💎امام سجاد علیه السلام:
«چهار خصلت اســت كه در هر كس باشد،
ایمــانـش كامــل و گناهــانش بخشـــوده
خواهدبود، و درحالتی خداوند را ملاقات
میكند كه از او راضی و خوشنود است:
۱- تقوای الهی با كارهایی كه برای مردم
به دوش میكشد.
۲ - راست گوئی و صداقت با مردم.
۳ - حیا و پاكدامنی نسبت به تمام
زشتیهای در پیشگاه خدا و مردم.
۴ - خـوش اخلاقی و خوش برخوردی
با خانوادهی خود.»*
*مشكاةالانوار، ص۱۷۲
#حدیث
#شهادت_امام_سجاد علیهالسلام
#تسلیت
@Parvanege
سلام سلام
دوستان خوبم
صبحتون گلباران 🌸
💫ياد خدا
آرام بخش دلهاست...
در هر ثانيه
صــدايـش بــزنیم
روزمان را
متبرك كنبم
با نام و ياد خـــدا💚
خـدا صداى
بندهايش را دوست دارد...
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
#حس_خوب
@Parvanege
❤️
مهدی جان!
تمام پنجره ها رو بہ آسمان باز اسٺ
ببار حضرٺ باران ڪہ فصل اعجاز اسٺ
ڪجا قدم زده اے تا ببوسم آنجا را
ڪہ بوسہ بر اثر پایٺ عین پرواز اسٺ...
#امام_زمان
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
@Parvanege
☘
آوࢪده صَبـا ازگذࢪت عطـࢪخُـدا ࢪا
تا ࢪوز؎ ما نیز ڪند ڪربوبَـلا ࢪا...
#امام_حسین علیهالسلام
#محرم
@Parvanege
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوستداشتنے داخل آینه نگاهی به خودم انداختم یه تیپ سرتاپا مشکی، نگاهی به چهرهام
🍁🍁🍁
مغــرورِدوستداشتنے
میدونستم محاله برخلاف حرف پدرش کاری بکنه.
اومد و روی تنها مبل تک نفره ای که خالی مونده بود ودرست مقابل من قرار داشت نشست...
ولی در تمام این مدت حتی یه نیم نگاهم بهم ننداخت.
همگی سرجاهای قبلیشون نشستند.
نوشین خانوم گفت:خب فکر میکنم
همتون در جریان هستین که چرا این جلسه امروز شکل گرفته....
نگاهی به من و سپس هومن انداخت:
_برای این که سوء تفاهمی که بین هستی و هومن شکل گرفته از بین بره.....
درتمام این مدت من خیره شده بودم به هومن ...
بعد از اتمام جملهی نوشین خانوم پوزخند صداداری زد.
آقا کامیار رو به مهرداد:
_مهرداد جان! اول از هرچیز من معذرت میخوام که به خاطر سوء تفاهمی که برای هومن بوجود اومده باید در چنین موقعیتی قرار بگیری و امیدوارم این رفتار غیر دوستانه هومن رو ببخشی.
مهرداد: نفرمایید آقا کامیار کسی که باید عذرخواهی کنه منم نه شما...
حرفش توسط هومن قطع شد:
_حس نمیکنی برای شرمندگی خیلی دیر شده باشه... باتمسخر اضافه کرد: رفیق شفیق!...
پدرجون: هومن اگه قراره با این حرفها باعث اذیت کردن خودت و دیگران باشی بهتره از همین الان تا آخر صحبتها سکوت کنی و هیچی نگی.
پدر رو به مهرداد: مهرداد جان! لطفا شما همه چیز رو بدون هیچ کم و کسری برای ما توضیح بده.
مهرداد نگاهی به من انداخت. چشمامو روی هم گذاشتم (باز و بسته کردم) به معنی این که راحت باش...
سرش رو پایین انداخت و شروع به توضیح داد.
همه چیز رو گفت از اول تا آخر ...
ولی نگفت که به من علاقه داشته یعنی خواست بگه؛ اما من با نگاهم ازش التماس کردم نگو...
نمیخواستم غرور تنها مرد کاملی که توی زندگیم دیده بودم جلوی چشم همه خورد بشه....
اون داشت میگفت و با هر کلمه اش تمام چهارسال زندگیم توی خارج جلوی چشمام زنده شد.
نمیدونم به کجای حرفهاش رسیده بود که با صدای نالهی من همه سکوت کردند
دستمو روی معده ام گذاشتم رو به مارال گفتم: قرصام داخل کیفمه... لطفا برام بیارشون.
مارال به سرعت باد از جایش بلند شد و به سمت بالا رفت.
نوشین جون رفت داخل آشپزخونه اب بیاره... داداش طاها با نگرانی به سمتم اومد از پشت هاله اشک که بخاطر ازدیاد درد بود، نگاهم به هومن افتاد که روی مبل نیم خیز شده بود و با نگرانی بهم نگاه میکرد ...
پوزخندی زدم و چشم ازش گرفتم.
مارال بسته قرصو به دستم داد سه تا باهم ازش درآوردم و قبل از این که بذارم داداش مانع بشه، همه رو داخل دهانم گذاشتم و لیوان آب رو هم سرکشیدم...
نوشین جون: هستی این چه کاری بود کردی! تو که میدونی دوز این قرصا بالاست... یه دونشم برای معدهات سنگینه... چرا سه تا با هم خوردی!
داداش: مارال برو لباساشو بیار ببرمش بیمارستان.
قبل از این که مارال بلند شه دستشو گرفتم: من خوبم ادامه بدین.
مارال و نوشین جون همزمان گفتن: ول...
#پارت_451
#ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁
😊 خوشخويى
گناه را ذوب مىكند،
همچنان كه آفتاب يخ را.
▫️امام صادق عليهالسلام
📗 كافی، ج۷، ص۱۰۰، ح۲
#حدیث
@Parvanege
🔸 مواردی که باعث ایجاد
سردی رابطه بین همسران میشود:
✨ عیب جویی از همدیگر
✨ نارضایتی از زندگی مشترک
✨ قهرهای طولانی مدت
✨ متهم کردن یکدیگر
✨تهدید به جدایی
#همسرانه
#خانواده
@Parvanege
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوستداشتنے میدونستم محاله برخلاف حرف پدرش کاری بکنه. اومد و روی تنها مبل تک نفره
🍁🍁🍁
مغــرورِدوستداشتنے
مانع شدم: گفتم خوبم، ادامه بدین..... نگاهی به هومن انداختم:
_بذارین همه متوجه بشن که این اتفاق چرا افتاده، میخوام همه برام حکم صادر کنن نه فقط یه نفر...
به این ترتیب همه دوباره سرجاشون برگشتند و من سرم رو به مبل تکیه دادم و چشمامو روی هم گذاشتم
بغض بدی راه گلومو سد کرده بود اشتباهات گذشتهم داشت جلوی همه فاش میشد.
کدومشون میتونستن درک کنند که در تمام این مدت ندایی از درونم اسم آیدا رو فریاد مغیزد و میگفت از دست دادنش به خاطر این بود که من زیر بار نرفتم که بیخیال زندگی توی خارج بشم...
اگه میشدم ایمان دارم آیدا هم نمیرفت و الان کنارم بود.
توجهم به سمت حرفهای مهرداد جلب شد:
_این تمام ماجرا بود... هستی در این ماجرا هیچ تقصیری نداشت؛ بلکه
به خاطر شرط طاها زیر بار این نامزدی رفت... اگه نه... هیچ علاقه و یا دلیل دیگهای برای این نامزدی وجود نداشت... برای همینم به هیچ کس نگفت؛
چون این نامزدی درواقع بالاجبار بهش تحمیل شد.
روبه هومن ادامه داد: هومن داداش!...
از همین الان تا آخر دنیا من شرمندتم،
میدونم فکر میکنی بهت خیانت شده؛ ولی به جون بچم قسم میخورم که هستی درحال حاضر به هیچ کس و هیچ چیز جز تو حتی فکرم نمیکنه ...
ازت نمیخوام منو ببخشی؛ چون میدونم نمیتونی... ازت میخوام یه فرصت دیگه به خودت و هستی بدی...
خودتم میدونی که هیچ کدومتون بدون هم نمیتونین ادامه بدین.
هومن: اینقدرا بهم بدی کردی که حتی همین که دارم به صحبتهات گوش میدم، بزرگترین لطفیه که میتونم در حقت بکنم.
از جایش بلند شد رو به جمع گفت:
_این زندگی، زندگیه منه خودم باید راجبش تصمیم بگیرم...
روبه پدرش:
_با تمام احترامی که براتون قائلم بابا
ولی باید بگم در این مسئله باید خودم و وجدانم باهم تنها باشیم، ببینم میتونم زندگی رو ادامه بدم که از پایه با دروغ بنا شده.....
اشاره ای به من کرد و گفت: این خانوم باعث شده تمام ارزشها عقاید و تفکرات من راجب زندگی غلط از آب در بیاد
باعث شد از این به بعد توی ذهنم همیشه این جمله ثبت شده باشه که وقتی صادق باشی، کوچکترین لطف دیگران در حقت دروغ گفتنه....
من بهش گفتم تنها خواستم ازش اینه که باهام صادق باشه؛ ولی هیچ توجهی بهم نکرد. بنابراین الان هیچکس و هیچ چیز
نمتونه به ما دوتا کمک کنه... جز خواست خودمون که من هنوزم با خودم و خواستم درگیرم....
روبه نوشین جون: من ناهار میل ندارم مامان یه قرار کاریه مهم دارم، ببخشید ... ولی باید برم.
نگاهی به من انداخت و پشتتشو به ما کرد قبل از این که قدم از قدم برداره، از جایم بلند شدم و گفتم:
_تو عادت داری همیشه حرفهاتو میزنی؛ ولی به دیگران اجازه صحبت کردن نمیدی نه؟؟؟
به سمتم برگشت قبل از این که چیزی بگه گفتم: جلوی همهی این جمع دارم ازت میپرسم... آیا توی این دو سال زندگیه مشترک با من صادق بودی؟...
#پارت_452
#ادامه_دارد...
🍁🍁🍁🍁
💚 این باور که خداوند واقعا در کنار ماست💞
و به ما کمک میکند، یکی از موثرترین مفاهیمی است که عدم اعتماد به نفس را درمان میکند.
#تلنگر
@Parvanege