خانمی بدحجاب همراه آقایی کنار حرم حضرت معصومه علیها سلام.البته معمولا نباید به کسی که مرد همراهش هست تذکر داد اما چون جو مذهبی محیط غالب بود 😬تذکر را دادم و به راهم ادامه.یهو آقایی که همراهش بود آهسته چیزی گفت خطاب به من...😐
همچنان به راهم ادامه می دادم.🤔
همان را بلندتر تکرار کرد خطاب به من:«به تو چه؟!😠»
و من چون به راهم ادامه می دادم بی توجه از آن ها دور می شدم.😏
و او هرچه دورتر می شدم بلندتر تکرار می کرد😂 که :«به تو چه...؟!!»😡
فکرکنم ترسیده بود و هرچه دور می شدم ترسش کم می شد...
یاد گوشی های سونی اریکسون افتادم که سابق داشتیم و وقتی زنگ آلارم می زد اولش از آروم شروع می کرد...😂
@pasebanekhoda
یکی از دوستان عضو کانال خاطره خیلی خیلی قشنگی فرستادن برامون.من که لذت بردم؛اجرتون با حضرت ام البنین علیها سلام
بخش اول
راستش وقتی 12 ساله بودم یک همکلاسی داشتم که زیاد توی مساله ی حجاب جدی نبود
این رو هم بگم که ما توی یک شهرستان کوچیک زندگی می کنیم که تقریبا مردم همدیگه رو میشناسن و بیشتر خانواده ها اهل نماز و دعا هستن یا به قول خودم اهل دل ان
این موضوع ترسم رو بیشتر میکرد چرا,چون میشناختنش و همه جور حرفی پشت سرش در می آوردن
چند بار خواستم به دوستم بگم که عزیز دلم یه خورده روسری ات رو جلو بکش ,یا اونی که دور کمرت پیچیدی یادگار حضرت زهراس,درستش اینه که سرت کنی, درست نیس این طوری با این وضع بیای بیرون . اما هر بار به خودم نهیب زدم که ولش کن میدونی اخلاقشو ,بهش بگی جوش میاره و فکتو میاره پایین
بی خیال شدم ,اما هر بار که باهم می رفتیم بیرون عذاب وجدان می گرفتم که چرا دارم میذارم دوستم اینقدر به گناه بیفته,مگه دوستی واسه همین روزا نیس که وقتی رفیق شفیقت داره کور کورانه خودشو توی منجلاب گناه. میندازه بیای و دستشو بگیری و بکشیش بالا.
خدا می دونه که چقدر جگرم اتیش می گرفت,من دوسش داشتم و دلم نمی خواست دستی دستی خودشو تباه کنه
ما ششم رو تموم کردیم و وقتی افتادیم توی ریل دبیرستان راهمون از هم جدا افتاد.اما گاهی وقتا بهش زنگ می زدم و حالی ازش می پرسیدم
تا اینکه محرم 96 توی تکیه دیدمش
باور نمیشد که این همون رفیق لوتی خودمه
روسری اش رو به سبک لبنانی خیلی شیک و مجلسی بسته بود و چادر عربی سرش انداخته بود
جلو رفتم و باهاش خوش وبش کردم و کنارش نشستم.
توی نگاهش پشیمونی و ندامت داد میزد. وای خدا فضولی داشت منو میکشت,نتونستم تحمل کنم ودلیل این همه تحول رو ازش پرسیدم
سرشو انداخت پایین
دستشو توی دستم فشرم و اون هم شروع کرد به تعریف....
ادامه دارد...
@pasebanekhoda
خاطرات امر به معروف
یکی از دوستان عضو کانال خاطره خیلی خیلی قشنگی فرستادن برامون.من که لذت بردم؛اجرتون با حضرت ام البنین
بخش دوم
گفت:
والا چی بگم زینب جان ,وقتی از هم جدا شدیم و هر کدوم رفت دنبال سرنوشت. خودش ,سر راه من یه دختری سبز شد مثل خودم ,حتی به جرئت می تونم بگم بدتر از منم بود
اسمش ناهید بود,ازش خوشم میومد,پس طرح رفاقت رو باهاش ریختم,راستش خوب حرف میزد و منو مجذوب تک تک اون کلماتی می کرد که از دهنش در میومد.رمان هایی رو بهم میداد بخونم که نگم بهتره,فیلم و عکسا و اهنگایی توی فلشم می ریخت که شرمم میومد نگاه کنم یا گوش بدم
بعضی وقتا هم با نا هید می رفتیم بیرون و یه کاسه لب پر فالوده یزدی میزدیم به بدن,خیلی حال می داد,
روزای اول که با چادر می رفتم ناهید گیرنمی داد ,اما دفعات بعد دادش بلند شد و ازم خواست درش بیارم. یا حداقل بذارم توی کیفم.
من بابام توی این محله سر شناس بود و اگر یه اشنایی میدیدم برام بد میشد,اما ناهید مگه ابرو و این حرفا سرش میشد ,شروع کرد به تهدید کردنم , دختره خوب رگ خوابم رو میدونست,خبر داشت که چقدر دوسش دارم و نمی خوام رشته رفاقتمون به این راحتیا پاره بشه,منم برای اینکه اون ابلیس رو...
استغفرالله....
_خوب بقیه اش
_منم شدم یکی مثل ناهید..
میدونی که ادما وقتی میخوان از کسی رنگ بگیرن اول کاری که میکنن ظاهرشونو دستخوش تغییر می کنن
منم مثل خودش مانتو های تنگ و کوتاه می پوشیدم,شالم بین افتادن و نیفتادن مردد بود و ساپورت...
باورت نمیشه وقتی توی کوچه با اون سر وضع اسف بار راه میرفتم یه حرف و حدیث هایی میشنفتم که مثل یه اتیش دل و جگرم رو می سوزوند.با انگشت نشونم میدادن و میگفتن نگاه کن دختر اقا رضاس,مردک شرم نمی کنه که میذاره ناموسش با این سر و وضع بیاد توی محله
اما اونا که خبر نداشتن که پدرم روحشم خبر نداره که نازی داره چیکار میکنه
تا اینکه یه روز وقتی با ناهید از دبیرستان بر میگشتیم یه اتفاقی افتاد...
(ادامه دارد...)
@pasebanekhoda
خاطرات امر به معروف
یکی از دوستان عضو کانال خاطره خیلی خیلی قشنگی فرستادن برامون.من که لذت بردم؛اجرتون با حضرت ام البنین
بخش سوم
سر ظهر بود و با ناهید کوچه پس کوچه های محله رو دور میزدیم تا برسیم خونه,
ساعت نزدیک به 3 بود و کسی توی محله پر نمیزد
یکی دوتا کوچه بیشتر نمونده بود که یک مرد موتوری که کلاه کاسکت ام سرش بود جلو پامون ترمز کشید.
ناهید چشمش که بهش افتاد گل از گلش شکفت و دوید سمتش.
منم که عینهو بت خیره شده بودم به تئاتر روبه روم.
(باعرض معذرت شاید چیز هایی که گفته میشه درست نیست که بگیم. ولی برای ادامه داستان ناچاریم)
مرد کلاهشو از سرش کند و ناهید رو که مثل یک مرغ پر کنده می دوید بغلش و حسابی برای هم قربون صدقه رفتند
با خودم گفتم لابد داداششه که این طوری داره براش دوق میکنه
پس سر و وضع مو درست کردم و رفتم جلو
_سلام من نازی ام دوست ناهید
ناهید جان اقا رو معرفی نمی کنی
_ایشون اقا متین گله
رو از صورت ناهید گرفتم و با نگاهی بهت زده چهره پسر جوان رو کاویدم.
مثل اینکه چیزی یادم اومده باشه
از جا پریدم
گفتم:شما ...شما پسر آ سید علی نیستی؟!
پوز خندی مسخره به لبش نشوند گفت:اره ,توهم دختر سید رضا هستی مگه نه؟!
با خجالت جواب دادم:بله اما من متوجه نسبتتون با ناهید نمیشم
مگه ناهید خواهرتون نیس
که یک دفعه قهقهه ناهید و متین بلند شد
تحمل نکردم و بر سر جفتشون هوار کشیدم که:
_چه مرگتونه
پسر برگشت سمتم و با نگاه هیزش جثه ی کوچیکم رو از نظر گذراند
یک لحظه تنم لرزید,پاهام سست شد و قلبم توی سینه بنای تپیدن کرد
متین رو به ناهید گفت:
_ ناهید!!!!!تو برو ,بعدا باهم حساب کتاب میکنیم
_باشه خوشگله,فقط مواظب باشیا,یه کم قلدره,ممکنه سر سبزتو به باد بده
_لازم نکرده تو به من کار یاد بدی
گمشو
_خیل خب چرا جوش میاری رفتم دیگه
_حالا برسیم به شما خانوم خانوما
نیگاش کن,مث بچه های 5 ساله اشکش دم مشکشه,وای به حالت اگه بخوای فرار کنی با همین دستا میکشمت
با پشت دست اشک هام رو پاک کردم,نباید خودمو میباختم, پس توی صورتش براق شدم و فریاد کشیدم:مردتیکه بیشعور,تو درمورد من چی فکر کردی ؟!
_خخ!چیه؟!توقع. داری وقتی مثل دخترای فاحشه خروار خروار ارایش میکنی و لباس های اندام نما می پوشی که هر پسری رو توی هر ان واحد تحریک می کنه ,من یا هر کس دیگه فکر کنیم. وای خدا چه دختر نجیب و خوبی؟!یه نگاه انداختی به خودت
_حالا میخوای چه غلطی بکنی
_ههه!همیشه این قدر خنگ بازی در میاری !؟
اشکال نداره ,بهت نشون میدم میخوام چیکار کنم
از موتورش اومد پایین و قدم به قدم بهم نزدیک میشد .
بدنم گر گرفته بود و چیزی با سکته فاصله نداشتم
ادامه دارد..
@pasebanekhoda
خاطرات امر به معروف
یکی از دوستان عضو کانال خاطره خیلی خیلی قشنگی فرستادن برامون.من که لذت بردم؛اجرتون با حضرت ام البنین
بخش چهارم
خنده های شیطانی اش توی سرم می پیچید,چشمام سیاهی می رفت و بدنم از ترس و استرس شل شده بود.
او پیش می آمد و مرا وادار به عقب نشینی می کرد.
دیگه راه فراری نبود,به دیوار چسبیده بودم و او هم درست مثل یک انسان گرسنه داشت به طعمه ای که به چنگ آورده بود نزدیک میشد. اون لحظه
تنها کسی که میتونست بهم کمک کنه فقط و فقط خدا بود.کسی که یه چند ماهی میشد اسمش رفته بود توی. لیست سیاه زندگیم و فراموش شده بود,
توی دلم صداش زدم وباهاش عهد کردم که ادم بشم ,بنده مخلصش بشم فقط منو نجات بده,از دست این مردک حرام زده نجات بده
متین خیلی جلو آمده بود , لبخند کریهی زد و گفت: بووووووووق(ببخشید،جمله اش خیلی ناجور بود.سانسورش کردیم😱😱)...
مشت محکمی که به صورتش خورد باعث شد باقی حرفش در گلو خفه بشه.(زدن مشت هم یک جور سانسور فیزیکی می تونه باشه..😊😊)
برگشتم سمت ضارب متین
جوانی بود چهار شونه ,از اون لباس هایی پوشیده بود که یقه آخوندی داره,موهاشم رو به طرف بالا مرتب شونه زده بود
خشم توی صورت سبزه اش بیداد میکرد,نگاهش رو معطوف به من کرد و با لحنی که سعی داشت اثار خشمش در ان مشخص نباشه گفت:خوبین خانوم؟؟
انگار زبونم چسبیده بود به طاق دهنم
نمی تونستم حرف بزنم,فقط به تایید سر تکون دادم
خلاصه با الم شنگه ای که اون جوون مذهبی به راه انداخته بود مردم دور و ورمون جمع شده بودن.
_دزد ناموس,یه بلایی سرت میارم که واسه هفت جد و ابادت بس باشه
_مرتضی ولش کن,کشتیش
خلاصه پلیس اومدو من و اقا مرتضی و متین رو بردن کلانتری حالا اینا خودش داستان داره که یه وقت دیگه مفصل برات میگم ,سرتو درد نیارم زینب جان,بعد از اون اتفاق رابطه ام با ناهید شکر اب شد,در مورد اون کارشم به هیشکی هیچی نگفتم.عوضش خیلی اتفاقی با خواهر اقا مرتضی اشنا شدم,چه دختر گلیه اسمشم مرضیه اس.خیلی هوامو داره...
نازنین داشت صحبت میکرد که یک خانوم مسن دست گذاشت رو شونه اش و محترمانه گفت:دخترم ادم که توی مجلس روضه خونی امام حسین که اینقدر حرف نمی زنه,حرمت داره این مجلس
نازنین چشمی گفت و از این بابت اظهار شرمندگی کرد.
(ادامه دارد....)
@pasebanekhoda
خاطرات امر به معروف
یکی از دوستان عضو کانال خاطره خیلی خیلی قشنگی فرستادن برامون.من که لذت بردم؛اجرتون با حضرت ام البنین
بخش اخر
بعد از مجلس
بازم سر صحبتو با نازنین باز کردم
_که این طور ,راستش اول که با چادر دیدمت هم شوکه شدم😳 و هم ته دلم خوشحال.☺ که لا اقل سر عقل اومدی
داستان غم انگیزی بود ولی دم اقا مرتضی و امسال ایشون گرم که هوای ناموس مردمو دارن👌✋
راستی وقتی حرف میزدی. چشمم افتاد به این انگشتره,داستانش چیه؟؟🤔
_مگه خبر نداری؟!
_بی معرفت تو سال میاد ماه میره از ما احوال نمی گیری حالا من از کجا بدونم که چه خبره ؟!😐
_من با اقا مرتضی نامزد کردیم
_دروغ میگی نازی؟؟تو نمیری خالی که نمی بندی؟؟😲 ای بابا. همیشه رفیق نیمه راهی !!حداقل میذاشتی باهم بترشیم😆
_خخخ !باور کن راست میگم,حسودیت شد نه؟؟میخوای برات استین بالا بزنم؟؟🤪بادی به غبغب انداختم و گفتم:لازم نکرده !!قبل از اینکه شما بخوای واسه من شوهر پیدا کنی خدا برام استین بالا زدددده...😜
_زینب !!تو چشمای من نگاه کن؟!!شوخی نمیکنی که؟؟
_وقتی برات کارت عروسی مو فرستادم می بینی شوخی می کنم یا نه💌💍
_مبارک باشه حالا کی هست؟
_پسر خالمه
_ایشالا به پای هم پیر بشین
_همین طور شما
*
بعد از اون دیدار دیگه نازنین رو ندیدم,اخرین خبری که ازش داشتم این بود که با اقا مرتضی ودو تا دختراش رفتن کرج,اما هر جایی که هستن زیر سایه حق سلامت و شاد زندگی کنن🧕☺
والسلام
@pasebanekhoda
سوار اتوبوس بین شهری بودم.آهنگش رو زیاد کرده بود که منم از ردیف های عقب به گوشم می رسید.
رفتم کنار راننده:«سلام علیکم!خسته نباشید.یه دقیقه این رو خاموش می کنید یه عرضی بکنم؟»
قطعش کرد:«بفرمایید»
_ صدای زن حرامه که گوش کنیم.آهنگ قشنگ زیاد داریم.یه آهنگ دیگه بذارید.😁😁
شاگرد شوفر جواب داد:«ایشون بانو هایده هستند.برا مولا علی خونده اند.🙄»(راننده از حرف شاگردش زد زیر خنده.اما چیزی نگفت)
گفتم: « ببخشید!نمی شد کس دیگری رو که برا حضرت خونده اند گوش می کردید؟»
_ ایشون یه جوری خونده اند که کس دیگری نمی تونسته این طور بخونه...🧐🧐🧐
_ از توی جوب لجن در میارید و روی دیوار می نویسید که نظافت را رعایت کنید!؟😖»
_ آقا ! اصلا نهی از منکر مستحقّه»🧐
_معذرت می خوام!نهی از منکر چیه؟😳😳😳
_ مستحقّه آقا جون! واجب که نیست...🤨
_ شما هنوز کلمه مستحبّ رو از مستحقّ تشخیص نمی دی،احکام یاد می دی؟😒😒
راننده که می خندید و می فهمید،بهم گفت:«شما بفرمایید من درستش می کنم.»😂😂😂
_ الهی همیشه تنت سالم باشه»😘😘😘
می گن که میانگین مطالعه ۲دقیقه در ساله.اما نمی دونم چرا یک مبحث در هر زمینه ای اعم از دینی،اقتصادی،سیاسی،اجتماعی،پزشکی،نظامی،حقوق بین الملل و... مطرح بشه،بعضی ها در حد دکترای استادیار نظر دارن😜
@pasebanekhoda
آهنگ ماشینش رو زیاد کرده بود و منم از اون ها نیستم که بگم «کمش کن (که انگار مزاحمت برا من بده نه زیر پاگذاشتم حکم خالق)»
ناراحت شد و گوش نداد.😠
منم به مرحله دوم نهی از منکر منتقل شدم.نوشتن پلاک و تحویل به نیروی انتظامی.البته خیلی وقتا فقط می نویسم که حساب ببره و نهی از منکر رو کم نگیره...😜
ناراحت شد.عجب جوونی بود.پیاده شد و سمتم اومد.یه بزرگتر که آشناش بود مانعش شد که باهام دعوا کنه و اومد بهم گفت:«آقا چیکارش داری؟چی کاره مردمی؟رئیس جمهوری؟پیغمبری؟»
_ گزینه جیم...😠
_ ...!؟🤔
_ هیچ کدام...مسلمانم ونهی از منکر واجبه..
(خلاصه رفتم و تموم شد و اون ماجرا)
چند روز بعد اون جوون رو دیدم توی پیاده رو،چشم غره ای نگام می کنه.منم قصاصش کردم و بِرّ و بِرّ نگاهش...(البته همون طور که مستحضرید «بِرّ در عربی به معنی نیکی کردنه.پس در اصل من داشته ام در پاسخ به چشم غرّه ی او به او نیکی می کردم😈») اومد جلو
_ چیه؟نگاه می کنی؟😡
_ خودت چرا نگاه می کنی؟😒
_ ببین! اون روز پلاکم رونوشتی و دادی ماشینم رو خوابوندی، خیال نکن حالم روگرفتی ها؟آشنا داشتم زود درش آوردم...😤
_ کی ماشینت رو خوابوند؟من؟😧
_ بله.اون روز که اومدی گیر دادی...😡😡
_ نه..من اصلا زنگ نزدمپلیس...اصلا پلاکت رو ننوشتم.الکی اداش رودر آوردم...😎
_ یعنی چی؟پس تو ندادی ماشینم رو بخوابونن؟😵پس کی خوابونده؟
_ چمی دونم...😏
وا رفت و منم رفتم و گذشت.
یه روز دیگه دیدمش توی پیاده رو (نزدیک خونه مونه)سلامی کردم و اون هم گرم گرغت و عرض ادب کردو احترام و تا حالا هنوز توی کفه...حالا چی شد یهو ورق برگشت...؟خدا عالمه
مثل اینکه خوشش اومد از اینکه زنگ نزدم.شایدم حساب برده و پیش خودش گفته:«این کیه دیگه...پلاک رو ننوشته و به پلیس نداده ماشین خوابید...!! 😳اگه می داد دست نیروی انتظامی چی می شد...خدا رحم کرد» 🤣
@pasebanekhoda
امشب،دیر وقت،یک پیام قشنگ از یکی از بزرگواران رسید دستم.👇👇👇
هم وطن عزیزم
سلام🌷
شبتون بخیر🌙
یه خاطره یا تجربه ی کوتاه
خیلی جاهایی که چند تا دوست یا یه خانواده با آقاشون بودن و نمیشد برم جلو و تذکر لسانی بدم ،از کمی اون طرف تر با اشاره به خانمه فهموندم که مثلا موهاش رو بپوشونه...👈🙋
والله دست کمی از تذکر لسانی نداره✅
حتی به جرات میگم تذکر های اشاره ای خیلی آنی و سریع تاثیر میذاره😀😀😀😀...
البته بگم هااااا😉
تاثیر به این نیست که طرف همون موقع مثلا حجابش رو درست کنه😐😐😐😐
.....تاثیر میتونه همین باشه که یه خانم بره خونه و تا چندین روز با خودش عذاب وجدان داشته باشه که من دارم فعل حرامی انجام میدم.....و دیگران بهم تدکر دادن....پس چرا خودم رو درست نمیکنم.....یا باید خودم رو درست کنم....🤭🤭🤭
@pasebanekhoda
به جوونی که داشت شیشه مغازه اش رو تمیز می کرد و توی مغازه آهنگ تندی گذاشته بود،گفتم:«این آهنگ حرومه جوون...خدا خیرت بده یه حلالش رو بذار»😊
جواب داد:«الآن که توی ماه حرام نیستیم...!!»🤔
و من....!!!!😳😕😢😓😵😰😨😱🤒😟
یاد طغرل افتادم وقتی با نگرانی به آسمون نگاه می کرد ومی گفت:«خدایا...! توبه!!!»
@pasebanekhoda
کودک بودم.یک کودک دبستانی.با مادرم از کوچه های اطراف منزلمان می گذشتم.پسربچه ه ای بر سر راهمان بود که آشغالش را روی زمین انداخت..مادرم به او تذکر داد:«پسرجان!آشغال خوراکی ات رو توی کوچه ننداز.یکی من بندازم،یکی شما،یک زباله هم یکی دیگه بندازه چه وضعیتی می شه؟»
و من در عمل نهی از منکر را یادگرفتم.و تا امروز شاید نزدیک به۲۰سال است آن صحنه مقابل چشمانم و دستور خدا به نهی از منکر آویزه ی گوشم.
@pasebanekhoda
می شنیدم که از اون طرف میدون صدای بلند آهنگی میاد که قطع نمی شه...😕
یک نیسان آبی کنار میدون ایستاده و صدا از سمت اونه.رفتم به طرفش.عجب باندی😳اگر نیسان اتمی ام بود چنین باندی با این قدرت بعید بود.اصلا بهش نمیاد!بله... صدا از پشتشه.یک شعبه از جانبو که تازه تاسیس شده و به مناسبت افتتاحش باندی بزرگ در خیابان گذاشته و...😠
رفتم داخل.به کارگرهای آن جا گفتم و مسؤلش رو پیدا کردم و تذکر اول رو که دادم قبول کردن و فورا فرستادن برای خاموش کردن...😏
داشتم بیرون می اومدم که پیرمردی من رو دید و گفت:«آقا...! ما با این آهنگ رقصمون نمی گیره...برا چی به اینا می گی خاموش کنن؟👴»
(فکرکنم کمرشون هرز شده بود.شاید توی جوونی از کمرشون در ایام شادی زیاد کار کشیده بودن)
_ ملاک حرمت آهنگ این نیست که رقصتون بگیره یا نگیره.آهنگی که مناسب مجلس بزن و برقص باشه حرامه.شاید شما با یه گالن شراب هم مست نشدید.شراب حلال می شه؟
از فروشگاه بیرون اومدم.
خدایا! کمکم کن تا قبل از رسیدن به کهولت خود را تزکیه و آماده مرگ کنم.
@pasebanekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ اين فیلم توسط دو نفر از حاضرین در مترو برای پیج صدای دختران انقلاب ارسال شده است ... که ما روایت هر دو نفر را از ماجرا منتشر کردیم ...
#آمرین_به_معروف_صراط
#دختران_انقلاب
💠کانال #صراط
✅ @amerine_serat
خاطرات امر به معروف
❌ اين فیلم توسط دو نفر از حاضرین در مترو برای پیج صدای دختران انقلاب ارسال شده است ... که ما روایت ه
❌ اين فیلم توسط دو نفر از حاضرین در مترو برای پیج صدای دختران انقلاب ارسال شده است ... که ما روایت هر دو نفر را از ماجرا منتشر کردیم ...
🔴 روایت اول :
🔸سلام من با دوستم سوار مترو شدیم. همین که سوار شدیم چشمم به خانمی افتاد که شال روی سرش نبود با لحن خوبی بهش تذکر دادم ولی ایشون گوش نکردن به خاطر همین دوستم ایستاد و شروع کرد به خوندن آیه ۵۹ سوره احزاب یعنی آیه حجاب ، برای همه ...
🔸اون خانم پیاده شده و رفت اما خانمی که کنارش نشسته بود شالش رو درآورد دور صورتش پیچید و شروع کرد به فیلم گرفتن از دوست من که داشت قرآن می خواند و داشت به مردم می گفت نکنه حواستون نباشه و آیه قرآن و به خاطر عمل نکردن بهش زیر دست و پا انداخته باشیم
🔸دوستم به قرآن خوندنش ادامه داد ولی من رفتم سمت خانمی که کشف حجاب کرد و داشت فیلم میگرفت ... بهش اعتراض کردم که چرا داری فیلم میگیری ... غیر از من مردم دیگه هم بهش اعتراض کردن ... ولی گوش نکرد و همونطور که فیلم می گرفت داد زد و گفت مسیح اینا ریختن تو مترو ...
منم شروع کردم ازش فیلم گرفتن البته فاصله م یه کم زیاد بود
🔸اونم وقتی دید مردم بهش اعتراض می کنن شروع کرد به توهین ...
🔸وقتی به ایستگاه رسیدیم و پیاده شدیم من دستشو گرفتم و نگهش داشتم تا تحویل نیروی انتظامی بدیمش اما دو تا آقا اومدن و اونو کشین و فراریش دادن و سوار مترو شد و رفت ...
🔴روایت دوم
🔸تو مترو بودم که متوجه شدم یه خانمی داره با صدای بلند آیه ۵۹ سوره احزاب رو برای مردم میخونه
《ای پیامبر به زنان و دختران و زنان و دختران کسانی که ایمان آورده اند بگو که حجاب های بلند خود را بر خود فروپوشند ...》
🔸تو همین حین دیدم خانمی که نزدیک من بود شالشو درآورد ، دور صورتش پیچید و شروع کرد به فیلم گرفتن برای ضدانقلاب از خانمی که به اون قشنگی داشت امر به معروف می کرد ...
🔸منم دوربین گوشیمو روشن کردم و فیلم گرفتم ... داد میزد : اینا ریختن اینجا دارن فیلم میگیرن ... بعدشم تلاش کرد مردم رو تحریک کنه ... بهشون گفت براتون متاسفم که ازم حمایت نمیکنید ... هر بلایی سرتون بیاد حقتونه !
🔸 ولی مردم همه بهش اعتراض کردن ... .
#آمرین_به_معروف_صراط
#دختران_انقلاب
💠کانال #صراط
✅ @amerine_serat
دو نکته:
گرفتن فیلم و صوت و عکس از دیگران بدون اجازه آن ها هم شرعا و هم قانونا جرم است.در صورت مواجه شدن با کسانی که مزدوری مسیح علی نژاد را می کنند می توانید شخص رو تحویل نیروی انتظامی بدید که در این صورت او مجرم است و مجبور است از شما رضایت بگیرد.
اگر مهلت تحویل نیست،شما هم فورا از او فیلم بگیرید و با تحویل آن فیلم به نیروی انتظامی،او شنایایی و دستگیر خواهد شد.
حتی اگر حوصله یا وقت پیگیری به این اندازه را ندارید یا حتی دوربین گوشیتان خراب است تظاهر کنید که دارید از او فیلم می گیرید.به شدت خواهد ترسید و مجبور بهدعقب نشینی خواهد شد.تهدیدش کنید که فیلمش را تحویل نیروی انتظامی می دهید.می بینید که پر فیلم بالا مجرم صورتش را از ترس پوشانده و کافی بود یک لحظه کسی شالش را بکشد تا چهره اش ثانیه ای در دوربین بیفتد.
اگر توانا ترید گوشی اش را از او بگیرید و تحویل پلیس دهید.یا اقلا تا فیلم را پاک نکرده اید تحویلش ندهید.
و بدانید که آن ها به شدت از ناهی از منکر می ترسند...
إنّما ذلِکُم الشّیطانُ یخوّفُ أولیاءَه فَلاتَخافوهُم و خافونِ إن کنتُم مؤمنینَ
شیطان دوستانش را می ترساند.پس نترسید از آن ها و از من (خدا) بترسید اگر مؤمنید.
و گناهکار در حین گناه ولایت شیطان را پذیرفته و دوست اوست...
@pasebanekhoda
خاطرات امر به معروف
❌ اين فیلم توسط دو نفر از حاضرین در مترو برای پیج صدای دختران انقلاب ارسال شده است ... که ما روایت ه
مرحبا به ناهیان منکر
مرحبا به حامیان او که تنها نگذاشتندش
آفرین به کانال «صراط»
با ماشین می رفتیم که دیدیم زنی با تاپ که یک تور مشکی روی آن انداخته در حال رفتن در پیاده رو هست.بعضی جاها(مثل این جور ساختارشکنی ها)جای برخورد محکم تر است.گفتم:«برهنه اومدی بیرون...؟»
_به تو چه ربطی داره؟
_ هر غلطی بکنید و کاریتون نداشته باشن؟
(رفتم جلوتر زدم کنار و زنگ زدم پلیس و گفتم من اینجا هستم تا مأمور بفرستید.)
پیاده شدم.غیبش زده بود.دقایقی منتظر بودم که یهو یه پراید اومد و اون زن که پشت دیواری قایم شده بود اومد سوار اسنپش شد که فرار کنه.اومدم جلوی ماشین.وایسادم و نذاشتم بره.گفتم اون خانم پیاده بشه.پلیس داره میاد.راننده اسنپ دید دنبال دردسر نمی گرده پیاده کرد و رفت.خانم بی حجاب شالی (انگار از توی کیفش در آورده بود و )روی شونه انداخته بود بعد از برخورد اولم تا بپوشونه خودش رو.اما هنوز آستین حلقه ای بود زیر یه تور.می رفت و ما هم دنبالش تا پلیس برسه.من و خانومم از توی ماشین و او از پیاده رو.رفت کوچه کناری و ما هم.باید ادب بشه تا پشت دستش رو داغ کنه این ریختی پاشو نذاره بیرون...
رفت داخل یک سوپری که اتفاقا رفیقه باهام.زدم کنار.دوباره تماس با پلیس:«ما اینجا ایستادیم تا مامورتون برسه»
مردی از داخل بقالی اومد سمت ماشینمون.از پنجره ماشین خطاب به من:«این خانم اومده می گه شما مزاحمش شدید.ما زنگ زدیم پلیس بیاد.»
_ عه؟اتفاقا ما هم زنگ زدیم و وایسادیم پلیس بیاد.پس وایسا تا بیاد ببین چی می شه.
(به قول خانومم:عجب مرد نادونیه که می گه من خانوم چادریم رونشوندم بغل داستم و راه افتادم دنبال دختر مردم.من با ریش و او با تاپ.و خانمم هم پیگیر ماجراست و نشسته ساکت پیشم😳)
مرد نادان دُمش را روی کولش گذاشت و راهش را کشید و رفت... تا مبادا پلیس سر برسد😜
«... و قَذَفَ فی قُلوبِهمُ الرُّعبَ...» سوره حشر
و خداوند ترس را در دل هایشان انداخت...
خانمم برای بار سوم با پلیس تماس گرفت و گفت به کلانتری مربوطه بگید اگر مامورتون به موقع نرسه به سامانه۱۹۷ خبر می دیم...
شاید یک ربع گذشته.ساعت۱۷ است حدودا...
زن داخل بقالی و ما در ماشین..
مرد دومی سمت ماشین ما آمد...
(ادامه دارد...)
@pasebanekhoda
خاطرات امر به معروف
با ماشین می رفتیم که دیدیم زنی با تاپ که یک تور مشکی روی آن انداخته در حال رفتن در پیاده رو هست.بعضی
ادامه:
مرد دوم آمد و از پنجره ماشین:«سلام!آقا من خودم توی وزارت اطلاعات کار می کنم.خودی ام.این زنه که با این سر ووضع اومده دیگه ادب شد.بسّشه.خوب کردی.ولی دیگه خیلی ترسیده و بیش از این نیازی نیست.ولش کن بره»
_ آخه زنگ زدیم پلیس بیاد...
رفت.
فکرنکنم مأموری بیاد.ولش کنم دیگه.همین هم دیگه عمرا دفعه بعد این جوری بیاد بیرون...
ماشینی که بقال براش اسنپ گرفت رسید.زن ناجور سوار شد و رفت و رها کردیم.رسیدم خونه.زنگیدم ۱۹۷😠.
«لطفا پس از شنیدن پیغام بوق بزنید»
_ چرا مأمور پلیس بعد حدود۱ربع نیامد؟😡
_ با شما تماس گرفته خواهد شد.
از طرف مرکز نظارت بر کلانتری ها زنگم زدند:
_ سروان ارجمندی هیستم.بفرمایید چه اتفاقی افتاده.
_ما یک ربع وایسادیم.کسی از کلانتری محل نیامد.از۸۰ملیون چند نفرشون نهی از منکر می کنند که چند نفرشون به پلیس زنگ می زنه؟و از اون ها چند نفرشون می ایسته تا پلیس بیاد_؟و چند نفر از اون ها وقتی می بینه پلیس نیومد با ۱۹۷ تماس می گیره؟لطفا یک برخورد محکمی بکنید با کلانتری مربوطه که تکرار نشه
_ اگه تمایل دارید حضوری بیاید تا۱ساعت دیگه ما اونجا هستیم.
باشه میام.
رفتم کلانتری محل.مسؤلش رو آوردند برای من توضیح بده چرا کوتاهی کرده اند.توضیحاتش قانعم نکرد.گویا تا به حال کسی از ما تا این اندازه از پلیس مطالبه نکرده بود که وقتی با موارد این چنینی برخورد می کنند سیریع و به موقع مأمور بفرستند.
سروان ارجمندی می گفت:«ما آزمایشی تماس می گیریم و جرم های مختلف رواعلام می کنیم و زمان می گیریم که ببینیم چقدر سریع مأمور میاد.»
گفتم:«برا جرایم مالی(سرقت موتور وماشین و...) کلانتری ها مأمور سریع می فرستند.چون اگر دیر بفرستند اون شاکی میاد و داد و بی داد می کنه که چرا مأمور نفرستادید ومال من رو برده اند و... اما جرایم بی صاحب_ برهنه بیرون آمدن یک زن یا حتی بی روسری بودنش _ چون اگر مأموری هم نفرستند کسی نمیاد فریاد بکشد که ای وای!حدود الهی را شل گرفتید و حرمت حکم قرآن شکسته شد و.. پلیس اکثرا خود را به دردسر نمی اندازد...😒
این ظیفه ما مردم رو زیاد می کنه که باید از پلیس مطالبه کنیم.هربار اگر تخلفی در حکم خدا دیدیم که با تذکر زبانی حل نشد مرحله بالاتر نهی از منکر را اتیان تکلیف کنیم که گزارش به مراجع ذی صلاح از جمله نیروی انتظامی است و در صورت شل عمل کردن و دیر جنبیدن کلانتری مربوطه با تماس با۱۹۷ و حتی اگر لازم است حضور در کلانتری به آن ها بفهمانیم مطالبه جدی در برخورد با مجرمین فرهنگی وجود دارد تا دفعه بعد محکم تر عمل کنند.سامانه۱۱۰صرفا یک مرکز اطلاع رسانی است که گزارشات مردم را فورا به کلانتری همان منطقه ابلاغ می کنند.در صورت عدم حضور مأمور یا دیر آمدن،مقصر آن کلانتری هست که ما موظفیم به طور جدی مؤاخذه کنیم آن کلانتری را که اهمیت نداده و پشت گوش انداخته اند.
یک کسی که سربازی اش در نیروی انتظامی بوده نقل می کرد که مشکل کم اقتدار شدن نیروی انتظامی عدم حمایت است.اگر مأموری برخورد محکمی با مفسد فرهنگی بکند،خوف دارد بعدا مؤاخذه شود که چرا چنین برخوردی کردی و تند رفتی و اگر هم ثمر خوبی دهد،کسی تشویقش نمی کند.نه از مقامات بالا دستی و نه از مردم.اقلا ما باید اگر مأموری را دیدیم که برای برخورد با مجرم فرهنگی انقلابی عمل کرد با رجوع که مقام بالا دستی تشویقش کنیم و انگیزه دهیمش.
@pasebanekhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وظیفه ما مطالبه از پلیس و تشویق مأموری است که انقلابی عمل کند تا همه مأمورین بدانند در صورت عمل کرد محکم تنها نخواهند ماند
@pasebanekhods
مهم
مهم
مهم
مهم
فقط تا یک زمانی است که توفیق نهی از منکر و اثر گذا ی ویژه آن در جامعه هست.زمانی محدود.نگذاریم زمانی برسد که زن های بی حجاب اصلا روسری همراهشان نمی آورند تا بشود گفت:«روسر ات را سرت کن یا درست کن.»
هنوز انداختن روسری برایشان یک کار ترسناک است و به خاطر ترسشان، یک تذکر ساده راحت اثر می کند.اقلا اگر بعضی مان هیچ جا تذکر نمی دهند،ساختار شکنان را تذکر دهیم.کسانی که دارند بی حجابی را چند قدم پیش می برند.با انداختن روسری روی شانه یا بیرون آوردن دختر نوجوان بالغ بدون روسری به اسم کم سن و سال بودن و...
اگر بدحجابی به بی حجابی تبدیل شود تا تاپ شلوارک و مینی ژوب و... پیش خواهد رفت.بدحجابی حدّ یقف داشت اما بی حجابی انتها ندارد.هر کس تذکر می دهد،در سالم نگه داشتن جامعه تا ابد سهیم می شود و باقیات الصالحاتی برای پس از مرگش باقی می گذارد.کما عده ای برای پیروزی انقلاب زحمت کشیدند و تا ابد هر اقتدار سپاه و هر پیروزی لبنان علیه دشمن و هر نجات مسلمان میانماری در نامه عملش ثبت می شود.کار کمی نیست حفظ حجاب در جامعه و سختی چندانی ندارد.اولش سخت است تذکر.با شروع،کار آسان می شود.اقلا از کسی که تذکر می دهد حمایت کنیم.اقلا دختربچه چادری،یا حتی جوان و نوجوان محجبه را تشویق کنیم.اگر جامعه به بی حجابی وارد شد،دیگر جمع کردنش به این سادگی نخواهد بود و در نامه عمل هرکس در نهی از منکر کوتاهی کرد،ثبت خواهد شد... پناه بر خدا
برداشتن روسری ها را شروع کرده اند.روز به روز دارد بیشتر می شود.اگر حجاب از همسر یا مادر خانواده ای رفت به سرعت ایمان از آن خانواده رخت می بندد.نسل آینده نابود خواهد شد.
خیال کنیم روز عاشورا است و باید به سپاه سیدالشهدا بپیوندیم.مگر آسان است؟اما چاره نیست.
بسم الله بگوییم و شروع کنیم...
دارد دیر می شود...
@pasebanekhoda
توی کتاب خونه بودم.🤓
گوشیم زنگ زد.اومدم بیرون و گوشی رو برداشتم:
_ سلام میثم جون!خوبی؟چه خبر؟😊
_ سلام...😔 خیلی دلم شکسته...😢 فقط زنگ زدم باهات درد دل کنم یه کم دلم باز بشه...😔
_ آخی...☹ چی شده مگه؟ گریه کن...گریه کن سبک شی😜😜
_ مسخره بازی در نیار...😒
_ چی شده؟
_ سوار موتور توی ترافیک مونده بودم... دیدم موتور کناری زنی که ترک شوهرشه روسریش افتاده...گفتم «خانوم روسریتون رو درست کنید» شوهرش خیلی بد باهام برخورد کرد... دلم خیلی گرفت...😔 گفتم کی رو دارم زنگش بزنم دلم وا شه... زدم بهت...
_ آخی...☺ غصه نخور برادرم. کسی که برای خدا قدم می گذاره سربلنده.مردم رو ولشون کن.بعضیا صبح تا شب اگه کسی ناموسشون رو از زیر و بم بر انداز و تماشا کنه و هر بهره کشی چشمی و تخیلات کثیف ذهنی ،ککشون نمی گزه.اصلا کک ندارن که بگزه.ولی اگه کسی تذکر محترمانه حجاب بده،رگ غیرتشون از جاییشون می زنه بیرون که الآن روی آنتن نمی تونم اسم بیارم...
_ آخه من اصلا خیال کردم خودش بی خبره که روسریش افتاده و اطلاع دادم بدونه😒
_ خب وقتی زنی مرد باهاش هست تذکر نده اینقدر موقعیت هست که نوبت به جاهای ریسک دار نمی رسه.زن ها رو برا نهی از منکر تنها گیر بنداز...😈😈😈 خصوصا نصف شبا توی کوچه های بن بست😂😂😂 (وای که چقدر من خبیثم😈)
من خودم اون زمان ها که اولش بود و ناشی تر بودم مورد تجاوز هم قرارگرفتم..😜😜 یه بار یه زنه حمله کرد بهم.منم که مقید بودم در هیچحالی نگاهش نکنم فقط تونستم فرار کنم...😎
الآن اونا از دستم فرار می کنند...😆
_ یه بار دیدم یه موتوری که زنش ترک موتور روسریش افتاده بود ایستادند تا از پلیس آدرس بپرسند. پلیسه هم هیچ تذکری نداد و آدرس گرفتند و رفتند.رفتم به پلیس گفتم: «چرا یه کلمه تذکر ندادی روسریش رو درست کنه.لباس پلیس هم تنته ناسلامتی» گفت:«زنش رو ندیدم...» جواب دادم:«چطور کمر بند ماشین رو که اینقدر باریکه از دور می بینید کی بسته و کی نبسته تا فرتی جریمه کنی... زن به این گندگی رو دو وجبیت بود ندیدی...؟🤨»
_ خخخخخخخخ😂 میثم! عجب جمله حکیمانه ای ازت خارج شد ! 🤪
@pasebanekhoda