😱 چطور شد که تصمیم به سفر اروپا گرفتم؟
اینکه چطور شد من تصمیم گرفتم به این سفر بروم را اینجا خلاصه برایتان مینویسم.
اول) چند سال بود که سعی میکردیم هر سال در اربعین حسینی یک کار با اولویتتر از سال گذشته انجام بدهیم. سال اول راه انداختن کاروان پیادهروی اربعین، بعد سراغ راهاندازی موکب در نقطهای که هیچ موکبی نیست. بعد راهاندازی و کمک به موکبهای مرز پاکستان.
کلی تماس گرفتم و کسب اطلاع کردم و با شوقی وصف نشدنی راهی مرز پاکستان شدم، آنهم با دوست عزیزم سید محمد محسن عابدی که زبان مادریاش اردوست.
واقعا رفتن به ریمدان برای من حکم پرواز به آسمان را داشت که هنوز هم از برکاتش بهره میبرم که یکیاش همین سفر شد و دیگریاش دوستی با منظور حسین.
اینکه در ریمدان و وسط آن بیابانها چطور سفر به اروپا جور رشد را اینجا نوشتهام.
دو) با آقای مهدی حیدری فرزند شهید رسول حیدری آشنا شدم، شهید رسول حیدری از نیروهای ایرانی بود که در ماجرای جنگ بوسنی از طرف ایران اعزام شد و آنجا به شهادت رسید.
سه) کرونا چند سالی سفر را به عقب انداخت.
چهار) سال 1402 در یک گردهمایی از شرکتکنندگان سالهای قبل در تهران و در سالن سوره مهر شرکت کردم و آقای مهدی حیدری را از نزدیک دیدم، درباره سفر سال 1403 پرسیدم امید داد که دوباره راه میفتد.
پنج) کاملا اتفاقی پوستر امسال را دیدم و سریع زنگ زدم، شرایط را گفت، ابتدا از شوق، اصلا مبلغ سفر را نشنیده گرفتم ولی بعدش کمی به فکر فرو رفتم. 1600 یورو هزینه سفر امسال هست یعنی حدود 100 میلیون تومان.
شش) ابتدا فکر کردم و دیدم از دوستان همکارم فلانی و فلانی اولویت بیشتری دارند که به این سفر بروند، بهشان پیشنهاد دادم یا مشغله یا عدم شوقشان باعث شد که آخر خودم به فکر رفتن باشم، حتی بین سه نفر از دوستان رایگیری کردیم که چه کسی به این سفر برود و باز با اکثریت آرا اسم من درآمد.
هفت و هشت و نه و ... میشود ادامه هماهنگیهای این سفر که در همین کانال میخوانید و باز هم خواهم نوشت. در یادداشت بعدی میخواهم مختصر و مفید بگویم که در بوسنی چه اتفاقی افتاده است که من همۀ فکر و ذکرم اینروزها سفر بوسنی شده است.
#بوسنی #سفر #سفرنامه #ریمدان #اربعین #پاکستان #اردو
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha
سفر اربعین من از بعید، از همین امشب شروع شد.
رفتم به امامزاده شاه جمال قم، جایی که زائرین اربعین توقف میکنند. قرار بود بستهای به چند نفر از دوستانم که راهی مرز بودند برسانم.
با اینکه برایم سخت بود خداحافظی کردم و دلم را همراهشان کردم، اما خودم ماندم با حسرت زیارت از قریب.
«به دوربین کنترل سرعت نزدیک میشوی» این هشدار نقشه بود وقتی که داشتم برمیگشتم، دلم میخواست نقشه بگوید «شما به مقصد رسیدید» و آن مقصد کربلا باشد.
من اگر ماندهام، به اختیار خودم است و جنس حسرتم فرق میکند.
اتفاقاً برای اربعینی شدن و اربعینی کردن دیگران ماندهام؛ برای موکب بزرگی به نام انقلاب اسلامی ایران و باری که بر دوش دارم.
همانطور که دو سال پیش، برای اربعینی شدن، از کربلا دور شدم و پشت به کربلا حرکت کردم به سمت مرز ریمدان در سیستان و بلوچستان تا آنجا به زائرین پاکستانی که راهی کربلا بودند خدمت کنم و البته قبلترش به خودم خدمت کنم تا بفهمم حسین علیهالسلام مرز و جغرافیایش بزرگتر از چیزی است که ذهن کوچک ما ترسیم میکند.
#سفر #سفرنامه #ریمدان #اربعین
پاورقیها | حمید اسماعیلزاده
@pavaraqiha