#داستانک
#نفرین_مقدس
1⃣ من ایناس هستم نوه ی ابوحارثه . پدربزرگم بعد از اسقف اعظم نجران ، بسیار مورد احترام نجرانیان است . چند روز پیش نامه ای از مدینه به دست اسقف اعظم رسیده است . با این مضمون :
«به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب
این نامه ای است از محمد فرستاده خدا به اسقف نجران .خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش و شما را از پرستش و عبادت بندگان ، به پرستش خدا دعوت می کنم . شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و تحت ولایت خدا درآییدو اگر این دعوت را نمی پذیرید باید به حکومت اسلامی جزیه (مالیات ) بپردازید و گرنه با شما اعلان جنگ می کنم . والسلام .»
بعد از ساعتها جلسه و بحث و تبادل نظر، حدود شصت نفر از بزرگان و صاحب نظران و اندیشمندان مسیحی نجران در کاروانی به سرپرستی پدربزرگم به راه افتادند ، مقصد مدینه بود.
اسقف اعظم خواسته بود بهترین اسب ها و شترها انتخاب شوند، گران ترین جهازها و هودج ها و محمل ها را بر شتران بربندند.کاروانیان همه لباس های زربفت و حله های یمانی و جامه های فاخر برتن کنند تا شاید در چشم محمد و طرفدارانش ، بزرگ جلوه کنند. و شاید محمد از فشار بر نجرانیان بکاهد.
دریکی از منزلگاه ها حرفهای پدربزرگم را که با دوستان قدیمی اش إیهم و عبدالمسیح و عاقب می گفت ، شنیدم :
« راستش ما معتقدیم پیامبری از نسل اسماعیل خواهد آمد که مسیح هم خبر آمدنش را داده است، دین او کاملترین دین هاست و پیروانش بسیار از جان گذشته.راستش من در مورد دین او در این چند سال تحقیق کرده ام، و احکام و دستورات دین او را مقبول می دانم.وآنچیزی که دلم را ناآرام کرده فقط می توانم به توبگویم؛من به پایان این سفر خوش بین نیستم .»
فکر ابوحارثه همچون دریایی طوفانی مشوش است و این مسیر پایان ناپذیر او را سخت کلافه کرده است :
-اگر محمد سخنان ما را نپذیرد چه ؟
-اگر خدایان سه گانه ی ما را نفی کند چه؟ ... نه او باید بپذیردکه خدایان سه گانه ی ما مقدس اند ...
-در محاجّه با او چه بحثی را پیش بکشم ؟
-اگر در مقابل محمد کوتاه بیایم ، زر و سیم خود را از دست می دهیم ....ثروت ... شوکت ... و اعتبار چندین وچند ساله مان را.
ادامه دارد ...
#بازگفت
#مناسبتی
#روز_مباهله
@bazgoft_media
#داستانک
#نفرین_مقدس
2⃣ پس از ورود به مدینه و استقرار در کاروانسرا ساعتی بعد در مسجد به حضور رسول خدا رسیدیم .
پدربزرگم از رسول خدا می پرسد : «ای محمد ما را به چه چیز دعوت می کنی ؟»
پیامبر پس از حمد و ثنای پروردگار می فرمایند : «به سوی خداوند یگانه .و اینکه از طرف او به پیامبری برگزیده شده ام و مسیح بنده ای از بندگان خداست و مگر نه اینکه او مانند دیگران حالات بشری داشت. »
ابوحارثه درحالی که سعی می کرد آرامش خود را حفظ کند ، بار دیگر با یقین پرسید : «ای محمد ؛ آیا هرگز دیده ای فرزندی بدون پدر متولد شود ؟»
پیامبربرخاستند و خطاب به دانشمندان نجرانی فرمودند : «اگر مسیح بدون پدر بدنیا آمده، جای تعجب نیست و دلیل بر فرزندی خدا نمی باشد ، زیرا موضوع آفرینش آدم از این هم شگفت انگیز تر بود ، او بدون پدر و مادر متولد شد. »
در این هنگام عاقب درحالی که از عصبانیت برافروخته شده بود ، برخاست و با تندی خطاب به رسول خدا گفت :
«ای محمد بدان ما قبل از تو مسلمان شده ایم و مگر نه این که ما به سمت قبله ی خودمان نماز می خوانیم...»
وپیامبر با تحکم وجدیت فرمودند :
« دروغ می گویید ، شما صلیب را عبادت می کنید،گوشت خوک می خورید و عیسی را فرزند خدا می دانید.»
عاقب از خشم می لرزد. ابوحارثه ، عاقب را به آرامش فرا می خواند .
رسول خدا که نجرانیان را بر ادعای خود مصر می بیند ،می فرمایند : « پس بیایید مباهله کنیم .»
ابوحارثه : « مباهله ای محمد ؟؟؟»
پیامبر :« آری . حال که شما مصّر بر ادعای خود هستید ، چاره ای جز مباهله نیست .»
عاقب با وحشت تکرار می کند :« مباهله ؟ ...چرا مباهله ؟»
پیامبر فرمود :« با مباهله حق ظاهر می شود.»
همهمه ای در مسجد به پا خواست .ابوحارثه هر چیزی را حدس زده بود ، غیر این مطلب را .
عاقب گفت : «ای محمد ،قسم بر خدایان سه گانه ، بدان که خدایان ما بر تو بلا نازل می کنند .»
پیامبر فرمود: «با مباهله دروغگویان شناخته می شوند و به عذاب الهی گرفتار می آیند.»
ابوحارثه بعد از تأملی عمیق خطاب به رسول خدا گفت : «ای محمد چند روزی را برای مشورت به ما مهلت بده .»
ابوحارثه و همراهان در حالی که با هم گفتگو می کنند از مسجد بیرون می آیند . گروهی از نجرانیان خود را از کاروانسرا به نزدیک مسجد رسانده اند ،تا از نتیجه ی گفتگو با محمد مطلع شوند . ابوحارثه به آنان می گوید : «امر مهمی پیش آمده ؛ حادثه ای که اصلا انتظارش را نداشتم ، رُخ نمایانده ... محمد ما را به مباهله فراخوانده ... باید امشب جلسه ای تشکیل دهیم ، به همه ی مشاوران اسقف که در کاروان سرا هستند اطلاع بدهید .»
ادامه دارد ...
#روز_مباهله
#بازگفت
#مناسبتی
@bazgoft_media
#داستانک
#نفرین_مقدس
#قسمت_آخر
3⃣ علاوه بر هیأت نجرانی ، تعداد زیادی از مردم مدینه هم در بیرون شهر تجمع کرده اند . ابوحارثه در تفکراتش غرق است :
«سرنوشت همه ی مسیحیان به پذیرفتن یا نپذیرفتن مباهله بستگی دارد . .. پدر مقدس... خودت کمکم کن ... »
که با سخنان ایناس به خود می آید : « پدربزرگ...ببینید ... گویی عده ای به این سو می آیند ...».
ابوحارثه با نگرانی به سمتی که ایناس اشاره می کند می نگرد : « آری دخترم ... محمد است ... اما اینان که همراه اویند کیستند ؟ ...» .
مرد عرب دست خود را سایه بان چشمانش می کند و با دقت می نگرد ، بعد در حالی که چهره اش باز می شود با غرور و صدایی رسا می گوید : « بدانید محمد همراه با عزیزترین کسان خود می آید .»
ابوحارثه می گوید : « عزیزترین کسان ؟؟؟» ومرد می گوید : « آری ... عزیزترین و نزدیکترین ها ...» .
با این سخنان جنب و جوشی در میان مسیحیان می افتد . عاقب با صدایی خفه می گوید : «ابوحارثه!...»
ابوحارثه به مرد می گویدآنان را بیشتر معرفی کن ... .او می گوید : « آن مرد که در سمت راست رسول خدا ست و همراه ایشان می آید پسرعمو و داماد و وصی آنحضرت است. و آن بانوی جوان دختر رسول خداو همسر وصی او و سیده ی زنان عالم است. و آن کودکان حسن و حسین فرزندان دختر اویند. ... می بینید محمد با سربازان خود نیامده ، ببینید با چه اطمینانی حرکت می کنند.اینان اهل بیت محمدند ».
ابوحارثه روبه عاقب می گوید : « می بینی عاقب ،اگر محمد راستگو نمی بود با اهل بیت خود نمی آمد...»
همه ی نگاه ها به ابوحارثه دوخته شده است . ابوحارثه پس از تأملی عمیق می گوید : « من صورت هایی می بینم که اگر از خداوند تقاضاکنند کوه ها را از جا برکند ، چنین خواهد کرد. هرگز با آنها مباهله نکنید، که هلاک خواهید شد . و بدانید که یک نصرانی تا روز قیامت برصحفه ی زمین باقی نخواهد ماند. ..»
وقتی که رسول خدا به همراه حضرت علی و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام )به جایگاه مباهله رسیدند ، پیامبر( صلی الله علیه و آله ) به اهل بیت خود فرمود: « هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید . ..»
مسیحیان بادیدن چهره ی مصمم و مطمئن پیامبر و همراهانش وصحبت های مأیوس کننده ی ابوحارثه به وحشت افتادندو از اقدام به مباهله خودداری کردند. پس به ابوحارثه گفتند که مباهله نمی کنند.وحاضرند در برابر خواسته های پیامبر تسلیم شوند . آنگاه ابوحارثه به جایگاه مباهله نزدیک شد و به رسول خدا گفت : « یااباالقاسم ما با تو مباهله نمی کنیم،بلکه مصالحه می کنیم ...»
رسول خدا هم با آنها به شرط پرداخت جزیه مصالحه نمود. و هیأت نجرانی با ذلت به دادن جزیه رضایت دادند .
کاروان به سمت نجران در حرکت است . ابوحارثه بخشی از نخلستان ها و کشتزارهای خود را به عنوان جزیه ی آن سال تقدیم پیامبرنمود .
ابوحارثه پس از این ملاقات در نهان به رسول خدا معتقد می گردد.
و ایناس همچنان به آینده می نگرد ... و این که او هم مانند پدربزرگ شیفته ی این خانواده ی بزرگ مسلمانان گردیده است ... و از همه زیباتر عباراتی است که ایناس این روزها آموخته ؛
«اشهدان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ...»
پایان
•┈┈••✾❀✾••┈┈•
#بازگفت
#مناسبتی
#روز_مباهله
@bazgoft_media
#داستانک
#نفرین_مقدس
1⃣ من ایناس هستم نوه ی ابوحارثه . پدربزرگم بعد از اسقف اعظم نجران ، بسیار مورد احترام نجرانیان است . چند روز پیش نامه ای از مدینه به دست اسقف اعظم رسیده است . با این مضمون :
«به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب
این نامه ای است از محمد فرستاده خدا به اسقف نجران .خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش و شما را از پرستش و عبادت بندگان ، به پرستش خدا دعوت می کنم . شما را دعوت می کنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و تحت ولایت خدا درآییدو اگر این دعوت را نمی پذیرید باید به حکومت اسلامی جزیه (مالیات ) بپردازید و گرنه با شما اعلان جنگ می کنم . والسلام .»
بعد از ساعتها جلسه و بحث و تبادل نظر، حدود شصت نفر از بزرگان و صاحب نظران و اندیشمندان مسیحی نجران در کاروانی به سرپرستی پدربزرگم به راه افتادند ، مقصد مدینه بود.
اسقف اعظم خواسته بود بهترین اسب ها و شترها انتخاب شوند، گران ترین جهازها و هودج ها و محمل ها را بر شتران بربندند.کاروانیان همه لباس های زربفت و حله های یمانی و جامه های فاخر برتن کنند تا شاید در چشم محمد و طرفدارانش ، بزرگ جلوه کنند. و شاید محمد از فشار بر نجرانیان بکاهد.
دریکی از منزلگاه ها حرفهای پدربزرگم را که با دوستان قدیمی اش إیهم و عبدالمسیح و عاقب می گفت ، شنیدم :
« راستش ما معتقدیم پیامبری از نسل اسماعیل خواهد آمد که مسیح هم خبر آمدنش را داده است، دین او کاملترین دین هاست و پیروانش بسیار از جان گذشته.راستش من در مورد دین او در این چند سال تحقیق کرده ام، و احکام و دستورات دین او را مقبول می دانم.وآنچیزی که دلم را ناآرام کرده فقط می توانم به توبگویم؛من به پایان این سفر خوش بین نیستم .»
فکر ابوحارثه همچون دریایی طوفانی مشوش است و این مسیر پایان ناپذیر او را سخت کلافه کرده است :
-اگر محمد سخنان ما را نپذیرد چه ؟
-اگر خدایان سه گانه ی ما را نفی کند چه؟ ... نه او باید بپذیردکه خدایان سه گانه ی ما مقدس اند ...
-در محاجّه با او چه بحثی را پیش بکشم ؟
-اگر در مقابل محمد کوتاه بیایم ، زر و سیم خود را از دست می دهیم ....ثروت ... شوکت ... و اعتبار چندین وچند ساله مان را.
ادامه دارد ...
#پرورستان
#نوجوانانه
#مناسبتی
#روز_مباهله
@parvarestan_ir
#داستانک
#نفرین_مقدس
2⃣ پس از ورود به مدینه و استقرار در کاروانسرا ساعتی بعد در مسجد به حضور رسول خدا رسیدیم .
پدربزرگم از رسول خدا می پرسد : «ای محمد ما را به چه چیز دعوت می کنی ؟»
پیامبر پس از حمد و ثنای پروردگار می فرمایند : «به سوی خداوند یگانه .و اینکه از طرف او به پیامبری برگزیده شده ام و مسیح بنده ای از بندگان خداست و مگر نه اینکه او مانند دیگران حالات بشری داشت. »
ابوحارثه درحالی که سعی می کرد آرامش خود را حفظ کند ، بار دیگر با یقین پرسید : «ای محمد ؛ آیا هرگز دیده ای فرزندی بدون پدر متولد شود ؟»
پیامبربرخاستند و خطاب به دانشمندان نجرانی فرمودند : «اگر مسیح بدون پدر بدنیا آمده، جای تعجب نیست و دلیل بر فرزندی خدا نمی باشد ، زیرا موضوع آفرینش آدم از این هم شگفت انگیز تر بود ، او بدون پدر و مادر متولد شد. »
در این هنگام عاقب درحالی که از عصبانیت برافروخته شده بود ، برخاست و با تندی خطاب به رسول خدا گفت :
«ای محمد بدان ما قبل از تو مسلمان شده ایم و مگر نه این که ما به سمت قبله ی خودمان نماز می خوانیم...»
وپیامبر با تحکم وجدیت فرمودند :
« دروغ می گویید ، شما صلیب را عبادت می کنید،گوشت خوک می خورید و عیسی را فرزند خدا می دانید.»
عاقب از خشم می لرزد. ابوحارثه ، عاقب را به آرامش فرا می خواند .
رسول خدا که نجرانیان را بر ادعای خود مصر می بیند ،می فرمایند : « پس بیایید مباهله کنیم .»
ابوحارثه : « مباهله ای محمد ؟؟؟»
پیامبر :« آری . حال که شما مصّر بر ادعای خود هستید ، چاره ای جز مباهله نیست .»
عاقب با وحشت تکرار می کند :« مباهله ؟ ...چرا مباهله ؟»
پیامبر فرمود :« با مباهله حق ظاهر می شود.»
همهمه ای در مسجد به پا خواست .ابوحارثه هر چیزی را حدس زده بود ، غیر این مطلب را .
عاقب گفت : «ای محمد ،قسم بر خدایان سه گانه ، بدان که خدایان ما بر تو بلا نازل می کنند .»
پیامبر فرمود: «با مباهله دروغگویان شناخته می شوند و به عذاب الهی گرفتار می آیند.»
ابوحارثه بعد از تأملی عمیق خطاب به رسول خدا گفت : «ای محمد چند روزی را برای مشورت به ما مهلت بده .»
ابوحارثه و همراهان در حالی که با هم گفتگو می کنند از مسجد بیرون می آیند . گروهی از نجرانیان خود را از کاروانسرا به نزدیک مسجد رسانده اند ،تا از نتیجه ی گفتگو با محمد مطلع شوند . ابوحارثه به آنان می گوید : «امر مهمی پیش آمده ؛ حادثه ای که اصلا انتظارش را نداشتم ، رُخ نمایانده ... محمد ما را به مباهله فراخوانده ... باید امشب جلسه ای تشکیل دهیم ، به همه ی مشاوران اسقف که در کاروان سرا هستند اطلاع بدهید .»
ادامه دارد ...
#روز_مباهله
#پرورستان
#نوجوانانه
@parvarestan_ir
#داستانک
#نفرین_مقدس
#قسمت_آخر
3⃣ علاوه بر هیأت نجرانی ، تعداد زیادی از مردم مدینه هم در بیرون شهر تجمع کرده اند . ابوحارثه در تفکراتش غرق است :
«سرنوشت همه ی مسیحیان به پذیرفتن یا نپذیرفتن مباهله بستگی دارد . .. پدر مقدس... خودت کمکم کن ... »
که با سخنان ایناس به خود می آید : « پدربزرگ...ببینید ... گویی عده ای به این سو می آیند ...».
ابوحارثه با نگرانی به سمتی که ایناس اشاره می کند می نگرد : « آری دخترم ... محمد است ... اما اینان که همراه اویند کیستند ؟ ...» .
مرد عرب دست خود را سایه بان چشمانش می کند و با دقت می نگرد ، بعد در حالی که چهره اش باز می شود با غرور و صدایی رسا می گوید : « بدانید محمد همراه با عزیزترین کسان خود می آید .»
ابوحارثه می گوید : « عزیزترین کسان ؟؟؟» ومرد می گوید : « آری ... عزیزترین و نزدیکترین ها ...» .
با این سخنان جنب و جوشی در میان مسیحیان می افتد . عاقب با صدایی خفه می گوید : «ابوحارثه!...»
ابوحارثه به مرد می گویدآنان را بیشتر معرفی کن ... .او می گوید : « آن مرد که در سمت راست رسول خدا ست و همراه ایشان می آید پسرعمو و داماد و وصی آنحضرت است. و آن بانوی جوان دختر رسول خداو همسر وصی او و سیده ی زنان عالم است. و آن کودکان حسن و حسین فرزندان دختر اویند. ... می بینید محمد با سربازان خود نیامده ، ببینید با چه اطمینانی حرکت می کنند.اینان اهل بیت محمدند ».
ابوحارثه روبه عاقب می گوید : « می بینی عاقب ،اگر محمد راستگو نمی بود با اهل بیت خود نمی آمد...»
همه ی نگاه ها به ابوحارثه دوخته شده است . ابوحارثه پس از تأملی عمیق می گوید : « من صورت هایی می بینم که اگر از خداوند تقاضاکنند کوه ها را از جا برکند ، چنین خواهد کرد. هرگز با آنها مباهله نکنید، که هلاک خواهید شد . و بدانید که یک نصرانی تا روز قیامت برصحفه ی زمین باقی نخواهد ماند. ..»
وقتی که رسول خدا به همراه حضرت علی و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام )به جایگاه مباهله رسیدند ، پیامبر( صلی الله علیه و آله ) به اهل بیت خود فرمود: « هرگاه من دعا کردم شما آمین بگویید . ..»
مسیحیان بادیدن چهره ی مصمم و مطمئن پیامبر و همراهانش وصحبت های مأیوس کننده ی ابوحارثه به وحشت افتادندو از اقدام به مباهله خودداری کردند. پس به ابوحارثه گفتند که مباهله نمی کنند.وحاضرند در برابر خواسته های پیامبر تسلیم شوند . آنگاه ابوحارثه به جایگاه مباهله نزدیک شد و به رسول خدا گفت : « یااباالقاسم ما با تو مباهله نمی کنیم،بلکه مصالحه می کنیم ...»
رسول خدا هم با آنها به شرط پرداخت جزیه مصالحه نمود. و هیأت نجرانی با ذلت به دادن جزیه رضایت دادند .
کاروان به سمت نجران در حرکت است . ابوحارثه بخشی از نخلستان ها و کشتزارهای خود را به عنوان جزیه ی آن سال تقدیم پیامبرنمود .
ابوحارثه پس از این ملاقات در نهان به رسول خدا معتقد می گردد.
و ایناس همچنان به آینده می نگرد ... و این که او هم مانند پدربزرگ شیفته ی این خانواده ی بزرگ مسلمانان گردیده است ... و از همه زیباتر عباراتی است که ایناس این روزها آموخته ؛
«اشهدان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ...»
پایان
•┈┈••✾❀✾••┈┈•
#پرورستان
#نوجوانانه
#مناسبتی
#روز_مباهله
@parvarestan_ir