eitaa logo
تـࢪگݪ🇵🇸
160 دنبال‌کننده
929 عکس
603 ویدیو
5 فایل
بہ‌نام‌خاݪـق‌زیبایے🌝 فَإِ‌نَّ‌المَرأَةَ‌رَیحَانَةٌ خدامیگہ‌: تو‌ریحانہ‌ےخلقتے🙂🤍 کانال‌اصلی‌مونِ☺️ @monjiyaran313 هیئت‌دخترونه‌مونِ🙂 @Banat_al_shohada -باهام حرف بزن دیگہ‌ قربونت برم🥺♥️ https://harfeto.timefriend.net/17357127622642
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‌  اینجا بهشت بود.. نسیم همچین بی‌راه هم نمی‌گفت! این دنیا هم بهشت و جهنم داره. من ده سال در جهنم بودم و بعد از توبه، خدا بهشتی نثارم کرد که هر بیننده‌ای آرزوی رسیدن بهش رو داره.. خانوم مهدوی صورت و گردنم رو بوسید و برام آرزوی خوشبختی کرد. به دنبالش باقی هم برای تبریک جلو اومدن و بوسه بارانم کردن. وقتی اتاق از حضور نامحرمان خالی شد. خواهران حاج مهدوی که نام‌هایشان راضیه و مرضیه بود روسریم رو هلهله کنان از روی سرم برداشتن. از شرم گونه‌هام گل انداخت. خواهر بزرگتر حاج کمیل که راضیه نام داشت خطاب به حاج کمیل گفت: - بیا عروس خشگلتو ببین داداش.. ماشاءالله هزار الله اکبر عین ماه شب چهارده ست.. با این تمجید همه‌ی خانم‌ها کف زدن و هلهله کردن. راضیه خانم در حالیکه به شرم برادرش می‌خندید رو به مهمان‌ها گفت: - الهی بگردم برا داداشم.. خانم‌ها روتونو بکنید اونور.. داماد خجالت میکشه عروسشو ببینه.. من از خجالت چادرم رو چنگ زدم و چشمانم رو بستم. صدای هلهله و خنده اونقدر زیاد بود که اگر از خوشحالی و هیجان جیغ می‌کشیدم هیچکس متوجه نمیشد. حاج کمیل با شرم عاشقانه‌ای به سمتم چرخید. اون‌هایی که از مستی نگاه معشوق‌های خیابانیشون حرف میزنن کجا لمس میکنن هرم نگاه مردی پاک چشم و مغرور رو که بعد از قرائت خطبه، عاشقانه‌ترین و عمیق‌ترین نگاه عالم رو به معشوقش هدیه می‌دهد؟ کجا میتونن حالی که من الان دارم رو درک کنن؟!! کجا میتونن فرق بین نگاه هرزه رو از نگاه پاک و عاشقانه تمیز بدهند؟!! من دارم زیر این نگاه‌ها میمیرم.. من دارم ثانیه شماری میکنم برای گذاشتن سرم به روی سینه‌ای که عطرش یکسال بود مستم میکرد ولی آتش این نگاه مرا هیپنوتیزم کرده و نه زمین میشناسم نه زمان!! فقط او میبینم و او.. او در میان همهمه و هلهله درکنار گوشم آرام و عاشقانه نجوا کرد: - سیده خانووم گرفتاریتون مبااارک.. بببینم بازهم دنبالم راه می‌افتید یا شیرینی بیش از حدم دلت رو میزنه و خونه نشین میشی.. خیلی حرفها برای گفتن داشتم ولی با اشک و لبخند نگاهش کردم. او دست سردم رو در پناه دستان گرمش جای داد و در حالیکه به زیبایی هرچه تمام‌تر ابروی راستش رو بالا می‌داد گفت: - همین اول کاری که تفاهم نداریم!! من تب کردم شما سردی!! خندیدم. او هم خندید.  کمی دورتر از ما، فاطمه هم با چشمانی بارانی، از خنده‌های ریز و یواشکی ما خندید. آن شب زیبا در کنار بهشتی به نام حاج کمیل مهدوی به پایان رسید.  مردی از جنس نور که تا پیش از این فقط فکر می‌کردم که او چقدر جذاب و دوست داشتنی‌ست ولی هیچ توجه خاص و عاشقانه‌ای ازش ندیده بودم اما حالا با مردی مواجه بودم که در مهر ورزی و شوخ‌طبعی بی‌نظیر بود. وقتی مهمان‌ها رفتن او در کنار در بسته‌ی خانه، با لبخندی زیبا ایستاد و با لحنی که تا پیش از محرمیت از او نشنیده بودم گفت: - خسته نباشید سیده خانوم.. امشب، هم عروس بودید و هم میزبان. کاش اجازه می‌دادید مجلس رو جای دیگه‌ای بگیریم.  لبخندی محجوبانه زدم و گفتم: - من هم مثل شما مهمون بودم حاج آقا.. همه‌ی زحمت‌ها رو دوش فاطمه خانم و مادرشون بود. او دستم رو گرفت.. خدا کنه هیچ وقت دستهاش برام عادی نشه.. خدا کنه همیشه با لمس دستانش دلم پرواز کنه. با اخمی شیرین گفت: - شما قراره منو همیشه حاج آقا صدا بزنید؟ انگشتم رو روی انگشترش رقصاندم. گفتم: - شما چی دوست دارید صداتون کنم؟ او لبخند زد: - کمیل!! گفتم: همین؟! بی پس و پیش؟؟ لبخندش رو بازتر کرد و درحالیکه چشمانش رو باز و بسته می‌کرد گفت: - همین!!! بی پس و پیش گفتم: - سخته آخه.. ولی سعیم رو میکنم.. پس لااقل اجازه بدید صداتون کنم حاج کمیل!  حالا دیگه خندید. دست دیگرش رو روی دستم گذاشت و گفت - :قبول!! گفتم: - پس شما هم منو صدا کنید رقیه.. او طبق عادت انگشت اشاره‌ش رو بالا برد و با تاکید گفت: - حرفشم نزن! شما ساداتی.. سادات باید مورد تکریم و احترام قرار بگیره.. اسمتون هم اسمیه که باید با احترام تلفظ شه. صداتون میکنم رقیه سادات خانوم.. خندیدم: - اوووووه چه طولانی.. او هم خندید: - خوبیش به اینه که اگر خدای ناکرده از دستتون عصبانی شدم و خواستم تشری بزنم تا تلفظ اسمتون تموم شه خشم بنده هم فروکش میکنه.  در میان خنده گفتم: - مگه حاج کمیل عصبانی هم میشه؟؟ او اخم کرد: - البته که عصبانی میشه.. شما میدونی اون روز و در اون مسافرت پرحاشیه چقدر از دستتون حرص خوردم؟؟ دم قرارگاه هم با اون حرکتتون از گوشام آتیش میزد بیرون. ✍ به‌قلم‌ف.مقیمی •@patogh_targoll•ترگل