eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
از پنجرهٔ صبح به خورشید سلام بر سبزه و باغ عطر امید سلام گیسوی سحر باز شد و نور دمید بر آنکه به صبح عشق خندید سلام 🌺 سـلام دوستان پروانگی صبح‌تـون بخیـر و شـادی آخرهفته‌ی خوبی داشته باشید💟 @Parvanege
هدایت شده از مهتاب
❣‌‌ز تو کی توان جدائــــی چو تو هسٖت و بود مائی... @Mahta69
هدایت شده از مهتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوری از آسمان‌های الهی برای تابیدن به اجابت آرزوهای‌تان می‌طلبم 🤲 الهی!... بهترین‌ها در بـهتریـن زمـان برای شما حاصل شود❤️ @Mahta69
🔸 یادگیری کودک 🍁هنگامی که بین شما و همسرتان اختلاف نظر یا بحثی پیش می‌آید، به عنوان والدین کودک؛ وظیفه دارید گفتگو و بحث عادلانه و منطقی با همسرتان داشته  باشید. زیرا کودک رفتار درست را از شما یاد می‌گیرد. 🍄فراموش نکنید شما اولین معلم کودک‌تان هستید که به او احترام  گذاشتن به دیگران، حل‌ و فصل منطقی مشکلات را آموزش می‌دهید. 🌿کودک وقتی از پدر و مادرش بحث کردن منطقی را می‌آموزد، در بزرگسالی این گونه آموزه‌ها را در زندگی‌اش به کار می‌بندد. @Parvanege
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے اشک‌های بی‌صدام به هق هق تبدیل شد. سرم رو از میان دست‌هایم بیرون آوردم
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے چشم دوختم توی چشماش... اشک‌های لعنتی دیدم رو تار کرده بود. گفتم: قبول داری که بی انصافی کرد داداش؟؟؟ قبول داری کار من این‌قدر هضمش سخت نبود که هومن بخواد این کارا رو انجام بده... اون حتی نذاشت من یه بار؛ فقط یه بار از خودم دفاع کنم!!!! دائما منو توبیخ کرد... اونم به خاطر چیزی که مربوط به گذشتمه به نظرت اجازه‌ی انجام چنین کاری رو داشت؟؟؟ پرسشگرانه نگاهش کردم از روی تخت بلند شد.مارال وارد شد و کنارم روی زمین نشست. دستمو توی دستش گرفت با صدای گرفته ای گفت: _چه خواسته‌ی سختی ازش داری هستی؟... داداش طاها گفت : قضاوت کنم و بعد از اون حکم بدم، این کار خیلی سخته... میدونی چرا سخته؟؟؟... هان؟؟؟... چون تو نمی‌تونی حال الان هومن رو درک کنی ... نمی‌تونی درک کنی که چقدر سخته وقتی بی‌هیچ مقدمه.ای و از زبون یه نفر دیگه متوجه بشی همسرت قبلا نامزد یکی دیگه بوده که برحسب اتفاق اون یه نفر بهترین رفیقته... چقدر سخته... نمی‌تونی درک کنی که هومن امشب همراه با خم شدن زانوهای تو در برابر جمع، کمرش شکست... ولی به روی خودش نیاورد... نمی‌تونی درک کنی که چقدر سخته براش که امشب تمام باورهاشو کنار زد و برخلاف تمام اعتقاداتش؛ فقط برای یافتن کمی آرامش راه زخم زبون زدن رو پیش گرفت... هستی یه مرد حتی توی تنهاییشم به خودش اجازه نمیده یه قطره اشک بریزه؛ چون به معنای واقعی در برابر خودش فرو میریزه... اما قطره اشک هومن که همه شاهد فرو افتادنش بودن... نشون دهنده‌ی فشاریه که الان داره تحمل می‌کنه... تو نباید الان از هومن توقع عدالت و منطق داشته باشی؛ چون اون الان با خودش درگیره و بدترین شرایط در زندگی زمانی اتفاق میوفته که فرد با خودش درگیر باشه... هستی!... هومن همون کسیه که حاضره جونش رو بده؛ ولی یه قطره اشک تو رو نبینه... امشب در برابر همه خودش باعث ریختن اشک تو شد... میدونی این چقدر براش گرون تموم میشه... حالا هم‌چنان معتقدی هضم کارت این قدرا هم سخت نبوده.؟؟؟ در سکوت سرم رو پایین انداختم. مجدد صداش رو شنیدم: _هستی یه لطفی در حق خودت و زندگیت و قلبت کن!... بیا و به جای این که گذشته‌تو شخم بزنی به جای این که سعی کنی خودت رو حالا چه گناهکار باشی چه نباشی تبرئه کنی! به جای این که شرمنده بودنت رو به اطرافیانت ثابت کنی... بیوفت دنبال چسب زدن تیکه‌های شکسته‌ی شخصیت، غرور، باورها و اعتماد هومن با چسبی از جنس عشق و دوست داشتن... مارال: هستی!... شاید هومن نشون نده؛ ولی من بهت اطمینان میدم الان دوست داره فقط و فقط تو در کنارش باشی... دوست داره هرکاری بکنی تا بهت اجازه توضیح دادن بده... و یه چیز دیگه... اصرار تو برای آوردن دلیل و توضیح برای هومن در این یک مورد نه تنها باعث شکستن غرورت نمیشه بلکه شیشه‌ ترک خورده‌ی زندگی‌تون به حالت قبل برمی‌گردونه.... پس من و طاها، تو و قلبت رو با هم تنها میذاریم... می‌خوایم این‌بار خودت حکم نهایی رو بدی و یه بار دیگه جنگ رو با سرنوشت شروع کنی، جنگی که پیروزی در اون، به ادامه‌ی زندگیت و شکست به از بین رفتن زندگیت، منجر میشه... ... 🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از مهتاب
در هیچ پرده نیست، نباشد نوای تــو عالم پراست از تو و... خالیست جای تــو *صائب تبریزی @Mahta69
خانه و خانواده از مهمترین ارکان رشد انسان است. تمام مراودات در محیط خانه و خانواده را اهل بیت علیهم‌السلام معادل سازی عبادی کرده‌اند. 💎رسول خدا صلی‌الله علیه و آله: «جُلُوسُ المَرءِ عِندَ عِيالِهِ أحَبُّ إلَي اللَّهِ مِنِ اعْتِکافٍ فی مَسجِدی هذا؛ «نشستن مرد پيش زن و فرزندنش، نزد خداوند محبوب تر است از اعتکاف در اين مسجد من.» 🔺 خدمت خانم و آقا در خانه به یکدیگر، یک عبادت است. ⚜ ما هر چه به عصر ظهور نزدیک‌تر می‌شویم تقلای شیطان نیز برای مشکل آفرینی زیادتر می‌شود، یکی از نقاطی که شیطان تلاش می‌کند ضربه بزند، پیوندهای مقدس است. 🍁 متاسفانه در بحث برهم زدن روابط زن و شوهر شیطان موفق بوده و آمار طلاق بسیار بالاست و وضعیت خانواده زیاد مساعد نیست. 🍂 اما در بسیاری از مواقع مشکلات حاد و بزرگ نیستند، زن و شوهر یاد نگرفتند چگونه با یکدیگر رفتار کنند و چگونه با هم گفت و گو کنند. ⚡️ باید مکر شیطان را بشناسیم و مشکلات خانواده را حل کنیم؛ چرا که هر چه خانواده پر آسیب‌تر باشد، آسیب‌های اجتماعی نیز بیشتر است. ⁉️ راه حل این مشکل چیست؟ 🌈جاده زندگی مشترک جاده‌ای زیبا؛ اما پر پیچ و خم است که باید مهارت داشته باشیم. اگر مهارت داشته باشیم و بدانیم چگونه رفتار کنیم، گفتارهایمان چگونه باشد، به خوبی می‌توانیم این مسیر را طی کنیم🌿 *استاد تراشیون @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ ازڪنجِ این دلِ تاریڪِ خُود، حُسـِیــن جان گفتمـ: «سَلامـ و این دلِ من رو بھ راه شد...» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Parvanege
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے چشم دوختم توی چشماش... اشک‌های لعنتی دیدم رو تار کرده بود. گفتم: قبول
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے داداش و خواهرم حرف‌هاشونو زدند و بعدم اتاق رو ترک کردند... من موندمو یه دنیا تنهایی، پشیمونی و نگرانی از این که هومن الان کجاست؟! و... *** بدون هیچ حرفی به آغوش نوشین خانوم پناه بردم، اونم در سکوت سرم رو در آغوش گرفت... این روزا بیشتر از هر وقت دیگه حسرت‌های زندگیم جلوی چشمام رژه میره... حسرت این که توی این شرایط سخت بتونم از تمام دلگرفتگی‌ها سختی‌ها و تلخی‌های دنیا به آغوش مادرم پناه ببرم... از آغوشش بیرون اومدم روی تخت نشستم، اونم روی مبل رو به روی تخت... دقایقی بعد صداش رو شنیدم: _هرچقدر منتظر بودم بیای ببینمت نیومدی ... دیگه نتونستم طاقت بیارم خودم اومدم ببینمت. سرم رو بالا آوردم چشم دوختم به لبه‌ی میز با صدای گرفته‌ای گفتم: _شرم داشتم از این که بخوام بیام دیدنتون و مجبور بشم توی چشماتون نگاه کنم... خیلی سریع گفت: دیگه این حرفو نزن!... مگه تو به من نمیگی مامان؟ یه دختر هیچ وقت از این که بخواد توی چشمای مامانش نگاه کنه، شرمش نمیشه. - یه دختر هرچقدرم به مهربونی و لطف مامانش ایمان داشته باشه، بازم وقتی خطایی ازش سر میزنه از توبیخ و طرد شدن میترسه... ترسیدم از این که بیام برای دیدنتون؛ ولی به جای این نگاه همیشه مهربون با یه نگاه سرد و حق خواه روبه رو بشم... ترجیح دادم نیام تا این که بیام زخم زبون بشنوم و برای هزارمین بار توی این چند روز دلم بشکنه... نیومدم... چون بهتون حق میدم... باهام تلخ و سرد باشین!... بهتون حق میدم با حرف‌هاتون زخمم بزنین با... بغض مانع شد ادامه حرف‌مو بزنم پا شد اومد کنارم روی تخت نشست. دستامو توی دستش گرفت و لب زد: _این چه حرفیه میزنی هستی؟ چرا من باید تو رو توبیخت کنم؟... اصلا به چه حقی بدون شنیدن واقعیت از زبون خود تو باید چنین اجازه‌ای رو به خودم بدم...؟ لبخند تلخی زدم: به همون اجازه‌ای که هومن بدون شنیدن واقعیت، توبیخم کرد... تحقیرم کرد... خوردم کرد... اشک‌هام که تا اون موقع به سختی مانع ریزششون می‌شدم، حصار مقاومتم رو شکستن و روی صورتم فروریختند ... ادامه دادم: _ آره مامان!... شما حق داری منو توبیخ کنی؛ ولی اگه عدالتت مثل عدالتی باشه که هومن به کار گرفته... میتونی بهم زخم زبون بزنی؛ ولی اگه منطقت مثل منطقی باشه که هومن باهاش داغونم کرد... آره مامان می‌تونی!... می‌تونی... سرم رو توی بغلش گرفت. من محتاج این آغوش بودم. آغوشی که بوی هومن رو می‌داد ... هومنی که سه روزه رفته... و حتی یه تماس کوتاهم باهام نگرفته ... هومنی که هرروز به امید دیدنش از خونه داداش میرم خونه خودم که شاید اومده باشه و تا آخر شب منتظرش میشم؛ ولی آخر شب نا امید از اومدنش طبق اجبار داداش برمی‌گردم این جا... باصدای نوشین خانوم از فکر بیرون کشیده شدم: _هستی!... عزیزم من اصلا نمی‌تونم و نمی‌خوام که این وسط قضاوت کنم؛ ولی می‌خوام بدونی که هومن الان به تو و بودنت احتیاج داره... پس یه مدتی تا زمانی که آروم بشه به عقل بیاد و خون برخاسته از تعصبی که جلوی چشماشو گرفته کنار بره... درکش کن!... ازش به خاطر تندخوئی‌هاش چیزی به دل نگیر... من مطمئنم به زودی همه چیز به روال قبل برمی‌گرده ... من پسر خودم رو می‌شناسم... می‌دونم که خودش از تمام رفتارای ناپسندش ناراحته؛ ولی مطمئنم یه چیزی این وسط داره باعث آزارش میشه... تو باید بفهمی مسئله چیه؟! چی باعث شده هومن این‌قدر تغییر کنه... میگم تو باید بفهمی، چون تو حتی همین الانم که هومن این‌قدر باهات سرد برخورد می‌کنه ... تنها کسی هستی که می‌تونی کاری کنی دهان باز کنه و حرف بزنه... باشه عزیزم؟... ... 🍁🍁🍁🍁
. مرغ دریا خبر ازیڪــ شب دریایی داشتــــ گشت فریاد ڪشان بال به دریا زدو رفتــــ چه هوایی به سرش بودڪه با دست تهـی پشت پا بـر هوس دولت دنیا زد و رفتـــــ *هوشنگ‌ ابتهاج @Parvanege ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا