فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•❤️ ⃟◯•⠀
با ازدواج دۆتا اٺفاق بࢪات میۆفته
یڪۍ اینڪه ڪامل میشۍ....
استاڊ ࢪائفۍ پۆࢪ🎙
#خانۆاده
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
○🦋 ⃞ 🌹○↯
بعضۍوقتـاخیلی دلتنگ شهدا میشیم و
کلی حرف باهاشون داریم
اونموقعاستڪہباشهدادرددلمیکنیم
◹خواستمبگـ🗣ـــم◸
شمااعضاۍمحترمهممیتونید
دلنوشـ💌ـتہهاتونوباشهداتوۍلینڪ ناشناسبرامونبفرستید↻
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
منتظࢪ دلنۆشته های شهداییتون هستیم👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/793699172
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_بیستُ_سوم از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجو
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_بیستُ_چهارم
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
♦️ انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
♦️ لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
♦️ این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
♦️ از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
♦️ هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
♦️ زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
♦️ #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
♦️ حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
♦️ گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
♦️ تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
♦️ ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
♦️ دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
♦️ موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
#ادامه_دارد
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
୫♥୫
یـــــهســـــۅال⁉️
اگـهبـھـتبـگـن🗣
قـراره یـهساعـت بـا شـھـید مـدافعحرمـے
حـرف بزنـی...
دلـتمیخـواد بـهاونشـھـیدچـیبگـی⁉️
چـهسـوالاییرومیخـوایازشبپرسی⁉️
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
୫♥୫ یـــــهســـــۅال⁉️ اگـهبـھـتبـگـن🗣 قـراره یـهساعـت بـا شـھـید مـدافعحرمـے حـرف بزنـی... د
༺♡༻
فـــــࢪداشــب🌙
⏰رأسسـاعـت21:00
مصاحـبـهآنلایـنداریـمبـا
خـواهـرشـھـیدصفـرۍ😎
فرصتیاستثنائیکهمیتونیتمام سوالاتت رو از خواهرشـھـیدبپرسی😍
فقطکافیـهسـوالاتوایـنجـابرامونبفرستی👇
💌https://harfeto.timefriend.net/830122528
🎙پاسخـگـوۍسـوالات
خـۅاهــࢪبـزࢪگـواࢪشـھـیدصـفـࢪۍ
فرامـوشنکـن❌
میــزبـانایـنمصـاحبـهشمـاهستی✨
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
چـلـهحاجـتࢪوایۍ🤲🏼 این روزها... دࢪ میـان طـوفان🌪 مشکـلات ۅ سختےها در پـسپردۀ انتظـار بـࢪاۍدی
⃟ ♥ ⃟
الـۅعــدهۅفـــا🙌🏻
اعضـاۍمحتــࢪمسـلام🌿
⇦بالاخـࢪهࢪوزشـࢪوع
#چلهحـاجـتࢪوایۍ فـࢪا ڔسید🎉
♢ دوسـتانعلاقمنـدبـهشـرڪتدࢪ
#چلهحاجـتࢪوایۍ لطفـا🙏
دࢪ گـࢪوه زیـࢪ عضو شـویـد
و هـࢪ زیـاࢪتعاشـوࢪاۍ
قـرائت شـدۀخـود ࢪا بـا این نمـاد✅
دࢪ گࢪوه اࢪسال نماییـد.
♢لیـنـڪ گـࢪوهجـھـتعضـویـت⇩
♢⃟♢https://eitaa.com/joinchat/2455502859Ce3a0724733
♢عـلاوهبــࢪایـنمۍتـوانیـد
بـاعضـويـتدࢪایـنگـࢪوه⇩
ࢪوزانـهدࢪثـۅابچنـدیـن"ختمقࢪآن"
شـࢪیـڪ شـۅیـد.✨
♢⃟♢https://eitaa.com/joinchat/3245735947C1e77479f6c
_بـا ࢪعـایـتقـۅانیـنهـࢪدو گࢪوه بـه بࢪگزاری هـࢪچـهبـھـتࢪ ایـن چـلـه ڪمڪ کنید.
_بـا یـادآوࢪۍ ࢪوزانه دࢪ ڪانال بـه انجـام متداول و منظم چلـه ڪمڪ خواهیـمڪࢪد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🥀 ⃟◯°⠀
یڪی میوفتہ صدتا مࢪد
برمیخیزن از خوݩش
یڪی میره میمونݩ
هم قطاࢪا پاۍ پیمونش
ڊاڊاش نۆید سالࢪوز شهادتت مباࢪک🥀
#استوࢪی
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
°🥀 ⃟◯°⠀ یڪی میوفتہ صدتا مࢪد برمیخیزن از خوݩش یڪی میره میمونݩ هم قطاࢪا پاۍ پیمونش ڊاڊاش نۆید سال
⇝◌『🥀🕊』
ازقافلہ عشــق مَࢪا جا نَگُذاࢪید
دَࢪ مــوجِ بَـلایِڪہوتَـنـهـا نَگُذاࢪید
ما ࢪا بِہ شَهیدان بࢪسانید دُوباࢪه
بࢪ موجِ دِلَم حَســࢪتِ دَࢪیا نَگُذاࢪید
جامانده ایم✨
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
-🕊⃝⃡ ❤️ ⃝⃡🌿-
ڔفیـــقگوشڪن👂🏻
خــدامیخوادصداټبزنہ🗣
نزدیڪاذانہ...
بلنــدشومؤمن(:📿
#نماز_اول_وقت
•|❤️༃|•
#پࢪوفایل
#شهید_نوید_صفرۍ❥
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
•°♢بســـــمࢪبالشـھـداوالصـدیقیـن♢°•
📦#صندوق_کمکهای_مردمی
⇦دࢪخواستهمکاࢪیازنیکوکاࢪانو
خیࢪینبࢪایکمکࢪسانی
فوࢪی،آگاهانهومستقیم
📌در راستای پیشرفتوگسترش
مجموعهوبرنامههایفرهنگےنیـازبه
تبلیغاتبزرگوگستردههست➣
🚺 لذا ازهمراهانعزیز
خواهشنمدیم بهنیتبرآوردهشدنحوائج
درحدتوان کمکهاینقدیخودرابه
شمارهحسابزیرواریزنمایند.↯
⇦6037-9972-9127-6690 💳
> اَللهُ یُبٰارِڪُ فیــِڪ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌷 ⃟ ⃟❥•
✾بـراۍاخـرین نفـس
بخۅنترانہاۍ...
✾ڪہباید ازتـــۅبگذرم
بہهـر بهانہاۍ...
✦ࢪفیـقآسمانےشـدنٺمبـاࢪڪ✦
#شهید_نوید_صفرۍ
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2fخ
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•🌷 ⃟ ⃟❥• ✾بـراۍاخـرین نفـس بخۅنترانہاۍ... ✾ڪہباید ازتـــۅبگذرم بہهـر بهانہاۍ... ✦ࢪفیـقآ
•⁕⊱❤️⊰⁕•
✦زمیــن
حقیــــــࢪبود
بــࢪاۍ داشتـنـتـــ⇝
✦آسمــــان
بہ" تـۅ"بیشتࢪمےآیـد...❥
#رفیق_شهیدم
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
•✿ ⃟⠀ ⃟✿•⠀
♡علاقہ اش بہ شهدا ۆ شهادت آݩ قدࢪ بود ڪہ همیشہ دࢪ گلزاࢪ شهدا سࢪاغش ࢪا مێ گࢪفتیم. حتێ با یڪی از شهداێ مدافع حࢪم دࢪ همیݩ گلزاࢪ شهدا و سࢪ مزاࢪ اۆ دۆست شده بۆد. مێ گفت یڪ باࢪ ࢪفتہ سࢪ مزاࢪ شهید ࢪسۆل خلیلێ. نوشتہ هاێ ࢪوێ سنگ مزاࢪ ࢪا خۆانده ۆ دیده بۆد از اۆ ڪۆچڪ تࢪ اسٺ. بعد ࢪو بہ شهید ࢪسۆل خلیلێ کࢪده و گفتہ بۆد شما چهاࢪماه از مݩ ڪوچڪ تࢪید. مݩ اینجا زنده باشم و شما نہ!
♡از هماݩ جا با ایݩ شهید دۆست شده بۆد ۆ همیشہ سࢪ مزاࢪش مێ ࢪفت. علاقہ اش آݩ قدر زیاد بۆد ڪہ ڪنار مزاࢪ شهید خلیلێ یڪ جاێ خالێ بۆد. نۆید آنجا ࢪا بہ عنواݩ مزاࢪ خۆدش انتخاب ڪࢪده و ڪࢪوڪێاش ࢪا ڪشیده ۆ ۆصیت ڪࢪده بۆد اگࢪ مݩ شهید شدم مݩ ࢪا اینجا دفݩ ڪنید
ࢪاوێ: پدࢪبزࢪگواࢪ شهید
#شهید_نۆید_صفࢪی
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
⇝◌『✿』
〖دستم نمیرسدبه
بلندایآسمان شهادت...
اما دست به دامان تو میشوم
ایشهیدتاشایدضمانتمرابکنی...〗
ارسالی از خواهر بزرگوار شهید
#رفیق_شهیدم
#شهید_نوید_صفری
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
○🦋 ⃞ 🌹○↯
بعضۍوقتـاخیلی دلتنگ شهدا میشیم و
کلی حرف باهاشون داریم
اونموقعاستڪہباشهدادرددلمیکنیم
◹خواستمبگـ🗣ـــم◸
شمااعضاۍمحترمهممیتونید
دلنوشـ💌ـتہهاتونوباشهداتوۍلینڪ ناشناسبرامونبفرستید↻
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
منتظࢪ دلنۆشته های شهداییتون هستیم👇🏻
https://harfeto.timefriend.net/793699172
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
♥️هوالمحبوب♥️ 💌#رمان_تنها_میان_داعش 🕗#قسمت_بیستُ_چهارم دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و
♥️هوالمحبوب♥️
💌#رمان_تنها_میان_داعش
🕗#قسمت_بیستُ_پنجم
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
♦️ چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
♦️ در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
♦️ با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
♦️ دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
♦️ از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟»
پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که #دلواپس حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم میبرمت درمانگاه.»
♦️ از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم میدانست در درمانگاه دارویی پیدا نمیشود و نمیخواست دل من بلرزد که چفیه #خونی زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟»
در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :«#حاج_قاسم نمیذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری #داعشیها رو دست به سر میکنه تا هلیکوپترها بتونن بیان.»
♦️ سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!»
اشکی که تا روی گونهام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«میخوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!»
♦️ و از چشمان شکستهام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کردهام که با لبخندی دلربا دلداریام داد :«انشاءالله #محاصره میشکنه و حیدر برمیگرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه نالههایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است.
دلم میخواست از حال حیدر و داغ #دلتنگیاش بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمیداد.
♦️ با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانیاش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون #اسلحه بیارن!»
نفس بلندی کشید تا سینهاش سبک شود و صدای گرفتهاش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچهها #شهید شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحههایی که #آمریکا واسه کردها میفرسته دست ما بود، نفس داعش رو میگرفتیم.»
♦️ سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا میجنگیم! فقط #سید_علی_خامنهای و #حاج_قاسم پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت میداد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت.
محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :«#سنجار با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها میکرد، آخر افتاد دست داعش!»
♦️ صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمیخواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد.
#ادامه_دارد
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
✍نویسنده: فاطمه ولی نژاد
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆
اعضاۍمحتـࢪم🙌🏻
⏰رأسساعـت21:00
مصاحبـۀآنلایـنبـا
خـواهـرشـھـیدصفـرۍشـروعمیـشۅد.
میـزبـانشمـاهسـتـیـمدࢪ↯
ڪانالِ"بـاابـراهیـمونـویـددلـھـا"
♡http://eitaa.com/joinchat/1859584013C1086636d4f
خـوشآمـدیـن🌱
#پاسـڊارانبۍپلاڪ
•🥀°⃝•
پیامبࢪ گرانقدࢪ اسلام میفࢪمایند:
غیبٺاناسٺڪہاز بࢪادࢪت
چیزێبگۆیۍڪہخۆشنداࢪد
(ڪنزالعمال)
#حدیث
#پاسـڊرانبۍپلاڪ
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
ʝσɨŋ»http://eitaa.com/joinchat/4128309256Ceb3eab9e2f
عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
•🥀°⃝• پیامبࢪ گرانقدࢪ اسلام میفࢪمایند: غیبٺاناسٺڪہاز بࢪادࢪت چیزێبگۆیۍڪہخۆشنداࢪد (ڪنزالعمال
°✿ ⃟◯°⠀
بسیاࢪی مشڪلاٺ دڔ دنیا حل میشد
اگࢪ↯
ࢪو دࢪ ࢪوۍ یڪدیگࢪ حࢪف میزدیم
نہ پشٺ سࢪ یکدیگࢪ
#پاسـڊرانبۍپلاڪ