#خاطره
تو پاییز و زمستون ها یه چالش ثابت داریم.
#آنفولانزا
لذت ما از این دو فصل قشنگ، اینه که کمتر #دکتر_بریم.
معمولاً اول یحیی مریض میشه، بعد طاها و سپس مصطفی.
مثل گذشته، بچه ها رو به نوبت پیش دکتر بردم.
یحیی رو بردم درمانگاه.
دکتر گفت: پسرته؟
: بله
: ماشاءالله. خدا حفظش کنه.
در آخر هم یه ست کامل سرنگ براش نوشت و رفتیم....
دو روز بعد، طاها رو بردم.
دکتر گفت: پسرته؟
:بله
: ماشاءالله. خدا هر دو تاشون رو حفظ کنه.
یک روز بعد، مصطفی رو بردم.
دکتر گفت: نکنه این هم پسرته؟
:بله
: شما در مورد فرزندآوری، چارچوب خاصی داری؟..... به همه ابعاد قضیه، فکر هم میکنی؟
: من سعی میکنم در این زمینه فکر نکنم؛ عمل کنم....
: چطوری میتونی سه تا پسر را مدیریت کنی؟
: من اونها رو مدیریت نمیکنم، اونها منو مدیریت میکنن...
: به عواقب کارهات فکر میکنی؟.... برای آیندهشون برنامهریزی کردی؟
: بله. چند وقته که پیگیرم....
: پیگیر چی؟
: پیگیریم که انشاالله سه تا دختر هم داشته باشیم.... شاید خستگیهامون تموم بشه... شاید....
: 🙈
روز بعد، مجدد رفتم پیش دکتر.
همینکه منو دید، گفت: آغا تو به فکر خودت نیستی، به فکر بچه هات باش.... به فکر بچه هات نیستی، به فکر همسرت باش....
: چشم. از سری بعد بیشتر فکر میکنم.... امروز برای خودم اومدم..... بدنم درد میکنه، استخون هام درد میکنه....
: همینه! وقتی حد و مرز و نگه نمیدارید، آخرش اینجوری میشه.
: فکر کنم، این بدن درد برای #آنفولانزاست نه چیز دیگه.....
: مگه فکر هم میکنی؟..... شما که قائل به فکر کردن، نبودی.....
: 🧐
✅ @pedare_irani