eitaa logo
🌱 پاتوق مهدویون ۳۱۳
111 دنبال‌کننده
349 عکس
359 ویدیو
0 فایل
•هواشناسے اعلام کرد: هواےمهدےفاطمہ را داشته باشید😔 💔خیلی تنهاست... • خادم کانال : @biharam_315
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آیه🦋‌ها
از روی کنجکاوی پرسیدم: تو نمیخوای بگی اسم من و تو گوشیت چی سیو کردی؟ گفت یه اسم خوب، خودت بگرد ببینم میتونی حدس بزنی کدوم اسمه؟ زرنگی کردم و رفتم به صفحه تماس ها شماره من را« کربلای من» ذخیره کرده بود. لبخند زدم و پرسیدم: قشنگه،حس خوبی داره حالا چرا این اسم رو انتخاب کردی؟ جواب داد چون عاشق کربلا هستم و توام عشق منی این اسم رو انتخاب کردم. بعد از یک روز مریضی این اولین باری بود که با صدای بلند خندم گرفته بود. گفتم: پس برای همینه که من هرچی میپرسم اولین جوابت کربلاست. میگم حمید کجا بریم؟ میگی کربلا میگم زیارت؟میگی کربلا .می خوای بریم پارک ؟میگی کربلا. از آن روز به بعد گاهی اوقات که تنها میشدیم من را کربلایی من صدا می کرد گاهی به همین سادگی محبت داشتن قشنگه:)! یادت باشه📚❤️ @aye_ha
هدایت شده از آیه🦋‌ها
تولدتون مبارک آقاجان 💚🌱 سایتون مستدام ♥️ @aye_ha🦋
هدایت شده از آیه🦋‌ها
تولدت مبارک داش ابرام💚 🕊️ @aye_ha🦋
الـسلامُ‌عـلَیـــڪ‌یاابٰـاصٰالِـحَ‌الــمَھـــــدے³¹³
هدایت شده از آیه🦋‌ها
ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻴﻢ نمازای دو نفره مون بود. ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ. ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ. چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ ﻛﻪ ﺩو نفر ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ. منطقه که میرفت تحمل خونه بدون حمید واسم سخت بود. “وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟ این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است” میرﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ، ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭﻡ. ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمی‌گشت واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ میزد. میگفتن: “بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ..” ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم میکرﺩ. ظرف ﺩﻭ،، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ.” ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که گلی گم کرده ام می‌جویم او را” ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست ﻛﻪ خیییلیی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﻴﮕﻢ:” …عشق…” “عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است که هرجا لذتی باشد دردن درد مدفون است” ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان میگن ﻛﻪ ﻧﻪ ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست. از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ میشم. ? ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمیکنن…؟! ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو خیییلیﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ! تو تقسیم کار خونه ست. ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ. ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می‌کرد. ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ. 🙂 این در حالی بود که قبل ازدواج ﺗﻮ خونه بهم میگفتن ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ میگفتم ﺁﺷﭙﺰ میگیرم. میگفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ میگفتم ﻛﻠﻔﺖ میگیرم. ﻫﺮ ﻛﺎﺭی میگفتن، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﻳﺎ ﻧﻪ حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ میبردم. همسر شهید حمید باکری 🕊️ @aye_ha
هدایت شده از آیه🦋‌ها
توقلبے‌که‌جای‌شهیدنیست، اون‌قلب‌نیست‌! قبره...💔 -دلامون‌نَمیره..🚶🏻‍♀ ! @aye_ha
هدایت شده از آیه🦋‌ها
رفقایم توی بسیج فهمیده بودند مصطفی ازم خواستگاری کرده. از این طرف و آن طرف به گوشم می رساندند که «قبول نکن، متعصبه». با خانمها که حرف میزد، سرش را بالا نمیگرفت. سر برنامه های بسیج اگر فکر می کرد حرفش درست است، کوتاه نمی آمد. به قول بچه ها حرف، حرف خودش بود. معذرت خواهی در کارش نبود. بعد از ازدواج، محبتش به من آنقدر زیاد بود که رفقایم باور نمی کردند این همان مصطفایی باشد که قبل از ازدواج می شناختند. طاقت نداشت سردرد من را ببیند. شهید احمدی روشن🕊️ @aye_ha
هدایت شده از آیه🦋‌ها
دیدم این مشهد چرا هی بی‌قراری می‌کند جای باران؛ سیل در این شهر جاری می‌کند دیر فهمیدم که او اندر فراق خادمش عزم خود را جزم و دارد گریه زاری می‌‌کند @aye_ha🦋
هدایت شده از آیه🦋‌ها
بمیرم واسه مظلومیتت آقا جانم که هر روز تنها تر میشی ...🖤🕊️ @aye_ha🦋
هدایت شده از آیه🦋‌ها
«همسر» سریال مختار نامه را دو بار کامل دید . من را هم صدا می زد که با هم تماشا کنیم . بینش هم حرف می زد که آدم باید از این فیلم ها ، از این اتفاق ها درس بگیرد . آفرین به این شیر زن که خودش شوهرش را راهی جهاد می کند . البته می دانم شما هم شیر زنی! خب دلم می لرزید ‌. توی ذهنم روزهایی می آمد که می خواهد برود جنگ . بعد اشکم جاری می شد . می خندید و خوشمزگی می کرد که حالا را که نمی گویم ! بعد را می گویم که امام زمان (عج) آمد . کتاب دختر ها بابایی اند📚💕 @aye_ha🦋
هدایت شده از آیه🦋‌ها
«همسر» توى حرم حضرت زینب (س) آرامش بیشتری داشتم . بعد از زیارت آمدم توى صحن . دیدم آقاجواد و فاطمه دوباره بچه ها را جمع کرده اند و دارند بازی می کنند . بعد روبه روی گنبد نشستیم و آقا جواد زیارت مفجعه خواند . حال و هوای معنوی خوبی داشت . بعدش دوربین را داد فاطمه ازمان عکس بگیرد . خودش هم با فاطمه عکس گرفت . بعد همه بچه های فاطمیون را دور خودش جمع کرد . بغلشان کرد و با آنها هم عکس گرفت . نشسته بودم و دورادور تماشایش می کردم . خدا را شکر میکردم برای داشتنش . به خودم تذکر میدادم همۀ لحظه های این دیدار را به خاطر بسپار . شاید دیگر چنین لحظه هایی را نتوانی درک کنی . فکر میکردم به همه سختیهایی که تا به حال تحمل کرده بودم . این لحظه های زیبا به همۀ آن سختیها می ارزید . آن چند روز ، هر بار رفتم حرم حضرت زینب (س) ، دعا کردم که زینب جان ، مواظب جوادم باشید . او از شما توفیق جهاد خواست ، شما هم بهش عنایت کردید . من هم از شما میخواهم نگهدارش باشید . از طرف دیگر ، آقا جواد قبلش التماس می کرد که برای عاقبت به خیری من دعا کن . بعد که از حرم بر می گشتیم ، می پرسید برای عاقبت به خیری من دعا کردی؟ با هم از سوریه برگشتیم . چند وقت بعدش ، نزدیک ماه رمضان که بود ، گفت می خواهم زودتر بروم سوریه که قبل از ماه رمضان برگردم . ان شاء الله بعدش با همدیگر می رویم کربلا . گفتم ان شاء الله . رفتیم تهران برای کارهای اداری اعزامش . اول ما را برد زیارت شاه عبدالعظیم . گفت شما اینجا باشید . کارهایم که تمام شد ، می آیم . از ماشین که پیاده شدم ، گفت می دانی زیارت شاه عبدالعظیم با زیارت کربلا برابر است؟ پس خوب زیارت کن ، شاید نتوانم ببرمت کربلا . ظهر برگشت . نماز خواندیم و رفتیم رستوران . گفت هرچه فاطمه خواست ، می خوریم . عصر هم رفتیم قم برای زیارت حضرت معصومه (س) . توی حرم بهم زنگ زد که بیا توی صحن ، نریمان پناهی دارد مداحی می کند . نریمان پناهی را خیلی دوست داشت . یک دل سیر پای روضه اش گریه کرد و سینه زد . کتاب دخترها بابایی اند📚 @aye_ha🦋
هدایت شده از آیه🦋‌ها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡•• عشق باید ڪه پس از این،سخن آغاز ڪند "مرتضی" در بزند ، "فـاطمه" در باز ڪند.. 😍❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @aye_ha🦋
هدایت شده از آیه🦋‌ها
(🌱💚) اینکه هر شب بلند شود برای تجهد و نماز شب، نه، هروقت امکان و فضا مهیا بود، از دست نمی‌داد. گاهی فقط به همان شفع و وتر اکتفا می‌کرد، گاهی فقط به یک سجده. کم پیش می‌آمد مفصل و با اعمال بخواند می‌گفت:« آقای بهجت می‌فرمودند: اگه بیدار شدی و دیدی هنوز اذان نگفتن و فقط یه سجدۂ شکر به جا بیاری که سحر رو بیدار شدی، همونم خوبه!» خیلی دوست داشتم پشـت سـرش نماز را به جماعت بخوانم. صوت و لحن خوبی داشت... بعد از ازدواج فرقی نمی‌کرد خانه خودمان باشد یا خانه پدر مادرهایمان، گاهی آنها هم می.آمدند پشت سرش اقتدا می‌کردند. مقید بود به نماز اول وقت! در مسافرت‌ها زمان حرکت را طوری تنظیم می‌کرد که وقت نماز بین راه نباشیم. زمان‌هایی که اختیار ماشین دست خودش نبود و با کسی همراه بودیم، اولین فرصت در نمازخانه‌های بین راهی یا پمپ بنزین گفت:«نگه دارین!» اغلب در قنوتش این آیه از قرآن را می‌خواند:«ربنا هب لنا من أزواجنا وذرياتنا قرة أعين واجعلنا للمتقين إماماً.» قرآنی جیبی داشت و بعضی وقتها که فرصتی پیش می‌آمد، می‌خواند: مطب دکتر، در تاکسی... گاهی اوقات هم از داخل موبایلش قرآن می‌خواند :)! "برشے‌ازکٺاب‌قصہ‌دلبرے‌" "خاطراٺ‌شهیدمحمدحسین‌محمد‌خانے‌‌" @aye_ha🦋
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷مراسم بزرگداشـت شهدای خدمت و سالگرد شهدای مدافع حرم🌷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔸با سخنرانی : آیت الله صدیقی (امام جمعه موقت تهران) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🔸 و مداحی : حاج احد سبزی (از مشهد مقدس) ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🕓 زمان: چهارشنبه ۱۴۰۳/۰۳/۲۳ از نماز مغرب و عشاء ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📍 مـڪان: (بوستان شهدای گمنام کوه سفید درچه) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ♦️ ویژه خواهران و برادران ـــــــــــــــــــــــــــــــ 📱همچنین پخش زنده مراسم از کانال های زیر بارگذاری خواهد شد . 🆔 @heyat_saralah_ir 🆔 @boostan_shohada_dr 🆔@shahid_javad_mohammadii
هدایت شده از آیه🦋‌ها
حمید به این چیزها خیلی حساس بود . به من می‌گفت : فاطمـه ، این چیه که زن‌ها می‌پوشند ؟ می‌گفتم : مقنعه را می‌گویی ؟ می‌گفت : نمی‌دانم اسمش چیه ؛ فقط می‌دانم هر چی که هست برای تو که بچه بغل می‌گیری و روسـری و چادر سـرت می‌کنی بهتـر از روسـری‌ست . دوست دارم یکی از همین‌ها بخری سرت کنی راحت‌تر باشی . گفتم : من راحت باشم یا تو خیالت راحت باشد ؟ خندید گفـت : هر دوش : ) از همان روز من مقنعه پوشیدم و دیگر هرگز از خـودم جداش نکردم ، تا یادش باشـم ، تا یادم نرود او کی بوده ، کجا رفته ، چطور رفته و به کجا رسیده . - به روایت همسـر شهید حمید باکری 🎀 @aye_ha🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شما برای سرمایه‌گذاری طلا به میلی دعوت شده‌اید! همین حالا با کد دعوت milli-x6xwg ثبت‌نام کنید و 5 میلی هدیه بگیرید! https://milli.gold/app/sign-up?referralCode=milli-x6xwg