✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت شصت و هفتمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری.. ...👇👇
♦️سوزاندن با اُتو به اتهام فرار
... ماجرا از آنجا آغاز شد که گزارشات کذبی توسط یکی از جاسوسهای معروف ، به بعثیها میرسد مبنی بر اینکه آشپزها قصد فرار دارند و با توجه به فراغت بالی که داشتند و بیشتر اوقات روز را خارج از آسایشگاه میگذرانند نقشه فرار را پی ریزی میکنند.
🔹مواجهه حضوری عدنان نگهبان بعثی با یکی از متهمین اصلی یعنی آزاده سرافراز حسن طاهری که حکم سرآشپز اردوگاه را داشت زمینه اتهامات را فراهم میسازد.
🔸ماجرا از این قرار است که آقای حسن طاهری به اتفاق دوستانش در محوطه در حال بیان خاطرات و گفتگوی روزمره بودند که عدنان شکنجهگر معروف از دور آنها را زیر نظر داشته و با نزدیک شدن به آنها می پرسد "با هم چه میگفتید؟ "
که آقای طاهری اظهار میدارد خاطرات گذشته را بیان میکردیم .
🔹عدنان که دنبال بهانه میگشته تا چند نفری را به اتهام فرار شکنجه کند و از همه زهر چشم بگیرد با توجه به اینکه خود را نیز یک سر و گردن بالاتر از بقیه بعثیها میدانست با اشاره به سایر نگهبانان بعثی میگوید ؛
اینها خر هستند من خر نیستم ، داشتید نقشه فرار میکشیدید دروغ میگویید.
یک زندانی در خواب هم در حال فرار است .میخواهید رد گم کنید.
🔸در ابتدا همه آشپزها که ۱۱ نفر بوده اند را احضار و مورد ضرب و شتم شدید قرار میدهند، عدنان که به فارسی تسلط دارد از آنها میخواهد که اعتراف کنند و سایر افراد مرتبطی که تلاش داشتهاند به اتفاق هم فرار کنند را معرفی و جزئیات ماجرا را تشریح نمایند .
🔹آشپزها که روحشان از ماجرا خبر نداشته حرفی برای گفتن ندارند و با تحمل شکنجهها بالاخره بعثیها به این نتیجه میرسند که بجز آقایان حسن طاهری و روزعلی کرمی که تقریبا حکم سرآشپز را داشتند بقیه به اصطلاح بیگناه هستند و لذا رهایشان میکنند.
🔸در ابتدا این دو نفر را در محوطه مورد ضرب و شتم قرار داده و داخل چاله فاضلاب میاندازند
چاله فاضلاب گودالی بود در اندازه دهانه چاه به عمق حدود ۱/۵ متر که آب حاصل از شستشویی دست و صورت بچههای بند یک و دو به آن هدایت میشد و اغلب شاهد انداختن بچهها داخل آن خصوصا در زمستان و سپس غلتاندن و سینه خیز در محوطه بودیم .
🔹سپس آن دو عزیز را به اتاق نگهبانی هدایت و عدنان از آنها میخواهد که باید اعتراف کنید و گرنه کشته خواهید شد.
البته اگر آنها به کار نکرده حتی به امید رهایی احتمالی از شکنجه اعتراف میکردند قطعا زیر شکنجه کشته میشدند.
و در واقع آنها خیلی علاقه داشتند در این پروژه یکی دو نفر قربانی شوند تا از بقیه بچهها زهر چشم گرفته شود .
🔸این دو عزیز که حرفی برای اعتراف نداشتند به قرآن قسم میخورند که روحشان از این قضیه بیخبر است ولی آن دو نگهبان بعثی به قرآن اعتقادی نداشتند.
🔹به هر حال اصرار از بعثیها و انکار از بچهها ، نهایتا پاهای این دو عزیز را به چوب فلک میبندند و با کابل به کف پاهایشان می زنند .
عدنان که تشنه شکنجه بود و از آه و ناله افراد زیر شکنجه لذت میبرد و بیمحابا به اتفاق علی آمریکایی این دو برادر عزیز را میزنند تا خسته می شوند و نهایتا با روشن کردن اتو کف پایشان را می سوزانند .
🔸از شدت درد و سوزش چندین مرتبه بیهوش شده و از حال می روند و هر بار با ریختن آب روی آنها به هوش می آمدند و مجددا این شکنجه دردناک تکرار میشد.
🔹بر اساس شواهد موجود تمام گوشت کف پای این دو عزیز سوزانده شد.
پس از شکنجه آنها را بمدت دو ماه داخل زندانی جداگانه که در بند معروف به آشپزخانه واقع است انداخته و در شرایط اسفباری زندانی شدند
دو ماه بدون حمام و دارو و استفاده از دستشویی.
🔸...کف پاها به علت سوختگی شدید و عدم رسیدگی در گرمای تیر و مرداد عفونت میکند و عفونت به عمق پا سرایت می کند.
آنها حتی اجازه استفاده از دستشویی هم نداشته و در این مدت برای قضای حاجت از قوطی استفاده میکردند.
مقدار کمی آب و غذا نیز از پنجره کوچک زندان تحویل میگرفتند.
🔹پس از دو ماه زندانی بودن در شرایط اسفناک با بدنی نحیف به بند منتقل و اعلام میشود هیچ کس حق ارتباط با آنها را ندارد ، تا مدتی برای رفت و آمد و انتقال به دستشویی و.. توسط بچهها با پتو جابجا میشدند ، مدتی نیز زیر بازوهایشان را میگرفتند و تا آخر اسارت امکان راه رفتن عادی خود را از دست دادند.
🔸پس از آزادی علی رغم اینکه تحت درمان قرار گرفتند و دارو مصرف میکنند هنوز هم پس از گذشت بیش از سی سال از این جریان از سوزش کف پا و انتقال حرارتش به سایر نقاط بدن رنج می برند .
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰هر روز یک خاطره از نیمه پنهان دفاع مقدس
🕊 آزاده سرافراز: هاشم زمان زاده دربان
📘 خاطره شماره ۷۱ : هنرنمایی آزادگان سرافراز در چنگال دشمن بعثی..!
🏡موسسه فرهنگی پیام آزادگان استان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت شصت و هشتمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری.. ...👇👇
♦️خبرچینی یا جاسوسی در اسارت
همکاری با دشمن بعثی در پوشش خبرچینی که آزادگان معمولا از آن به جاسوسی یاد می کنند از پدیده های مذموم و ناگوار در اردوگاههای اسرا در عراق بود و این پدیده نتیجه همان قاعده کثیف دنیای سیاست میباشد که هدف وسیله را توجیه میکند .
🔹در میان اسرا افرادی بودند که با اهداف و انگیزه هایی که به آن اشاره خواهد شد ، خلاف مسیر سایر اسرا حرکت کرده و در زمره همکاری کنندگان با دشمن قلمداد شدند .
🔸خبرچینی در اسارت بدلیل تبعات غیر قابل جبرانی که برای اسراء داشت خاطرات تلخی را بجا گذاشته وحتی موجبات شهادت افرادی را نیز فراهم نمود، و لذا بعنوان یک پدیده ناخوشایند همواره در ذهن آزادگان باقی مانده است .
🔹 چه افرادی خبرچین بودند !؟
بعضی از افراد شیفته قدرت نمایی بودند بنابراین با عراقیها همکاری می کردند و چون تابع بعثیها بودند به عنوان مسئول آسایشگاه انتخاب می شدند ، و تا جایی پیش می رفتند که از نگهبانان بعثی خشن تر می شدند. و حتی دست به تنبیه بچه ها می زدند .
🔸افرادی بودند که بنده ی شکم بودند و طاقت گرسنگی و تشنگی را نداشته و با عراقی ها همکاری میکردند و دسته ی دیگر هم قاچاقچیانی بودند که از بد حادثه در کمین عراقی ها گرفتار شده و بعنوان اسیر به اردوگاهها آورده شده بودند و این دسته نیز تابع هیچ اعتقادی جز منافعشان نبودند.
🔹برخی رفتارها ناشی از ضعف نفس افراد و اعتقادات آنها داشت. برخی طاقت شکنجه را نداشتند و بناچار حرفایی میزدند که اگر به میل خودشان بود قطعا چنین رفتاری نداشتند.
🔸تعداد معدودی عرب زبان بودند که تعصب عربی عجیبی داشتند و اصلا خودشان را ایرانی نمی دانستند و به عرب بودن خودشان افتخار می کردند. از هیچ اذیت و آزاری در حق بچه ها کوتاهی نمی کردند
🔹و از همون لحظه اسارت کارشان شده بود جاسوسی و خبرکشی برای دشمن و تعداد زیادی رو فرستاده بود زیر شکنجه و خیلی وقتها خودشان کابل بدست می گرفتند و شونه به شونه ی بعثی ها با بی رحمی تمام حتی شدیدتر از عراقیها بچه ها را می زدند.
🔸یه جای اختصاصی برای خودشان تو آسایشگاه درست کرده بودند در حالی که هر اسیر سهمیه غذایی ناچیزی داشت اینها گاهی اوقات به تنهایی به اندازه سهمیه دو سه نفربرای خودشان جدا می کردند و یا وقتی که ما با یه نصفه تیغ 15 نفر سر و صورت مون رو می تراشیدیم و زجر می کشیدیم بعضی از اونها به تنهایی یه دونه تیغ برای خودشان بر می داشتند .
🔹تعداد معدودی هم منافق بودند اگرچه در سالهای آخر به سازمان منافقین پیوستند ولی اغلب از عقاید سازمان اصلا خبر نداشتند، بخاطر سختی اسارت به منافقین پناه بردند . در ظاهر کنار شما می نشستند مثل شما بودند ولی بعد می رفتند بیرون هر چی شما توی آسایشگاه گفته بودید برای عراقی ها می گفتند و یکی از ضرباتی که خوردیم در این سالها از همین طیف آدمها بود که در تمام آسایشگاهها هم بودند .
🔸اسارت در چنگال بعث بدون کابل و شکنجه معنا و مفهومی نداشت و راستش اصلا به دلِ آدم نمی چسبید. مگه میشه گرفتار جمعی درنده بود و بدنت پاره پوره نشه.
🔹این رو پذیرفته بودیم و باهاش کنار میومدیم و برای خودمان توجیه می کردیم که به هر حال دشمن ما هستند و رحم و مروتی هم که در کار نیست، ما هم که برای عقیدمون اومدیم و تمامی این زجر و دردها بی پاداش نمی مونه.
🔸حتی به تدریج یاد گرفتیم و عادت کردیم که یه مشت افراد ضعیف النفس که با ما اسیر شدند و بهمون خیانت کردند و تبدیل به جاسوس و خبرچین دشمن شدند، رو باید تحمل کرد .
🔹دلایل جاسوسی
دلایل زیادی برای جاسوسی در محیط اسارت وجود داشت از جمله :
۱- وعده هایی چون آزادی در قبال پناهنده شدن به دولت عراق یا منافقین.
۲- یکی دوتا نون اضافی بهشون می دادند شکمشون یکم از ما سیرتر بود و یا بعضی وقتها مقداری غذای بیشتر و گاهی چند نخ سیگار یا چند عدد خرما
۳_تنبیه و شکنجه کمتر
۴_ و یا در اوقاتی که همه داخل بودند برای مدت کوتاهی در محوطه آزادانه قدم میزدند و همچنین از حمام بدون نوبت استفاده میکردند.
🔸پایان کار جاسوسی
سرانجام ، هر جاسوسی روزی تاریخ مصرفش تمام میشود . بعد از مدتی که فرد شناخته می شد از طرف بچه ها طرد، و برای نیروهای بعثی هم مهره سوخته ای بود که دیگر کارآیی نداشت و گاها هم در هنگام تنبیه عمومی بیشتر از دیگران تنبیه می شد و مزد مزدوریش را می گرفت . بنابراین دچار سرخوردگی و گوشه گیری و انزوا شدند .....
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰هر روز یک خاطره از نیمه پنهان دفاع مقدس
🕊 آزاده سرافراز: جلال رحیمی
📘 خاطره شماره ۷۲ : سرنوشت « جلالی» که سپر بلای سایر « جلال های » اردوگاه شد...!!
🏡موسسه فرهنگی پیام آزادگان استان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت شصت و نهمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری.. ...👇👇
♦️سرانجام خبرچینها
در هر آسایشگاه ۱۲۰ نفری معمولا یکی دو نفر بودن که آلوده به خباثت و خیانت شدن. و حتی باعث شهادت چند نفر از بهترین بچهها شدن. بعضی ها به منافقین پناهنده شدند.
🔹تعداد زیادی از آنها در اواخر اسارت پیش بچهها ابراز ندامت کردن و بچهها اونا رو بخشیدن و واگذارشون کردن به خدا و روز قیامت. حتی در ایران هم کسی از اونا شکایت نکرد، ولی ننگ و خواری ابدی رو برای خودشون بجون خریدن و شرمسار خدا و بچهها و خونوادههای خودشون و شهدا شدند.
🔸معمولا سرنوشت و عاقبت کسانی که در اردوگاهها به خبرچینی یا جاسوسی مبادرت می کردند در سطوح مختلف شامل موارد ذیل میشد :
1- گروهی از جاسوسان و خبرچینان که عناد و دشمنی آنها با اسرا و حتی کشور محرز بوده و علنا در اذیت و آزار آزادگان حتی از بعثی ها فراتر عمل میکردند یا پناهنده شده و یا به گروههای معاند مانند منافقین پیوستند و به کشور بر نگشتند.
2- گروهی دیگر از خبرچینان که تحت شرایط خاص و در مقاطعی با دشمن همراهی داشته اند معمولا با اقدامات تشویقی یا توجیهی در مسیر اصلاح قرار گرفتند که نهایتا همراه با سایر آزادگان به وطن بازگشتند
3- تعداد معدودی وجود داشتند که بنا به دلایل و انگیزه های خاصی به سمت منافقین رفتند که شامل موارد زیر بوده اند:
الف) اسرایی که جزو رزمندگان نبوده و بصورت متفرقه توسط رژیم بعث عراق در مناطق جنگی به اسارت گرفته شدند که در میان این عده حتی قاچاقچیان نیز حضور داشته اند.
ب) کسانیکه با دلایل وانگیزه هایی چون وعده و وعیدهای آزادی و یا مهاجرت به سایر کشورها جذب منافقین شدند
ج) تحمل ناپذیری گروهی از اسرا از شرایط سخت اردوگاه از نظر معیشتی، بهداشتی، درمان، و محیط
د) ازحدود 40 هزار آزاده 750 نفر مجذوب وعده ها و تبلیغات دروغین منافقین شده و به آنها پیوستند که از این تعداد حدود 600 نفر با ابراز ندامت به خیل آزادگان بازگشتند .
🔹برخورد اسرا با خبرچینها
عمدتا برخورد اسرا با کسانیکه در زمین دشمن نقش بازی میکردند شامل موارد ذیل بود:
۱- ابتدا تلاش می شد این افراد را با نصیحت و در صورت نیاز رسیدگی به مشکلات و نیازمندی های آنها از همکاری با دشمن باز دارند.
۲- در مرحله بعد اگر این افراد همچنان به همکاری با دشمن ادامه می دادند از گروهها طرد شده و به عبارتی آنها را بایکوت می کردند و فرصتهای کمک به دشمن را از آنها سلب می کردند
۳- در مرحله بعد چنانچه رفتارهای خبرچینان خطرات جانی و آسیبهای غیر قابل جبران را برای آزادگان در پی داشت سعی میشد با اتخاذ روشهایی نسبت به تنبیه این افراد اقدام شود که در این مرحله از تهدید و یا تنبیهات بدنی استفاده میشد و اینکار به شیوه ای انجام میشد که حداقل تبعات را برای اسرا داشته باشد .
🔸پایان ماجرای همکاری با دشمن
در اسارت ماجراهای عبرت آموز زیادی در خصوص کسانی که به هر دلیل(ترس، ضعف ایمان،طمع یا کینه) به خیانت آلوده شدند پیش اومد.
🔹بعضی از اونا که می خواستند با جاسوسی برای دشمن حاشیه ی امن برای خودشون ایجاد کنند و کتک نخورند و شکنجه نشوند، در مواردی چنان مغضوب بعثیا شدند و کتک خوردند که کمتر اسیری اونطور شکنجه شده بود.
🔸بعضی به بیماریهای لاعلاج مبتلا شدند و برخی هم در اواخر اسارت به دست شیر بچه های بسیجی مجازات شدند و تعداد قابل توجهی هم موفق به توبه شدند.
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🔻«آرامش» و « رضایت» در اوج بحرانها ....!!
دستاورد همسر یک آزاده سرافراز از یک عمر زندگی پر فراز و نشیب....!!
✍️ .. طی سالیان گذشته دیدار با آزادگان سرافراز تجربه بسیار موفقی بوده است که از رهگذر آن اطلاعات ، سوژه ها و موضوعات ناب و متنوعی استخراج گردیده است که هر یک می تواند سندی ماندگار از عظمت ایثار مردان و زنانی باشد که در کوران حوادث، قهرمانان افتخار آفرین این سرزمین می باشند.
🔹گفتگو با این آزاده مردان و زنان احساس غروری را به انسان منتقل می کند که حلاوتش تا مدتها بر ذائقه هر شنونده ای ماندگار خواهد ماند.
🔸وقتی برای شنیدن ناگفته های آزاده های عزیز می رویم، گاهی محو صحبت ها و خاطرات همسران این عزیزان می شویم که شاید خاطرات عزیزان آزاده را در حاشیه خود قرار می دهد.
🔹و اینک نگاه مهربان شما را با خود همراه کرده و به دیدار خانواده ای آزاده وایثارگر می رویم تا حاصل یک عمر زندگی تلخ وشیرین آنها را که می تواند یک مثنوی باشد در عباراتی مختصر و مفید خلاصه نموده و تقدیم مخاطبین عزیز نماییم...
ادامه گزارش ...👇🏾👇🏾👇🏾
♦️آقای عوض گل افشان آزاده بسیار عزیزی است که روز چهارشنبه 21 شهریور برای دیدار او و خانواده اش عازم مجتمع مسکونی معلم در شهر طرقبه شدیم تا ماجراهای « درون متن یک زندگی ایثارگرانه » را در « حاشیه شهر مشهد مقدس» بشنویم.
🔹وی از آزادگان عزیزی است که با 26 ماه اسارت در کمپ 13 نام خود را در دفتر آزادگان این سرزمین جاودانه کرده است.
🔸مهمترین نکته جالب و فصل مشترک زندگی و اسارتش، ازدواج او می باشد، زیرا جزو معدود آزادگانی است که همه 8 فرزند او قبل از اسارت بدنیا آمده اند و این آزاده عزیز زمانی اسیر دست دشمن می شود که همسرش بار تربیت و نگهداری از 8 فرزند کوچک و بزرگ را به تنهایی به دوش کشیده و نکته مهمتر اینکه همه فرزندان این خانواده ایثارگر با کسب مدارج عالی تاسطح دکترا در جایگاه های مهمی مشغول به خدمت می باشند.
🔹همسر فداکار این آزاده در مدت اسارت همسرش با کار قالی بافی مخارج سنگین زندگی و نگهداری از بچه ها را تامین می کرده است.
🔸متاسفانه یکی از پسران این خانواده به رحمت خدا رفته و نگهداری از خانواده فرزند مرحوم خود را نیز بر عهده دارند .
🔹این خانواده عزیز با دارا بودن 15 نوه از چنان آرامشی برخوردار است که هر انسانی را به حیرت و تحسین وا می دارد
وقتی راز این این آرامش را از همسر او جویا می شویم اینگونه می گوید:
« از خدایم که همواره درکنارمان بوده راضی ام ...از چهارده معصوم که مشکل گشای خانواده ام بوده اند راضی ام...از همسرم که زندگیم را مدیون او هستم راضی ام و از فرزندانم که حاصل و ثمره این زندگی هستند نیز راضی هستم...»
🔸شاید در این عصر و زمانه کمتر مادرانی پیدا شوند که اینگونه شاکر بوده و احساس خوبی از زندگی داشته و به آرامش واقعی رسیده باشند.
🔹در مورد خاطرات آزاده عزیزمان در زمان اسارت نیز نکته جالب و قابل توجه اینست که وی در نهایت ناباوری با پنهان نمودن غم ها و غصه های زندگی در پشت نقاب فعالیتهای هنری از جمله اجرای تئاتر سعی داشته است اوقات مفرحی را برای دیگر آزادگان فراهم نماید.
🔸در پایان این گزارش برای این خانواده عزیز ودوست داشتنی آرزوی صحت و سلامتی و موفقیت داریم.
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
هیئت مدیره سازمان بورس و اوراق بهادار در نهصد و چهل و نهمین جلسهی خود که در تاریخ ۱۴۰۳/۰۴/۱۱ برگزار شد، درخواست موسسهی پیام آزادگان با موضوع آزادسازی مابقی سهام اهدایی این موسسه در شرکت صنعتی مینو به آزادگان را بررسی و درنهایت صرفاً با قابل معامله بودن ۲۵ درصد دیگر از سهام موافقت کرد.
با توجه به ابلاغ موافقت نامه هیئت مدیره سازمان بورس و اوراق بهادار در تاریخ ۱۴۰۳/۰۶/۱۷ به موسسه پیام آزادگان، تشریفات اداری آن در حال انجام است و پس از پایان فرایند اداری سهام قابل معامله خواهد بود.
گفتنی است؛ در تاریخ ۱۴۰۱/۱۲/۱۴ موسسه پیام آزادگان طی نامه رسمی مبنی بر آزادسازی تمام سهام توثیق شده تقدیم سازمان بورس نمود که پس از طرح موضوع در هیات مدیره سازمان بورس و اخذ استعلامات مورد نیاز از مبادی مربوطه، موضوع مجددا در جلسه مورخ ۱۴۰۲/۳/۳۰ سازمان بورس مطرح شد که در نهایت منجر به موافقت با آزادسازی ۲۵ درصد از سهام مذکور گردید.
@mfpa_ir🕊
🖤 انا لله و انا الیه راجعون 🖤
✍ .. با نهایت تاسف و تاثر به اطلاع میرساند، خانواده بزرگ آزادگان خراسان رضوی یکی از همرزمان و همسنگران آزاده خود را در "دیار بردسکن" از دست داد تا باز هم خاطرات خوش او در یادها و قلبهای دوستانش تا ابد زنده بماند.
▪️شادروان "حاج سید علی ابطحی" که افتخار خدمتگذاری آستان مقدس رضوی را نیز در کارنامه پر افتخارش دارد به ملکوت اعلی پرکشید.
▪️زنده یاد ابطحی از آزادگان عزیزی است که 99 ماه از بهترین دوران زندگیش را در اردوگاه رمادی و در دست دشمن بعثی سپری کرد.
▪️این ضایعه جبران ناپذیر را به خانواده داغدارش و همه آزادگان عزیز این مرز و بوم تسلیت عرض نموده و علو درجاتش را از حضرت حق خواستاریم.
⚫️🌺 روحش شاد و یادش همواره جاودان باد. ⚫️🌺
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰هر روز یک خاطره از نیمه پنهان دفاع مقدس
🕊 آزاده سرافراز: حسین ایروانی - اردوگاه عنبر
📘 خاطره شماره ۷۳ : خنثی سازی یک توطئه و فریادرسی حضرت ابوالفضل (ع)
🏡موسسه فرهنگی پیام آزادگان استان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هفتادمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری.. ...👇👇
♦️رحلت امام خمینی(ره)
از مریضی امام اطلاع داشتیم. بحث رحلت امام را هم تلویزیون و هم روزنامه ی انگلیسی و روزنامه ی منافقین که توی اردوگاه میومد نوشته بودند و در جریان بودیم که امام بستری شده و شرایط ایشان وخیم است تا صبح چهارده خرداد که اعلام شد امام فوت نمودند.
🔹خبر در همه ی اردوگاه پیچید و همه فهمیدند چه اتفاقی افتاده! عراقی ها میدانستند اسرایی که در اردوگاه ۱۱ هستند همه یک اعتقاد قلبی خاصی به امام دارند،آنها میدانستند که اسرا این چند روز در اوج هیجان و غم و اندوه هستند و حفظ جان برایشان اهمیت ندارد و در صورت تنش ، مهار آنها ناممکن است.
🔸لذا بر خلاف روزهای قبل و برنامه های قبل که با شدت برخورد میکردند مثل بحث عزاداری محرم که خیلی شدید برخورد کرده بودند در بحث رحلت امام دست به عصا حرکت کردند و سعی نمودند برخوردی نشه،چون احتمال می دادند واکنش بچه ها غیر قابل پیش بینی باشد و ظواهر رو رعایت کردند.
🔹رحلت امام یک واقعیت تلخی بود توی زندگیمون. ما اسرا آرزو داشتیم روزی که برمی گردیم امام رو ببینیم. صبح ۱۴ خرداد اومدیم بیرون واقعا شرایط سختی بود در اردوگاه سکوت مطلقی حاکم بود و همه ناراحت بودند. هر کس یه گوشه توی حیاط و آسایشگاه سر به زانو غم به بغل گرفته بود، همه نگران آینده انقلاب بودند.
🔸ظهر رفتیم داخل آسایشگاه و بعداز ظهر یک تصمیم جمعی گرفته شد و خیلی جالب بود یعنی چهارده تا آسایشگاه که هیچ ارتباطی با هم دیگر نداشتند حتی زمانی که میامدن بیرون فقط سه آسایشگاهی که تو یک مسیر بودن با هم ارتباط داشتن اما اینکه هر چهارده تا آسایشگاه همزمان بخواد یک کار منسجم رو انجام بده تا اون لحظه بی سابقه بود .
🔹قابل ذکر است که در سال سوم اسارت برای اولین بار زمستون به ما لباس گرمکن تیره ارتشی داده بودند حالا کی چهارده خرداد ۶۸ و تابستون داغ تکریت .
🔸بعداز ظهر که امدیم بیرون بلا استثنا هر ۱۴ تا آسایشگاه همه این لباس تیره رو به جای اون لباس زرد پوشیدیم کل اردوگاه یک دست شد مگر موارد انگشت شمار، قریب به اتفاق دوستان با همین لباس تیره آمدن بیرون .
🔹عراقیها اول جا خوردن گفتند این چیه؟ تابستون و لباس گرم، دوستان گفتند ما عزاداریم و لباس مشکی نداریم و از این به عنوان نماد مشکی استفاده میکنیم چیزی نگفتن چون میترسیدند که بچه ها دست به شورش بزنند یا اگر بخوان کاری یا اقدامی انجام دهند بچه ها تلافی کنند.
🔸 توی آسایشگاه هم برخوردها کمتر شد، داخل آسایشگاه عزاداری و قرائت قران و مداحی انجام میشد، تقریبا در همه ی آسایشگاه ها این وضع تا روز سوم ادامه داشت .
🔹بعثیها عرض ارادت به امام را تحمل نکردند!
به هر حال به مدت سه روز عراقیها کاری به کار ما نداشتند و ما آزادانه داخل آسایشگاه عزاداری میکردیم، روز چهارم بعثی ها دیگه تحمل نکردند که بچه ها این همه به عشق امام عزاداری کنند و به ایشان ابراز ارادت و محبت کنند و وارد عمل شدند. همه رو به خط کردند و دیگه از اونجا بحث تنبیهات شروع شد.
🔸هماهنگی منافقین با بعثی ها
قبل از سختگیری بعثی ها در باره ادامه عزاداری برای امام یک تعداد محدودی از اسرا که هوادار منافقین و همیشه با بچه ها ناسازگار و در اسایشگاه ۱۴ بودند ، وقتی برای هواخوری می آمدیم بیرون، این جمع محدود به عنوان بی اعتنایی به رحلت امام ،در محوطه ی اردوگاه شروع به بازی فوتبال می کردند!
🔹در صورتیکه همه بچه ها زمانی که بیرون بودیم هر کسی یه گوشه ای ناراحت و غمگین نشسته بود اونوقت اینها فوتبال بازی می کردند بچه ها تحمل این اهانت آنها را نداشتند و بدون توجه به عاقبت کار، اینها رو کتک مفصلی زدند که با دخالت نگهبانان این غائله آرام شد.
🔸از روز چهارم بعد رحلت امام تنبیهها شروع شد ،دستور دادند لباسهای تیره را نپوشیم ، تعدادی از بچه های شاخص رو که میشناختند به زندان انفرادی بردند و وضعیت به حالت قبل برگشت .
🔹فکر نمی کردیم بعد از امام کسی بتواند رهبری کند!
بعد از رحلت امام همه منتظر بودند اتفاق خاصی بیفته، چون هدایت انقلاب رو وابسته به امام می دانستیم، از طرفی نمی دانستیم چه کسی میخواد جانشین امام باشد، آیا کسی باشه که بتونه خط امام رو ادامه دهد.
🔸بعد از انتخاب آقای خامنه ای این دلهره برطرف شد و مطمئن شدیم هدایت انقلاب دست شخص مطمئنی افتاد. دو باره امیدوار شدیم راه امام ادامه خواهد داشت و شکر خدا این توفیق نصیبمان شد که از روز اول انتخابشان پیرو و مقلدش باشیم، و از درگاه الهی مسئلت داریم تا روزی که زنده هستیم سایه ایشان بر سر ما مستدام باشد .
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
« چهارشنبه های وحشتناک اسارت»..!!!
روایت های آزاده سرافراز « علی اکبر برادران» از سی ماه اسارت ....!!
✍️ .. وقتی برای دیدارش به منزلش رفتیم با همون گفتگوهای اولیه متوجه شدیم آزاده عزیزمان خیلی اهل گفتگو وصحبت نیست.
🔹و البته این خیلی طبیعی است و نمی شود از همه انتظار یکسانی داشت ، آنچه مسلم است دنیای آزادگان عزیز ما با یکدیگر متفاوت است و هرکدام از آنها ویژگی های شخصیتی خاصی دارند.
🔸بهر تقدیر همین که آزاده عزیزمان پذیرای ما در منزلش بود برای ما نتیجه و دستاورد بزرگی بود و با همه متانت و نجابتی که داشت توانستیم با او وارد یک گفتگوی صمیمانه شویم که مخاطبین عزیز را به خواندن این گفتگو دعوت می کنیم.
ادامه گزارش...👇🏾👇🏾
♦️علی اکبر برادران را بسیاری از آزادگان عزیز اردوگاه تکریت 15 می شناسند ، چهره ای صمیمی ودوست داشتنی که با 25 درصد جانبازی و 30 ماه اسارت نام نیکش در میان آزادگان عزیز مشهد می درخشد.
🔹او سالهای پس از آزادی و بازگشت به وطن را به شغل شریف معلمی که رسالت انبیاء الهی بوده است اشتغال داشته و در همین جایگاه به افتخار بازنشستگی نائل شده است.
🔸او وقتی ایام هفته دوران اسارتش را برای ما مرور می کند وقتی به روزهای چهارشنبه میرسد حالش بشدت دگرگون شده و در سکوتی عمیق فرو می رود...
🔹همین نکته کنجکاوی ما را بیشتر کرده و از او می خواهیم بیشتر برایمان از چهارشنبه های اسارت بگوید.
🔸و با حالی منقلب روزهای چهارشنبه را وحشتناک توصیف می کند و می گوید هر هفته چهارشنبه ها روز شکنجه سختی برای ما بوده است.
🔹موضوع وقتی جالبتر می شود که پس از آزادی و در کسوت معلمی متاثر از همان چهارشنبه های وحشتناک اسارت ، رفتارها و برخوردهایش با شاگردانش در روزهای چهارشنبه متفاوت از سایر روزها بوده است.
🔸خودش بیش از همه از این موضوع در رنج و عذاب بوده است تا اینکه با توسل به امام رضا علیه السلام بر این مشکل غلبه کرده و به آرامش می رسد.
🔹واقعا آزادگان ما هرکدام برای خود سرگذشت های عجیبی دارند که ناگفته مانده است .
🔸برای این آزاده عزیز و همسر و خانواده ایثارگرش عافیت همراه با عاقبت بخیری آرزومندیم.
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هفتاد و یکمین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️شکنجه ای روحی بنام تبعید
آسایشگاههای اردوگاه یازده روز اول با ۶۵ نفر تشکیل، و بعد از چند ماه به ۱۵۰ نفر رسید،.
🔹هر گروه از اسرای جدیدی که وارد اردوگاه می شدند داخل یک آسایشگاه تا یک مدتی قرنطینه و افراد اون آسایشگاه رو جابجا میکردند بین بقیه آسایشگاه ها این چرخش همیشه ادامه داشت تا زمانی که ظرفیت اردوگاه کامل شد.
🔸بعد از این مرحله جابجایی که بین آسایشگاه ها انجام میشد خودش نوعی شکنجه روحی بود،در اسارت دوست خوب همه چیز بود و در واقع خانواده انسان محسوب میشد.
🔹بعد از چند ماه که دوستانی پیدا می کردیم و با هم اخت میشدیم و به اخلاق و رفتار هم خو می گرفتیم،یهو بدون مقدمه می ریختن تو آسایشگاه و اسم تعدادی رو میخوندن و به آسایشگاهی دیگر تبعیدشون می کردند.
🔸یک سری جابجایی ها به خاطر فعالیتهای فرهنگی، مذهبی بعضی از افراد بود، بخاطر اینکه جلوی این فعالیت را بگیرند تا شناخته می شدند و یا کسی آنها را لو می داد جابجاش می کردند تا میخواست با آسایشگاه جدید و با بچه های جدید آشنا بشه این زمان میبرد و عملا اون فرد نمیتونست فعالیت اصلیش رو انجام بده
ادامه گزارش....👇🏾👇🏾
♦️نوبت جابجایی من رسید!
با توجه به اینکه بنده جزو اسرای شاخص فرهنگی به اون صورت نبودم ولی در کارهای خدماتی سعی می کردم نقش داشته باشم با این حساب پای ثابت این جابه جایی ها بودم.
🔹بعد از چند ماه که در آسایشگاه سه بودم یک روز آمدند داخل آسایشگاه من و چند نفر دیگر را به آسایشگاه چهار بردند، بعد از مدتی که اسرای جدید آمدند بردنمون آسایشگاه ۵ یک مدت کوتاهی تو آسایشگاه ۵ بودم دوباره بردنمون آسایشگاه ۱۲ بعد از مدتی که آسایشگاههای جدید ساخته شد دومرتبه از آسایشگاه ۱۲ ما رو آوردن تو آسایشگاه جدید، یه مدت اونجا بودیم دو مرتبه جابجامون کردند بردند آسایشگاه ۱۰ بعد از اونجا تبعیدمون کردن به محلق، تقریبا پای ثابت این جابجایی ها بودم به همین خاطر کل اردوگاه را خوب شناختم
🔸خیلی از دوستان داخل همون آسایشگاهی که روز اول رفته بودند تا آخر مونده بودند و هیچ اطلاعی از بقیه قسمتهای اردوگاه نداشتند ولی من علاوه بر آسایشگاه ها ،زندان انفرادی،اتاق قرنطینه هم رفتم و تقریبا همه جای اردوگاه رو از نزدیک دیدم، این جابه جایی ها کمکی شد که من بتونم جزئیات بیشتری از اردوگاه رو بیاد داشته باشم و همین کمک کرد که جزئیات کامل اردوگاه رو بنویسم و الان شده منبع خوبی برای دوستان که در زمینه اردوگاه تحقیق میخواهند انجام دهند .
🔹تبعید به ملحق
عراقیها از عزاداری اردوگاهی برای امام خمینی احساس خطر کردند و چون از قبل توسط خبرچینان تمامی فعالان فرهنگی،عقیدتی و عوامل ساماندهی اسرا را شناسایی کرده بودند آنها را یکی پس از دیگری از آسایشگاه بیرون کشیدند.تاوان ارادت به امام بود و خیلی هم برامون مهم نبود.
🔸ابتدا تعدادی از افراد شاخص رو به سلول انفرادی بردند و از اونجا هم تبعیدشون کردن به ملحق که با فاصله کمی بیرون از اردوگاه قرار داشت.
🔹بعداز مدتی تعدادی دیگری را از همه آسایشگاهها جمع کردند تا نوبت به آسایشگاه ما رسید، آن روز نوبت حمام آسایشگاه ما بود هنوز ساعت هواخوری تموم نشده بود سوت آمار را زدند و گفتن همه به خط بشید .
🔸ما هم توی حموم زیر آب بدو بدو حتی اجازه ندادن که خودمونو بشوریم تازه بدنمون را خیس کرده بودیم که گفتند برید تو صف آمارگیری،بدون لباس اومدم توی صف آمار نشستم دیدم یکی از نگهبانان داره میگرده و بعضی از بچه ها را جدا می کند .
🔹رسید به من که نفر آخر بودم گفت بلند شو آمدم بیرون در حالیکه هیچ لباسی تنم نبود چون لباسامون داخل حمام مونده بود، گفتم بزارید لااقل برم لباسامو بپوشم بالاخره گذاشتن، رفتم لباسامو آوردم و پوشیدیم چشمامونو بستند و گفتند یالا حرکت کنید از اردوگاه آوردنمون بیرون و نمیدونستیم کجا داریم میریم گفتیم خدایا میخواهند چیکار کنند نه چیزی میگفتن و نه میدونستیم کجا دارن میبرنمون.
🔸ورود به ملحق اردوگاه
ملحق «ب» که مجاور اردوگاه قرار داشت شامل ۲۳ اتاق بصورت خانههای قدیمی و قلعه مانند بوده و محوطهای حدودا ۱۵ در ۳۰ متر داشت.
🔹بازهم مثل روزای آغازین اسارت چشم و دستای ما رو بستن و با کتک و پای پیاده روونه بیرون از اردوگاه کردن. نمیدونستیم کجا می برنمون .اول فکر کردیم دارن ما رو به انفرادی میبرن چون حداقل خودم یه مورد تجربه انفرادی رو داشتم،
🔸ولی با طولانی شدن پیاده روی فهمیدیم که نه خبری از زندان و سلول انفرادی نیست. ماشینی هم در کار نبود همین جوری مثل افراد نابینا دستامون رو روی کتف همدیگه گذاشته بودیم و با راهنمایی یکی از نگهبانها به مقصد نامعلومی در حال حرکت بودیم و اطرافمون پر بود از نیروهای بعثی و گاهی برای تنوع، مشت و لگد و کابلی رو حواله مون می کردند.
🔹هیچ چیز مشخص نبود.فقط گاهی با فریاد و هُل و پسگردنیِ یکی از بعثیا به جلو پرت میشدیم و تلو تلو خوران دوباره خودمان را جم و جور میکردیم.
🔸چند دقیقه ای که پیاده اومدیم دری باز شد و طبق روال معمول ورود به هر اردوگاهی، شروع کردند به زدن با کابل و چک و لگد و فرستادن داخل محوطه و پس از شمارش داخل اتاق کوچکی شدیم .و این پایانی بود بر حضور ما در اردوگاه ۱۱ تکریت. خداحافظ تکریت ۱۱ .خداحافظ دوستانِ خوبم.
🔹اتاقی تقریبا ۲۰ متر برای جمع ۴۰ نفره ما و یک اتاق کوچکتر هم برای ۳۰ نفری که قبل از ما آورده بودند ،شدیم هفتاد نفر، هفتاد نفر از اردوگاه یازده اصلی آورده بودند برای تنبیه و مجازات.
🔸 یکی دو روزی که اونجا بودیم دونفر هم از بچه های ملحق را که فعالیت مذهبی داشتد آوردند داخل اتاق ما و آمارمون ۷۲ نفر شد ، این هفتاد و دونفر یکبار دیگر اینجا اتفاق افتاد که جالب بود برام هفتاد و دونفر شدیم و شکنجه ها شروع شد ....
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
القصه،
روزی، روزگاری،
یکی بود، یه عده هم، بودن.
یه جایی اُونوَرتر، ..... اردوگاهی بود، اسمش بود "قفس چهار موصل".
قفس معنیش تو فارسی با عربی متفاوته، مثل کلمه ی "مُخیَم" که تو عربی یعنی اردوگاه، ولی تو فارسی یعنی جایی که خیمه زدن.
سیدعلی اکبر ابوترابی فرد، رهبر قفسیان بود.
احمد روزبهانی (احمد هیبت الله روزبهانی)، فرمانده ایرانی قفس بود.
مجید غلاث (مجید غلامرضا محمد) معاون احمد بود.
فریدون بیاتی، شهردار قفس بود.
جلیل اخباری، معاون اجرایی شهرداری قفس بود.
قاسم کمپانی، معاون فنی (کمرشکن، آرتروز بند، قولنج گیر) شهردار قفس بود.
جمشید نریمانی، شَف (the Chef) قفس بود.
رضا ..... بهیار (دارای مدرک پزشکی افتخاری از طرف اسراء) قفس بود.
خلاصه..... همه ی بلبلان و عقابها و گنجیشکا، در قفس جمع بودن.
یه روز گروهبان عراقی گفت: یه کامیون میاد که بلوک سیمانی بیاره تو قفس.
یه کامیون تَک (شیش چرخ) عقب، عقب، از در اصلی ی قفس وارد شد.
دو لَک درهای عقب کامیون به دو طرف باز بود و محکم شده بود.
ده. بیست تا!!! بلوک سیمانی، عقب کامیون بود.
وسط قسمت باری کامیون یه پرده بود که قسمت باری رو تقریبا نصف کرده بود.
کامیون یاواش یاولش اومد تا قسمت انتهای قفس، زیر سایبون که قبلا محل پارک خودروهای ارتشی بوده.
بچه ها، اونایی که نوبت تیمشون بود، داشتن تو زمین انتهای قفس با تنها توپِ تنهای قفس، فوتبال بازی میکرون.
ولی،...... همه چی مش کوک بود.
برا بیست تا بلوک، کامیون؟
اصلا بلوک برا چی؟
چرا کامیونه، عقبشو مث گاومیش فَحل شده، هی به این طرف و اونطرف میچرخوند؟
یه کم کنجکاو شدیم و خریدارانه نگا کردیم، دیدیم گوشه ی پرده ی وسط اتاق باری کامیون، یه گوشه اش، یه چیز شیشه ای گرد، اومده بیرون.
هاااااا، معلوم شد میخوان از زندگی اسرا در قفس فیلم بگیرن و .....
این، یه موقعیت استراتژیک در روابط بین الملل اردوگاه بود. موضوع تنها به رئیس جمهور و وزارت کشور قفس بر نمیگشت، لازم بود رهبری قفس راهبرد رو مشخص کنه.
احمد وایستاده بود و گفت: مجید، زودی برو ببین نظر حاجی چیه؟
دویدم و دویدم، درِ آسایشگاه حاجی رسیدم.
نشسته بود و طبق معمول یه زانو رو زمین و یه زانو در بغل،
ماجری را گفتم.
حاجی که همیشه در مواجهه با قضایا چند دقیقه ای فکر میکرد و تو اون زمان فکر کردن گاه گاه سر تکان میداد و لب پایین رو به نرمی لای دندونها میغلتوند، اینبار فقط چند ثانیه فک کرد و گفت: خب،آقاجون، بهشون بفرمایید چرا اونطور؟ دوربینشونو بیارن پایین درست و حسابی فیلم بگیرن.
چشام گرد شد، این، یک تحرک فعالانه در سیاست خارجی ما بود. یک اقدام بیباکانه، که یکباره و قلفتی، دیدگاه ما را در روابط بین المللی مون تغییر میداد.
چون تصمیم و اقدام باید سریع انجام میشد، با چشمان گردشده بلند شدم و تندی رفتم کنار احمد و رهنمود در صحنه ی سیاسی رو گفتم.
احمد هم یه کَم چشاش گرد شد، ولی زودی، چشاشو از گردی درآورد و رفت جلو استوار عراقی و انگار که ما از قبلها، سیاست خودمونو در روابط بین الملل تدوین کردیم، خیلی ساده گفت: چرا دوربینو پایین نمیارین و فیلم بگیرین؟
حالا نوبت گرد شدن چشای عراقی ها بود، هم چشاشون گرد شد، هم چشاشون به همدیگه و بصورت استفهامی خیره گردید.
خلاصه، قرار شد همه، حرکات عادی خودشونو داشته باشن، فقط یواشکی دو تیم فوتبال، تجهیزات بازی رو تغییر دادن، کفشای کتونی ی پاره و وصله شده رو با دمپایی عوض کردن.
با دمپایی بازی کردن، و گاه گاه با ضربه ی پایی به توپ، دمپایی بازیکن هم به هوا میپرید.
از قدم زدنها وسط اردوگاه، از آشپزی ی آشپزها در هوای داغ و جهنمی آشپزخانه، از لباس شستن اسرا فیلم گرفتن و رفتن.
در یک فیلم، یکی به سناریو میچسبه که خوب بود یا نبود، یکی به موسیقی فیلم، یکی به هنرپیشه و یکی به ....
ولی، من نظرم اینه که باید دید، فیلم در مجموع و پس از پایانِ تماشای فیلم، چه منظر یا دیدگاهی در بیننده ایجاد کرده، یا چه تغییری در دیدگاه تماشاچی ایجاد کرده.
و با این فیلمی که آن روز گرفتند، حال، هر چقدر سانسور و تغییر ایجاد کنند، فکر نمیکنم بیننده ی عراقی، به این منظر یا ديدگاه برسد که: ما با اسراء خوب رفتار میکنیم.
ولی، هنوز نفهمیدم که چطو شد حاجی، اونروز، در مواجهه با اون قضیه، که در بُعد سیاست خارجی و روابط بین الملل ما بود. فقط چند ثانیه فک کرد؟
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هفتاد و دومین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️زندگی در ملحق
ضیافت کابل و مشت و لگد که تمام شد ما را به یک اتاق کوچک که تقریباً ۲۰ متر میشد بردند. یک طرف این اتاق دو تا پنجره باریک و دراز در کنار سقف اتاق داشت که فقط نور گیر بود و امکان باز کردن آنها وجود نداشت، و یک طرف هم درب آهنی با سوراخی برای نگاه کردن و کنترل اسرا داشت.
🔹نگهبانها فقط از همین سوراخ کوچک میتوانستند داخل سلول را نگاه کنند. یک حوض بزرگ آب هم وسط ملحق بود که برای دستشویی از آب آن استفاده می شد.
🔸بیست و چهار ساعته داخل اتاق بودیم فقط روزی یک یا دو باری برای شکنجه و کتک کاری بیرون می آوردند و بعد از شکنجه فقط در طول ۲۴ ساعت یکبار برای چند دقیقه اجازه رفتن به دسشویی را می دادند . همین قدر..... نه حمومی نه هواخوری..
🔹ابتدا کتکمون رو میخوردیم بعد می رفتیم دستشویی و برمیگشتیم ، میرفتیم داخل آسایشگاه و اگر باز در طول روز هم میبردنمون بیرون برای زدن و شکنجه بود و هر زمان که ما رو میبردند بیرون بقیه افراد داخل ملحق را می فرستاند داخل آسایشگاه که همدیگرو رو نبینیم....
ادامه گزارش...👇🏾👇🏾
♦️هر روز برنامه شکنجه داشتیم.
هر روز صبح، قبل از این که سایر اسرا را بیرون بیاورند ما ۷۲ نفر را بیرون میآوردند و به صف می کردند و همه را یکی یکی با سیلی و کابل میزدند و بعد به دستشویی می فرستادند.
🔹سیلی های وحشتناک حسین مجید
یکی از نگهبانان بدطینت و چاق عراقی ها در ملحق حسین مجید بود.. او هر روز برای بیرون آمدن مان برنامه سیلی داشت و به هر یک از ما یک سیلی میزد. فقط یک سیلی، اما چه سیلی ای! او به خاطر قد خیلی کوتاهش روی یک بلندی می ایستاد تا بتواند بر اسرا مسلط باشد و بعد انگشتان دستش را گره میکرد و با مشت سنگینش چنان به صورت ما می کوبید که کمتر کسی میتوانست خودش را نگه دارد و نقش زمین نشود.
🔸روز اولی که در صف سیلی خوردن بودیم و نفرات قبل از من که با هر سیلی روی زمین می افتادند، فکر کردم دارند نقش بازی می کنند که کمتر سیلی بخورند ، نوبت من شد در مقابلش قرار گرفتم زمانی که سیلی بر صورتم نواخته شد هیچی نفهمیدم یک وقت چشم باز کردم دیدم نقش زمین شده ام و تمام لباسهایم خاکی شده است.
از ضربه سیلیهای او تا ساعتها صورت و فک بچه ها درد داشت .
🔹این ضربه سیلی قرنها پیش هم در همین سرزمین اتفاق افتاده بود آنجا که نامردمانی از همین تبار سیلی به صورت اولاد امام حسین (علیه السلام)و اسرای کربلا می زدند با این تفاوت که در آن زمان سیلی بر صورت کودکان امام حسین(علیه السلام) می خورد و امروز بر صورت سربازان خمینی ..
🔸به سختی نفس کشیدن
هوای گرم تابستان توی اتاقی با درب فلزی بدون پنجره و یک پنکه ای که تو اون گرما جوابگو نبود، خود نفس کشیدن چهل نفر سونای بخارمیشد وای به حال اینکه بخواد درودیوار هم بسته باشه و هواکشی هم نداشته باشه. عرق ها از بدن میریخت بخصوص ظهر که میشد از شدت گرما لباسها خیس و شسته عرق میشد . نه حمومی وجود داشت ،نه جایی برای شستن خدمون داشتیم.
🔹از همه بدتر اینکه در گوشه اتاق سطل دستشویی هم وجود داشت که در طول شبانه روز باید برای قضای حاجت استفاده می کردیم و هم از بوی نامطبوعش رنج می کشیدیم ،تقریبا این روال عادی هر روزمان بود.
🔸استفاده از فرصت ها
بچه ها از کمترین موقعیت ها استفاده میکردند، زمانیکه دستشویی میرفتیم ،باید آفتابه را از حوضی که داخل محوطه قرار داشت آب میکردیم و داخل دستشویی می بردیم با توجه به اینکه زمان کمی داشتیم بچه ها چیکار میکردن؟
🔹داخل همون دستشویی ی تعدادی از بچه ها با یک آفتابه آب به دور از چشم نگهبانان حمام می کردند تا مقداری از عرق ها شسته بشه و حداقل بوی عرق کمتر بچه هارو اذیت کنه، چند نفر مسئول میشدن که فقط افتابه ها رو پر آب کنند و از پشت درب دستشویی به شما بدهند تا با همان یک آفتابه خودت را بشوری تا یخورده بدن شسته بشه و سریع لباستو میپوشیدی میومدی بیرون بدون اینکه عراقیا متوجه شوند .
🔸تقریبا سه ماه اونجا بودیم توی این سه ماه چیزی به اسم حموم وجود نداشت . هر دفعه که دستشویی می رفتیم چند نفری بدین ترتیب خودشان را می شستند .
🔹ولی جمع خوب و یکدستی داشتیم و نگرانی از خبرچین و جاسوس نداشتیم ،چون همه بچه های شاخص ، تحصیلکرده و دانشجو و فرهنگی بودند، جمع یکدست باوفایی بودیم و فرصت خوبی بود برای بچه ها که از زمان بهترین استفاده رو ببرند و اینکار هم الحمدالله انجام شد.
🔸بعد از مدتی که داخل دوتا اتاق جدا بودیم.. اومدن یک اتاق بزرگتر رو خالی کردن و افراد تبعیدی هر دو اتاق را به این اتاق بزرگتر انتقال دادند ، و تقریبا یک ماه و خورده ای هممون توی این اتاق بزرگتر بودیم ، ولی بازم از نظر جا محدود بود.
🔹من یادم میاد باید یکطرفه می خوابیدیم یعنی جا اینقدر کوچک بود که به هر نفر یک وجب جا بیشتر نمیرسید، اگر میخواستیم صاف بخوابیم مزاحم بغل دستی مون بودیم باید حتما یکطرفه می خوابیدیم...
🔸مشکل خوابیدن را داشتیم ولی همه اون سختی ها با شوخ طبعی ها و کارهای فرهنگی که بچه ها انجام میدادند، قابل تحملش کرده بود . آرامش و معنویت خاصی در جمع بچه ها حاکم بود .
🔹 دوباره تبعید
پانزدهم مهر ماه سال ۶۸ عراقیا اومدن و گفتن وسایلتان رو جمع و جورکنید و آماده حرکت بشید.حالا طوری می گفتن وسایلتون رو جمع کنید که انگار هر کدوم به اندازهی یه وانت وسیله داشتیم. سر و تهش یک کیسه بود که یه دست لباس اضافی با یه خمیر دندان و مسواک و یه حوله بود ودو تا دونه پتو. این همۀ اموال و وسایلی بود که باید جمع و جور میکردیم.
🔸همه خوشحال شدیم و تصورمان این بود که دوران تبعید تموم شده و ما رو بر میگردونن پیش بچهها در اردوگاه ۱۱، لحظه شماری میکردیم و با لبخند به صورت یکدیگه نگاه میکردیم. .....
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
✍️ این فصل را با من بخوان.....!!
🔹مدال ارزشمند آزادگی امروز ما ، حاصل اسارت دیروز ماست، این مدال فقط متعلق به آزادگان نیست و سرمایه های ارزشمند این آب و خاک است که باید برای آیندگان به یادگار بماند و راز ماندگاریش انتقال آن به نسلهای آینده و ثبت در تاریخ پر افتخار این سرزمین می باشد.
🔸پس بیاییم با هم...
🔹«گذشته پر افتخار» خود را به «آینده ها» ببریم...
👌روایت هفتاد و سومین قسمت خاطرات اسارت آقای حسینعلی قادری..👇👇
♦️تبعید به اردوگاه ۱۸
در نیمه مهر ماه سال ۶۸ به علت کثرت جمعیت اردوگاه ۱۱ بعثی ها تصمیم گرفتند عده ای را به اردوگاه دیگری منتقل کنند.
🔹 لذا از فرصت پیش آمده استفاده نموده تعداد یکصد نفر از بچههای فعال و مذهبی اردوگاه ۱۱ و ما ۷۲ نفر تبعیدی معروف و تعدادی از اسرای فعال ملحق را به اردوگاه ۱۸ بعقوبه در ۷۰ کیلومتری بغداد منتقل کردند...
ادامه مطلب...👇🏾👇🏾👇🏾
♦️فرمانده اردوگاه دستور داده بود تمام مخالفین رو جمع کنن تا از شرشون خلاص بشن.
بالاخره بعد از ۳ماه زندان یه روز گفتن وسایل خود را جمع کنید! فکر کردیم شاید میخوان ما رو برگردونن داخل اردوگاه خودمون، از در اومدیم بیرون دیدیم نه تعدادی را از اردوگاه اصلی آوردند و تعدادی اتوبوس منتظر ما هستند، سوار اتوبوسمون کردند و حرکت کردیم. حدود 200 نفر از اسرای فعال اردوگاه ۱۱ بودیم.
🔹حالا باید منتظر جای جدید با نگهبانهایِ جدید و روحیههای متفاوت باشیم و باز آیند مون در هاله ای از ابهام قرار گرفت. از همه نگران کنندهتر همون تکرار تونل مرگ بود که دیگه واقعاً طاقتشو نداشتیم.
🔸سوار شدیم ولی نه با چشم و دست بسته و این در حالی بود که قریب به سه سال از اسارت ما گذشته بود. مسافت زیادی را طی کرده و هر لحظه و ساعت از یاران و دوستامون در اردوگاه تکریت ۱۱ فاصله بیشتری میگرفتیم. قلبِمون از غصه فراق یاران اندوهگین بود و بسمت سرنوشتی نامعلوم در حرکت بودیم. به هر حال ما روزهای سختتر از اینا رو پشت سر گذاشته بودیم.
🔹برخورد نگهبانان مقداری نرم و ملایم بود و خبری از کتک و خشونت نبود، شاید هم آرامش قبل از طوفان بود !!!
🔸تقریبا چهار پنج ساعتی تو راه بودیم و مسافتی در حدود ۲۴۰ کیلومتر رو طی کردیم. در بین راه، کاری به ما نداشتن و کسی رو اذیت و آزار ندادن. از کنار شهر سامرا عبور کردیم.
🔹 برخلاف تکریت که منطقه بیابونی و برهوت بود. اطراف سامرا سبز و دارای نخلستانهای زیادی بود. از دور چشممون به گنبد و بارگاه امام هادی و امام حسن عسکری(علیهما السلام) افتاد و بعد از سه سال که در مسیر رفتن به تکریت گنبد رادیده بودیم و با دستان بسته سلامی داده بودیم دوباره از داخل اتوبوس سلامی دادیم و خدا میدونه چقدر خوشحال شدیم.
از لابلای صحبت نگهبانها با هم، فهمیدیم قراره ما رو به سمت بعقوبه ببرند.
🔸 چشم و دستمان را نبستند!
اولین باری بود که مسافرت با چشم و دست باز و بدون کتک و اذیت و آزار انجام شد و بین راه حتی بهمون آب هم دادن.
🔹شهر بعقوبه در عراق معروف است به شهر پرتقال و تعداد زیادی باغات پرتقال در این شهر وجود داشت. در حوالی شهر بعقوبه یه پادگان بزرگ نظامی وجود داشت. ما رو وارد پادگان کردن. برای اولین بار در کمال تعجب خبری از دیوار مرگ و تونل وحشت نبود و بصورت عادی و بدون کتککاری وارد فضای اردوگاه شدیم در یه محوطه بزرگ خاکی از اتوبوسها پیاده و طبق رسم عراقیها در صفوف پنج تایی به خط شدیم.
🔸از سایر اردوگاهها هم وارد شدند!
تعدادی اتوبوس از اردوگاهای دیگه هم رسیدن و مشخص شد که اینجا اردوگاه تبعیدی ها می باشد. البته همه آنها از پنج اردوگاه مفقود الاثر منطقه تکریت بودند. مجموعاّ شدیم حدود ۶۰۰ نفر.
🔹فرمانده اردوگاه اومد گفت اینجا اردوگاه هیجدهه! تازه فهمیدیم ما رو آوردن تو اردوگاه جدیدی و قراره اینجا بمونیم، آمارگیری و تقسیم انجام شد.
🔸ظاهر ما ۷۲ نفر با بقیه فرق داشت!
نکته ای که برای نگهبانان عراقی عجیب بود.. وضعیت ظاهری متفاوت جمع ۷۲ نفری ما از بقیه اسرای سایر اردوگاهها بود و علتش هم این بود که سه ماهی که در زندان بودیم فقط روزی چند دقیقه بیرون می آمدیم و آفتاب چندانی ندیده بودیم بنابراین خیلی تر و تمیز و سفید بودیم، چون آفتاب آدمو سیاه میکنه!
🔹و کسی که 3 ماه آفتاب نخورده باشه رنگ و روش سفید است ،از طرفی لباسهای مرتبی داشتیم ، درسته وصله پینه زیاد داشت چون لباس مرتبی که نمیدادن و از بس شسته میشد پوسیده و وصله کاری بود! گاها پیراهن شلوارها چندین وصله میخورد یا شلوارها کم کم کوتاه میشد، از پایین قیچی و میومد سرزانو و به پیرهن وصله می شد.. گاها شلوارها، شلوارک میشد. اما با همه ی این وصله پینه ها لباسامون مرتب و اتوشده بود!
🔸 به این صورت اتو میکردیم که شب که میخواستیم بخوابیم لباسا رو صاف زیر پتومون پهن میکردیم، وبعد روش میخوابیدیم، صبح که بلند می شدیم صاف اتو شده بود .
فرمانده نگاه میکرد به بقیه افراد اردوگاهها می دید آفتاب سوخته و لباسهای چروک شده دارند.
🔹البته باید به این مطلب هم اشاره کنم که شرایط سایر اردوگاههای مفقود از نظر بهداشتی و امکانات خیلی بدتر از اردوگاه 11 بوده است!
🔸فرمانده عراقی ما رو نگاه میکرد میگفت شما از کجا اومدین! چرا وضعتون اینجوریه! باورش نمیشد که ما مثلا از یک اردوگاه درب و داغون 11 با اون شرایطش اومده باشیم و این خودش نکته خیلی مهمی بود.
🔻ادامه دارد....
موسسه فرهنگی پیام آزادگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/payamazadegankhorasan
https://splus.ir/payamazadegankhorasan
🔻اتفاقی زیبا و کم نظیر که کمتر دیده شد...!!؟؟
✍️ .. شهدای غریب اسارت در هیچ بازه زمانی و مکانی نمی گنجند و بعنوان واقعیت های هر لحظه ملت فداکار و شهید پرور ایران در قلوب مردمان این سرزمین ساری و جاری هستند.
🔹شهدای غریب اسارت را قبل از اینکه ما بشناسیم دشمنان ما بخوبی شناخته بودند و شهادت غریبانه آنها گواه این این ادعاست...
🔸گرچه جسم پاک این عزیزان در منظر نگاه ما نیست اما روح پاکشان همواره مراقب و دعاگوی ما هستند تا مهر عاقبت بخیری دنیا و آخرت بر جبین دوستان و همرزمان آنها نقش بندد.
ادامه گزارش ...👇🏾👇🏾👇🏾