eitaa logo
پروین جاویدنیا
180 دنبال‌کننده
46 عکس
2 ویدیو
2 فایل
پروین جاویدنیا ✍️ شاعر و طنزپرداز ادمین کانال خبرنامه شاعران در ایتا کانال من در تلگرام🔻 https://t.me/parvin_javidniya دبیر روابط عمومی محفل طنز «بی‌شوخی» @Parvin_javidnia لینک کانال خبرنامه شاعران در ایتا 🔻 https://eitaa.com/khabarnameshaeranshiz
مشاهده در ایتا
دانلود
موضوع:فرزندآوری «بزایم!!» نگذاشت تا برایش یک جین پسر بزایم! مانند شیرزن ها هی شیر نر بزایم! نگذاشت تا به دنیا دختر بیاورم باز با فکر ازدیادِ نسل بشر بزایم قسمت نشد که خانه باشد پر از هیاهو میخواست او از اول بی شور و شر بزایم! ای وای بر کسی که نگذاشت تا جوانم مانند هم عروسم، هی مستمر بزایم! ترسید از مخارج بی‌ذره‌ای توکل ‌نگذاشت بی هراس از خرج و خطر بزایم! هی قرص پیشگیری خوردم ز ناگزیری واحسرتا نشد که قرصِ قمر بزایم! باید که شوهرم را راضی کنم از امروز در گوش او بخوانم تا بیشتر بزایم! هر کس که داده دندان، نان هم دهد مگر نه؟ هفتاد نانخور امسال من یک نفر بزایم! باید نشان دهم که هستم هنوز قبراق! تصمیم دارم آری بی دردسر بزایم! مستاجریم ؟ باشیم! این چیزها مهم نیست! حتی اگر شود که زیرِ کپر، بزایم! هر جور هست باید کشور جوان بماند حتی اگر مسن یا گیج و پکر بزایم!! https://eitaa.com/parvin_javidnia1359
عاقبت بعله شنیدیم و شرایط جور شد واممان هم شکرِ ایزد با ضوابط جور شد! با چک و ده سفته و یک ضامن با اعتبار بهر شغلی آبرومندانه وانت جور شد تا سحر پی ویِ عشقم رفته و هی گپ زدم کوری چشم حسودان بسته‌ی نِت جور شد! یک کت و شلوار قرضی با کراواتی ملوس! خوشگل و مامانی و امروزی و سِت جور شد! چند تن اقوام را دعوت نموده یک شب و یک عروسیِ خفن با شام کتلت جور شد! خانه‌ای کردیم اجاره آخرش پایین شهر فرش هم با چند متری کهنه_موکت جور شد چون بخاری اولویت نیست در آغاز راه بهر سرمای زمستان هم اورکِت جور شد! اولش با آفتابه سخت بود اما چه زود با صبوری‌های ما شیر توالت جور شد بچه‌ای آمد میان و خانمم شد حامله پولِ زایشگاه نه، عصرانه املت جور شد! ای جوان ما را ببین و دل به دریاها بزن پاره‌ایم! اما تو دیدی که شرایط جور شد! https://eitaa.com/parvin_javidnia1359
«وقت شام » گفت بی‌بی دیشب از حق و حقوقش وقت شام! حرف‌های تازه می‌زد از نبوغش وقت شام! حرف بود از ورزش و تجویزِ توی باشگاه گفت از آن دکترِ قلب و عروقش وقت شام! از مُد و از رنگ مو می‌گفت و می‌نالید هی_ از جوانی‌ها و عمر بی‌فروغش وقت شام! از زن و آزادی و نسلِ جدید و زندگی حرف می‌زد از قدیم و از بلوغش وقت شام! گفت رفته باز بالا قیمت بوتاکس و ژل بغض کرد از سهم ناچیز حقوقش وقت شام! حرف از جمعِ زنانه می‌زد و شلوار جین! خواست از مادر لباسِ عهد بوقش وقت شام! لقمه‌ی بابا گلویش را به کل مسدود کرد! تا که گفت از فالوورهای شلوغش وقت شام! گفتمش: بی‌بی دوباره ماهواره دیده‌ای؟! داد اوکی!👍 از آن ور لیوانِ دوغش! وقت شام!! پروین جاویدنیا @parvin_javidnia1359
چنین گفت رستم به فرزند خویش به بالابلند و به دلبند خویش دلیری نه امروز جنگیدن است نیاز وطن امر زاییدن است! برو زن بگیر و نگو چیست زن اگر که شعار تو باشد وطن نترس از تورم، نترس از دلار نشان ده کمی مردی و اقتدار چنین شد که سهراب با یک نظر به حجله روان شد به دست پدر دل رستم از کار خود شاد بود دگر فکرش از غصه آزاد بود به سهراب جانش شبی پند داد به آوردنِ بچه سوگند داد دو سالی گذشت و نیامد خبر پریشان شد از انتظارش پدر شبی باز جویا شد این خواسته که این انتظار عمر من کاسته چو سهراب پند پدر را شنید به چشمانش از غصه اشکی دوید که بابا نداری خبر از دلم بیا تا بگویم من از مشکلم که زن‌ها نه زنهای دیروزی‌اند حسابی خفن گشته و موذی‌اند! بگوید که دارد از این اجتناب که بچه بگیرد از او خورد و خواب ندارد دگر وقت این کارها نکرده اثر در دلش زارها! بگوید که این هیکل خوش تراش به حرف تو باشم شود آش و لاش! رود کوه و بعدش رود باشگاه دهد زهر چشمم فقط با نگاه بگیرد هی از بچه‌ات امتحان دهد درس یوگا و فن بیان ندارد نظر چون به حال وخیم شب و روز دارد برایم رژیم! خوراکم شده پاستا و سالاد از آن قورمه سبزی تو یاد باد! کند امر بر شستن ظرف‌ها به هنگام جارو بگیرم عزا! اگر پهلوانم به پیش پدر شدم موش بابا نداری خبر! کشیده به این هیکلم سمبه‌ها که کشته دم حجله او گربه را! پروین جاویدنیا @parvin_javidnia1359
یک مرد بی‌ریا پدرام اکبری از دیگران سوا پدرام اکبری شوخ است و مهربان، شیرین و خوش زبان دور از ادا مدا پدرام اکبری گاهی اگرچه هست یک دنده و لجوج! اما چه با صفا پدرام اکبری با رادیو رفیق، با شاعران شفیق با «TV» آشنا پدرام اکبری هرجا که کرده است با زیرکی نفوذ! چون معدن طلا پدرام اکبری! در طنزِ لحظه‌ای واجب به صد هزار_ تشویق و مرحبا پدرام اکبری در جمع و انجمن، هنگامه‌ی سخن مانند کیمیا پدرام اکبری گاهی چه ساده و یک رنگ و بچه طور گاهی چه ناقلا پدرام اکبری! با قد فلفلی، چون توپ قلقلی مارموزک و بلا پدرام اکبری! یارب نگیرش از بی‌شوخیانِ شوخ مستوجب دعا پدرام اکبری پ.ن. رونمایی از کتاب «واژه‌های متبسم» اثر برادر خوبم آقای پدرام اکبری سیزدهم تیرماه ۱۴۰۳ @parvin_javidnia1359
«شب کویر» به خود گفتم شبی باید سفر کرد از این دود و شلوغی‌ها گذر کرد به جای جنگل و دریاچه بایست به کنج عزلتی دیگر نظر کرد به زیر آسمان پر ستاره شب آرامش خود را سحر کرد به دور از های‌وهوی خانه و شهر تمام خستگی‌ها را به در کرد رسیدم صبحگاهان تا کویر و به خود گفتم که همسر جان ضرر کرد! زدم خیمه میان آن بیابان پس از یک ساعتی گرما اثر کرد نشستم سفره‌ام را باز کردم عرق اما تنم را خوب تَر کرد پس از آن چرتکی آمد که تا عصر مرا از هر چه جز آن بر حذر کرد به قصد حاجت واجب شدم دور پس از خوابی که ما را بی‌خبر کرد! صدایی آمد از آن دور ناگه که دل با این صدا حسِ خطر کرد نبیند بد دو چشمت، مار زنگی مرا با فیش فیشش مفتخر کرد! نفهمیدم چه احوالم ولی ترس تو گویی زیر پای من فنر کرد! گذشتم از شب و ماه و ستاره سفر را مار زنگی مختصر کرد! زنم وقتی که پرسید از دلیلش به او گفتم نشد بی تو که سر کرد! نباید دور از کفگیر نابت! شب آسایش خود را سحر کرد! @parvin_javidnia1359
طنز گفتم ای شیخ چرا غمگینم پاسخ این بود که از علافی‌ست! گفتم انگیزه ندارم اصلاً گفت این درد و مرض اشرافی‌ست! گفتم اخراج شدم از کارم گفت دنیا همه‌اش اوقافی‌ست! گفتم این شهر ندارد قانون گفت خاموش که بی‌انصافی‌ست گفتم از وضع فلان کشور و گفت بچه! مشکل فقط از جغرافی‌ست! گفتم اوضاع چرا خر تو خر است گفت این‌ها چه دگر اوصافی‌ست؟! گفتم از بی‌غمیِ مسئولین گفت غیبت به گمانم کافی‌ست! گفتم ای شیخ نگفتم همه را... گفت بیماری‌ات از حرافی‌ست! @parvin_javidnia1359
طنز از قضا یک روز در یک کنگره رتبه آوردم بدون تبصره حال من خوش بود چون از شهر ما منتخب شد این میان یک شاعره شاد از اینکه رسیده عاقبت وقت تشخیص سره از ناسره_ یک به یک کردم خبر اقوام را بالاخص جاری خود را «نیّره»! تا که ننشیند به هرجا و کند از لج خود شاعران را مسخره! تا بداند، هست تنها جاری‌اش در میان خانواده نادره! پیش خود گفتم که باید رفت و رفت تا که نامم را کند هی غرغره! در تماسی شخص مسئولی به جد در دلم انداخت آن شب یک گره که فلانی خرج ایاب و ذهاب گردن ما نیست در این دایره! روز بعدش بی‌خیال حرف او من گرفتم یک بلیط یکسره الغرض که راهی مقصد شدم با قطاری پر شده تا خرخره! چون رسیدم جای اسکان نیمه شب گفت پیری که چه می‌خواهی یَره؟ خواست از من او کد ملی سریع گشت هی در دفترش چون فرفره ای امان که نام من اصلاً نبود گفت این کد از کجا شد صادره؟ گفتم از شیراز مهمانم پدر شعر من اول شده در کنگره گفت حتماً اشتباهی سر زده نیست نامت توی دفتر شاعره! روز بعدش خواندم از بَر یک غزل روی سِن بی اضطراب و دلهره گرچه شب را در حرم کردیم صبح شد برای من سراسر خاطره ... شد قوافی قاطی و قاراشمیش مثل سبزی‌های در ترشی‌تره! بگذرید از شاعر بد قافیه! تا دهد سوغات، قطاب و قره! @parvin_javidnia1359