من گره خواهم زد
چشمان را با خورشید
دلها را با عشق
سایهها را با آب
شاخهها را با باد ...
#سهراب_سپهری | پروانگے🌿
دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز...
#سهراب_سپهری | پروانگے...
من در این خلوتِ خاموش سکوت
اگر از یادِ تو یادی نکنم، میشکنم🎏
#سهراب_سپهری
در شب تردید من ، برگ نگاه !
می روی با موج خاموشی کجا؟
ریشه ام از هوشیاری خورده آب:
من کجا، خاک فراموشی کجا.
دور بود از سبزه زار رنگ ها
زورق بستر فراز موج خواب.
پرتویی آیینه را لبریز کرد:
طرح من آلوده شد با آفتاب.
اندهی خم شد فراز شط نور:
چشم من در آب می بیند مرا.
سایه ترسی به ره لغزید و رفت.
جویباری خواب می بیند مرا.
در نسیم لغزشی رفتم به راه،
راه، نقش پای من از یاد برد.
سرگذشت من به لب ها ره نیافت:
ریگ باد آورده ای را باد برد.🌿🌪
#سهراب_سپهری | پروانگے...
یادت جهان را پر غم میکند
و فراموشی کیمیاست...🖤
#سهراب_سپهری | پروانگے...
صبح یعنی وسط قصه تردیدِ شما
کسی از در برسد نور تعارف بکند🌤
#سهراب_سپهری
¦ 𝑷𝒂𝒓𝒗𝒂𝒏𝒆𝒈𝒊.²⁰²¹ ¦
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند✨
#سهراب_سپهری | پروانگے...
صدای همهمه میآید؛
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم...
#سهراب_سپهری | پروانگے... 🌬
#سهراب_سپهری هم پاییز رو اینطور خطاب میکنه:
ای عجیبِ قشنگ،
با نگاهی پر از لفظ مرطوب^^🍂✨
من آدم فراموش شدهای هستم.
اینجا در این خاک رنگارنگ،
هیچ چیز مرا نمی فریبد.
این را از پیش می دانستم.....
می خواهم فریاد بزنم.
هیچ کس به حرف من نزديك نيست.
#سهراب_سپهری | پروانگی🖤