🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج)
🟢 قسمت هشتم:
همراهی نرجس خاتون با سپاه روم و اسارت به دست مسلمانان
ملیکا در پی راهی برای بیرون رفتن از قصر و همراه شدن با سپاه بود. او به یاد کنیزانی افتاد که سالها آنها را میشناسد. پس تصمیم گرفت از آنها کمک بگیرد. او کنیز را صدا کرد و با او سخن گفت؛ قرار بر این شد که کنیز لباس کنیزها را برای ملیکا آماده کند. همه چیز آماده شده بود تا زمان حرکت سپاه روم مشخص شود.
خبر آمد که یکی دو روز دیگر موعد حرکت سپاهیان برای جنگ با مسلمانان است. ملیکا آماده شد. اما همزمان با سپاه از قصر بیرون نرفت. او تصمیم داشت یک روز دیرتر برود تا کسی شک نکند. فردای روز حرکت سپاه فرا رسید. ملیکا به مادرش گفت که میخواهد به صحرا برای گردش برود. او به همراه کنیز مورد اعتماد و چند سرباز از قصر خارج شد، پس به آنها پیشنهاد داد تا مخفیانه به سوی سپاه بروند تا او آنها را ببیند. همراهان ملیکا اطاعت کرده و همه به سرعت به سمت سپاه حرکت کردند. سپاه روم هنگام غروب در مکانی اتراق کرد. ملیکا به آنجا رسید؛ پنهانی و سریع لباس خود را عوض کرد و همرنگ با کنیزان شد بهگونهای که هیچ کس نمیتوانست او را شناسایی کند. ملیکا اطراف محل آشپزی قدم میزد که یکی از کنیزان او را دید و از او خواست تا به آشپزخانه بیاد و کمک کند.
سربازان همراه ملیکا حدس زدند که ملیکا دوست دارد آن شب را در محل اتراق بماند. پس سراغی از او نگرفتند. صبح شد. سپاه حرکت کرد اما از ملیکا خبری نبود؛ سربازان به هر سو نگاه میکردند نشانی از او نمییافتند. آنها نمیتوانستند سراغ او را از کسی بگیرند چرا که حتما به آنها میخندیدند. آخر نواده امپراطور روم آنجا چه میکند؟!
سربازان سرگردان در بیابان ماندند و ملیکا با سپاه به سوی معشوق حرکت کرد.
سپاهیان به محل نبرد رسیدند؛ جنگ آغاز شد؛ هیاهو، صدای شیهه اسبها و ضربت شمشیرها از هر سو میآمد و تیرها همچون قطرات باران بر سرها و بدنها از هر دو طرف نازل میشد. هیچ کاری از دست ملیکا بر نمیآمد. او در گوشهای نظارهگر بود. در نهایت سپاه روم شکست خورد؛ شکست سپاه روم ملیکا را به آرزویش نزدیکتر کرده بود چرا که او را به همراه دیگر کنیزان اسیر کردند.
#امام_زمان
#داستان_نرجس_خاتون
#قسمت_هشتم
ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─
@patoghedokhtarane