eitaa logo
پالونیا
133 دنبال‌کننده
265 عکس
38 ویدیو
6 فایل
پالونیا جایی ست که من در آن بلندبلند فکر می‌کنم اگر کاری حرفی سخنی @mariara
مشاهده در ایتا
دانلود
من اهل هیئت های عجیب و غریب و بزرگ نیستم،برایم فلان مداح بزرگ و آقای مداح معروف خیلی اهمیت ندارد. به جز اوایل جوانی که در امامزاده علی اکبر چیذر عزاداری می کردم بقیه ی سالهای عمرم یا در مسجد محل بودم یا روضه ی خانگی که صاحبش را می شناختم.چه کنم دست خودم نیست مداحانی که میکروفون را در حلقشان فرو میبرند و حسینشان را از ته حنجره فریاد می زنند مورد پسندم نیستند.من عاشق روضه های آرامم.عاشق شعرهای پر از معنی.اصلا دلم میخواهد آرام آرام بخوانند و چشمهایم خودشان ببارند. از دسته های عزاداری هم دسته ای را دوست دارم که همه سینه می زنند نه زنجیر و زنها عقبشان راه نمی افتند. راستش گرداننده ی هیئت برایم مهم است.در اینکه آقایم حسین بخشنده است و هرکس هرطور دوست دارد به عزایش می رود حرفی نیست.اما جاذبه و دافعه ی درست گرداننده بسیار برایم اهمیت دارد. اینکه آن فرد یک سال گذشته اش چه بوده یا سابقه اش در محل چگونه است و امثالهم. لابد می پرسید مگه میشه؟ و یا چقدر حساس. بله میشود.از دید من فردی که حرمت نان و نمک حسین را دارد دست به هر کاری نمی زند. من به روضه نمی روم که فقط روضه رفته باشم و برایم مهم نباشد. می روم تا خودم را بیمه کنم.می روم تا راهم را پیدا کنم. من می روم تا حسین راملاقات کنم. به نظر شما حسین کدام مجلس را می پسندد؟ @paulowni
🏴🏴🏴🏴🏴 از ابتدای محرم امسال روضه نرفته بودم.احساسم اینست تلخ شده ام. خودم را مشغول کردم به خواندن کتاب آه و پادکست های تکراری نشدنی یاسین حجازی. برنامه ی مهلا را هم در روبیکا می بینم.نمیدانم درست بود یا غلط ولی احساس می کردم چیزی درونم تغییر کرده. تا اینکه دیشب همسرم گفت« بریم یک دوری تو شهر بزنیم» ما تمام دورهامان با موتور است. راهی شدیم از شمال شهر به جنوب شهر، موکب به موکب گشتیم ترک موتور مداحی های جوانیم را زمزمه می کردم. چندجایی شربت خوردیم . تا اینکه حوالی وحدت اسلامی کنار هیئت ترک ها گفت:«حالا دوس داری کجا بری؟» دلم می خواست برای محکم شدن عهدم کربلا می بودم. بلافاصله گفتم:«هیئت عربها» از دور که موکبشان را دیدم بغض کردم . عربها عزاداری می کردند و من زیر چادر، کنار جایی که چای آماده میکردند ایستادم. نگاهم بین شعله های اتش چای و چهل چراغ هیئت در گردش بود. زیر همان چادر گفتم حسین من گاهی بد می شوم تو به خوبیت ببخش، دلم میگیرد تو آرامم کن، قهر میکنم نازم را بخر ، من گاهی زود کم می آورم ، تو میدانی کجا پس هوایم را داشته باش. اشکهایم روان شده بود و نور چهل چراغ از پشت اشکهایم درخشنده تر . از صدای محیا به خودم آمدم که گفت _مامان چاییشون حرف نداره شیرینه حسین کامم را شیرین کرده بود @paulowni
حسین جانم عاشق اگر شدم ، اثر چشمهای توست اصلا تمام ، زیر سر چشمهای توست دلهای سنگ را به نگاهی طلا کنی این کیمیا‌گری هنر چشمهای توست @paulowni