🔴 *خاطره طنز جبهه:*
*من و عشقم المهدی*
زمان جنگ و تا سال ۱۳۶۸ و بعد از ارتحال حضرت امام، بنده بصورت رزمنده بسیجی در پادگان امام خمینی لشکر۳۳ المهدی استان فارس، در اهواز مانده بودم.
یروز نمیدونم برای چه کاری به دفتر واحد ادوات رفتم. آقای سیدحسینی (ایشان الان سردار و هنوز هم مشغول خدمت هستند) مرا دید و بهم گیر داد که جنگ تمام شده و همه باید به جهرم برگردن و دیگه هیچ بسیجی نباید پادگان امام اهواز بماند!.
من چون دوست داشتم توی لشکر المهدی بمانم به یه بهانهای از چنگش در رفتم و تا اینکه سال ۶۸یا ۶۹ (درست یادم نیست) بالاخره مجبور شدم برای ماندن در لشکر، اقدام به گرفتن دفترچه خدمت سربازی کنم و تحت عنوان سرباز، اونجا ماندم.
گمانم سال۷۰ یا ۶۹بود که دیگه لشکر کم کم داشت از اهواز به جهرم برمیگشت و من را هم به پادگان جهرم و خدمت آقای عبدالعظیم رحمانیان در پرسنلی مشمولین فرستادند.
چند وقت بعدش بخشنامه اعطای درجه به پاسدارن آمد و پاسداران را مجبور به ادامه تحصیل و اخذ مدرک دیپلم و رفتن به دوره های آموزشی کردند و خیلی از پاسداران و آقای رحمانیان هم به دوره رفت و کلید پرسنلی را به من داد. (زمان جنگ خیلی از جوانان و نوجوانان مدرسه و تحصیل را رها و به جبهه رفته بودند و مدرک دیپلم شان را نگرفته بودند. البته در جبهه واحدی بنام "مجتمع آموزشی رزمندگان" بود که معلمان به محصلین درس میدادند؛ اما خیلی از بچه ها بخاطر مشغله و مسئولیتها شون فرصت درس خواندن نداشتند)
همه کارها را خودم انجام میدادم و چون دیگه کسی به سربازها گیر نمیداد با موی کمی بلند و لباس بسیجی توی پادگان میگشتم.
الان یادم نیست فرمانده پادگان چهکسی بود و آیا او هم به دوره آموزشی رفت و فرمانده جدید آمد، یا خودش ماند و به دوره نرفت، اما نیروهای جدید پاسدار رسمی و افتخاری و سرباز از پادگان امام اهواز به پادگان جهرم آمدند.
آن فرمانده، من را درست نمیشناخت و توی راهرو مرا با لباس جدید بسیجی دید و گفت به اتاقم بیا.
من به اتاقش رفتم و گفت: "مگر شما توی تابلو اعلانات، بخشنامه را ندیدید و نخواندید که باید با لباس پاسدار رسمی باشید و دیگه نباید لباس غیررسمی بپوشید؟!"
منم که عاشق پوشیدن لباس سبز پاسداری بودم، از خدا خواسته و با لبخند گفتم چشم و از اتاق بیرون آمدم و رفتم لباسهای سبز آقای رحمانیان، که توی اتاق آویزان بود، را پوشیدم و با افتخار توی پادگان میگشتم و با همان لباس سبز هم به منزل و توی شهر میرفتم و کلی پز و به لباس سبز سپاه افتخار میکردم😅😂
چند روز بعد، همان فرمانده را دم درب دژبانی پادگان دیدم و درب را برایش باز کردم. ایشان تا من را دید با تعجب گفت: "برای چه تو اینجایی؟! مگر پرسنلی نیستی؟؟!"
گفتم: "آقا چون همه برای دوره آموزشی رفتهاند، هم پرسنلی و هم دژبانی دست من است"
گفت: "پس چرا سرباز دم درب نمیذاری و خودت درب را باز میکنی؟؟!"
منم که همه سربازهای جهرمی و شیرازی دوستم بودند و به خیلیها شون مرخصی داده بودم و گفته بودم تا عبدالعظیم نیستش بروید برای خودتون حال کنید😅😉، به فرمانده گفتم: "چشم آقا یه سرباز پیدا میکنم و اینجا میذارم و خودم به دفتر پرسنلی میروم"
فرمانده که ظاهرا از بیانضباطی من خوشش نیامده بود گفت: "به اتاقم بیا کارت دارم!"
او رفت و چند دقیقه بعد، من به اتاق فرمانده رفتم و گفت: "برو پروندهات را بیاور باهات کار دارم!"
من که کمی ترسیده بودم فوری رفتم اتاق پرسنلی مشمولین و پروندهام را از فایل بیرون آوردم و دو دستی تقدیم فرمانده کردم.
فرمانده یه نگاهای به ظاهر پرونده و یه نگاهای به من کرد و گفت: "این پرونده مشمولین را برای چه آوردی؟؟!"
جلد پرونده مشمولین با پرونده پاسداران افتخاری و رسمی فرق میکرد (الان یادم نیست، رنگ یا شکل جلدها با هم فرق داشت).
گفتم: "آقا خودتون فرمودید پروندهام را خدمت تون بیاورم!"
فرمانده باز با تعجب به پرونده نگاه کرد و دید درسته و پرونده بنام خودمه! گفت: "مگر تو پاسدار نیستی؟؟!!!"
گفتم: "نه آقا بنده سرباز وظیفه هستم"
تا گفتم سرباز هستم از جایش بصورت نیمخیز بلند شد و دستانش را روی میز گذاشت و گفت: "پس چرا تو لباس سپاه را پوشیدی؟؟!"
گفتم: "آقا خودتون چند روز پیش گفتید چرا لباس رسمی نمیپوشید!"
فرمانده آرام نشست و پروندهام را برگ زد و گفت: "من توی این چند سال چند بار تو را توی لشکر و پادگان امام اهواز و جبهه با لباس پلنگی دیدم فکر کردم پاسدار افتخاری هستی و بهت گفتم لباس رسمی بپوش"😬
خلاصه فرمانده با تعجب پروندهام را بررسی میکرد و منم از اینکه هر لحظه ممکنه لو بروم نگران بودم، که یهویی فرمانده با ناراحتی پرونده را بست و گفت برو بگو آقای فلانی بیادش!" (یادم نیست اسم کدام پاسدار را گفت).
آن آقا که آمد، فرمانده بهش گفت: "شما میدانستید این آقا پاسدار نیست و سرباز است؟!"
آن پاسدار گفت من میدانستم بسیجی است اما نمیدانستم سرباز است و تعجب هم کردم که چند روز است لباس سپاه پوشیده! با خودم گفتم این بنده خدا پاسدار بود و لباس بسیجی میپوشیده که کسی نداند پاسدار است!"😅
بیچاره آن پاسداره که ظاهرا خودش هم بسیجی و یا پاسدار افتخاری بود و تازه رسمی شده بود فکر کرده بود من از روی اخلاص و تواضع، لباس سبز پاسدار رسمی سپاه را نمیپوشیدم و با لباس بسیجی میگشتم.😂😂
این پاسداران، چون تازه از پادگان امام اهواز آمده بودند و بنده را در زمان رزمندگی و بسیجی دیده بودند، و چون من وقتی برای دوره آموزش خدمت سربازی به اردوگاه آموزشی شهید دستغیب اهواز رفته بودم و بعد از آموزشی هم چند ماه شلمچه مانده بودم و دیگه من را تا روزی که به پادگان جهرم نیامده بودند ندیده بودند فکر میکردند من جدیدا پاسدار شدم😂.
خلاصه پته ما روی آب افتاد و قرار شد جُل و پلاسم رو جمع کنم و از پادگان بروم!.
من با التماس از فرمانده میخواستم اجازه بدهد که چند ماه دیگه پادگان بمانم؛ اما او قبول نمیکرد!.
بهش گفتم: "آقا حداقل اجازه بدهید تا وقتی برادر رحمانیان از دوره آموزشی برمیگردند اینجا باشم و بعد کلید را تحویل ایشون بدهم و بروم!"
فرمانده با ناراحتی دستش را برای تحویل گرفتن کلید پرسنلی به طرفم دراز کرد و گفت: "کلید را بده به خودم و برو دنبال امضای تسویه حسابها!. مرد حسابی تو با این کارت داری ما را زیر سوال میبری!!"
من که از این حرفش ناراحت شدم، گفتم: "چه کاری؟! مگر من چکار کردم!؟ دلم خواست یه مدتی بمانم، همین!"
فرمانده تا دید ناراحت شدم با لبخند گفت: "برادر عزیز! ما اصلا حق نگهداشتن شما را نداشتیم و بخشنامه کسر خدمت رزمندگان بسیجی را در مورد تو رعایت نکردیم و الان نمیدانیم چطور برای تو کارت پایان خدمت صادر کنیم و تاریخش را چطور تنظیم کنیم که خودمون زیر سوال نرویم! تو چند ماهه از پادگان اهواز آمدی اینجا، در صورتی که بایستی همان موقع تسویه میکردی و کارت پایان خدمتت را همانجا میگرفتی و میرفتی دنبال کار و زندگیت!"
منم گفتم: "خب حالا بذارید چند ماه دیگه اینجا بمانم بعد خودم میرم تسویه میکنم!"😬😅
فرمانده به آن پاسدار دستور داد و گفت: "اصلا خودت همراهش برو فرم تسویه براش پر کن و امضاهاش را بگیر و از درب پادگان ردش کن بره خونه شون و اگر هم برگشت دیگه راهش ندید!"😂😅
از اتاق که بیرون آمدیم آن پاسدار بخاطر اینکه ناراحت نباشم، با خنده و لهجه شیرین جهرمی گفت: "آدی نادر! خدا ریشهات! تو مگه همو اَبِدانیوو که پادگان اهواز بودیم نیستی؟! نَپه چرا منهِ نمیشناسی؟! مِیگِمه! گاسَم تو گِنا هستی میخوای اینجا بمونی؟!"😂 (جهرمی ها "آقادایی" را منباب احترام و مخاطب قرار دادن، و بصورت مخفف و "آدی" میگویند. جمله "خدا ریشهات"، همون جمله "خدا بِکُشت"؛ و "نَپه چرا"، هم همون جمله سوالی "پس چرا" خودمونه. جهرمیها از کلمه "نَپه" زیاد استفاده میکنند. آنها به همه مهاجرین جنگی آبادانی و خرمشهری و اهوازی، "اَبِدانی"، یعنی "اهل آبادان و خوزستان" میگویند. "مِنه"= "من را". =میِگِمه"="بهت میگم؟!،میگما؟!". گاسَم=شاید،حتما". گِنا=دیوانه،خُلوچِل.)
خلاصه یک کارت پایان خدمت، که پشتش تاریخ چند ماه خدمت سربازی زده شده بود، به من دادن و هرکس کارت ما را میدید میگفت: "تو چرا فقط چند ماه خدمت سربازی رفتی؟! پارتی داشتی یا پول دادی؟!"😅😂
بعدها که به استخدام گمرک در آمدم، چون سابقه حضور داوطلبانه در جبهه را تحویل ندادم، کلی با آن کارت مشکل داشتم!، حتی همین دو سه سال پیش خانم قبادیان مسئول کارگزینی گمرک بندر امام خمینی(ره) من را خواست و گفت: "از تهران سوال کردن که چرا کارت پایان خدمت آقای نادرزمانی اینطوره و ۲سال خدمت نکرده؟! و تکلیف سنوات خدمتش چه میشه؟!"
من همین خاطره بالا را برای خانم قبادیان تعریف کردم، ایشان کلی خندیدن و گفتند: "خدا پدر اون فرمانده را بیامرزد که تو را از پادگان بیرون انداخت وگرنه تا حالا داشتی خدمت سربازی میکردی!😅😂"
خدا رو شکر با طرح "کارت جدید هوشمند پایان خدمت"، از دست اون کارت پایان خدمت قدیمی راحت شدم.😅
*یاد پادگانو فرماندههانو رزمندگانو شهدای لشکر۳۳ المهدی بخیر*
#فرهنگ_جبهه
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1781
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2401
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12771
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴 *خاطره طنز جبهه:*
*سر گاو توی خمره گیر کرد!*
یروز مشغول شلیک و پای قبضه خمپارهانداز ۸۱ میلی متری در شهرک دوئیجی عراق بودیم و دیدبان از پشت بیسیم، مرتب از ما درخواست شلیک گلوله خمپاره میکرد!.
ما هم طبق رسم و سنت بچه های جبهه و جنگ، با شلیک هر گلوله، نیمهای از این آیه: "ما رمیت اذ رمیت" را پشت بیسیم میگفتیم و گلوله خمپاره را در دهنه لوله قبضه خمپارهانداز میانداختیم و دیدبان هم وقتی گلوله را دریافت میکرد نیمه بعدی آیه را میگفت: "و لکن الله رمی"
(با خواندن قسمت اول این آیه، به دیدبان که در نزدیکی مواضع دشمن بود و با دوربین آنها را تحت نظر قرار میداد و مختصات جغرافیایی تجمع نیروها و ادوات و تجهیزات آنها را محاسبه و بر اساس آن با بیسیم به ما خبر میداد کدام نطقه را بکوبیم، اطلاع میدادیم که گلوله را داریم شلیک میکنیم، که او بتواند با دوربینش محل اصابت و انفجار گلوله خمپاره را ببیند و اگر دقیق به هدف زده باشیم مجددا شلیک کنیم و مواضع دشمن را زیر آتش بگیریم.
دیدبان هم با تلاوت قسمت دوم این آیه شریفه، به ما از آمادگی خودش برای دریافت و دیدزدن، اطلاع میداد.)
"متن کامل این آیه۱۷ سوره انفال که در مورد رزم و ضربت امام علی در جنگ بدر است: «فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لکِنَّ اللهَ قَتَلَهُمْ *وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمى* وَ لِیُبْلِیَ الْمُؤْمِنِینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللهَ سَمِیعٌ عَلِیم»؛ این شما نبودید که آنها را کشتید بلکه خداوند آنان را کشت! و [اى پیامبر] این تو نبودى که [خاک و سنگ به صورت آنها] انداختى بلکه خدا انداخت! و خدا میخواست به این وسیله امتحان خوبى از مؤمنان بگیرد. خداوند شنوا و دانا است."
خلاصه چند گلوله خمپاره که شلیک کردیم دیدیم یه گلوله از لوله قبضه خمپارهانداز خارج نشد! (گاهی اوقات چاشنی بعضی از گلوله ها خوب عمل نمیکرد و خرج و یا کیسه های باروت خمپاره را مشتعل و گلوله را از قبضه به بیرون پرتاب نمیکرد)
با خودم گفتم چکار کنم!؟ یه گلوله دیگه روی آن گلوله اولی در لوله قبضه انداختم به خیال اینکه گلوله دوم به گلوله اول فشار وارد کند و به سوزن قبضه ضربه بزند و هر دو گلوله شلیک شوند و از قبضه بیرون بروند!.
اما فایده نداشت و گلوله دوم هم توی قبضه گیر کرد و همانجا ماند!
بیسیم هم پشت سر هم صدا میزد: "میثم میثم! مثیم جان نخود شما نیامد!"
من هم نمیدونستم چی به بیسیم جواب بدم!
بالاخره مجبور شدم با شرمندگی تمام و با رمز بیسیمی گفتم: "سر گاو توی خمره گیر کرده"
از اون طرف بیسیم صدایی با لهجه جهرمی آمد: "کُدُوم گوو؟! گُوُسُولُهوو یا اُو گُوُ بُزُرگُوو؟!"
من که هم شرمنده بودم و هم خندهام گرفته بود جواب دادم: "گوساله اولی".
(سنگر ما دو خمپاره انداز ۸۱ و دو خمپاره انداز ۸۲ و دو خمپاره انداز ۱۲۰ میلی متری داشت. به خمارهانداز ۱۲۰ میلی متری، گاو بزرگ، به خمپاره انداز ۸۱ و ۸۲ هم گوساله اولی و گوساله دومی میگفتیم).
دیدبان تا متوجه قضیه شد گفت: "دست به گُوسُولُهوو نَزِنِیده!"
طولی نکشید که دیدم آقای کریمی، فرمانده مان که از بچه های جهرمی و پاسدار بود با موتورسکلت خودش رو به ما رساند.
ایشون خیلی با بچههای بسیجی و نیروها دوست و رفیق بود.
آقای کریمی همه بچه ها رو از قبضه دور کرد که اگر یوقت گلوله ها در لوله قبضه منفجر بشوند به کسی آسیبی نرسد و فقط خودش اونجا باشد!
من از بالای خاکریز محافظ و ترکشگیر دور قبضه خمپارهانداز داشتم نگاه میکردم ببینم آقای کریمی میخواهد چکار کند!
خیلی نگران دستهگلی که آب داده بودم و انفجار گلوله ها و شهادت آقای کریمی بودم!.
دیدم آقای کریمی بدون ترس و با شجاعت تمام و آرامش خاطر، لوله قبضه را بغل کرد و کمی آن را پیچاند و توپی ته لوله قبضه را از سینی نگاهدارنده جدا کرد و لوله را آرام وارانه و دو گلوله خمپاره را با احتیاط و آهسته از لوله قبضه به زمین انداخت!
کاری بسیار خطرناک که هر آن ممکن بود خمپاره منفجر و آقای کریمی تکه تکه شود!
آقای کریمی وقتی با موتور آمد، تا من را دید که از دستهگلی که آب دادم بودم شرمنده و خجالتزده و ناراحتم، با لبخندی که ظاهرا میخواست من ناراحت نباشم، با لهجه قشنگ خودش گفت: "نَپه چه کِردِی نادر اَبِدانی!!؟😂"
منم کمی خیالم راحت شد و با خنده و به شوخی گفتم: "آقا رکورد خمپاره پُرکنی رو شکستم! تا حالا کسی همزمان دو گلوله توی یک قبضه نینداخته و نتوانسته قبضه خمپاره را پُر کند!😅"
او هم خندید و گفت: "ناراحت نباش آدی! بچه ها سه گلوله هم همزمان انداخته اند و گیر کرده😂😂"
البته فکر نکنم کسی اینطور کاری را کرده بود و آقای کریمی این را گفت که من بیشتر از این خجالت نکشم و ناراحت نباشم.
از اون روز به بعد چون من دیگه فوت و فن خارج کردن گلوله های عمل نکرده، از قبضه خمپاره انداز را یاد گرفتم مزاحم آقای کریمی نشدیم.
#فرهنگ_جبهه
🔴متن شایعه:
" هندونه دانه هایش در تمام میوه پخش هست
اما خربزه و طالبی و بقیه ی میوه های خانواده ی melon دانه هایشان وسط یک جا جمع است.
چرا؟! چون دانه یا از تخم طالبی و خربزه و ... خاصیتی نداردو لازم نیست همراه میوه خورده شود؛ اما تخم هندوانه ویتامین B16دارد که در مابقی مواد غذایی یافت نمیشودو این ویتامین کمیاب، خاصیت اعجاب انگیز ضد سرطانی دارد.
خدا با قرار دادن تخم هندوانه بصورت نامنظم در داخل این میوه میخواست ما این تخم ها رو با شیرینی و گوارایی هندوانه میل کنیم تا هم لذت میوه ای خوش طعم رو درک کنیم هم به سرطان مبتلا نشویم. شایعه استفاده نکردن تخم هندوانه؛ زمانی در کشورهای جهان سوم پخش شد که داروی ضد سرطان فوق العاده گرانقیمت اسرائیلی وارد بازار شد.
جالبه بدانید یهودی های اسرائیل هندوانه را با تخمش میخورند...
دقیقا به همین خاطر که در اسرائیل کسی به سرطان مبتلا نمیشود.
در آخر واقعیتی تلخ...
هیچ بیماری به نام سرطان وجود خارجی نداردبلکه کمبود ویتامین B16هست.
تخم هندوانه خام و تازه ضدسرطان و سرشار ویتامین است..... "
🔵پاسخ شایعه:
1. ویتامینی به نام B16 نداریم !
ویتامینهای گروه B شامل تیامین (B1)، ریبوفلاوین (B2)، نیاسین (B3)، اسید پانتوتنیک (B5)، پیریدوکسین (B6)، بیوتین (B8)، فولات (B9) و کوبالامین (B12) میباشد.
https://goo.gl/dHBnDs
2. با این حال دی متیل گلیسین (DMG) یک ترکیب شیمیایی است که پس از کشف، ویتامین ب16 نام گرفت. برخلاف ادعای متن شایعه، دی متیل گلیسین یا همان ب16 در مواد غذایی متعددی از قبیل گوشت، لوبیا، دانه ها و غلات موجود است. هرچند ویتامین ب16 خواص مثبت بسیاری را دارا می باشد اما خاصیت ضدسرطانی بودن آن اثبات نگردیده. مطالعات تخصصی گوناگونی در مورد خاصیت ضدسرطانی این ترکیب انجام شده که بسیاری از آنها نشان از عدم تاثیر این ماده در درمان و یا پیشگیری از بیماری سرطان دارد.
http://url.faranama.co/5PcMq
3. توصیه خاصی برای مصرف مغز خام تخمه هندوانه نداریم اما از بین بردن كرم هاي معده و روده از تاثیرات آن اعلام شده است .
http://yon.ir/tokhme
4. تخمه هندوانه مواد مفیدی دارد اما فاقد ویتامین می باشد ! و علی رغم دارا بودن فواید مختلف ، از نظر علمی تاثیر اختصاصی ضدسرطان برای آن ارائه نشده است .
http://yon.ir/hendavane
5. برخلاف ادعای شایعه نه تنها در اسرائیل سرطان وجود دارد ، بلکه بعنوان مثال در سال 2011 در رتبه یازدهم دنیا در فراوانی سرطان قرار داشته است! و از سال 2000 شایع ترین علت مرگ در اسرائیل سرطان بوده و علت 40 درصد از آمار مرگ و میر، ابتلا به سرطان عنوان شده است.
https://goo.gl/By6Qwd
6. بیماری سرطان وجود دارد و در آن سلولهای غیر طبیعی به صورت کنترل نشده تکثیر یافته و می توانند بافتهای مجاور را درگیر کنند یا از طریق جریان خون یا لنف به سایر نقاط بدن گسترش یابند.
https://goo.gl/CYs76A
🖋شایعات
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1783
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2404
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12774
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴 خاطره طنز جبهه:
*منو ماهو شبنما*
نیروهای داوطلب مردمی را که تقسیم کردند من و دو نفر دیگر را به سنگر بچه های ارتش که در شلمچه مستقر بودند بردند. بین راه ما سه نفر با هم آشنا شدیم و قرار گذاشتیم پیش بچههای ارتش، از نظر نظم و انضباط و آموزش، خودمان را از آنها دستکم نگیریم که آنها روی ما حساب کنند و توان خود مان را نشان دهیم!.
وقتی به خط و سنگر بچه های ارتش رسیدیم، سربازان وظیفه ای که آنجا بودند انگار از آمدن ما خیلی خوش شان نیامد و از ما زیاد استقبال نکردند. ما هم بیخیال و بدون اینکه ناراحت بشویم منتظر دستور بودیم که ببینیم چکاری باید انجام دهیم.
یکی از سربازها که بهتر از بقیه، از ما استقبال کرده بود و ظاهرا مسئول و یا ارشد آنها بود سر صحبت را باز کرد و گفت خطِ اینجا با اینکه فاصله زیادی با خط عراقی ها ندارد اما خط خیلی شلوغی نیست و نسبت به جاهای دیگر آرامتر است و کمتر درگیری و تبادل آتش توپ و خمپاره است و بیشتر کار مان نگهبانی و کمین است.
او از ما پرسید: "تا حالا کمین رفتهاید؟!"
ما سه نفر که قرار بود چیزی کم نیاریم، با لبخند و سر تکاندن گفتیم: "آره".
او هم گفت: "چه خوب، امشب میتوانید نگهبانی و کمین بروید؟"
ما هم جواب مثبت دادیم و قرار شد ما سه نفر پست نگهبانی ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب را بعهده بگیریم.
ساعت ۱۰ شب، همان سرباز که پاسبخش بود آن دو نفر را به محل پست نگهبانی ها یشان فرستاد و من را هم با خودش به یک جایی که خیلی از آن سنگر اجتماعی دورتر و بقول خودش تقریبا ۲۰۰ متری خط عراقی ها بود برد.
با سکوت کامل و بصورت خمیده راه میرفتیم که عراقی ها متوجه تردد ما نشوند. به یک خاکریز کوتاه و یک گودال بسیار کوچک که دو سه ردیف گونی دور آن چیده شده بود رسیدیم و پاسبخش گفت: "اینجا خیلی مهم است و نباید بخوابی و باید کاملا حواست به اطراف و جلو باشد که یوقت نیروهای گشتی عراقی تو را نبینند و اگر نیروهای عراقی را دیدی با این تلفن قورباغهای که اینجاست زنگ بزن و به ما خبر بده و اصلا نباید تیراندازی و سر و صدا کنی که اینجا لو نرود! و مراقب سیمالماسی هم باش که دور گردنت نندازند!. دو ساعت دیگه خودم میآیم که پست را تعویض کنم". (تلفن قورباغهای= یک نوع تلفن صحرایی بود که با یک خط سیم دو رشتهای، از سنگر کمین به سنگر اجتماعی وصل بود و یک دستگیره هندلی داشت. سیم الماسی= یک رشته سیم نازک و تیز، که دو سر آن دسته چوبی یا پلاستیکی دارد و تقریبا مثل نانچیکو ورزشکاران است اما سیم آن از وسط دستهها رد شده است؛ نیرو های غواص و گشتی عراقی از آن برای خفهکردن و کشتن نیروی کمین استفاده میکردند. تیزی سیمالماسی باعث خفگی و یا بریده شدن حنجره و مسدود شدن شاهرگ گردن میشود و بعلت بریده و یا فشرده شدن حنجره، صدایی از گلو بیرون نمیآید و خون به مغز نمیرسد و بعد از چند ثانیه منجر به مرگ بی سر و صدا میشود.)
خلاصه پاسبخش از من دور شد و رفت. من با دقت به اطراف و خط عراقی ها نگاه میکردم و گه گاهی هم صداهایی از سمت عراقی ها بگوش میرسید اما همانطور که پاسبخش گفته بود خط خیلی آرام بود. همینطور که در گودال کمین نشسته بودم و اطراف را میپاییدم، چشمم به یک شیء که روی گونی سنگرم بود افتاد و آن را از گونی بیرون کشیدم دیدم یک قطعه مثل چراغ شبنما که روی دوچرخه و موتورسکلت نصب می کنند، اما با براقی بیشتری است و یک پایه میخی شکل هم دارد. از این قطعه خوشم آمد و مشغولش شدم و چون میخش تیز بود و نمیشد در جیبم بگذارم، در توری روی کلاهخُودم گذاشتمش و مثل کلاه کارگران معدن که چراغ دارند شد.
چند دقیقه بعدش کلاهخُود را بر سرم گذاشتم و سر و گردنم را از لبه خاکریز بالا بردم و به اطراف و خط عراقی ها نگاه میکردم که یهویی دیدم از سمت خط عراق چند تیر شلیک شد و منم فوری سرم را پایین آوردم و پشت خاکریز سنگرم قایم شدم!
صدای چندین تیراندازی بگوش آمد و قطع شد.
صدای تیراندازی که قطع شد مجددا سرم را بالا بردم که ببینم قضیه چه بود و چرا تیراندازی کردن و بعد زود قطع شد!؟
همینکه سرم را از خاکریز بالا بردم باز صدای تیراندازی شدیدتر از قبل که انگار ایندفه با دوشیکا تیراندازی میکردند و آتش دهنه اسلحه شون پیدا بود تیراندازی کردن و من هم فوری سرم را پایین آوردم ولی مطمئن بودم که عراقی ها من را ندیده اند اما کنجکاو شده بودم که بدانم آنها چرا یهویی شلیک کردند و بعد قطع کردند؟!
مجددا سرم را از خاکریز بالا کردم و سرکی کشیدم اما ایندفعه آتش شدیدتر شد و طولی نکشید که صدای فرود آمدن و منفجر شدن خمپاره در اطرافم بگوش رسید و خط شلوغ شد و از خط سمت چپم که نیروهای سپاه مستقر بودند شروع به تیراندازی و کوبیدن خط عراقی ها شد و بعد از آن بچه های ارتش از خط پشت سرم با ادوات شروع به آتش کردند!
گلوله های مینی کاتیوشای ارتش مثل صدای گربه که میو میو کند از بالای سرم رد میشد!
و منم که وسط دو خط آتش عراقی ها و نیروهای خودی بودم خودم را در گودال سنگر کمین چپانده بودم که تیر و ترکشی به من اصابت نکند!
همینطور که مثل مار خودم را در آن گودال کوچک سنگر پیچانده و خوابیده بودم با خودم گفتم مگر پاسبخش نگفت اینجا خط آرامی است! پس چرا الان اینطور خط شلوغ شد!!؟
در همین فکرها بودم که یهویی متوجه شدم که ای داد بیداد! نگو که نور ماه، که تقریبا شب مهتابی و نه تاریک تاریک و نه روشن روشن بود به آن شبنمایی که من روی کلاهخُودم گذاشته بودم، به طرف عراقی ها منعکس میشده و آنها به سمت این نور شلیک میکردند!😬
تبادل آتش بین عراقی ها و نیروهای ما نیم یا ۴۵ دقیقه طول کشید و با آتش ادوات و توپخانه ارتش که خط عراقی ها را بشدت میکوبیدند، آتش عراقی ها خاموش شد اما من دیگر جرات نکردم سرم را از خاکریز بالا ببرم!
تقریبا دو ساعت از پستم گذشته بود اما خبری از پاسبخش نشد!.
گوشی تلفن قورباغهای را برداشتم و شروع به هندل زدن کردم اما هیچ صدایی از آن طرف تلفن نمیآمد و نگو که سیم تلفن در بین راه بخاطر اصابت خمپاره و ترکش قطع شده بود!
چند ساعت گذشت و از پاسبخش خبری نشد که نشد!
سپیده زده شده بود و کم کم هوا داشت روشن میشد و چون قمقمه آب را با خودم نیاورده بودم با تیمم و پوتین و نشسته، و چون جایم برای رکوع و سجده تنگ بود بصورت اشاره و با کلوخی که با دست به پیشانیم می گذاشتم، به سمتی که احتمال میدادم و یقین نداشتم قبله باشد، نماز صبح را خواندم. از نحوه نمازم خندهام گرفته بود و با خودم گفتم نمازی که ما با وضو و رو به قبله و رکوع و سجده میخوانیم، در آن دنیا هیچ فایدهای برایمان نداره، چه رسد به این نمازی که الان به این صورت خواندم!😅 (یادم به فرمایش امام خمینی افتاد که گفته بودند زمان طاغوت که من را به تبعید می بردند اجازه ندادند از ماشین پیاده بشوم و وضو بگیرم! با تیمم و نشسته و در حین حرکت و پشت به قبله نماز صبح را خواندم! شاید همین دو رکعت نماز من مورد رضای خدا واقع شود.)
هوا کمی روشن شده بود و کم کم خوابم میآمد اما از پاسبخش خبری نشد و دنبالم نیامد!
با کلاه و بصورت همان چمباتمه توی آن سنگر کوچک خوابیدم و چشمانم را بستم و از خستگی بیداری دیشب و دیروز ظهر، فوری خوابم برد!
هنوز وقت زیادی نگذشته بود که با ضرباتی که به ران و پایم میخورد از خواب پریدم و فوری نشستم! چشمانم خوابآلود بود که یهویی دیدم یا حضرت عباس! یه هیکل گنده خمشده و سبیل کلفتِ ریش تیغ زده با عصبانیت و اخم کرده داره نگاهم میکنه!. برای یک لحظه فکر کردم عراقی است و من اسیر شدهام!.
اون آقا که شباهت زیادی به گروهبان گارسیای فیلم زورو داشت با عصبانیت و تعجب، و با صدای کلفت گفت: "شبنمای سنگر را چرا روی کلاهخُودت گذاشتی؟؟!".
از سنگر بیرون آمدم و پاسبخش را دیدم و هر سه نفر بصورت خمیده از پشت خاکریز به سمت سنگر اجتماعی رفتیم و پاسبخش با دستش سیم تلفن صحرایی را ردیابی میکرد که ببیند در کجا ترکش خورده و قطع شده است.
خلاصه وقتی به سنگر و پیش دوستان و سرباز ها رسیدیم و جریان شبنما را تعریف کردم همه کلی خندیدند و سربهسر گذاشتند😂😂🤣🤣
پاسبخش گفت وقتی خط شلوغ شد ما هم با تلفن به تو زنگ زدیم اما سیم قطع شده بود و صدا نمیآمد! دوستانت خواستند به سراغت بیایند اما چون آتش سنگین بود ما بهشون اجازه ندادیم!
آتش که تمام شد من به سمتت آمدم اما چون نور شبنما را ندیدم و هم دقیق نمیدانستم کجا هستی و هم اینکه آیا گشتیها کشتنت یا با خمپاره که حتما به سنگر خورده کشته شدی و گونیها و شبنما به طرف دیگری پرتاب شده باشند!، بخاطر همین برگشتم و با بیسیم به گروهبان گارسیا گزارش دادم و ایشان دستور دادند هوا که کمی روشنتر شد میرویم سراغش. (من تازه متوجه شده بودم که آن شبنما در حقیقت راهنمای پاسبخش در تاریکی شب به سمت سنگر کمین بوده!😅. سربازها هم به آن آقای هیکلی که شکم بزرگی هم داشت، گروهبان گارسیا می گفتند😬).
#فرهنگ_جبهه
راوی: نادرزمانی
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1784
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2405
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12775
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴 خاطره تلخ جبهه:
*ارتحال امام و اعزام به جبهه*
با حادثه تلخ پذیرش قطعنامه ۵۹۸
در تاریخ ۲۷ تیرماه سال ۱۳۶۷ جنگ تحمیلی حزب بعث عراق علیه ایران در تاریخ ۲۹ تیر ۱۳۶۷ بصورت رسمی پایان یافت و از آن تاریخ نیروهای داوطلب مردمی و بسیجی، کم کم از جبهه به شهرها و استانهای خود بازگشتند. حادثهای بسیار غمبار که کام رزمندگان را تا سالها تلخ نگهداشت!
حاج سید احمد خمینی و آقای توسلی از مسئولان دفتر، و خادم امام میگفتند: *"بعد از پذیرش قطعنامه 598 چند روز امام درست نمی توانستند راه بروند!. امام دیگر در جماران سخنرانی نکردند!.
دیگر خنده بر لب امام دیده نشد!.
امام تا دو روز بعد از پذیرش قطعنامه چیزی نخوردند!"* 😞
بعد از جنگ، در سال ۱۳۶۸ بنده نیز مثل همه رزمندگان دیگر، تصمیم به ادامه تحصل گرفته بودم و در حین اینکه در "مجتمع آموزشی رزمندگان*" درس میخواندم، خود را برای کنکور دانشگاه آماده میکردم. (*توضیح: مجتمع آموزشی رزمندگان= امتحانات شهريورماه 63 براي هفت هزار نفر از دانشآموزان هفت لشگر مستقر در خوزستان برگزار شد. نتيجه امتحانات بسيار بد بود. بيشتر دانشآموزان مردود شده بودند. عقيدتي _ سياسي سپاه يك سمينار براي بررسي دلايل كسب نتايج ضعيف دانشآموزان در امتحانات و راهكارهاي بهبود وضعيت تحصيلي آنها تشكيل داد. اقای محمدعلي پورابتهاج مسوول مجتمعهاي آموزشي رزمندگان در سالهاي دفاع مقدس، در آن سمينار علت اصلي اين وضع را نبود آموزش براي دانشآموزان در جبهه ميداند و پيشنهاد اعزام معلم به جبهه را مطرح ميكند. پيشنهادي كه به تاسيس مجتمعهاي آموزشي رزمندگان ميانجامد.)
سیزده خرداد، تلویزیون تصاویر حضرت امام در بیمارستان را نشان میداد و از مردم میخواست برای شفای حضرت امام دعا کنند. دو سه روزی بود که مردم در مساجد دست به دعا شده بودند و همه نگران حال حضرت امام بودند.
ساعتهای یازده، دوازده شب بود که تلویزیون هنوز تصاویر امام را نمایش میداد، پدرم گفت: "انگار خبری هست! این برنامهها عادی نیست! احتمالا امام فوت شده است! و نمیخواهند به مردم اطلاع دهند!". پدرم رادیو را روشن کرد بلکه اگر خبر جدیدی پیش آمده از رادیوهای کشورهای دیگر مطلع شود اما خبری نبود و کمی خیال ما راحتتر شد.
صبح(روز ۱۴خرداد)، طبق برنامه درسی که برای خودم تنظیم کرده بودم، ساعت ۶صبح مشغول درسخواندن بودم و مادرم در آشپزخانه مشغول آماده کردن صبحانه، و پدرم پای تلویزیون و رادیو، اخبار را پیگیری میکرد.
ساعت ۷ صبح که آقای حیاتی خبر ارتحال حضرت امام را اعلام کرد انگار بمبی در منزل ما منفجر شده باشد همه خواهر و برادرانم را با گریه مادرم از خواب پراند و همه به گریه و شیون و ناله و زاری مشغول شدیم که گویی یکی از اعضای خانواده خودمان از دنیا رفته باشد!
این حادثه بسیار بسیار تلخ آنقدر شُکآور بود که من گیج شده بودم و نمیدانستم بایستی چکار کنم!.
لباسم را عوض کردم و از خانه بیرون آمدم دیدم همسایگان ما که همه شان خانواده شهید و جانباز و رزمنده بودند گریهکنان به کوچه و بیرون آمدهاند!
اولین فکر که به ذهنم رسید این بود که درب منزل آقای احمد تقیزاده که از اقوام و همرزمان خودم بود بروم تا ببینم چکار باید بکنیم!
با احمد از منزلشان بیرون آمدیم که ببینیم در خیابان و مرکز شهر چه خبر است و چکار باید کرد!
تمام مردم به کوچه و خیابان ریخته بودند و ناله میزدند و گریه میکردند! انگار تمام زمین و آسمان و حتی در و دیوار و چوب و درخت و سنگ و آجر و هر چه در شهر میدیدی، ناله میزد!
ما هم همراه جمعیت به سمت حسینیه و مصلی نمازجمعه شهر رفتیم و در آنجا بچههای سپاه و بسیج و امت حزب الله جهرم جمع و عزاداری و قرآنخوانی و سینهزنی برقرار شد. در آنجا چند نفر از بچههای مهاجرین جنگی آبادانی و خرمشهری را دیدم که گریه و زاری میکردند، حتی کسانی را میدیدم که تا آن موقع اصلا با انقلاب و نظام نبودند و نسبت به خیلی از مسائل بیتفاوت بودند اما چنان برای حضرت امام اشک میریختند که انگار پدر خود را از دست داده باشند!. انگار فوت اما واقعا یک انقلاب عجیبی بپا کرده بود و همه را به سمت نظام ولایی سوق داده بود! (من بعد از فوت امام دیگر چنین حالات روحی را ندیدم تا روز تشییع سردار سلیمانی در اهواز!)
روز پانزده خرداد مجددا به مصلی و حسینیه رفتم. مردم انگار محرّم و عاشورا بپا شده باشد همه با لباس مشکی مشغول عزاداری شدند و حضرت آیتالله حاج حسین آیتاللهی امام جمعه فقید جهرم به سخنرانی پرداخت. (مردم جهرم یک احترام ویژه و خاص نسبت به خاندان جلیلالقدر آیتاللهی،و بالاخص به حاج سیدحسین آیتاللهی رضوانالله علیه داشتند. رابطه ایشان با بچه های جبهه و جنگ و رزمندگان بسیار عالی بود و در جبهه حضور پیدا، و سرکشی میکردند و ما را مورد لطف، مرحمت و مهر خود قرار میدادند و بچه ها هم واقعا از صمیم قلب ایشان را دوست داشتند و
به ایشان "آقا و حسین آقا" میگفتند. البته زمانی که حضرت امام خامنهای رئیس جمهور بودند و به جهرم تشریف آوردند و شهر جهرم را "دارالمومنین" نامیدند، در فرمایشی، آقای حاج سیدحسین آیتاللهی را "آیتالله" خطاب کردند و فرمونده بودند آقای آیتاللهی، سالهاست که به درجه اجتهاد رسیدهاند و ایشان آیتالله هستند.)
روز ۱۵خرداد، آیتالله آیتاللهی در سخنرانیش، فرمودند: " همانطور که از اخبار شنیدهاید الحمدلله دیروز آیت الله خامنهای بعنوان رهبر انقلاب معرفی شدند. من جهت بیعتِ شما مردم با آیت الله خامنه ای، دست راست خود را بعنوان دست آیتالله خامنهای، و دست چپم را بعنوان دست راست شما مردم، در دست آیتالله خامنهای میگذارم و صیغه بیعت را جاری میکنم" (ایشان هر دو دست خود را در هم فشرده و بالای سر خود گرفتند و صیغه عربی بیعت را خواندند).
ایشان در سخنرانی خود به مردم و سپاه پیشنهاد دادند که همه برای مراسم تشییع امام به تهران نروند و بلکه به سه گروه تقسیم شوند.؛ چون ممکن است صدامحسین مجددا حمله کند، یک عده به جبهه بروید؛ و چون ممکن است منافقینی در شهر اقدام و حرکتی انجام دهند، عدهای در شهر بمانید و مراقب شهر باشید؛ عدهای هم به تهران و مراسم بروید.
آن روز من از این هوشیاری و ذکاوت مرحوم آقای سیدحسین آیتاللهی که هم صیغه بیعت را خواندند و هم مردم را به سه گروه تقسیم کردند خیلی خوشم آمد و در دلم تحسین شان کردم اما واقعا نمیدانستم جزو کدام گروه باشم! از یکطرف چون هیچ وقت حضرت امام خمینی را از نزدیک ندیده بودم خیلی دوست داشتم به مراسم تشییع بروم؛ از طرف دیگر چون سال ۱۳۶۷ وقتی قطعنامه پذیرفته شده بود حزب بعث صدامحسین مجددا به ما حمله کرده بود، احتمال حمله مجدد عراق را میدادم و دوست داشتم باز هم به جبهه بروم؛ از طرف دیگر چون در عملیات مرصاد که منافقین در سال ۶۷ به ما حمله کرده بودند و حضور داشتم خیلی تمایل داشتم در شهر بمانم که اگر منافقین حرکتی علیه شهر و مردم انجام دهند مقابله کنیم.
بالاخره رفتن به جبهه را انتخاب کردم و روز ۱۶ خرداد از سپاه جهرم به جبهه اعزام شدیم و در مسیر و جاده و رستورانها اخبار و تصاویر مراسم تشییع امام را میدیدیم و گریه و ناله و عزاداری میکردیم!.
وقتی به جبهه رسیدیم واقعا احساس یتیمی و بیکسی میکردیم! اما همان صیغه بیعت با حضرت امام خامنه ای که مرحوم حضرت آیتالله آیتاللهی برایمان خوانده بود ما را تا حدودی تسکین میداد و احساس میکردیم خلا وجود حضرت امام خمینی با وجود حضرت امام خامنهای پر شده است و این موضوع ما را به آینده انقلاب و نظام امیدوار میکرد. (۱۸تیر۱۳۶۸ رزمندگان و مردم ولایی جهرم جهت بیعت با امام خامنه ای به تهران رفتند و آیتالله آیتاللهی همان صیغه را در محضر امام خامنهای تلاوت و مردم هم هر دو دست خود را به نشانه بیعت، در هم فشرده و بالای سر خود بردند).
*یاد حضرت امام خمینی و شهیدان و آیتالله آیتاللهی را گرامی میداریم*
#فرهنگ_جبهه
راوی: نادرزمانی
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1785
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2407
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12777
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بیعت رزمندگان و مردم، و قرائت صیغه بیعت در محضر امام خامنهای توسط مرحوم آیتالله حاج سیدحسین آیتاللهی امام جمعه فقید شهرستان جهرم در تاریخ ۱۸تیر ۱۳۶۸
🔴 شبهه:
چرا صداوسیما، حکومت و مردم ایران در مورد ناآرامیهای آمریکا اظهارنظر میکنند!!؟ به آنها چه ربطی دارد که در آمریکا چه میگذرد؟؟!
🔵پاسخ:
این تصاویر پایگاههای آمریکایی است که دورتادور کشور ما را گرفته است!، مسئولین آمریکایی در بحرانهای ایران به فارسی توییت میزنند! و هر سال با پول هنگفتی رسانههای فارسی زبان را بر علیه ایران شارژ میکنند!، هرساله سرویس های جاسوسی آمریکا هزینه های زیادی برای ایجاد آشوب و اغتشاش در ایران میکنند!. تمام معادلات منطقهای و اقتصادی را طوری برنامهریزی میکنند که ایران را تحت فشار قرار دهند!، ولی چطور ما حق نداریم در مورد آنها حتی حرف بزنیم!؟
#آمریکا
#افول_آمریکا
#اعتراضات_سراسری_آمریکا
🖋آنتی شبهه
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1786
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2410
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12780
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴متن شایعه:
متأسفانه دیروز دختری ۶ ساله در یکی از بیمارستان های تهران فوت شد و علت مرگ وی مصرف شیر با برند میهن بوده که ماه قبل وزیر محترم بهداشت در تلویزیون اعلام کرد فعلاً از لبنیات استفاده نکنید به دلیل وجود ویروسی ناشناخته که علامت آن ۳ روز تب و سپس فوت شخص می باشد.
امروز از طرف وزارت بهداشت نامه ای به تمام بیمارستان ها از جمله بیمارستان محک زده شد و از تمام پرسنل بیمارستان ها خواسته شده اطلاع رسانی کنند. لطفاً فعلاً تا اطلاع ثانوی از مصرف اقلام زیر خودداری شود.1-انواع لبنیات میهن .2. انواع بستنی میهن و دیگر محصولات این شرکت. بستنی میهن با طعم انبه جدا خود داری کنید لطفاً انتشار دهید تا مردم با خبر شوند .
توجه توجه توجه توجه توجه توجه... حتماً بخونيد
خیلی مهم و خیلی فوری..
دکتر چاووش زاده رییس بیمارستان خاتم الانبیا درخواست اطلاع رسانی فوری به مردم ایران را دارد...
به اطلاع تمام هموطنان عزیز برسانید که تا اطلاع ثانوی از خوردن شیر خرما و شیر انبه وشیر طالبی. با هر نوع مدل جدا خودداری کنید.
این محصولات حاوی ماده شیمیایی اُکسالات آمونیوم هستند که مستقیماً و به سرعت بر روی سیستم عصبی اثر گذاشته و منجر به فلج شدن و مرگ فرد خواهد شد.
تاکنون بیش از ده مورد به بیمارستان امام رضا ارجاع داده شده است.
خواهشمندیم تا می توانید به نزدیکان خود اطلاع دهید.
کپی اجباری
⛔ سرهنگ محمدی
اطلاعات ناجا ۰۹۱....
اینو تو هرچی گروهستین پخش کنید
خواهشا اطلاع رسانی کنید تا همه مردم بفهمند..واقعا خیلی خطریه...هشدار جدی جدی جدی
🔵پاسخ:
اینگونه شایعات هر از گاهی در فضای مجازی جهت ایجاد رعب و وحشت در عموم مردم منتشر میشود. فقط اسامی و سن و سال و تعداد نفرات فوت شده و نام کالا تغییر میکند!
✅نکات شاذ که کذب بودن مطلب را مشخص میکند:
1️⃣موضوع شایعه کاملا بی ربط با تخصص بیمارستان «محک» میباشد!
2️⃣مطمئناً برای همچین مورد خاصی از بیمارستانها برای اطلاع رسانی استفاده نمیشود و معمولا از جراید و رسانه های پر مخاطب برای اینگونه اطلاع رسانی های مهم استفاده میشود!
3️⃣جستجو های انجام شده هیچ منبعی معتبری را برای این شایعه مشخص نکرد؛ کما اینکه در خود متن شایعه نیز هیچ منبع معتبری ذکر نشده!.
4️⃣ رییس کدام بیمارستان خاتم الانبیا و در کدام شهر به شما اطلاع داده است؟!!
5️⃣ بایستی توجه داشت که رئیس یک بیمارستان!(منبع مبهم در متن شایعه)، منبعی برای اطلاع رسانی در خصوص تهدیدات امنیتی یا مسمومیتها نیست!
6️⃣ این موارد در صورت صحت، توسط دستگاههای امنیتی کشور و یا وزارت بهداشت اطلاع رسانی می شود.
7️⃣اطلاع رسانی رسمی در کشور از طریق صدا و سیما و جراید صورت می پذیرد، نه از طریق شبکه های اجتماعی و در فضای مجازی!
✅نکته مهمی که حتما حتما باید در گروهها و فضای مجازی به آن توجه ویژه نمود این است که همه اعضا و افراد گروهها و کانالها که اینگونه متنهای شایعه و شبهه را دریافت میکنند بلافاصله از شخص ارسال کننده بخواهند که منبع معتبر آن مطلب را ارائه کند! در صورت عدم ارائه منبع معتبر، بشدت از آن شخص خواسته شود از ارسال اینگونه مطالب خودداری نماید! و در صورت عدم رعایت این موضوع، به هر نحو ممکن و شایسته، با آن شخص برخورد شود که انشاءالله این بیفرهنگی "ارسال مطلب، بدون دقت و تحقیق" از فضای مجازی و جامعه ریشهکن گردد؛ چرا که ارسال و بازنشر شایعات و شبهات در حقیقت کمکرسانی و مساعدت به دشمنان، در تشویش اذهان عمومی و ایجاد اضطراب و دلنگرانی در بین مردم و جامعه است.
🖋پاسخ به شایعات و شبهات
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1787
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2411
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12781
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴 *جاسوس سیا و عامل جمعآوری اطلاعات محل استقرار شهید سلیمانی به اعدام محکوم شد*
سخنگوی قوه قضاییه:
🔹اولا بگویم که آمریکاییها و رژیم غاصب صهیونیست تلاش می کنند برای جاسوسی اما نیروها و سربازان گمنام امام زمان فعالیت این گروهها را مورد بررسی قرار میدهند و اجازه تحرکات به این افراد نمیدهند.
🔹اخیرا سید «محمود موسوی مجد» عامل جمعآوری اطلاعات محل استقرار شهید سلیمانی که هم به سرویس موساد و هم سرویس سیا وصل شده بود و در قبال دلار در حوزه های امنیتی و نیروهای مسلح جاسوسی می کرد دستگیر شد.
🔹این فرد با حکم دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد که حکم در دیوان عالی کشور تایید شد و این حکم به زودی اجرا خواهد شد تا اربابان این افراد ببینند که نتیجه این خیانت ها چیست.
سخنگوی قوه قضائیه گفت: سیدمحمود موسوی مجد که هم به موساد و هم سیا وصل بود و در قبال اخذ دلار، برای آنها در حوزههای امنیتی و نیروهای مسلح از نجمله سپاه قدس و محل استقرار ترددهای سردار سلیمانی اطلاعاتی را جمعآوری کرده بود با حکم دادگاه انقلاب به اعدام محکوم شد.
وی ادامه داد: شعبه 19 دیوانعالی این حکم را تأیید کرد و به زودی اجرا میشود.
🖋خبرگزاری تسنیم
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1788
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2412
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12782
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴 *من و خاطرات جبهه:*
*علت انتشار خاطراتم:*
*بعضی از دوستان و آشنایان از بنده سوال میکنند: چرا خاطرات جبهه خودتان را بعد از گذشت بیش از ۳۰ سال از پایان جنگ، منتشر میکنید؟!*
🔵پاسخ:
خدمت این عزیزان عرض میکنم که تعریف و نشر این خاطرات، یک موضوع جدیدی نیست و بنده در زمان جنگ و بعد از جنگ نیز بارها و بارها اینگونه خاطرات را هم نوشته ام و هم در اجتماعات و جلسات و فرصتهایی که در اختیارم قرار گرفته، چه بصورت اختصاصی و چه بصورت گروهی خدمت دیگران تقدیم کرده ام:
1⃣بنده زمان جنگ، دفترچه ای داشتم که وقایع روز را هر چه بود، حتی تفریح و گشت و گذار، و یا انفجارات، شهادت دوستان، جابجایی ها، بازگشت به اهواز، برگشت از جبهه و رفتن به منزل، پذیرش قطعنامه، و خلاصه همه موضوعات را در آن، با قید تاریخ و ساعت و جزئیات، یادداشت میکردم و این دفتر را سالهای بعد از جنگ، در اختیار روح الله زمانی، پسر ارشدم قرار دادم و ایشان از خواندن آن خاطرات لذت میبردند و برای دیگران نیز تعریف میکردند. (پسرم دفتر خاطراتم را متاسفانه گم کردند و بنده اسامی بعضی از دوستان و همرزمان و مناطق و ...، و نیز تاریخ و زمان دقیق وقایع را بیاد نمیآورم).
2⃣بنده بعد از جنگ و اتمام خدمت سربازی و برگشت به خرمشهر، بلافاصله در بسیج عضو شدم و چون آن زمان حوزه بسیج خرمشهر هیچ پایگاه مقاومت شهری نداشت(بعلت موقعیت جنگی و عدم بازگشت همه مردم به شهر)، و خودِ حوزه نیز در مسجد امام رضا علیه السلام واقع در کوی طالقانی مستقر بود، با توجه به اینکه منزل مان در نزدیکی مسجد امام علی ابن ابیطالب علیه السلام قرار داشت و این مسجد توسط اهالی شهرستان لامِرد و علامرودشت و مُهر استان فارس، که از اقوام و فامیلهای بنده بودند(اجداد و پدر و مادر بنده متولد علامرودشت و بزرگ شده خرمشهر بودند)، ساخته و مدیریت میشد، پیشنهاد افتتاح پایگاه مقاومت در این مسجد را به فرمانده سپاه خرمشهر داده و طولی نکشید که در سال ۱۳۷۰ پایگاه مسجد امام علی افتتاح و بعد از آن پایگاه مسجد امام رضا نیز با نقل مکان حوزه به سپاه خرمشهر، افتتاح شد و از همان سال شروع به جذب نیرو و آموزش و فعالیت نمودیم و در خلال برنامه های این پایگاه، و نیز ستاد امر به معروف خرمشهر که در سال ۱۳۷۲ راهاندازی شد، و در کلیه فعالیتهای فرهنگی و رزمی و غیره که تا سال ۱۳۷۶ که در خرمشهر زندگی میکردم، به نقل این خاطرات برای عزیزان پایگاه بسیج و "محبین حزب الله"، و راهیان نور میپرداختم. (محبین حزب الله را در سال ۱۳۷۳ و تحت تاثیر روحیات انقلابی و ولایی حضرت آیت الله سید ابوالحسن نوری، امام جمعه فقید خرمشهر، در مسجد امام علی ایجاد کردیم).
در همان سالها در مناطق شلمچه، اروندکنار، کوی آریا و لب شط اروند(مرز آبی که زمان جنگ در اختیار لشکر۳۳ المهدی جهرم بود و در حال حاضر مقر یادمان علقمه این لشکر است) و دیگر مناطق عملیاتی، روایتگر خاطرات بودم.
3⃣از سال ۱۳۷۳ تا ۱۳۷۶ که دانشجوی دانشکده امور اقتصادی و دارایی دانشگاه تهران و عضو بسیج و انصار حزب الله تهران بودم، خاطراتم را هم بصورت خصوصی(برای آقای مسعود دهنمکی که آن زمان دانشجو بودند و هنوز اقدام به فیلمسازی نکرده بودند. برای آقای محتشمپور، مدیر مسئول محترم نشریه یالثارات الحسین. برای آقای حجت الاسلام کمیل کاوه، مدیرمسئول محترم فعلی نشریه عبرتهای عاشورا. و برای دیگر دوستان عضو انصار حزب الله مثل مرحوم حاج بخشی"حاج صلواتی جبههها". و دیگر دوستان)، و هم بصورت عمومی(گردهمایی و تجمعات و جلسات و مراسمات بسیج دانشکده تهران) تعریف کردهام.
4⃣از سال ۱۳۷۶ که محل کارم از گمرک فرودگاه مهرآباد به گمرک بندر امام خمینی انتقال پیدا کرد نیز بلافاصله پیشنهاد افتتاح پایگاه مقاومت گمرک را به حوزه بسیج بندر امام و سپاه ماهشهر تقدیم نمودم و سال ۱۳۷۷ که پایگاه بسیج گمرک افتتاح شد، بیاد لشکر۳۳ المهدی، پیشنهاد طرح تشکیل و افتتاح "مجتمع فرهنگی مذهبی المهدی" را تقدیم حضرت حجت الاسلام حاج آقای تابش، امامجمعه معزز بندر امام خمینی و سپاه ماهشهر نموده، و پایگاههای بسیج ابوذر(ویژه برادران بسیج شهری)، حضرت نرجس(ویژه بسیج خواهران)، مهد قرآن نورالمهدی(با کمک خانم مکوندی نماینده مکتب القرآن قم در ماهشهر)، باشگاه ورزشی(باکمک برادران و خواهران مربی و ورزشکار)، هیات "محبین انصار المهدی"(متشکل از کارکنان و خانواده های بسیجیان اداره گمرک و بسیجیان شهری و مردم)، را با کمک و مساعدت امام جمعه و فرمانده سپاه و مدیران گمرک و افراد خیر، در "حسینیه المهدی"، ایجاد و طی جلسات و اردوهای مناطق جنگی و درون استانی و مراسمات و کلاسهای طرح صالحین، بارها و بارها این خاطرات را برای عزیزان نقل کردهام.
5⃣از سال ۱۳۸۰ چند مطلب و خاطره را در اینترنت منتشر کردم:
*"گمنامترین سردار" (سردار بی سر شهید خلیل مطهرنیا):*
http://www.velayatmadaran.loxblog.com/post/5629/%DA%AF%D9%85%D9%86%D8%A7%D9%85%20%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86%20%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1%D8%8C%20%D8%AD%D8%A7%D8%AC%20%D8%AE%D9%84%DB%8C%D9%84%20%D9%85%D8%B7%D9%87%D8%B1%D9%86%DB%8C%D8%A7.htm
*شهید رحیم صحرائیان، اولین شهید جهرم:*
http://www.ansaroshohadajahroom.blogfa.com/post/214
*سرهنگ جانباز، شیرزاد پیرمرادی به همرزمان شهیدش پیوست:*
http://velayatmadaran.loxblog.com/post/1825/%D9%87%D9%85%D8%B1%D8%B2%D9%85%20%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF%20%D8%AC%D9%87%D8%A7%D9%86%20%D8%A2%D8%B1%D8%A7%20%D8%A8%D9%87%20%D8%A7%D9%88%20%D9%BE%DB%8C%D9%88%D8%B3%D8%AA.htm
6⃣اما در ماه مبارک رمضان امسال(۱۳۹۹) به مناسبت سالروز شهادت دوست و همرزم عزیزم شهید یوسف عبدی، و جانبازی فرمانده بزرگوارم جناب آقای نوروزعلی کریمی، که مصادف با ایّام ضربت خوردن و شهادت حضرت امام علی علیه السلام بود، بنده خاطره ای از آن روز را در وبلاگ و کانال شخصی، و گروه های واتس آپ منتشر کردم:👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1759
چند روز پس از انتشار خاطره شهادت یوسف عبدی، آقای مسعود ذبایحی، فرمانده محترم گردان امام حسین لشکر۳۳ المهدی، پرسان پرسان شماره موبایل بنده را پیدا و طی تماس تلفنی، پیشنهاد عضویت در گروه واتس آپ واحد ادوات لشکر۳۳ المهدی، و ارسال خاطرات و مطالب به آن گروه را دادند.
بنده نیز که بعد از ۳۰ و چند سال صدای ایشان را شنیده و بسیار خوشحال شده بودم به عضویت گروه واتس آپ ایشان در آمده و دیگر همرزمان و دوستان و رفیقان زمان جنگ را در آن گروه پیدا و به تجدید خاطرات و یاد دفاع مقدس و شهدا و همرزمان پرداختیم. (شاید در فرصتهای بعدی آن خاطرات را نیز در گروه ها و وبلاگ و کانالهای شخصیم منتشر کنم).
چون علاوه بر جناب آقای ذبایحی و دیگر دوستان، حضرت حجت الاسلام حاج آقای تابش، امام جمعه محترم بندر امام، و جناب حاج آقای مرتضی رستمبیگی، مسئول محترم و رئیس هیات امناء حسینیه المهدی(عج)، خاطرات بنده را مطالعه و تشویق به نوشتن و انتشار نمودند، تصمیم گرفتم مجددا خاطراتم را نوشته و تقدیم شما بزرگواران نمایم.
*البته بنده کاملا به این نکته واقف هستم که خاطراتم در مقابل اقیانوس ژرف و بیکران خاطرات رزمندگان مخلص و ولایی، ذرهای بیش نیست.*
لینک همه خاطرات بنده:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/category/6
🖋نادرزمانی
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1789
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2413
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12783
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴شبهه:
مسجدی کنار مشروب فروشی قرار داشت و امام جماعت آن مسجد درخطبه هایش هر روز دعا می کرد : “خداوندا زلزله ای بفرست تا این میخانه ویران شود .”
روزی زلزله آمد و دیوار مسجد روی میخانه فرو ریخت . و می خانه ویران شد . صاحب میخانه نزد امام جماعت رفت و گفت : “تو دعا کردی میخانه من ویران شود پس باید خسارتش را بدهی !”
امام جماعت گفت : “مگر دیوانه شدی ! مگر می شود با دعای من زلزله بیاید و میخانه ات خراب شود !”
پس هر دو به نزد قاضی رفتند . قاضی با شنیدن ماجرا گفت : “در عجبم که صاحب میخانه به خدای تو ایمان دارد ، ولی تو که امام جماعت هستی به خدای خود ایمان نداری ! ! !”
صادق هدایت
🔵پاسخ:
🔸🔸وقتی نگارنده یک متن، کافری مثل صادق هدایت باشد، قابل پیش بینی است که داستانش را به سمتی ببرد تا تفکرات الحادیش را ثابت کند، معلوم است که او متدین را دروغگو و فریب کار و گناه کار را بهتر و صادقتر نشان میدهد، مسلم است که او حوادث و رخدادها را غیر حکیمانه، بی منطق و غیرخدایی جلوه می دهد، بدیهی است که روحانی را طوری نشان می دهد که اگر پای پول به میان باشد از اعتقاداتش دست بر میدارد، او حتی نمی داند که امام جماعت هر روز خطبه نمی خواند، اما اقتضای داستانش این است که کلمات را به نحوی کنار هم ردیف کند تا بی خدایی، بی دینی و پوچی را ترویج کند.!!
🔹🔹مسلماً اگر او یک فرد ملحد و ضد دین نبود می توانست مسیر داستانش را به نحوی دیگر به پیش ببرد، مثلا این که روحانی مشروب فروش را از کار زشتش آگاه کند و کمک کند تا شغلش را عوض نماید، یا بنویسد که روحانی مشروب فروش را قانع کرد تا محل مشروب فروشیش را عوض کند، یا این که برای خرابی مشروب فروشی بلایی با ویرانگری زلزه طلب نکند، یا طوری مشروب فروشی را خراب نکند که مسجد روی آن افتاده باشد، یا می توانست در پاسخ به شکایت #مشروب فروش از زبان روحانی بخواهد تا به جای شکایت از وی، از خدای وی که مشروب فروشیش را خراب کرده شکایت کند و یا از او بخواهد که او هم علیه روحانی نفرین کند تا تلافی کرده باشد.
🔺ولی وقتی ذهنی دچار غرض و مرض باشد، دکان مشروب فروشی را کنار #مسجد تأسیس می کند! برای روحانی هر روز خطبه تصور می کند! دعای هر خطبه را زلزله می نویسد! زلزله اش را طوری حادث میکند که مسجد به جای این که صاف بیفتر دقیقا برود و روی مشروب فروشی بیفتد! و روحانیش را هم در پاسخگویی به شکایت مشروب فروش، آدمی بی عقل، کم هوش و دروغگو به تصویر بکشد! و این در حالی است که آن چه خداوند در عالم واقع محقق می کند حکیمانه و در جهت هدایت و تجلی ربوبیت وی و تربیت و آزمایش خلق است نه پوچ و بی هدف و عبس!
✔️مسلماً اگر صادق هدایت عالم خلقت را پوچ و بی هدف و اموراتش را غیر حکیمانه نمی دانست در نهایت دست به خودکشی برای پایان دادن به حیات بی ارزشش نمیزد، یقیناً اگر تفکرات #صادق_هدایت ، صادقانه و در مسیر هدایت بود، او را به ورطه خودکشی و پوچی نمی رساند و یقیناً ترویج چنین داستان ها و شبهاتی تنها در جهت گمراهی و بی ایمانی و پوچی افراد و جامعه و گناهی نابخشودنی است و معلوم است که چنین افرادی برای فرار از حقایق زندگی و در برابر تعارض های ذهنی شان، یا باید به مشروب پناه ببرند و یا به خودکشی و این است عاقبت کفر و عناد.
🖋آنتی شبهه
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1790
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2415
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12785
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴متن شبهه:
از 22 خرداد تا 22 تیر، "ماه حزیران" است. این ماه یکم سنگین است "مثل ماه صفر است"
توضیحاتش در صفحه 518 مفاتیح آمده
سعی کنید هر روز صدقه بدید و هر روز دعای "یا من تحل" صفحه 213 را چند بار بخوانید و چهار قل و آیه الکرسی را فراموش نکنید.
🔵پاسخ شبهه:
1. ماه حزیران از جمله ماههای رومی است و ماههای رومی، مانند ماههای تقویم کشور خود ما، ماههایی شمسی هستند لذا در هر سال، این ماه، زمان ثابتی دارد.
2. سفارش به انجام حجامت در این ماه بر اساس حدیثی است که در کتاب مکارمالاخلاق از امام موسی کاظم یا امام هادی علیهما السّلام وارد شده است:
عَنْ أَبِیالْحَسَنِ علیه السّلام قَالَ: لَاتَدَعِ الْحِجَامَةَ فِی سَبْعٍ مِنْ حَزِیرَانَ فَإِنْ فَاتَکَ فَلِأَرْبَعَ عَشْرَةَ؛ "از حجامت در روز هفتم حزیران فروگذار مکن؛ اگر نتوانستی، روز چهاردهم (حجامت کن)." (طبرسى، حسنبن فضل، مکارم الاخلاق ــ قم، چاپ: چهارم، 1412ق / 1370ش.)
مرحوم مجلسی در زادالمعاد روایتی مشابه را از امام صادق علیه السلام نقل کرده که مضمون آن با روایت مکارم الاخلاق کمی تفاوت دارد:
وَ رُوِیَ عَنِ الْإِمَامِ الصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلَامُ: احْتَجِمْ فِی السَّابِعِ مِنْ حَزِیرَانَ، فَإِنْ لَمْیَتَیَسَّرْ فَفِی الرَّابِعِ عَشَرَ؛ "در روز هفتم حزیران حجامت کن و اگر امکانپذیر نشد، روز چهاردهم (حجامت کن)". (مجلسى، محمدباقربن محمدتقى، زاد المعاد ــ مفتاح الجنان، بیروت، چاپ: اول، 1423ق، ص331)
از آنجا که مرحوم مجلسی در بحارالانوار فقط روایت مکارم الاخلاق را آورده، احتمالاً نقل زادالمعاد هم همان نقل مکارم الاخلاق است.
3. در مورد این روایت چند نکته قابل ذکر است:
الف ــ هر دو روایت در کتابهای مکارمالاخلاق و زادالمعاد سند ندارند و از نظر مضمون نیز، روایت، شاهدی ندارد؛ هرچند بهصرف نبود سند و غرابت متن روایت نمیتوان مضمون روایت را انکار کرد.
ب ــ از آنجا که در تطبیق ماههای رومی در زمان اهل بیت علیهم السّلام همچنین در مورد ماههای باستانی اختلافات فراوانی وجود دارد، نمیتوان آنچه را در تقویمهای نجومی فعلی وجود دارد معتبر شمرد.
مرحوم مجلسی هم بحث مفصلی در این زمینه دارند که چون بارها در نحوه کبیسهگیری تغییرات قابل توجهی در زیجهای مختلف صورت گرفته، معلوم نیست ماههای شمسی و رومی وارده در روایات با آنچه امروزه مرسوم است، تطابق داشته باشد مثلاً امروزه در برخی از کشورها، حزیران را مطابق ژوئن میدانند بنابراین حزیران 10 روز جلو میافتد یا برخی نیسان را مطابق برج حمل قرار میدهند که در این صورت حزیران یک ماه زودتر خواهد بود و ... .
با توجه به این امور نمیتوانیم روایت را با هفتم حزیران فعلی بهطور یقینی همزمان قلمداد کنیم.
4. چنانچه واضح است این حدیث بر اهمّیت انجام حجامت در یکی از این دو روز تأکید دارد اما هیچ قرینهای که نشان دهد این دو روز، بهترین روزها برای انجام حجامت هستند در این حدیث وجود ندارد.
5. اینکه عدّهای میگویند حجامت در این دو روز درمان بیماریهای یک سال است و این گفته را به امام معصوم علیه السّلام نسبت میدهند، خطا است؛ چنانکه در متن روایت حزیران هم چنین نکتهای ذکر نشده است؛ طبق روایات شریف، حجامت در روزهای سهشنبهای که مصادف با 17، 19 یا 21 ماههای قمری هستند و نیز حجامت در نخستین سهشنبه ماه آذار رومی دارای چنین خاصیتی است.
6. این حدیث، روز هفتم حزیران را بهعنوان روز اصلی و روز چهاردهم را بهعنوان جایگزین برای کسانی که موفق به حجامت در روز هفتم نشدهاند، معرّفی میکند لذا توصیه یا اصرار به انجام حجامت در هر دو روز، بلاوجه و حتّی خطرناک است.
7. متن حدیث واضحاً میگوید که حجامت در یکی از این دو روز باید انجام شود لذا اعلام هفته حزیران بهخلاف نصّ حدیث و بدعتی ناصواب است.
8. متأسّفانه عدّهای پا را فراتر از این گذاشته و ماه حزیران را بهعنوان ماه انجام حجامت معرّفی میکنند که این هم نادرست است.
9. تبلیغات بسیاری در فضای مجازی وجود دارد مبنی بر اینکه حجامت در این روزها مستحبّ است؛ اگر منظور از مستحب بودن حجامت در این دو روز این باشد که طبق سفارش امام معصوم علیه السلام، انجام حجامت در یکی از این دو روز با رعایت موارد علمی در مصادیق مختلف، کار خوبی است، این برداشت صحیح است امّا القای این معنا که بهدلیل استحباب حجامت در این دو روز، همه مؤمنین بدون توجّه به موارد و مسائل طبّی و شخصی باید برای انجام آن شتاب کنند، صحیح نیست.
10. حتّی اگر اشکال مطرحشده در بند 3 در مورد تطبیق زمانی حزیران مذکور در حدیث هم بگذریم و بخواهیم تقویمهای نجومی موجود را ملاک قرار دهیم؛ طبق بعضی تقویمهای نجومی، روزهای هفتم و چهاردهم حزیران، مصادف با سی خرداد و شش تیر هستند و طبق برخی دیگر، 29 خرداد و پنج تیر؛ با توجّه به این اختلافنظر علمی بین منجّمین، پیشنهاد میشود اگر مؤمنین تصمیم به انجام حجامت حزیران دارند، رجائاً یکی از این روزها را برای انجام حجامت درنظر بگیرند.
11. تمام قواعد علمی و عملی مربوط به انجام حجامت، در این دو روز هم صادق است و مثلاً کسی که چند روز قبل از آن حجامت کرده یا دچار ضعف و کمخونی است، نمیتواند در این دو روز حجامت کند؛ تشخیص این موارد بهعهده عالمان و مجرّبین طبّ سنّتی است و بهاستناد احادیث مزبور نمیتوان توصیه عمومی به انجام حجامت کرد.
🖋پاسخ به شبهات
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1791
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2416
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12786
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴 #تلنگر_اجتماعی_کرونا
کارشناسان پزشکی اعلام کردند
۱-زیارت گاهها محدود شود.
۲-نمازجمعه تعطیل شود.
۳-مجالس مذهبی تعطیل شود.
۴-مراسم معنوی اعتکاف تعطیل شود.
و....
➖ و همه علما قبول می کنند و دلیل شان این است که دکترها در این موضوع تخصص دارند.
چون حفظ جان انسانها مهم است.
✅اما اگر علما و مراجع تقلید که کارشناس دینی هستند و چند ده سال تحقیق و بررسی و تفسیر و مطالعه انجام داده اند، بگـویند:
➖ پارتی و فیلمهای ضد اخلاقی و بعضی از شبکه های فضای مجازی و ولنگاری و بدحجابی... را کنترل کنید، چون روح و جسم انسانها را آلوده به ویروسی میکند که تا چندین نسل فساد به بار میآورد و بنیان خانواده را از هم میپاشد و باعث طلاق و... میشه
آنوقت علما از نظر بعضی روشنفکر یا به اصطلاح سلبریتی میشوند متحجر و شایعه پراکن و سختگیر و.....
✅حالا از وقتی ویروس کرونا آمده، به شدت مراقب هستیم تا به ما سرایت نکند؛ روزی ۵۰ بار دستهایمان را میشوئیم؛ در و دیوار و دستگیرۀ درب و محیط کار و زندگی خود را ضد عفونی میکنیم؛ نزدیک کسی که مشکوک است نمیرویم؛ از حضور در اماکنی که احتمال آلودگی وجود دارد، میپرهیزیم و...
✅ این کارها بسیار عالی و لازم است؛
فقط یک نکته:
«تقوا» دقیقا یعنی همین؛ یعنی همینطور دقیق، مراقب پاکی قلبمان باشیم؛ از گناه و کارهای مشکوک به معصیت دوری کنیم؛ در معاشرت با افراد مشکوک به آلودگی مراقب باشیم؛
➖ از حضور در محافل آلوده به گناه بپرهیزیم؛
➖ و اگر آلوده شدیم، با استغفار و توبه، روح خود را شستشو دهیم.
✅ یادمان باشد؛ اگر خدای نکرده، کسی به ویروس کرونا مبتلاء بشه نهایتا از زندگی دنیا محروم میشود
اما...
اگر قلب و جان و مال ما با گناه و حرام و فساد و... آلوده شود و دنبال پیشگیری و درمان نرویم، چه خواهد شد؟؟ چه به سر ما و نسلهای آینده ما می اید؟؟
فرزندان ونوه های ما و نسلهای بعد از ما به چه اسمی یاد میکنند؟؟
✅وقتی پزشکان دستورالعملهایی جهت آلوده نشدن به ما میدهند، گوش میکنیم و سریع به اشتراک میگذاریم؛
ولی حرف خدا و پیامبر و امامان که برای آلوده نشدن روح ماست را جدی نمیگیریم!
*ای کاش حداقل به اندازۀ دنیای خود، نگران آخرت خود هم بودیم؛ و همانقدر که به سلامت جسم خود اهمیت میدهیم و حرف پزشکان را گوش میکنیم؛ دغدغۀ سلامت روح خود را داشتیم و سخنان خدا و دین برای «انجام واجبات» و «ترک گناهان» را رعایت میکردیم.*
انشاءالله که این تلنگر را دریافته باشیم.
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1792
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2418
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12788
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴 شایعه:
مرگ «مریم رجوی» سرکرده سازمان مجاهدین خلق ایران -منافقین- بر اثر ابتلا به بیماری کرونا
🔵پاسخ:
دروغ سازی مرگ مریم رجوی برای رونق همایش آینده منافقین است.
سازمان منافقین پروژه مردهانگاری مریم قجر(مریم رجوی) را کلید زدهاند.
گروهک منافقین در آستانه تجمع سالیانه خود به منظور پوشش خلاءهای هویتی و رسانهای، پروژه مردهانگاری مریم (رجوی) را کلید زدند.
در این پروژه منافقین با ارسال ایمیل به برخی از سایتها، خبر مرگ همسر شرعی مهدی ابریشمچی را اعلام کردند تا بتوانند با پخش این خبر و سخنرانی وی در مراسم 27 تیرماه از پروپاگاندای رسانهای برخوردار شوند.
طبق اطلاعات واصله در مراسم 27 تیرماه مقرر شده است مریم قجر سخنرانی دیکته شدهای را برای روحیه بخشی به عناصر منفعل و بریده فرقه ارائه کند و برای نشان داده نشدن چهره پیر و فرتوت اعضای گروهک کلاه، لباس و ماسک سفید به همراه عینک آفتابی استفاده خواهد شد و شعار اصلی تجمع « ایران-مریم» و «مریم-ایران» خواهد بود.
فرقه منافقین سی سال است که با شگردهای مختلف مغزشویی، بدنبال بهرهبرداری بردهوار از اعضاست.
🖋فارس
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1793
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2419
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12789
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🔴 *درباره نامه احمدینژاد به بنسلمان/ افزایش دوز رادیکالیسم با عرض ادب به جلاد!*
محمود احمدینژاد بهتازگی در نامه به بنسلمان ولیعهد آلسعود خواستار مذاکره با طرفهای درگیر در جنگ یمن شده، ادبیات بهکاررفته در این نامه مورد انتقاد کاربران شبکههای اجتماعی واقع شده است.
*گزارشی درباره رفتارهای اخیر احمدینژاد را میخوانید:*
نامهای از محمود احمدینژاد رئیسجمهور سابق کشورمان خطاب به محمد بن سلمان ولیعهد آلسعود درباره جنگ یمن نوشته شده بود که رونوشتی از آن نیز برای عبدالملک الحوثی رهبر انصارالله یمن و آنتونیو گوترش دبیرکل سازمان ملل ارسال شده است!
آنچه در انتشار نامهای با چنین ادبیات و لحنی موجب تعجب بسیاری از مردم و نخبگان شد، دستکم گرفتن و تخفیف دادن نقش آلسعود و بهویژه شخص جلاد، بنسلمان، در ارتکاب جنایت علیه مردم استقلالطلب یمن و جنگ خانمانسوزی است که فروردین 1394 از سوی دولت سعودی با همپیمانی آمریکا و برخی کشورهای مرتجع منطقه علیه مردم بیگناه یمن آغاز شد. رئیس دولت دهم در بخشی از این نامه تلویحاً و در جملاتی صراحتاً این جنگ را به رقابتهای منطقهای و فرامنطقهای مرتبط دانسته و با چشمپوشی از جنایات چند سال اخیر حکام عربستان در سوریه، یمن، فاجعه منا و دستآخر قتل فجیع جمال خاشقچی که رسوایی بزرگ برای بنسلمان بود، در فرازی از این نامه نوشته است "میدانم که جنابعالی از وضعیت فعلی ناخشنود و از اینکه روزانه جمعی از مردم بیگناه کشته و زخمی میشوند، زیرساختها آسیب میبینند و منابع ملتهای منطقه بهجای سازندگی و ارتقای رفاه، امنیت و پیشرفت، صرف تخریب میشود ناراحتید!! و ازاینرو از برقراری صلحی عادلانه استقبال مینمایید."
علاوه بر محتوای نامه، استفاده از عباراتی همچون "عالیجناب"، "برادر محترم"، "برادرتان محمود احمدینژاد" در خطاب به شخصیتی که بارها دشمنی خود را با انسانیت به اثبات رسانده است، نکته تعجبآمیزتر این نامه است.
اینکه طرفهای درگیر در جنگ یمن و همچنین سازمان ملل تا چهحد بخواهند برای احمدینژاد در مناسبات منطقه نقش قائل شوند و یا شخص وی تا چهحد توان اجماعسازی و تشکیل هیئتی بیطرف از شخصیتهای بینالمللی را دارد، محل بحث این نوشته نیست اما نکتهای که حائز اهمیت است عدم اطلاع احتمالی وی از اوضاع و احوال کنونی منطقه و جنگ یمن است. در شرایطی که انصارالله یمن با وجود همه محدودیتها دست برتر را در برابر متجاوزان به کشورش پیدا کرده و تا آستانه آزادسازی استان بسیار استراتژیک مأرب نیز پبش رفته است، نوشتن نامهای با ادبیات تمناگرانه به ولیعهد سعودی از موضع ضعف و درخواست برای کرامت او در صلح نشان از عدم درک وی از صحنه تحولات منطقه و مقاومت مردم یمن دارد.
از سوی دیگر، چنین نامهنگاریهایی را نمیتوان تنها ناشی از ضعف تحلیل برشمرد. اقدامات رئیسجمهور سابق در ماههای گذشته نشان میدهد که وی تمنای خاصی برای دیده شدن و جلب توجه در سیاست دارد و برای بازگشت مجدد به عرصه افکار عمومی دست به کارهایی میزند که بیشتر به انتحار شبیه است و از وزانت سیاسی وی میکاهد.
نمونه دیگر این دست اقدامات را میتوان در مصاحبه اخیر او با نیویورکتایمز دید که خواستار بهبود روابط ایران و آمریکا از سوی ترامپ شده بود. این اظهارات اگر در ابتدای رویکارآمدن ترامپ گفته میشد شاید کمی قابل درک بود اما بعد از گذشت نزدیک به 3 سال از دشمنیهای ترامپ با ملت ایران و خروج آمریکا از برجام، تشدید تحریمها، قرار دادن نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لیست گروههای تروریستی و تحریم برخی مقامات دولتی و نظامی و جنایت اخیر فرودگاه بغداد و ترور سپهبد قاسم سلیمانی و همراهانش، آن هم در شرایطی که حتی حامیان مذاکره با آمریکا همچون روحانی و ظریف نیز دیگر دم از مذاکره نمیزنند و در بهترین حالت چشم به نتیجه انتخابات آمریکا در آبان ماه دوختهاند، سخن از بهبود روابط ایران و آمریکا آن هم با نقشآفرینی ترامپ، نشان میدهد رئیسجمهور سابق از کمترین مشاوره صحیح هم برخوردار نیست و عقلانیت سیاسی وی تا حد زیادی لطمه دیده است.
شاید چنین رفتارها و اظهاراتی از ناحیه آقای احمدینژاد بخشی از هدف او برای جلب توجه در فضای افکار عمومی را تأمین کند، اما در نهایت نتیجه ضرورتاً آنطوری نخواهد بود که او بهدنبالش است.
پاسخگویان @pasokhgooyan:
این دست از کارهای جدید احمدینژاد تنها به حوزه سیاست داخلی و سیاست خارجی ختم نمیشود بلکه در عرصه فرهنگ و هنر نیز بهتازگی در گفتوگویی ترانه "تفنگت را زمین بگذار" از جناب محمدرضا شجریان را که درباره سال 88 خوانده شده بود آرمان خود توصیف و تلاش کرد از خود یک چهره طالب آزادیهای وسیع در عرصههای هنری نشان دهد اما ازآنجاکه جنس این صحبتها با شخصیت احمدینژاد همخوانی نداشت، شاهد واکنش منفی هواداران موسیقی بودیم، در واقع جامعه مخاطبی که او دوست داشت پیام متفاوتی از خود به آنها صادر کند، نهتنها او را تحویل نگرفتند، بلکه او را به ریاکاری و ضعف حافظه و مسائلی از این دست نیز متهم کردند.
محمد اصفهانی یکی از خوانندگان کشورمان نیز در واکنش به بخشی از اظهارات احمدینژاد که مدعی شده بود در اجرای او در وزارت کشور حضور داشته است، گفت: "من هرگز در زمان ریاست جمهوری ایشان اجرایی در برابر وی نداشتم... امیدوارم احمدینژاد در اظهاراتش وسواس بیشتری خرج دهد و امیدوارم کمبود حافظهشان را اصلاح کنند!"، در حقیقت هدفی که وی از این کار میخواست برآورده نشد و نتیجه عکس داشت.
این اظهارات و خلافگوییهای احمدینژاد علاوه بر اینکه بهاعتقاد برخی مخالفان و منتقدانش، ریاکارانه و در تضاد با شخصیت شناختهشده اوست، عرصه را برای مخالفان وی فراهم میکند تا بیشازپیش وی را مورد هجمه رسانهای قرار دهند.
سریال رادیکالیسمی که آقای احمدینژاد از سالهای 89 به بعد برای ارائه چهره متفاوتی از خود کلید زده، و در برهههای مختلفی بهدنبال القای جدی فاصلهگذاری خود با سیاستهای جمهوری اسلامی است، نهتنها برای او تاکنون فایدهای نداشته بلکه او را از بدنه حامیان 3 تیر 84 خود نیز کاملاً جدا کرده است. اما این رادیکالیسم در برخی برههها به سکانسهای عجیب و غریب و فانتزیطوری میرسد که نامه اخیر به محمدبن سلمان جلاد از آن سکانسهاست. احتمالاً آقای احمدینژاد تصور میکند حالا که در چنین مسیری قرار گرفته بازگشت از آن فایدهای ندارد بلکه مدام باید دوز این رادیکالیسم را تشدید کند تا دستکم از فواید آن بهره ببرد؛ مسئلهای که تجربه سیاسی در ایران اثبات کرده عاقبت آن یا انفعال است، یا ارتجاع و یا انتحار، و گزینه دیگری در کار نیست.
🖋تسنیم
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1794
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2420
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12790
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
عید قربان زنده دارد یاد قربانگشتگان را
پاسداران و اسیران و به خون آغشتگان را
خیز و در این عیدقربان سوی قربانگاه رو کن
معنی بیت و حرم را در شهادت جستوجو کن
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خوشا آنان که با حق آشنایند
مطیع محض فرمان خدایند
چو ابراهیم اسماعیل خود را
فدای امر الله می نمایند
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
نشانم ده صراط روشنم را
خودم را، باورم را، بودنم را
خداوندا من از نسل خلیلم
به قربانگاه می آرم «منم» را
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
*سلام و درود خدا بر شهدا و خانواده شهدا و تمام انسانهای خودساختهای که وجود و دار و ندار و منیت خود را در راه حق فدا مینمایند که به اوج و انتهای کمال برسند.*
🌹 *مطیعان ولایت، عیدتان مبارک* 🌹
سلام علیکم.
دیشب خواب سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی را دیدم و ایشان مطالبی فرمودند. به خود گفتم برای شما بزرگواران ارسال کنم شاید برای شما هم مفید باشد:
خواب دیدم یک موشک یا یک زیردریایی یک و نیم متری ساخته ام و سراغ سردار سلیمانی را میگیرم که به ایشان نشان دهم.
من را بسوی یک ناو سبزرنگ خیلی بزرگ و بسیار پهناور، که انگار به وسعت چند کشور بود، با ارتفاع بسیار بلند، راهنمایی کردند و گفتند سردار سلیمانی با همرزمانش آن بالا هستند.
با زحمت زیادی خودم را از پله ها به بالا و به سردار رساندم و اختراع ام را نشان ایشان دادم و گفتم: "آقای سلیمانی، با این موشکی که ساختهام به راحتی میتوانیم ناوهای آمریکایی را بدون اینکه ردیابی شویم با چندین برابر قدرت، مورد هدف قرار داده و نابود کنیم!".
سردار یک نگاهی به موشکی که در دستانم بود انداخت و با یک لبخندی گفت: "این سلاح خوب و جدیدی است اما ما تجهیزات خیلی بهتر از این را داریم که هیچکس از آنها خبر ندارد و فوق سرّی است؛ ما سلاح هایی داریم که ناوهای غولپیکر آمریکایی را از هر ۸ جهت آن، مورد اصابت قرار میدهد و به راحتی نابود میکند." (بنده متوجه منظور سردار از جملهی "هر ۸ جهت ناو" نشدم و نمیدانم ناو چند جهت دارد).
با تعجب از ایشان سوال کردم: "پس چرا ما ناو آمریکایی ها را نمیزنیم؟!"
با لبخند جواب داد: "سیاست نظام مقابله این شکلی با آمریکا نیست! بلکه هدف این است که اعتنایی به آمریکا نداشته باشیم و فقط مشغول پیشرفت و افزایش توانمندی خودمان باشیم. به این طریق است که ما میتوانیم امریکا را منزوی کنیم. ما باید بفکر توسعه و افزایش قدرت مان در تمام ابعاد و زمینه های اقتصادی و تولیدی و آموزشی و علمی و سیاسی و اجتماعی و اعتقادی و فرهنگی و غیره باشیم. ما باید در همه ابعاد مثل قدرت نظامی و موشکی و هسته ای مان پیشرفت کنیم. دنبال نو آوری و کسب دانش و توانمندی در تمام عرصه ها باشید. اگر اینطور کار و تلاش و پیشرفت داشته باشید آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند و هرگز ناو و تسلیحات و تجهیزات نظامیش بر شما کارساز نخواهد بود."
گفتم: "سردار؛ عده ای هستند که ناامید شدهاند و میگویند مبارزه هیچ فایده ای ندارد!"
سرداد گفت: "شما ناامید نشوید و مطمئن باشید ایستادگی و مقاومت حتماً حتماً جواب و نتیجه خواهد داد. فقط کافی است ناامید و خسته و سست نشوید"
اطراف سردار جوانان و نوجوانان کم سن و سالی، زیر سن سربازی و ۱۴ و ۱۵ و حداکثر ۱۷ ساله با لباسهای نظامی جمع بودند که از چهرها یشان مشخص بود از چندین کشور متفاوت و حتی غربی و اروپایی هستند و به صحبتهای سردار گوش میکردند. آنها اینقدر کم سن بودند که بعضی ها حتی خط سبیل و مویی به صورت نداشتند.
با تعجب به سردار عرض کردم:"نیروهای شما اینها هستند؟! با اینها میخواهید با آمریکا بجنگید؟!!"
سردار لبخندی زد و فرمود: "مگر فراموش کردید در ۸سال دفاع مقدس همین بسیجیان کم سن و سال به جبهه رفتند و جنگیدند؟!!"
گفتم: "سردار، بعضی از همان رزمندگان، امروز حرفهایی میزنند و مطالبی مینویسند و منتشر میکنند که حتی دشمنان به اندازه آنها علیه نظام کار نمیکنند!"
ایشون فرمودند: "با اینگونه افراد اصلاً وارد بحث نشوید، چون بحث با آنها هم فایده ای ندارد و هم وقت و توان و انرژی و اعصاب و حوصله شما را میگیرند و مانع پیشرفت شما خواهند شد. اگر میخواهید برای دیگران روشنگری کنید جواب آنها را بدهید، اما اصلاً وارد بحث با خودِ آنها نشوید و وقت خودتان را صرف جدلهای بیهوده با آنها نکنید و آنها را بحال خودشون بگذارید، چون اینها انقلابیون پشیمانی هستند که از افکار و اعمال مخلصانه گذشتهی خود پشیمان شده اند و دانسته و ندانسته به دام دشمنان افتاده و ابزار دست آنها شدهاند."
گفتم: "سردار؛ شما به اطرافیان و محافظان خودتان اعتماد دارید؟ جاسوس و خائن نیستند؟"
سردار جواب داد: "ممکنه همه جا جاسوس و خائن وجود داشته باشد، مگر همین جاسوس سوری_ایرانی اخیر را ندیدی؟!. البته این دلیل نمیشود که به همه بدبین باشیم و همه را جاسوس بدانیم. نیروها و محافظین من جوانان انقلابی و ولایی هستند و من بهشان اعتماد دارم و خیلی امیدوارم که من را حفظ و راه من را ادامه خواهند داد."
گفتم: "پس برای همین است که محافظین شما از بین جوانان انتخاب شدهاند که جاسوس کهنهکار نباشند؟"
سردار لبخندی زد و گفت: "شاید یکی از دلایلش این باشد که محافظین من را از بین جوانان انتخاب کردند. شما کجایی هستید؟"
عرض کردم: "خوزستانی و خرمشهری هستم"
سردار لبخندی زد و گفت: "بعضی از محافظین و مشاورین و نیروهای من خوزستانی و بهبهانی هم هستند."
سردار به دو نفر از محافظینش اشاره و دستور داد و گفت: "ایشون را به پایین هدایت و بدرقه کنید که وقت نماز است."
من خوشحال شدم و گفتم: "اجازه بدهید همینجا با شما و نیروهاتون نماز جماعت بخوانم!"
سردار لبخندی زد و فرمود: "اینجا اصلاً زمینی نیست که شما بخواهید سجده کنید! ما در آسمانیم و شما روی زمین. زودتر بروید که دارد وقت نماز صبح میشود!"
با عجله گفتم: "سردار! قبل از خداحافظی یک نصیحتی به ما کنید"
سردار فرمود: "هرگز رابطه خودتان را با این سه قطع نکنید: ۱_ولیّ فقیه. همین یک ولیّفقیه برای هدایت کل جهان کفایت میکند و حرفش را گوش و عمل کنید. ۲_ رابطه خود را با شهدا قطع نکنید که راه نجات و قدرت شما همین شهدا هستند و اینهایند که کشور را نگه داشته اند. امروز هم پنجشنبه است و آنها را فراموش نکنید. (خواب من صبح روز پنجشنبه مورخ ۱۳۹۹/۵/۱۶ بود) ۳_رابطه خود را با جوانان و نوجوانان قطع نکنید که آینده این مملکت دست همین جوانان و نوجوانان انقلابی و لایی است و آنها هستند که کشور را به پیشرفت خواهند رساند"
از خواب که بیدار شدم زمان زیادی به سحر نمانده بود.
*شادی ارواح طیبه شهدا و حضرت امام و اموات خودتان صلوات*
🖋نادرزمانی
📤پاسخگویان:
*گروه۱۳ واتس آپ:*
https://chat.whatsapp.com/JwifJj5npKJ2NXmoqiOdsF
✅ *درصورت تکمیل بودن ظرفیت گروه واتس آپ، از لینک زیر عضو گروه جدید شوید:*👇
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1708
پاسخگویان در بلاگفا:
http://pasokhgooyan.blogfa.com/post/1795
در ایتا:
https://eitaa.com/pasokhgooyan/2426
در تلگرام:
https://t.me/pasokhgoyan/12795
در سروش:
https://sapp.ir/pasokhgooyan