کتاب را که در دست گرفتم، روزنه ی نور طاق های ضربی بازار اردبیل برایم زنده شد، سمفونی مردگان تلخی پی در پی دارد، از آن تلخی ها که گاهی از دانستنش سیر میشوی و مدام به دنبال روزنه ای از نور و امید میگردی. دلم میخواست آیدا خوشبخت میشد و یا آیدین کسی بود که حس تنهایی نداشت، راستش دلم به حال اورهان هم می سوخت دوست نداشتم فکر کند که آدم ها فقط یک نیمه از عمرشان را زندگی می کنند.کاش دنیا پر از آدمهایی نبود که همدیگر را گم کرده اند.
علی رغم تلخیش با کتاب سمفونی مردگان زندگی کردم. هرموقع کتاب را باز میکردم سمفونی جدیدی از تنهایی در حال نواختن بودـگاهی بایدقسمتی را چندبار می خواندم تابفهمم حالا چه کسی صحبت میکند، زاویه ی دیدش چیست. اگر بخواهم راست بگویم، تکرار هم فقط بعضی قسمتها دلنشین بود.
کتابی دیگر به اتمام رسید و حالا در طبقه ی وسط کتابخانه جا خوش کرده است.
و چقدر این مضمون را دوست داشتم:
اگر زندگی تلخ هم باشد باز روزگار می گذرد. امیدوارم کلاغها روی کاج ها نوای برف برف ندهند و همیشه پیغام بهار آمد را جار بزنند.
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
#سمفونی_مردگان_عباس_معروفی
@paulowni
کتاب محترم مگر چشم تو دریاست
#روایت_مادران_شهدا_حرمت_دارد_مراقبش_باشید
#حلقه_کتابخوانی_مبنا
#تنها_کتاب_نخون
#با_کتاب_قد_بکش
@paulowni
تابستان باشد و زخم شیر شروع شود
به بهانه ی حلقه ی ششم مبنا
#شروع_کتاب
#حلقه_کتابخـوانی_مبنا
#حلقه_ششم
@paulowni