eitaa logo
پاتوق دختران بهشتی🌱🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
568 ویدیو
26 فایل
⚜️ پاتوق دخترانه (دخترانه‌ترین زندگی) ✔️ سلسله نشست‌های جذاب هفتگی ✔️ ویژه #دختران ۱۳ تا ۲۰ سال ✅️ ارتباط با ادمین: 🆔 @Reyhan15179 ✅ آیدی جهت دریافت نوبت مشاوره حضوری و غیرحضوری با استاد غفاری : 🆔 @admin_jahat
مشاهده در ایتا
دانلود
15.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 اقدامات امام حسن عسکری علیه السلام 🔸حجت الاسلام نصوری ▫️کلیپ شماره ۳ @chashmbe_rah http://eitaa.com/alborzmahdaviat
17.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 اقدامات دشمن در زمان امام حسن عسکری(علیه السلام) 🔸حجت الاسلام قائمی ▫️کلیپ شماره ۴ @chashmbe_rah http://eitaa.com/alborzmahdaviat
گفت و گو با خانم کلین.mp3
27.83M
⸤﷽⸣ 🎤 صوت کامل «گفت و گو با خانم سوخِی اینوهوسا کُلین» ‌🌹مسیحیِ رهیافته به اسلام از کشور مکزیک 👥 با اجراء مجری توانمند خانم طالبی 🗓 اعتکاف سال ۱۴۰۱ ✅ پاتوق دختران بهشتی 🆔 @patoghedokhtarane 🌱
سلام🤗 عیدتون مبارک 😍 یه هدیه ی خاص براتون داریم ابتدا نیت کنید و از بین عدد ۱ تا ۱۰ یک عدد انتخاب کنید و روی پاکت اون شماره بزنید و هدیه تون رو دریافت کنید😉 پاکت 1️⃣ پاکت 2️⃣ پاکت 3️⃣ پاکت 4️⃣ پاکت 5️⃣ پاکت 6️⃣ پاکت 7️⃣ پاکت 8️⃣ پاکت 9️⃣ پاکت 0️⃣1️⃣ دوستان این نامه‌ها برگرفته از توقیعات امام زمان برای شیعیانشون هست. این پیام رو برای دوستانتون هم ارسال کنید و این هدیه ی زیبا رو بهشون عیدی بدین☺️ 💞 💞 💞 💞 @patoghedokhtarane 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻🌞السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ🌞🌻 سلام‌ بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مى‌يابند 🕯 بار دیگر میلاد🎉 تو ای قامت رسای امامت و ای میر سریر ولایت در هاله‏ ای از شوق و اشک و نیاز فرا رسید 😍🥲🙏🏻 و ما در کنار هم جمع شدیم و میلاد سراسر نور و روشنایی امام جانمون حضرت بقیّةالله (ارواحنا فداه) را جشن گرفتیم . 🥰 پ ن : مراسم عید نیمه شعبان از لنز پاتوق دخترانه 🌸 اینجا دختران میدان دار عرصه فرهنگی اند .😌🧕🏻 🦋 🦋 🦋 🦋 🌸࿐ྀུ❀❥❁✧═┅┈• 🦋 @patoghedokhtarane ❀࿐ྀུ🌸࿐ྀུ❀❥❁✧═┅┈•
پارسال سلام فرمانده بود🖐🏻 امسال فرمانده سلام ِ😍 ان‌شاءالله سال ِ دیگه خود آقا میاد و میگه:😃 و علیکم السلام ((((:🤩 سلام فرمانده:) فرمانده سلام🙂 آقا جان به هر زبانی ، فارسی ، ترکی ، لری ، عربی و.. به شما سلام کردیم میشه جواب سلاممون رو بدید♥️ 🌸مراسم نیمه شعبان از لنز پاتوق دخترانه 🌸 اینجا دختران میدان دار عرصه فرهنگی اند .😌🧕🏻 🦋 🦋 🦋 🦋 🌸࿐ྀུ❀❥❁✧═┅┈• 🦋 @patoghedokhtarane ❀࿐ྀུ🌸࿐ྀུ❀❥❁✧═┅┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📝 می‌رسد روزی که از قلب زمین صوٺ یامهدی شڪوفا می‌شود إنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً... 🦋💐🦋💐🦋💐🦋💐🦋 🦋🤲 🦋 🦋 🦋💕 ݒآٺـــ♡ــــۅق دڂٺڔآنــــــــــــ:) 🌸࿐ྀུ❀❥❁✧═┅┈• 🦋 @patoghedokhtarane ❀࿐ྀུ🌸࿐ྀུ❀❥❁✧═┅┈•
سلام 🌱 همیشه شنیده بودیم که اهل‌بیت علیهم‌السلام خیلی به مادرهاشون ارادت دارن🌹 🌱 یه استادی میگفت؛ 🌱 اگر چیزی از علیه‌السلام میخواین ایشون‌رو به حق مادرشون قسم بدین... 🌱 راستی میدونستین مادر بزرگوار امام زمان ملکه روم بودن😳 🔻اگه نمیدونستین لینک زیر رو بخونین:👇 🌐https://www.islamquest.net/fa/archive/fa3457 🎞 در این مورد یه خیلی جذاب هم تولید شده که از لینک زیر میتونین دانلود کنین👇 🌐https://www.uptvs.com/download-full-hd-quality-animation-princess-rome-free-uptv.html ❀❁✧┅•🎀💗🎀•┅✧❁❀ @patoghedokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا مبارک است رَدای امامتت.. ای غایب از نظر به فدای امامتت:) 🔹آغاز امامت و ولایت قطب عالم امکان، فخرزمان، امان مردمان، اعلی‌حضرت‌دوران، صاحب العصر والزمان مبارک باد🎉🌸 ⊱—·—·–·—⋅❤️⋅—·—·—·—⊰ 🆔@patoghedokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🎉💚🎉💚🎉💚 ولادت پیامبراکرم صَلوات‌ُاللّٰه‌‌عَلیه و امام جعفرصادق علیه‌السّلام را به محضر مقدس امام زمان عَجَّل‌اللّٰه‌فَرَجَه‌ُالشَّریف و عموم شیعیان و دوست‌داران ایشان تبریک می‌گوئیم💐🎊 ‌‌⊱—·—·–·— ⋅🎉⋅ —·—·—·—⊰ 🆔@patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت اول: امام هادی تحت نظر عباسیان در سامرا قرن سوم هجری قمری بود، میان مسلمانان و رومی‌ها جنگ و جدال بود. گاهی مسلمانان اسیر امپراتوری روم می‌شدند و گاهی کنیزکان و اسرایی به عنوان غنائم جنگی به سرزمین‌های اسلامی همچون عراق که محل حکومت خلفای عباسی بود آورده می‌شد. در آن زمان امام هادی و امام حسن عسکری علیهم السلام در سامرا و تحت نظر خلفای عباسی روزگار می‌گذراندند و به کمک وکلا و به شکلی پنهانی به امور مسلمانان محب و شیعه رسیدگی می‌کردند. در این میان و در خفقانی که وجود داشت، حکیمه خاتون خواهر امام هادی (ع) نیز از مدینه به سامرا آمده بود تا در کنار برادر خود باشد و غم غربت و تنهایی را برای او کم‌تر کند. البته شیعیان کم نبودند اما اوضاعی که وجود داشت اجازه حداقل‌ترین ارتباطات را هم نمی‌داد. روزها از پی هم می‌گذشت، امام حسن عسکری به سن جوانی و ازدواج رسیده بود؛ حکیمه خاتون که برادرزاده خود را جوانی رشید می‌دید، در فکر سر و سامان دادن به زندگی او بود. روزی به نزد امام هادی رفت و گفت: برادر جان! حسن به سن جوانی رسیده است، نظرت چیست که برایش آستینی بالا زده و دختر خوب و با حیایی را به همسری بگیریم؟ امام هادی (ع) لبخند زیبایی بر لب نشاند و گفت: خواهرم، ان شا الله به زودی دختری که مناسب حسن و شایسته مادری برای آخرین پیشوا است، به امر خدا، پیدا خواهد شد. حکیمه خاتون که این سخن را شنید، دیگر چیزی نگفت و منتظر ماند تا امام هادی (ع) خود سخن گفتن در این باره را آغاز کند. ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت دوم: ملیکای روم ملیکا نوه دختر قیصر امپراتور روم بود. ملیکا دختری نوجوان و زیبا بود که خواستگاران بسیاری داشت اما قیصر برای ازدواج او برنامه‌ی ویژه‌ای داشت. قیصر ملیکا را برای برادرزاده خود که جانشینش در آینده بود در نظر گرفته بود، بدون آن‌که رأی ملیکا را جویا شود! ملیکا که از طرف مادری به عنوان نواده شمعون یار حضرت عیسی (ع) شناخته می‌شد، برای این ازدواج دچار تردید بود چرا که آن‌چه از مسیحیت به عنوان دین الهی شناخته بود با آن‌چه که در عمل و در میان خانواده سلطنتی و در میان پاپ‌ها می‌دید، تفاوت داشت و این امر آزارش می‌داد و دوست نداشت که عمری را با این تناقض حتی به عنوان اولین شخصیت زن امپراتوری یعنی ملکه، سر کند. به همین دلیل زمانی که قیصر ترتیب جشن عقد او با شخص مورد نظر را داد، خوشحال نبود و ناراحتی از چهره‌اش دیده می‌شد و مادرش متوجه این موضوع شد؛ پس او را سرزنش کرد و گفت: دخترم! تو را چه شده؟! آرزوی تمامی دختران روم است که جای تو باشند و ملکه این سرزمین شوند. ملیکا نمی‌توانست از آن‌چه که در دلش می‌گذشت برای مادرش بگوید چرا که می‌دانست مادرش قطعا نمی‌توانست او را درک کند. پس سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می‌داد و تنها با خدا و عیسی مسیح مناجات می‌خواست و از آنان کمک می‌طلبید. ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت سوم: عقدی که بسته نشد! مهمانان دعوت شدند؛ علاوه بر بزرگان امپراتوری، پاپ‌ها نیز برای اجرای مراسم عقد دعوت شده بودند، تمامی کاخ آذین بسته شد و خدمتکاران با انواع نوشیدنی و خوراکی‌ها از مهمانان پذیرایی می‌کردند و بساط رقص و آواز به راه بود. ملیکا نیز با لباس زیبا در جایگاه خود نشسته بود تا زمان عقد برسد که ناگهان زمین به لرزه در آمد و همه چیز به هم ریخت و چهل چراغ‌ها افتادند و همهمه‌ای از ترس و اضطراب در میان مهمانان به وجود آمد. پاپ‌ها به نزد قیصر رفتند و گفتند: نمی‌شود عقد را خواند، صلاحی در کار است. قیصر قبول کرد. پس بساط جشن جمع شد در این میان روزنه‌ای از امید در دل ملیکا روشن شد. ملیکا به اتاق خود رفت و در تاریکی شب به آسمان نگاه کرد و خدا را شُکر گفت. اما این پایانی برای عقد با یکی ازبزرگان امپراتوری نبود! قیصر که بر تخت خود تکیه داده بود و از زلزله پیش آمده تعجب کرده بود. در دلش گفت که احتمالا صلاح در ازدواج ملیکا با برادرزاده دیگر است. قیصر دوباره جشن را برگزار کرد. مهمانان به مجلس شادی وارد شدند؛ همه این‌بار منتظر بودند که عقد به خوبی و خوشی بسته شود و عروسی سر بگیرد اما ناگهان این بار هم به طرز تعجب برانگیزی زمین لرزه‌ای کاخ را لرزاند و برای بار دوم که آخرین بار بود هم عقد به هم خورد و بسته نشد. ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت چهارم: رویای شیرین!! شب از نیمه گذشته بود. ملیکا در خواب بود. اما بر لبش خنده‌ای نقش بسته بود و این نشان می‌داد که رویای شیرینی را می‌دید. ملیکا در خواب می‌بیند که عیسی و حواریونش همه به کاخ آمده‌اند و منبری نورانی در میانه قصر قرار داده شده است و آنان ایستاده به انتظار ورود کسی بودند. اما آن چه کسی بود. ناگهانی مردی نورانی با همراهانی وارد قصر می‌شود. او محمد (ص) خاتم الانبیاء بود. عیسی پیامبر به استقبال رفته و تحیت و سلام میدهد و همدیگر را به آغوش می‌گیرند. سپس همه می‌نشینند و پس از چند لحظه پیامبر اکرم (ص) سخن گفته و از عیسی علیه السلام ملیکا را برای جوان همره که حسن بن علی العسکری است و یازدهمین امام، خواستگاری می‌کند. پیامبر خدا منتظر پاسخی از سوی عیسی (ع) می‌ماند. عیسی علیه السلام رو به شمعون کرده و می‌گوید: اقبال و سعادت به تو روی نموده، آیا مایلی نواده خود را به عقد فرزند محمد (ص) درآوری؟ شمعون که اشک شوق و فرح در چشم‌هایش حلقه زده بود گفت: آری. پس رسول خدا (ص) خطبه عقد آن دو را می‌خواند. در این‌جا بودکه ملیکا از خواب بیدار می‌شود و از آن چه که دیده بود شگفت زده … ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت پنجم: بیقراری و بیماری ملیکا ملیکا پس از دیدن رویای عقد شیرینش با فرزند آخرین پیامبر (ص) عشق او را در دل احساس می‌کرد. او نمیدانست که این موضوع را با مادر یا پدربزرگ خود در میان بگذارد یا نه؟ قطعا نمی‌شد به آنان گفت چون که در حال حاضر میان مسلمانان و مسیحیان روم جنگ بود. پس باز سکوت را بر گفتن ترجیح داد. چند روزی از آن خواب گذشته بود. حال ملیکا خوب نبود، رنگش زرد شده بود و اشتهایی به غذا نداشت. همه فکر می‌کردند که او مریض شده است. پس قیصر بهترین پزشکان را برای درمانش احضار کرد اما هیچ کدام نتوانست کاری کند چرا که از علت این رنجوری که عشق بود، بی خبر بودند. مدتی گذشت و حال ملیکا وخیم‌تر شد. در یکی از روزها قیصر به دیدن او رفت. ملیکا نگاهی به پدربزرگ خود کرد. قیصر به او گفت: نمی‌دانم این چه اتفاقی است که رخ داده است و بر بالینش گریه کرد و در ادامه از ملیکا خواست تا اگر که خواسته‌ای دارد بگوید تا پدربزرگ آن را اجابت کند. در همان حین به ذهن ملیکا خطور کرد که از پدربزرگ بخواهد کم‌تر به اسیران مسلمان سخت بگیرد یا آنان را آزاد کند تا شاید مسیح و مریم مقدس به او عنایتی کرده و شفایش دهند. قیصر خواسته ملیکا را اجرا می‌کند و همین امر باعث می‌شود که او خوشحال شده و مقداری غذا بخورد. این اتفاق باعث شد تا قیصر با اسیران به مهربانی رفتار کند و آنان را آزاد کند. ملیکا با شنیدن این خبرها حال روحی و جسمی خوبی پیدا می‌کند و دست به دعا بر می‌دارد تا شاید باری دگر خواب محبوبش را ببیند. ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت ششم: دومین رویا و مسلمان شدن ملیکا در شبی از شب‌ها ملیکا دوباره خوابی شیرین می‌بیند. این بار صدها فرشته در کاخ بودند؛ گویی قرار بود مهمانان ویژه‌ای به قصر بیایند. ناگهان درب باز می‌شود و مریم مقدس به همراه بانویی دیگر وارد می‌شوند. او مریم مقدس را می‌شناسد اما دیگری را نه. حضرت مریم رو به ملیکا می‌کند و می‌گوید: که این بانوی بزرگواری که همراه من است مادر همان شخصی است که به عقدش در آمدی. او فاطمه بانوی دو عالم، دختر محمد (ص) است. ملیکا تا این سخن را شنید، خوشحال شد. او در دلش گفت که شکایت پسر را به مادر ببرد شاید که گره ندیدن یار در رویا باز شود. پس بعد از عرض ادب گفت: چرا حسن بن علی به دیدار من نمی‌آید؟ آیا من را تنها گذاشته است؟ درد هحران سخت است. حضرت فاطمه (س) به ملیکا با مهربانی پاسخ می‌دهد: این هجران دلیلی دارد و آن مسلمان نبودن توست. پیش از هر چیزی لازم است مسلمان شوی چرا که مسیحیت دچار تحریف شده است و به سبب همین تحریف است که تو خدا را پدر عیسی مسیح می‌پنداری در حالی که چنین نیست؛ خدا آفریدگار و پروردگار تمامی عالم هستی از جمله عیسی علیه السلام است. او یگانه‌ای است که مانند ندارد، او فرزندی ندارد و فرزند کسی نیست. با مسلمان شدن تو مسیح نیز از تو راضی می‌شود؛ آیا مسلمان می‌شوی؟ ملیکا موافقت کرد. پس حضرت فاطمه (س) از او خواست تا شهادتین را پشت سر او تکرار کند، ملیکا شهادتین را گفت و مسلمان شد. ملیکا از خواب بیدار شد؛ آرامشی بر قلب او سرازیر شده بود؛ او متعجب و شگفت زده از این امر بود که به چه دلیل خدا او را انتخاب کرده است، پس به سجده افتاد و خدا را سپاس گفت. از آن شب به بعد هر شب در رویا حسن به علی را می‌دید. او متوجه شد همسرش امام اوست. او فهمید که امام برگزیده خدا و وصی او در عصری است که پیامبر نیست و با مقام و جایگاه او آشنا شد. ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت هفتم: آرزوی دیدار واقعی یار مدتی گذشت؛ ملیکا دوست داشت همسر و امام خود را واقعی ببیند اما او کجا و حسن به علی کجا. در ضمن میان رومیان و مسیحیان همچنان جنگ است، پس دیدار و ازدواج در چنین شرایطی سخت خواهد بود. در رویایی ملیکا از خواسته قلبی خود که دیدار بود گفت. امام بشارت داد که لحظه دیدار نزدیک است. امام گفت: در آینده‌ای نزدیک قیصر روم برای مبارزه با مسلمانان لشکری را آماده و روانه می‌کند. در آن لشکر کنیزانی نیز وجود دارند که به امور سپاهیان برسند. تو لازم است همراهشان باشی. عاقبت این جنگ پیروزی مسلمانان و اسیر شدن رومیان است. زمانی که به اسارت گرفته می‌شوی تو را همراه دیگر کنیزان به شهر بغداد می‌برند تا در آن‌جا بفروشند. تو به هر معامله‌ای رضایت نده. هر زمان شخصی از سوی ما و با نامه‌ای از طرف ما برای خرید آمد و به تو نامه را داد، راضی باش و با او همراه شو چرا که تو را به سمت ما میآورد … ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت هشتم: همراهی نرجس خاتون با سپاه روم و اسارت به دست مسلمانان ملیکا در پی راهی برای بیرون رفتن از قصر و همراه شدن با سپاه بود. او به یاد کنیزانی افتاد که سال‌ها آن‌ها را می‌شناسد. پس تصمیم گرفت از آن‌ها کمک بگیرد. او کنیز را صدا کرد و با او سخن گفت؛ قرار بر این شد که کنیز لباس کنیزها را برای ملیکا آماده کند. همه چیز آماده شده بود تا زمان حرکت سپاه روم مشخص شود. خبر آمد که یکی دو روز دیگر موعد حرکت سپاهیان برای جنگ با مسلمانان است. ملیکا آماده شد. اما هم‌زمان با سپاه از قصر بیرون نرفت. او تصمیم داشت یک روز دیرتر برود تا کسی شک نکند. فردای روز حرکت سپاه فرا رسید. ملیکا به مادرش گفت که می‌خواهد به صحرا برای گردش برود. او به همراه کنیز مورد اعتماد و چند سرباز از قصر خارج شد، پس به آن‌ها پیشنهاد داد تا مخفیانه به سوی سپاه بروند تا او آن‌ها را ببیند. همراهان ملیکا اطاعت کرده و همه به سرعت به سمت سپاه حرکت کردند. سپاه روم هنگام غروب در مکانی اتراق کرد. ملیکا به آنجا رسید؛ پنهانی و سریع لباس خود را عوض کرد و همرنگ با کنیزان شد به‌گونه‌ای که هیچ کس نمی‌توانست او را شناسایی کند. ملیکا اطراف محل آشپزی قدم می‌زد که یکی از کنیزان او را دید و از او خواست تا به آشپزخانه بیاد و کمک کند. سربازان همراه ملیکا حدس زدند که ملیکا دوست دارد آن شب را در محل اتراق بماند. پس سراغی از او نگرفتند. صبح شد. سپاه حرکت کرد اما از ملیکا خبری نبود؛ سربازان به هر سو نگاه می‌کردند نشانی از او نمی‌یافتند. آن‌ها نمی‌توانستند سراغ او را از کسی بگیرند چرا که حتما به آن‌ها می‌خندیدند. آخر نواده امپراطور روم آن‌جا چه می‌کند؟! سربازان سرگردان در بیابان ماندند و ملیکا با سپاه به سوی معشوق حرکت کرد. سپاهیان به محل نبرد رسیدند؛ جنگ آغاز شد؛ هیاهو، صدای شیهه اسب‌ها و ضربت شمشیرها از هر سو می‌آمد و تیرها همچون قطرات باران بر سرها و بدن‌ها از هر دو طرف نازل می‌شد. هیچ کاری از دست ملیکا بر نمی‌آمد. او در گوشه‌ای نظاره‌گر بود. در نهایت سپاه روم شکست خورد؛ شکست سپاه روم ملیکا را به آرزویش نزدیک‌تر کرده بود چرا که او را به همراه دیگر کنیزان اسیر کردند. ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت نهم: خرید ملیکا توسط مامور امام هادی (ع) امام هادی علیه السلام یکی از کنیزان خود را به خانه بشر بن سلیمان فرستاد. او می‌خواست ماموریتی را به این یار وفادار و مورد اطمینان بدهد. ماموریتی بزرگ و آن آوردن ملیکا از بغداد به سامرا بود. بشر بن سلیمان پنهانی به نزد امام آمد. امام به او فرمود: ای بشر قرار است تو را به بغداد بفرستم. تو مامور هستی کنیزی را بخری. این کیسه سکه‌ها را به همراه این نامه بگیر. هنگام خرید کنیز این نامه را به او بده او با تو خواهد آمد. امام در ادامه مشخصات کنیز را داد و بشر را رهسپار بغداد کرد. بشر بن سلیمان به بغداد رسید؛ او می‌بایست تا روز جمعه منتظر می‌ماند و در آن روز به محل فروش کنیزانی که از راه رود دجله به بغداد آورده می‌شدند برود چرا که امام به او گفته بود که کنیز مورد نظر اسیر نبرد رومیان و مسلمانان است. روز جمعه رسید. بشر طبق ماموریتی که داشت در محل حاضر شد. ناگهان کشتی کوچکی لنگر انداخت و کنیزکان به همراه ماموران فروش پیاده شدند. اسیران در جایی نشانده شدند و برای فروش هر گروهی شخصی گمارده شد. بشر بن سلیمان به دنبال ماموری به نام نخاس بود. پس درباره او پرس و جو کرد. افراد حاضر نخاس را نشان او دادند. نخاس مامور گروهی از کنیزکان بود و مشغول فروش آن‌ها. بشر در همان نزدیکی ایستاد. او مشاهده کرد که تنها چند کنیز باقیمانده‌اند. در همین حین بود که شخص تاجری به سوی نخاس رفت و به او گفت: آن کنیز را چند می‌فروشی؟ از تو می‌خرم. ناگهان کنیز زبان باز کرد و گفت: سلیمان زمانه هم باشی به کنیزی تو در نخواهم آمد. خریدار و فروشنده تعجب کردند؛ آخر کنیز رومی را چه به عربی حرف زدن! پس به او گفتند: تو عرب هستی؟ کنیز گفت: خیر رومی‌ام اما زبان عربی را نیز یاد دارم. خریدار پول بیش‌تری را پیشنهاد داد اما کنیز که ملیکای قصه بود راضی نمی‌شد و زبان به اعتراض باز می‌کرد. در این‌جا بود که نحاس رو به ملیکا کرد و گفت: من که در نهایت باید تو را به کسی بفروشم. ملیکا گفت: کمی صبر کن؛ آن‌کس که به خرید او رضایت می‌دهم خواهد آمد. با شنیدن این سخن بشر اطمینان پیدا کرد که این شخص همان کسی است که امام هادی علیه السلام گفته است. پس جلو رفت و به فروشنده گفت: من این کنیز را می‌خواهم. نرجس گفت: وقت خود را تلف نکن. بشر به سمت نرجس خاتون رفت و نامه را به او داد. نامه به زبان رومی بود و تنها نرجس می‌دانست چه در آن نوشته شده است. پس اشک‌هایش سرازیر شد. نحاس که چنین دید رو به نرجس خاتون کرد و گفت: تو را به این پیرمرد بفروشم؟ رضایت می‌دهی؟! نرجس که می‌دانست دارد به سمت خانه معشوق می‌رود، رضایت داد. پس بشر بن سلیمان کیسه پول را به فروشنده داد و با همراهی نرجس خاتون به سوی سامرا روانه شد … ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت دهم: رسیدن به شهری که معشوق در آن نفس می‌کشد!! ملیکای قصه یا همان نرجس خاتون امام یازدهم، همراه با بشر مسیری را طی کرد. هنگامه غروب بود که به شهر سامرا رسیدند. شهری که معشوق در آن نفس می‌کشد. به محله‌ای وارد می‌شوند. نرجس نام محله را می‌پرسد و بشر به او می‌گوید که این محله، نظامی است؛ به همین دلیل به آن عسکر می‌گویند. نزدیک خانه‌ای می‌شوند. شوق و اضطراب توأمان در چهره نرجس پیدا بود. این خانه بهشت ملیکا بود. بشر به در می‌زند. مردی به استقبال می‌آید. متوجه می‌شود که آن مرد پدر امام حسن عسکری (ع) است. سلام می‌کند و جواب می‌شنود. امام هادی (ع) اضطراب را در صورت نرجس می‌بیند پس همراه با تبسم به او می‌گوید: آیا دوست داری به تو بشارتی دهم که از آن چشمانت روشن شوند؟ نرجس خاتون گفت: آری. حضرت فرمود: نرجس! خشنود و خوشحال باش. خدای متعال به زودی چشم تو را به فرزندی روشن خواهد کرد که سرور و آقای تمامی دنیا می‌گردد و عدالت را در تمامی این کُره خاکی می‌گستراند. به یُمن حکومتش فقیری بر زمین نخواهد ماند و ستمی به کسی روا نخواهد شد و جنگی در نخواهد گرفت و همه در صلح زندگی خواهند کرد. فرزند تو کسی است که انبیاءالهی به آمدنش مژده داده‌اند. پس از این بشارت، نرجس سوال کرد: سرور من! و اما پدر این فرزند چه کسی است؟ در واقع او می‌خواست از معشوق خود خبر بگیرد. امام گفت: آن شب یادت هست که عیسی (ع) و جد من رسول خدا (ص) مهمان تو در روم بودند. حضرت رسول تو را برای چه کسی خواستگاری کرد. نرجس گفت: فرزند تو، حسن. امام هادی علیه السلام گفت: به زودی همسر او خواهی شد. با این خبر خوشحالی در چهره نرجس نمایان‌تر شد. بشر،امام و نرجس در داخل خانه نشسته بودند. حضرت گویی منتظر کسی بود. درب را زدند. حکیمه خاتون خواهر امام هادی (ع) وارد شد. امام به استقبالش رفت. هر دو وارد اتاق شدند. امام با دست به ملیکا اشاره کرد و به خواهر خود گفت: این بانو همانی است که درباره او با تو سخن گفته بودم. لبخند بر چهره مهربان حکیمه نمایان شد. او به سمت نرجس رفت و او را در آغوش کشید و اشک شوق ریخت و گفت: شُکر خدا را که آخرین عروس خاندان نبوت را به چشم دیدم. امام هادی (ع) رو به حکیمه کرده و می‌گوید: خواهرم! از تو می‌خواهم نرجس را به همراه خود به خانه ببری و احکام اسلام را به او آموزش دهی. حکیمه اطاعت کرده و نرجس را به همراه خود می‌برد. نرجسی که نجابت از صورتش پیدا بود … ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
🌺داستان ازدواج نرجس خاتون مادر امام زمان (عج) 🟢 قسمت آخر: ازدواج نرجس خاتون (س) با امام حسن عسکری (ع) مدتی گذشت؛ نرجس با حکیمه خاتون مانوس شده بود. در این مدت توانسته بود احکام اسلام را یاد گرفته و به کار گیرد. در روزی از روزها در خانه حکیمه خاتون زده می‌شود. پیکی از سمت امام هادی (ع) است. حکیمه آماده شده تا به نزد برادر برود. به خانه امام که عباسیان آن را تحت نظر داشتند وارد شد. سلامی کرد و در کنجی نشست تا به سخن برادر خود گوش دهد و امر او را که امامش بود اطاعت کند. حضرت پس از سلام و احوال پرسی از نرچس سوال کرد. حکیمه خاتون از نجابت و حیای دختر گفت و از این‌که مشتاقانه همه چیز را به خوبی یاد می‌گیرد. امام هادی (ع) می‌گوید: حکیمه جان! زمان آن فرا رسیده که عروسی نرجس و حسن را برگزار کنیم. اما تو خوب می‌دانی که نباید کسی متوجه این موضوع گردد چرا که هر آن عباسیان منتظر شنیدن خبری هستند تا اگر که در آینده نوزادی متولد شود آن را به قتل برسانند. پس بهتر است عقد و ازدواج پنهانی صورت گیرد. به خانه برگرد و نرجس خاتون را برای جشن ازدواج کوچکمان مهیا کن. حکیمه چشمی گفت و به خانه برگشت. او رو به نرجس گفت که نرجس جان مهیا شو که ان شاء الله قرار است در روزهای آتی جشن ازدواجتان را برگزار کنیم. اما باید بگویم که این جشن پنهانی خواهد بود و مهمانی دعوت نخواهد شد و این به سبب خطری است که متوجه شما و فرزندتان است. نرجس که از خبر وصال به محبوب خوشحال بود؛ گفت که از این اتفاق ناراحت نیست و راضی خواهد بود به آن‌چه که رقم می‌خورد. نرجس لباسی نو به تن کرده بود و حسن که جوانی زیبا بود نیز لباسی تمیز و نو پوشیده بود. حجب و حیا از صورت هر دو می‌بارید. امام هادی(ع) با نام خدا شروع کرده و خطبه عقدشان را می‌خواند و هر دو با رضایت قلبی بله را می‌گویند. ᘜ⋆⃟݊🥀•✿❅⊰━━━•─ @patoghedokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌_ سلام بر مردی که خورشید و ماھ برای بوسیدن جای قدم‌های او از مشرق و مغرب طلوع می‌کنند 🌥 .. امام زمانم💚 🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 @patoghedokhtarane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و من سالهاست به سمت تو فرار می‌کنم مگر کدام پناهگــاه از آغوش تو امن‌تر است… 🕊 📎 📎 عج •┈••✾✾✾✾✾✾✾✾••┈• @patoghedokhtarane 🍃
🔻سلام امام زمانم 🔹السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ... 🔹آمدنت نزدیک است... و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته! 🔹سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند! 🔹صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس. 🕊 📎 📎 عج •┈••✾✾✾✾✾✾✾✾••┈• @patoghedokhtarane 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 سلام بر تو از جانب این خدمتگزارت که منتظر آشکار شدن داد گستری توست... •┈••✾✾✾✾✾✾✾✾••┈• @patoghedokhtarane 🌱
‌‌ / در آخرالزمان آنقدر به بلا دچار می‌شوید که بالاخره بفهمید .. / 🌱 ‌‌‌‌ منتظر بودن همون ترجمهٔ به دنبال تو دویدنہ، یاحبیب الغالی. •┈••✾✾✾✾✾✾✾✾••┈• @patoghedokhtarane