eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت40 - زهرا ... هر سه به سمت صدا برگشتیم. پسری با ظاهر مذهبی با چند قدم فاصله از ما ایستاده بود نگاه گذرایی به ما کرد سرش رو پایین انداخت - وای ... ببخشید علی متوجه نشدم اومدی. - بله غرق صحبت بودید منم مجبور شدم مزاحم بشم. - ببخشید بچه ها من باید با برادرم برم. زهرا خداحافظی کرد و رفت. خدا رو شکر دیگه کشش اینهمه کنجکاوی رو نداشتم. مسیر رفتنش رو نگاه می کردم که متوجه محمد شدم. کنار ماشینی ایستاده بود و با دوستش صحبت میکرد ولی نگاهش سمت من بود. ازش نگاه گرفتم و خواستم به زینب نشونش بدم. ولی ترسیدم زینب دیدش درباره محمد تغییر کنه. دلم نمیخواست زینب نگاه بدی نسبت به محمد تو ذهنش شکل بگیره. میترسیدم زینب بگه احساسم به محمد اشتباهه. دلم میخواست زینب حمایتم کنه. مثل یه خواهر. - فرشته حواست کجاست بیا بریم دیگه. حرف رو عوض کردم و گفتم - راستی چرا اومدی اینجا؟ - با خودم گفتم حتما امروز تنهایی دلت گرفته بیام غافلگیرت کنم. خبر نداشتم تو قراره غافلگیرم کنی. روز اول هم دوست جدید پیدا کردی هم خواستگار. بعد شیطون نگاهم کرد و گفت - اونم چه خواستگاری ... باب میل فرشته خانم. *** - با تو ام ها ... جناب عاشق ... - چی؟ - میگم میشناسیش؟ - آره دوست صمیمی فرشته است. - پس کارت سخته. اینی که من میبینم عمرا طرف تو رو بگیره. محمد توجهی به نظر یاسین نکرد. متوجه پسری شد که به دخترها نزدیک شد. - این دیگه کیه؟ - لابد رقیبته دیگه. - چرت نگو یاسین ... نگاه کن مثل اینکه با اون دختره کار داره - زهرا اکبری... - آره زهرا اکبری... وقتی زهرا همراه پسر رفت، محمد نفسش رو بیرون داد و لبخندی زد. - تا کی اینجا میمونی؟ مگه عجله نداشتی؟ - تا وقتی فرشته نرفته اینجام فرشته و زینب به سمت اتوبوس رفتند و سوار شدند. محمد هم سریع سوار ماشینش شد. یاسین هم در رو باز کرد و سوار شد - تو چرا سوار شدی؟ من مسیرم معلوم نیست. میخوام آدرسش رو پیدا کنم. - فعلا برو. منم همین سمت میرم. هرجا دیدم مسیرت عوض شد پیاده میشم. کمی بعد یاسین پیاده شد ولی محمد تا سر کوچه فرشته رو تعقیب کرد. وقتی فرشته کلید انداخت و داخل شد محمد هم دنده عقب گرفت و به سمت خونه روند. نویسنده غفاری
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 پارت41 کلید انداختم و در رو باز کردم. نگاهی به اتاق ها انداختم و مادربزرگ رو ندیدم. به سمت آشپزخونه رفتم. مادربزرگ با رنگ پریده کنار اجاق ایستاده بود و نهار میپخت. سلام کردم و با ناراحتی گفتم - مادربزرگ چرا خودت رو خسته میکنی؟ صبر میکردی خودم می اومدم غذا میپختم. - سلام عزیز دلم. مگه چی شده دارم برای نوه ی خوشگلم نهار میپزم. - رنگ و روت رو دیدی؟ من اون نهار از گلوم پایین نمیره. دلم خون بود ولی به حالت شوخی قیافم رو آویزون کردم. از پا افتادگی مادربزرگ قلبم رو بدرد میاورد. باید مراقبش باشم بدون مادربزرگ خیلی تنها میشم. بی هوا سمتش رفتم و بغلش کردم. با بغض گفتم - تو رو خدا مراقب خودت باش من بدون تو خیلی تنهام. مادربزرگ سرم رو بوسید و گفت - اولا فرشته ی من تا خدا رو داره تنها نمیمونه. دوما خودت چسبیدی به من و به فکر زندگیت نیستی. اگه به یکی از خواستگار های خوبت جواب مثبت بدی چند سال دیگه شوهر و بچه و فک و فامیل شوهر دورت رو میگیرن وقت نمیکنی یک ساعت تنها باشی. خودم رو از آغوش مادربزرگ جدا کردم و با اخم گفتم - باز شما فیلتون یاد هندستون کرد. کدوم خواستگار. همش دو تا خواستگار داشتم که به دلم ننشستن. - دو تا چیه فرشته. نصف محله ازت خواستگاری کردن من راهشون ندادم. این دو تا که میگی زیادی خوب بودن اجازه دادم بیان ... الان این شهاب کمالی برادرزاده نسرین خیلی پسر خوبیه. هنوزم پیگیره ازت جواب مثبت بگیره. صبح نسرین خانم میگفت حالا که دانشگاه قبول شدی یک بار دیگه به شهاب فکر کنی. - نه .... نه .... نه . من خوشم نیومده ازش. لحن شوخم باعث شد مادربزرگ لبخندی بزنه - باشه بمون ور دل خودم ... نهار نمیخوری؟ - نمازم مونده. تا شما یه کم استراحت کنید من لباسامو عوض میکنم و نماز میخونم. سفره رو که چیدم صداتون میکنم. - باشه دخترم منم پاهام درد گرفته یکم دراز می کشم تا صدام کنی. نویسنده_غفاری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این تصویر، نقشه کشور و است که از امروز چهارشنبه سوم مرداد ۱۴۰۳ تا یکشنبه آینده کل کشور را فرامی‌گیرد. طبق آمار، این چهار روز گرم و طاقت‌فرسا در تاریخ کره زمین بی‌سابقه است. انتخاب با خودمان است که در این چهار پنج روز کار کشور را به و بکشانیم یا اینکه به کمک هم یک تجربه موفق دیگر در در حل مسائل ثبت کنیم. در این چند روز نمی‌توانیم یخچال‌ها و فریزرها را از برق بکشیم، یا نمی‌توانیم اصلاً چراغ روشن نکنیم و در تاریکی بنشینیم، همان‌طور که نمی‌شود اصلاً تلویزیون نبینیم؛ ولی می‌شود را بیهوده روشن نگه نداریم، می‌شود را خاموش و با نور کمتر سرکنیم، می‌شود از شست‌وشوی غیر ضروری لباس‌ها با خودداری کنیم، می‌شود ظرف‌ها را به‌جای با دست بشوریم، می‌شود لباس‌هایمان را بدون خط اتوی هنداونه قاچ کن بپوشیم، و خیلی کارهای دیگر که اگر دلمان بخواهد به هم و به کشور کمک کنیم، فکر می‌کنیم و به آن‌ها می‌رسیم. دوران را اداره کردند نه مسئولان و حکمرانان؛ باورمان شود که حالا هم مسئولان بدون کمک ما مردم نمی‌توانند کار کشور را پیش ببرند. حالا دیگر خود دانیم و وجدان‌های بیدارمان. به همدیگر هم کنیم. https://eitaa.com/tarbiat_hokmrani @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 سلام امام زمان عج ❪دَست‌مَن‌گیرڪِہ‌این‌دَست‌همـٰآن‌اَست‌ڪِہ سـٰآلھـٰآست‌اَزغَم‌هجـرآن‌تۅبَرسرزده‌اَم...❫ @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان عزیز پروانگی🦋 صبح‌تون پر از شکوفه‌های اجابت 🤲 ان‌شاءالله امروزتون پر از خیر و برکت، روزی‌تون فراوان و لطف خــداوند مهربان همراهتون باشه...😊 @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا