eitaa logo
پـــروانـگـــــی
2.3هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
1 فایل
﷽ جایگاهی برای رشد https://eitaa.com/joinchat/1501364478C8d20a8595a 🦋 کانال پروانگی: ۱۴۰۱/۹/۵ کپی مطالب آزاد با ذکر #صلوات برای تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان عج و شادی روح پدر و مادرم❤
مشاهده در ایتا
دانلود
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے با حس لرزش‌های بدی در ناحیه پام؛ بدون این که چشمامو باز کنم... گفتم: ن
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے در رو پشت سر صنم بستم و به سالن برگشتم... حس بهتری داشتم. همیشه بعد از این که با یه نفر صحبت می‌کنم حس خوبی بهم دست میده. راه اتاق کار هومن رو پیش گرفتم؛ باید امروز تمیز کردن خونه رو تموم می‌کردم. هرچند هومن اصولا همیشه خودش اتاق کارشو تمیز می‌کرد؛ ولی خب این‌بار من باید این کارو انجام بدم. وقتی وارد اتاقش شدم، نگاهی به اطراف انداختم. هیچ وقت این اتاق رو این‌قدر شلوغ و به هم ریخته ندیده بودم، خواستم شروع کنم که متوجه شدم شیشه‌شوی تموم شده... لعنتی! کاش همون پائین متوجه می‌شدم که نخواد دوباره این همه پله رو برم پایین و یکی دیگه بردارم. چشم از اتاق گرفتم و به سمت در رفتم که برم یه شیشه شوی دیگه بیارم که چشمم روی گوشه اتاق خشک شد... با کمال تعجب دیدم گاو صندوق هومن که همیشه درش بسته بود، این‌بار بازه... یاد حرف‌های محمدی افتادم که گفت هومن با عجله خونه رو ترک کرده؛ حتما از شدت عجله یادش رفته در گاو صندوق رو ... ولی خب خیلی عجیبه... چون در این گاو صندوق هیچ وقت باز نبود یه بار که ازش پرسیدم چی داخلشه، گفت مدارک مهم کاریش... خواستم بی توجه بهش به کارم برسم؛ ولی یه نیرویی پاهامو به سمتش کشید. درش رو باز کردم و جلوش نشستم. اوهـــــــه... این‌جا چه خبره... این همه کاغذ...! داداش طاها هم گاو صندوق داشت؛ ولی به این شلوغی نبود... تاخواستم دست ببرم یکی از کاغذا رو بردارم صدای گوشیم بلند شد. پوفی کشیده و از داخل جیب پیراهنم بیرون آوردمش، نگاهی به شماره انداختم. نوشین خانوم بود. بلافاصله جواب دادم: الو... سلام مامان. - سلام خانوووووم... خوبی، چه خبر؟؟؟؟ - ممنون شماخوبین؟؟؟... پدرجون چطورن؟؟ - مرسی عزیزم... ما همه خوبیم... کامیارم احوالپرست هست. - لطف دارین... جونم مامان، کاری داشتین؟؟؟ - آره عزیزم زنگ زدم بگم فردا ظهر بیای خونه ما. قبل از این که چیزی بگم خودش ادامه داد: بهونه نیار ... خسته شدم از این رفتار بچه گانه شما دوتا، تو و آقاطاها، مارال فردا ظهر میاین خونه ما... زنگ زدم مهردادم بیاد که همه مشکلات فردا حل بشه. - ولی مامان بهتر نیست اجازه بدین این مشکل رو خودم حلش کنم. - اگه قرار بود این طوری حل بشه تا الان حل شده بود... تقصیر تو نیست... هومن من شورشو درآورده ... دیگه باید یه نفر باهاش یه رفتار جدی داشته باشه تا بفهمه زندگی مشترک کشک نیست که به این راحتی چند روز زنش‌رو ول کنه و یادیم ازش نکنه. - آخه مامان! شما چطوری میخوای هومن رو پیدا کنی؟!... توی این چند روز من هرجا که به ذهنم می‌رسیده رو دنبالش گشتم؛ ولی هیچکس ازش خبرنداره... کمی سکوت کرد: تو نگران اونش نباش؛ فقط فردا ظهر یادت نره... بیایی!... دیرم نکنی. - چشم... هرچی شما بگین. با لحن شوخی گفت: آفرین حالا شدی دختر حرف گوش کن خودم، فعلا کاری نداری؟؟؟؟ -نه... به پدرجون و آقاکامرانم سلام برسونین. - سلامتی‌تو میرسونم... خدانگهدارت -خداحافظ... ... 🍁🍁🍁🍁
منِ خسته چون ندارم، نفسی قرار بی‌ تو به کدام دل صبوری کنم ای نگار بی‌ تو؟ رهِ صبر چون گزینم، منِ دل به باد داده که به هیچ وجه جانم، نکند قرار بی‌ تو *سعدی @Parvanege
هدایت شده از پـــروانـگـــــی
🔸راز دار خودت باش! 🐠ماهی وقتی صید می‌شود که دهانش باز می‌شود. اشتباه ما در زندگی، بی موقع و بدون اندیشه دهان باز می‌کنیم و صید بعضی‌ها می‌شویم و یک عمر در حسرت این که چرا گفتم؛ همچون پروانه دور آتشی که خود افروخته‌ایم، روح و قلب‌مان می‌سوزد.* *رخساره @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️سلام امام زمان خوشا صُبحے☀️ ڪہ خیرَش را تو باشے ردیـفِ نـابِ شِعــرش را تو باشے💚 خوشا روزے ڪہ تا وقـٺِ غروبش دعـاےِ خوب و ذڪرش را تو باشے @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤شهــادت 🕯امام کاروان اسرای کربلا ▪️نگین آرامش قلب اهل حرم 🕯یعقوب دشت کربلا پسرحضرت ارباب🖤 🕯بزرگ مرد مناجات و دعا ▪️حضرت امام سجاد علیه السلام @Parvanege
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 سلام دوستان پروانگی امروزتون خوشبوتر از هر گل روزتون به خيـر و توأم با آرامش و موفقیت☘ ان‌شاءالله روزتون پر از مهربونی و سرشار از عطر خدا به زيبايى گل‌ها و پر از آرزوهای برآورده شده 🤲 صبح‌تون بخیر ❤️ @Parvanege
💕 پشتِ پرچینِ نگاهم بنشین شعر بخوان من به آن زمزمه‌ی زیرِ لبت محتاجم همسران💞 با هم صحبت کنید😊 @Parvanege
پـــروانـگـــــی
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے در رو پشت سر صنم بستم و به سالن برگشتم... حس بهتری داشتم. همیشه بعد از
🍁🍁🍁 مغــرورِدوست‌داشتنے گوشی‌مو روی میز گذاشتم یعنی میشه فردا همه چیز تموم بشه؟؟؟ منتظر صدای ندای درونم بودم؛ ولی اون برای اولین بار سکوت کرده بود.... بهتره بیخیال فکرکردن بشم و برای فرار از فکر و خیال به کارم برسم... از جایم بلند شدم به سمت گاوصندوق رفتم که درش رو ببندم باز اگه چیزی گم بشه هومن شاکی میشه. قبل از اینکه درش رو ببندم یه پاکت مهر و موم شده نظرم رو جلب کرد... مجددا روی زمین نشستم همون پاکته رو برداشتم حسابی محکم کاری شده بود... یه حسی بهم می‌گفت دست نزن!... هستی اگه هومن بفهمه باز بهونه میشه دستش ... ولی یه حس دیگم بهم می‌گفت توی این جعبه چی میتونه باشه که این‌قدر محکم کاری شده... در آخر حس دوم پیروز شد به آرومی چسبایی که به یه طرف پاکت زده بود رو باز کردم و محتویات داخلش رو بیرون ریختم. نفس عمیقی کشیدم... نمیدونم چرا یه دفعه حس نگرانی بهم دست داد؟؟ چندتا نفس عمیق دیگه کشیدم تا آروم بشم، بعد یه دونه از برگه‌هاشو برداشتم.... شروع به خوندنش کردم. چشمام چهارتا شده بود اینا دیگه چی بودند. دستمو روی چشمام گذاشتم و فشاری بهشون وارد کردم. قلبم به شدت به دیواره‌ی سینه‌ام می‌کوبید... با صدای لرزونی مجدد زیر لب مشغول خوندن شدم: بسمه تعالی ضمن تقدیر و تشکر از جناب هومن رضائی که با مساعی خداوند تعالی و همکاری گروهی از همکاران محترم موفق به پیروزی در پرونده‌ای که امنیت کشور را مورد تهدید قرار داده بود اینجانب جهت تشکر از نامبرده ایشان را از رتبه.... چشمام تار شد. خدایا!... اینا دیگه چی بود... خواستم ادامه‌اشو بخونم که چشمم به برگه‌ی زیریش که اسم طاها تمجید داخلش نوشته شده بود... افتاد. بادستایی لرزون برش داشتم: مستقیما رفتم همون جمله‌ای رو خوندم که اسم داداش طاها توش نوشته شده بود: ارتقای سطح بدلیل موفقیت در پرونده‌ی طاها تمجید. سرم گیج رفت... برگه‌ها از دستم پخش شد و روی زمین افتاد، روی یکیشون بزرگ نوشته شده بود پرونده‌ی قاچاق در ارتباط با طاها تمجید. تکیه‌امو به دیوار دادم و برگه رو برداشتم از اول مشغول خوندنش شدم... هنوز به انتهای متنش نرسیده بودم که احساس کردم تمام محتویات معده‌ام داره به سمت گلوم هجوم میاره.... دستم رو جلوی دهانم گرفتم با دست دیگم از دیوار کمک گرفته و به سمت سرویس بهداشتی راه افتادم. ... 🍁🍁🍁🍁
هدایت شده از پـــروانـگـــــی
زندگی مشترک 🍁دعوا بین زوجین اجتناب‌ناپذیر است؛ اما قوانینش را رعایت کنید: 💛 در جمع دعوا نکنید. 💛 فقط روی مشکل تمرکز کنید. 💛 به گذشته باز نگردید. 💛 کنایه نزنید. 💛 توهین نکنید. 💛 خوب بشنوید. @Parvanege
تــو از فــرق تا قـــدم جـــــانی🦋 *سعدی @Parvanege