eitaa logo
(روسری پیچه)Peecheh_scarf
180 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
143 ویدیو
2 فایل
🦋بسم الله الرحمن الرحیم 🦋 سلام به دنیای روسری پیچه خوش آمدید🌷 فروش و ارسال ✈انواع شال و روسری به سراسر کشور 🇮🇷 زهراگنج خانلو ۰۹۱۲۰۸۲۲۱۱۴ ثبت سفارش و پاسخگویی در:🙋‍♀️👇 @mzza6966
مشاهده در ایتا
دانلود
👶🥁🥁🥁🥁🥁🥁🥁🥁👶 حمایت از تولید محصولات وطنی توسط یک مهربانو 💥بند پستونک 💥یک طرف گیره فلزی 💥طرف دیگه بند 💥قیمت ۱۶۰ تومان جهت ثبت سفارش👇👁 @Peecheh
بعد از شهادت زهـرا، امشب علی اول بار است که پس از سال‌ها بالاخره لبخند زده. طفل قنداق‌پیچ را به آغوش کشیده؛ در گوشش اذان زمزمه کرده؛ گلویش را بوییده و بازوهایش را بوسیده. زنان بنی‌کلاب شنیده‌اند. آمده‌اند به خوش‌باش. آمده‌اند به دیدن طفل. به دست‌های سپید مرمرین‌اش که نقل گعده‌های قبیله شده. زنان بنی‌کلاب برایش بازوبند آورده‌اند. زنان بنی‌کلاب حسودند. از همان اول، چشم دیدن ام‌البنین را در بیت علی نداشتند. حالا او برای علی، شیرپسری زیبا و سیاه‌چشم آورده. ماه کامل انگار. درخشان. کشیده ابرو. سرخ‌ گونه. زنان بنی‌کلاب پچ‌پچ میکنند. ام‌البنین بی‌اهمیت، میخندد. رسم عرب است که دست‌های نوزاد را حنا بگذارند. برای امان از گرمای بادیه. گذاشته‌اند. دست‌های پسرک سرخ سرخ است. سرخ حنا. دست‌های پسرک خضاب شده. زنان بنی‌کلاب شورچشم‌اند. پچ‌پچه میکنند و ‌به‌ گوشه چشم نگاهش میکنند و زیرلب، وردهای تاریک می‌‌پراکنند. دیدی چه دست‌های سرخی داشت. دیدی چه گلوی برف‌گونه‌ای. بازوان علی بود گویی. چشم‌های ابوطالب انگار. زنان بنی‌کلاب می‌روند. پسر می‌زایند. یک به یک. پشت به پشت. به بغض علی. به حسادت عباس. پسران قد کشیدند و مرد شدند. لشکری شدند. لشکر بزرگ قبیله. به عراق رفتند. آخرالامر مردی از همین بنی کلاب در عراق، راه آب به عباس بست. شمر نام. گفت که به گلویش آب نرسد. گفت که چشمان سیاهش تاریک شود. گفت که بازوهای مرمرین‌اش را بیاورید که سال‌ها فخر طایفه ماست. پسرک حالا کنار شط افتاد. پسران زنان بنی‌کلاب بالای سرش پچ‌پچه میکنند. چه گلوی برف‌گونه‌ای. چه دستان سرخ خضاب شده‌ای... «مهدی مولایی»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اینجا دقیقا همان نقطه افتراق میان «ولی» و «سیاستمدار» است. برای ولی، صلاح امت و اقتدار اسلام مهم‌ترین راهبرد در حکمرانی است. حتی مهم‌تر از بازخوردهای منفی برخی عوام و نشانه‌رفتن نوک پیکان‌های خواص ملامت‌گر بسوی او. برخلاف سیاستمدار که محبوبیت و اقبال عمومی برایش از هر چیزی مهم‌تر است.«ولی» رشد و بالندگی فکری و هویتی امت خود را بر هر امر ثانوی ترجیح میدهد. در دهه نود به تناسب سطح فکر و جایگاه بینش مردم، سربسته‌تر و ضمنی‌تر، از «پنجه چدنی زیر دستکش‌های مخملی» سخن می‌گوید و اعلام می‌کند که «من به مذاکرات خوشبین نیستم؛ ولی مخالفت هم نمیکنم». او چرا در آن مقطع صریحا با مذاکره مخالفت نمی‌کند؟ خود پاسخ میدهد: «لکن تجربه‌ای است و پشتوانه تجربی ملت ایران را افزایش خواهد داد و تقویت خواهد کرد؛ ایرادی ندارد». یعنی پدر پیر شما، عاقبت گزنده مذاکرات را پیش‌بینی میکند؛ اما حالا که خودتان اصرار دارید، پس بروید و تجربه‌‌اش کنید و تلخی‌اش را بچشید و برگردید. یک دهه بعد، وقتی که ملت و خواص جامعه، حالا رفع نشدن تحریم‌ها و باز نشدن قفل‌ها و بدعهدی و خیانت دشمن را خوب لمس کرده و کاغذهای توافق مقابل دوربین‌ها پاره شده و به این فهم تاریخی رسیده‌ که مذاکره و امتیاز دادن، مشکلی را چاره نکرد و سایه جنگ را دور نکرد، او باز امروز سخنرانی می‌کند؛ خود را آماج تهمت‌ها قرار می‌دهد و تیترهای گزنده‌ی صبح فردا را به جان میخرد؛ تا باز تجربه ده‌ساله را به یاد امت خویش بیندازد که «مذاکره، هیچ تأثیری در رفع مشکلات کشور ندارد؛ دلیل؟ تجربه!». آیت‌الله خامنه‌ای مثل یک سیاستمدار، با بخشنامه و دستورالعمل و خط‌نوشتن، مذاکره را ممنوع نمی‌کند. او «ولی» است؛ ده سال تمام، قامت خود را به انداره کوتاه‌قامتان امتش خم میکند و پا به پایشان راه می‌رود و تاتی میکند و دستشان را میگیرد و رشدشان می‌دهد تا بالاخره به این درک فراتاریخی برسند که کلید، در گنجینه‌ی خانه است نه در زباله‌دان همسایه. گرچه برخی کوتوله‌ها و کوتاه‌قامتان هنوز هم خود را زباله‌گرد نجاسات اجنبی بخواهند! «مهدی مولایی»
🍀🍀رفقای گل پیچه گاهی اوقات برخی موارد از فروختن روسری خیلی مهم تر و حتی به جرات می‌توان گفت حیاطی میباشد .در کنار هم دیگر همه با هم پشتیان ولی فقیه باشیم ودر  این راه  بیاموزیم و نشر دهیم.به امید گوشه‌ چشمی از جانب حضرت صاحب الامر انشاءالله....🤲🤲
هرشهر را کاروانسرایی است و میهمانسرایی؛ برای توقف کاروان‌ها و برای اطعام فقرا و در راه ماندگان. مدینه دو میهمانسرا داشت. دو خانه‌ی بزرگ با درب‌های سه‌طاق همیشه باز! صبح و شب. با دیگ‌های همیشه درحال جوش در حیاط. و کنیزکان دائما مشغول سبزی‌ خرد کردن و گوشت کباب کردن. یکی خانه حسن بن علی؛ دیگری خانه علی‌اکبر، پسر حسین. به عمو گفته بود که خانه شما سال‌های سال از قدیم‌الایامِ مدینه، میهمان‌خانه شهر است و شناسِ در راه مانده‌ها. اذن دهید که آتشی بر فراز خانه‌ام داشته باشم، به نشانه‌ی روشن بودن دیگ‌هایم که بدانند اینجا هم سفره‌ای هست. در خانه عمو تربیت شده بود. سخاوت را از او آموخته و شجاعت را کنار او شمشیر زده بود. میگویند حتی نام پسرش را حسن گذاشته بود.  شبیه پیامبر بود. نه او خود پیامبر بود. خرافاتی‌های مدینه گاه در گوش هم می‌گفتند که پیامبران نمی‌میرند؛ به دنیا باز میگردند. نمی‌بینی که محمد بازگشته و شبانه روز، امت خود را اطعام می‌کند و کیسه‌هایشان را مملو از دینار میکند؟! چندسال بعد، برای نبرد، شمشیر عمو به کمر حمائل کرده، همراه پدر به عراق رفت. معروف است که آوازه او در شجاعت میان عرب، بلندتر از آوازه عباس بود حتی. در کشاکش جنگ، در جبهه ابلیس‌ها خبر آمد که پسر جوان حسین نفس‌زنان به قتلگاه افتاده. شیرمردی از عرب جرئت کند و سرش را جدا کند تا کمر حسین را بشکنیم. پاپتی‌ها و تازه‌به‌مردی رسیده‌ها شتافتند. به گودال رسیدند. توقف کردند. حیرت‌زده و خشک شده. او که رسول‌اللّه است! همان پیامبری که به دنیا بازگشته بود برای اطعام امت. همو که سال‌ها در خانه‌اش با دست خود غذا در کام‌مان میگذاشت. همان میزبان مهربان سخاوت‌مند. او را بکشیم؟ ما محمد را نمیکشیم. شمشیرها لرزید. زانو ها شل شد. قتلگاه هم میهمانسرایی دیگر شد برای پاپتی‌ها. به طمع انگشترش و لباس‌هایش و شمشیرش. و مادرش لیلی در خیمه زمزمه میکرد: ای که اسماعیل را از قتلگاه به هاجر بازگرداندی؛ پسرم را بازگردان... «مهدی مولایی»
حق بر باطل پیروز است تا همیشه تاریخ