بود، امکان نداشت به امثال پزشکیان رأی دهد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
از این حالت متعجب نشید !!
تنفس انقباضی هست که در فشار روانی و اضطراب شدید خیلی مفیده
فرد چند ثانیه بدنش رو منقبض میکنه و بعد رهایی به آرامش میرسه
افرادی که اختلالات اضطرابی دارند از این تنفس استفاده میکنند.
✍عالیه سادات
#انتخابات #جلیلی #سعید_جلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌠☫﷽☫🌠
⭕️تحریف پزشکیان از دولت خاتمی!!
🔻یکی از بهترین راه ها برای اثبات ناکارامدی دولت اصلاح طلب خاتمی و اثبات طلایی نبودن آن دوران، فیلم انتخاباتی هاشمی رفسنجانی در سال 84 است، همان سالی که آمد.
💠 در این فیلم به وضوح وضع اقتصادی آن دوران توسط مردم گفته می شود.
✅ پزشکیان با تحریف تاریخ و گول زدن جوانانی که اصلا آن دوران را به یاد ندارند، به گونه ای از دولت خاتمی تعریف می کند که گویا طلایی ترین دوران جمهوری اسلامی بوده است.
🔶 خوب است این فیلم تبلیغاتی هاشمی را ببنند تا بدانند نظر هاشمی درباره دولت خاتمی چه بوده 😉
✍🏼عبادی
محب امام خامنه ای
#انتخابات #سعید_جلیلی
🌠☫﷽☫🌠
✍🏻جالبه که پزشکیان هیچکدام از وزرای روحانی رو گردن نمیگیره
یکی گفته من مسکن نمیسازم بمن چه.
✍🏻کسیکه به نامزد ریاست جمهوری اینجور توهین میکند، انتظار دارید به مردم احترام بگذارد؟
#دولت_سوم_روحانی #انتخاب_اصلح #سعید_جلیلی
🌠☫﷽☫🌠
بزرگترین خیانتی که امثال ظریف و پزشکیان به مردم میکنند سفرهی کوچکشان نیست بلکه با دروغ و هوچیگری مانع از رشد فهم جامعه میشوند
اینها همان مانعان رسیدن جامعه به ظهور هستند، ناسیاستمدارانی که فهم و درک مردم را به اندازه نان سفره نگه میدارند.
✍عالیه سادات
#انتخابات #دولت_سوم_روحانی #به_عقب_برنمیگردیم
🌠☫﷽☫🌠
آقای پزشکیان !
ما به کسی که با ادبیات چاله میدون صحبت میکنه رای نمیدیم !
ما به کسی که به جای استفاده از کلمه شهیدرئیسی میگه رئیسی رای نمیدیم !
ما به کسی که برنامه نداده ولی به رقیبش میگه تو برنامه نداری رای نمیدیم !
ما به کسی که دروغ میگه ولی رقیبش رو دروغگو خطاب میکنه رای نمیدیم !
آقای پزشکیان تو این مناظره خودتو نشون دادی و البته خوبه که خودتو نشون دادی تا مردم بهتر بشناسنت !#شهید_جمهور
#نه_به_دولت_سوم_روحانی
🌠☫﷽☫🌠
⭕️ پزشکیان: «یک آدمی گفته مسکن مهر مزخرف است ، به من چه؟!»
#جلیلی #سعید_جلیلی
🔘 داستان کوتاه
♦ « چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن »
🔸این شگرد مادربزرگ بود ... همیشه وقتی می خواست بیاد خونمون برای همه هدیه می آورد ...وقتی می رسید دل تو دلم نبود که چمدونش رو باز کنه و منو صدا کنه ... صدام می کرد و میگفت چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن ...
🔸چشمام رو می بستم و به همه چیزهایی که دوست داشتم فکر می کردم ... خیلی ثانیه های عجیبی بود ... اما همیشه یه مشکلی وجود داشت ... مادربزرگ سلیقه ی من رو بلد نبود ... برای همین هیچوقت اون هدیه چیزی نبود که تو ذهنم تصور می کردم ...
🔸 ولی من می دونستم مادربزرگ چقدر دوسم داره .. می دونستم چقدر ذوق داشته برای اینکه خوشحالم کنه ... برای همین وقتی هدیه م رو باز می کردم می پریدم بغلش و خودم رو خوشحال ترین بچه ی دنیا نشون می دادم ...
🔸 اما اون خوشحالی فقط ظاهر قضیه بود ... تو خلوتم ناراحت بودم ... مادربزرگ هم می دونست که نتونسته من رو از ته دل خوشحال کنه ولی همیشه تلاشش رو میکرد تا خوشحالم کنه با اینکه هیچوقت موفق نشد...
🔸از اون روزها سالها می گذره... حالا دلم لک زده برای اینکه احساس کنم کسی برای خوشحالیم تلاش می کنه ... حتی اگه هیچ وقت موفق نشه.
👤 #حسین_حائریان
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷خدا تنها کسی است که
🌸وقتی همه رفتند میماند...
💫وقتی همه پشت کردند
🌷آغوش میگشاید
🌸وقتی همه تنهايت گذاشتند
💫محرمت میشود
🌷وقتی همه تنبیهت کردند
🌸او میبخشد
🌷من ازصمیم دلخدا را برایت
🌸آرزو ميکنم
💫شبتون ستاره بارون
فرداتون پراز خبرهای خوب 🌸
🌸🍃