🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#سردار_شهید
#حاج_محمدابراهیم_همت
هر وقت حاجے از منطقه به منزل مے آمد،
بعد از اینکه با من احوالپرسے می کرد، با همان لباس خاکے بسیجے به نماز مے ایستاد.
یه روز به قصد شوخے گفتم: تو مگر چقدر پیش ما هستے که به محض آمدن، نماز می خونے ؟
نگاهے کرد و گفت: هروقت تو را می بینم، احساس می کنم باید دو رکعت نماز شکر بخونم .
راوی :
#همسر_شهید
#محمد_ابراهیم_همت
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_محمدابراهیم_همت
گفت: خواب دیدم. خواب دیده بود که یکی از زنهای عرب حرم، سیاهپوش و قد بلند، آمده بچهای را داده به او و گفته: این بچه را بگیر. بچه را که از دست زن میگیرد از خواب میپرد. مینشیند به گریه کردن. مادرم کنارش بود دلداریاش میداد. میگفت: خیالتان تخت. بچه سالم است. گفتم: دکتر که شنیدی چی گفت؟ گفت: دکتر را ولش کنید. از این حرفها زیاد میزنند. این خواب نشانه است.
شب گذشت. صبح بلند شدیم رفتیم پیش همان دکتری که گفتم. معاینهاش که تمام شد، ماتش برد. همینطور نگاهمان میکرد. حرف نمیزد. گفتم: چی شده؟ نمیفهمید چی میگویم. یک عرب همراهمان برده بودیم، مش علی پور (کفشدار حرم) که برایمان بگوید او چی میگوید یا ما چی میگوییم. به دکتر گفت چی میگویم. دکتر نمیتوانست باور کند بچه سالم است. میگفت: قابل باور نیست. شما دیشب رفتید پیش کی؟ منظورش دکتر بود. گفتیم: دکتر دیگری نرفتیم. مستقیم رفتیم خانه خوابیدیم. دکتر گفت: یعنی هیچ دوا و درمانی نکردی؟ بیمارستان و جایی نرفتید؟ گفتم: نه. دکتر گفت: غیرممکن است. مادر و بچه هر دو باید ...
به مش علیپور گفت: کار کیه؟ مش علیپور گفت: همان اصل کاری. به من گفت: مگر نرفتید حرم؟ گفتم: چرا. خندید و گفت: کار ارباب خودمان است پس. دکتر تا شنید چی شده و کجا رفتهایم هر چی پول ویزیت و نسخه داده بودیم را به ما برگرداند. یک مشت دارو هم نوشت و گفت: خیلی مواظبشان باشید. هردویشان از خطر جستند، بچه بیشتر.
4 ماه کربلا ماندیم و برگشتیم. نیمه بهمن رسیدیم شهرضا. بچه فروردین 1334 به دنیا آمد. اسمش را به خاطر آن خواب و آن عزیزی که حدس میزدیم حضرت زهرا علیه السلام باشد، گذاشتیم #محمد_ابراهیم
راوی:
#پدر_شهید
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_محمدابراهیم_همت
پاییز سال 1333 به همراه جمعی از همشهریها برای زیارت حرم امام حسین علیه السلام راهی کربلا شدیم. آن روزها سفر به کربلا خیلی سخت و طاقتفرسا بود. مخصوصاً برای همسر من که باردار هم بود. بعد از آنکه مأموران مرزی عراق اجازه دادند، به سمت خانقین حرکت کردیم. راه پر از دستانداز باعث شد تا حال همسرم بد شود. پرسان پرسان بردیمش پیش یک دکتر عراقی. معاینهاش کرد و گفت: بچه صددرصد سقط شده!
برگشتنی با درشکه آمدیم، رفتیم منزلمان که مقابل حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام بود. تا چشم مادرش افتاد به حرم طاقت نیاورد. گریه کرد و گفت: من هزار کیلومتر، 2 هزار کیلومتر راه آمدهام، بیایم خدمت امام برسم، نه اینکه بروم یک گوشه بنشینم. هرچه اصرار کردم که حالش خوب نیست و باید مدارا کند افاقه نکرد. مجبور شدم ببرمش حرم. تا نیمه شب آنجا بود و وقتی برگشت از او پرسیدم: حالت؟ گفت: بهترم. رفتیم منزل. با پتو برده بودیمش و حالا داشت با پای خودش برمیگشت. خوابیدیم. نیمه شب ناگهان دیدم که صدای گریه میآید. بلند شدم دیدم نشسته سرجایش دارد گریه میکند. گفتم: چی شده؟ درد باز آمده سراغت؟ سر تکان داد. حرف نمیزد. گریه هم امانش نمیداد. فقط توانست بگوید: نه.
راوی:
#پدر_شهید
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_محمدابراهیم_همت
دوازدهم فروردین ماه ۱۳۳۴ است روزی که استوره دفاع مقدس در شهرضای اصفهان چشم به جهان گشود و این معلم دلسوز و نظامی سخت کوش برای نگه داشتن ایرانی که هم اکنون داریم، سر خود را از دست داد و آسمانی شد.
حاج همت! سردار من! ما به داشتن حتی نام و یاد تو افتخار می کنیم...
تو و امثال تو بودید که اسلام را زنده نگه داشتید و امروز فقط با نام و یادت انس گرفته ایم...
و سیره ات
#سیره_شهدا
#شهید_آوینی
من هرگز اجازه نمی دهم که صدای #حــاج_همـــت در درونم گم شود، این سردار خیبر، قلعه #قلب مرا نیز #فتح کرده است.
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
اینگونه است که یک انسان بر جان ها حکومت میکند
🌹 #سردار_خیبر🕊
💐 #سالروز_تولد💐
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#خاطرات_شهدا
#سردار_شهید
#حاج_محمدابراهیم_همت
نهم مهرماه 1361، شب عملیات مسلمابن عقیل در سنگر دیدگاه ایستاده بودم. حاج همت و دیگر برادران هم حضور داشتند. بیسیم کار میکرد. اوضاع شلوغ بود و گردانها از نقطه رهایی عبور کرده بودند. حاج همت ساکت و آرام به آسمان خیره شده بود و اشک میریخت. کمتر کسی به ایشان توجه داشت. همه سرگرم کار خودشان بودند. از حالت حاجی تعجب کردم. ابتدا به خودم اجازه ندادم چیزی بپرسم، اما طاقت نیاوردم. جلو رفتم، حال او را جویا شدم. حاج همت به بالا اشاره کرد و گفت: خوب به ماه نگاه کن، به آسمان نگاه کردم. به نظر میرسید ماه در حال حرکت است.
حاج همت ادامه داد: ماه لحظه به لحظه نیروهای ما را همراهی میکند. جایی که نیروها در معرض دید دشمن قرار میگیرند، ماه زیر ابر میرود و جایی که از دید دشمن خارج میشوند و نیاز به روشنایی دارند، ماه از زیر ابرها بیرون میآید و همهجا را روشن میکند.» در همان حال حاجی که به شدت منقلب شده بود، از پشت بیسیم به فرمانده گردانها گفت: «به حرکت ابرها و ماه توجه داشته باشید...
راوی:
همرزم #شهید
🌹 #سردار_خیبر🕊
🔻عشق یعنی یه پلاک 🔻
🆔 @pelak_shohadaa