eitaa logo
عشـ∞ـق‌ یـعـنے یـه‌ پـلاڪ
9.2هزار دنبال‌کننده
11.6هزار عکس
6.5هزار ویدیو
144 فایل
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتندوپریدن تبلیغ وتبادل👇 https://eitaa.com/joinchat/2836856857C847106613b 🤝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷سال ۱۳۶۲ و قبل از انجام عمليات «والفجر۱» به همراه شهيد صياد به منطقه «فكه شمالی» رفتيم. آنچه در اين همراهی با شهيد برای من جالب توجه به نظر رسيد اين بود كه ايشان هر لحظه كه در داخل خودرو «جيپ» بيكار بود و صحبت نمی كرد، جيبی خود را باز می كرد و قرآن می خواند. هر زمان كه منطقه نياز به توضيحی داشت‌،قرآن را می بست و به توضيح ويژگی های منطقه می پرداخت. هنگامی كه برای استراحت به مدت ۱۰ دقيقه از خودرو پياده شديم من و ديگر رزمندگان با هم به بحث نشستيم اما شهيد صياد هيچ صحبتی نكرد و به قرآن خواندن خود ادامه داد. 🌷بايد بگويم در كل مسير رفت و برگشت برای شناسايی منطقه، فقط آن جاهايی با رزمندگان صحبت كرد كه نياز به آگاه‌سازی برای قبل از انجام عمليات داشت. "شهید علی صیاد شیرازی" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷شهید مدافع امنیت بسیجی طلبه احمدرضا عرفانی نیا متولد سال ۱۳۷۶، طلبه حوزه علمیه قم و حافظ کل کریم بود. لقمه های حلالی که شهید عرفانی نیا از سفره پدرش خورده بود چنان بر نهادش اثرگذار بود که نگذاشت در این عصر هزار و یک رنگ راهش منحرف شود. 🌷پدرش می گوید: من ۲۰ سال کشاورزی کردم و بچه هایم را با نان حلال بزرگ کردم. کشت من گندم و جو بود و مقید بودم سهمی را که خدا از مالم در نظر گرفته، پرداخت کنم. هر وقت کشت محصولم تمام می شد اول زکاتم را حساب می کردم و کنار می گذاشتم. "شهید احمدرضا(هادی) عرفانی نیا" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷شهید مدافع امنیت بسیجی طلبه احمدرضا عرفانی نیا متولد سال ۱۳۷۶، طلبه حوزه علمیه قم و حافظ کل کریم بود. لقمه های حلالی که شهید عرفانی نیا از سفره پدرش خورده بود چنان بر نهادش اثرگذار بود که نگذاشت در این عصر هزار و یک رنگ راهش منحرف شود. 🌷پدرش می گوید: من ۲۰ سال کشاورزی کردم و بچه هایم را با نان حلال بزرگ کردم. کشت من گندم و جو بود و مقید بودم سهمی را که خدا از مالم در نظر گرفته، پرداخت کنم. هر وقت کشت محصولم تمام می شد اول زکاتم را حساب می کردم و کنار می گذاشتم. "شهید احمدرضا(هادی) عرفانی نیا" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
هدایت شده از 
⛔️ماجرای شایعه سنی شدن سیدمحمدحسین که در ۵سالگی حافظ شد از زبان خودش😱😳 ⛔️ و درآخر به دست یک بچه شیعه ، 😳 ♦️ مشاهده دو 🎥فوق در 👇 http://eitaa.com/joinchat/271908868Cfa339de8a5 ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ ❌قضاوت ممنوع حتما کلیپ مربوطه مشاهده شود🙏
🌿 شهید سید مجتبی علمدار : به همه شما وصیت می کنم همه شمائیکه این صفحه را می خوانید قرآن را بیشتر بخوانید بیشتر بشناسید بیشتر عشق بورزید بیشتر معرفت به قرآن داشته باشید بیشتر دردهایتان را با قرآن درمان کنید سعی کنید انیس و مونستان باشد نه زینت دکورها و طاقچه های منزلتان ، بهتر است قرآن را زینت قلبتان کنید . 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ _... امشب با خون این مرتدها انتقامش رو میگیرم! تو هم امشب میتونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری! از حرفهایش میفهمیدم.. شوهرش در کشته شده و میترسیدم برای انتحاری دیگری مرا کرده باشد.. که قدمهایم به زمین قفل شد... 😍😢 و او به سرعت به سمتم چرخید _چته؟ دوباره ترسیدی؟😡🔥👿 دلی که سالها کافر شده بود... حالا برای حرم میتپید،.. 😢😢تنم از ترس🔥 تصمیم بسمه🔥 میلرزید.. و او کمر به حاضر در حرم بسته بود... که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد _فقط کافیه چارتا مفاتیح پاره بشه تا کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همهشون رو میفرستن به درک! چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله میکشید..👿🔥 و نافرمانی نگاهم را میدید..😥 که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بیرحمانه تهدیدم کرد _میخوای برگرد خونه! همین امشب شوهرت رو تو راه ترکیه میده و عقدت میکنه! ✨نغمه مناجات از حرم به گوشم میرسید... و 🔥چشمان ابوجعده👹🔥 دست از سر صورتم برنمیداشت که مظلومانه زمزمه کردم _باشه... و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد.. و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید... باورم نمیشد..😧😶 به پیشواز کشتن اینهمه انسان باشد که مرتب لبانش میجنبید و میخواند... پس از سالها ... از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی ام این بار نه به نیت که به قصد میخواستم وارد حرم دختر حضرت علی(ع) شوم... که قدم هایم میلرزید...😰😱😭 عدهای زن و کودک در حرم نشسته بودند،... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
مادر در خواب پسر شهیدش را می‌بیند. پسر به او می‌گوید: توی بهشت جام خیلی خوبه...چی می‌خوای برات بفرستم؟ مادر می‌گوید: چیزی نمی‌خوام؛ فقط جلسه قرآن که می‌رم، همه قرآن می‌خونن و من نمی‌تونم بخونم خجالت می‌کشم... می‌دونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون! پسر می‌گوید: نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون! .بعد از نماز صبح، یاد حرف پسرش می‌افتد! قرآن را بر می‌دارد و شروع می‌کند به خواندن... خبر می‌پیچد! پسر دیگرش، این‌ را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح می‌کند و از ایشان می‌خواهد مادرش را امتحان کنند... حضرت آیت‌الله نوری همدانی نزد مادر شهید می‌روند! قرآنی را به او می‌دهند که بخواند! به راحتی همه جای قرآن را می‌خواند؛ اما بعضی جاها را نه! میفرمایند: «قرآن خودتان را بردارید و بخوانید!» مادر شهید شروع می‌کند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط آیت الله نوری با گریه، چادر مادر را می‌بوسند و می‌فرمایند: «جاهایی که نمی‌توانستند بخوانند متن غیر از قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨ شهید 📙شهیدان زنده اند. اثر گروه شهید هادی 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
. از خیابان شهدا آرام آرام در حال گذر بودم! . اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی... جوابی نداشتم؛سر به زیر انداخته و گذشتم... . . دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز یا زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از از کوچه گذشتم... . . به سومین کوچه رسیدم! شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟!؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . . به چهارمین کوچه! شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی!؟ برای دفاع از !!؟ همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم... . . به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم،از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . . ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ،نگهبانی ... کم آوردم... گذشتم... . . هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم مدارس! هم دانشگاه! هم فضای مجازی! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان میکرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم و گذشتم... . . هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را میکردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود... . . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم! تمام شد... . . . . از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا،نمی توان گذشت... گاهی،نگاهی... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷عاشق خواندن بود همه کارهایش را با قرآن خواندن شروع می‌کرد. فاطمه که به دنیا آمد نوار قرآن را بالای سرش روشن می‌کرد و می‌گفت: دوست دارم دخترم وقتی بزرگ شد قرآن را هم خوب بخواند و هم خوب یاد بگیرد و به خوبی هم در زندگی اش به کار ببندد. "شهید مدافع حرم محرم ترک"
نوجوان که بود ساواک دستگیرش کرد رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست... اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی بود!! به سید حسین گفتم :« چه چیزی لازم داری برات بیارم؟ گفت :« فقط یک جلد مسلط به قرآن، معتقد و عامل به آموزه های قرآنی بود هویزه هم که شهید شد، در میان پیکر شهدا از قرآن جیبی اش شناسایی‌ اش کردیم... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
هدایت شده از 
⛔️ماجرای شایعه سنی شدن سیدمحمدحسین که در ۵سالگی حافظ شد از زبان خودش😱😳 ⛔️ و درآخر به دست یک بچه شیعه ، 😳 ♦️ مشاهده دو 🎥فوق در 👇 http://eitaa.com/joinchat/271908868Cfa339de8a5 ☝️☝️☝️☝️☝️☝️☝️ ❌قضاوت ممنوع حتما کلیپ مربوطه مشاهده شود🙏
... از خیابان آرام آرام در حال گذر بودم!🤔 . 🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛ محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین... نامم را صدا زد! گفت: توصیه ام بود! چه کردی؟... جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞 . 🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛ پرچم سبز سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود! انگار همین جا بود... عبدالحسین آمد! صدایم زد! گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت خدا... چه کردی؟ جوابی نداشتم و از 😓 از کوچه گذشتم... . به سومین کوچه رسیدم! 🌷شهید محمد حسین علم الهدی... به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند! گفت: و در کجای زندگی ات قرار دارد؟ چیزی نتوانستم جواب دهم! با چشمانی که گوشه اش نمناک شد! سر به گریبان؛ گذشتم... . به چهارمین کوچه! 🌷شهید عبدالحمید دیالمه... آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها! بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛ گفت: چقدر برای روشن کردن مردم! کردی؟! برای خودت چه کردی؟! برای دفاع از !؟! همچنان که دستانم در دستان شهید بود! از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓 . 🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران... صدای نجوا و شهید می آمد! صدای و ناله در درگاه پروردگار... حضورم را متوجه اش نکردم! شدم😓، از رابطه ام با پروردگار... از حال معنوی ام... گذشتم... . 🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی... هیبت خاصی داشت... مشغول تدریس بود! مبارزه با ، نگهبانی ... کم آوردم...😭 گذشتم... . 🌷هفتمین کوچه انگار بود! بله؛ شهید ابراهیم هادی... انگار مرکز کنترل دل ها بود!! هم ! هم ! هم ! مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در خطر لغزش و تهدیدشان می‌کرد! را دیدم... از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم... . 🌷هشتمین کوچه؛ رسیدم به شهید محمودوند... انگار پازوکی هم کنارش بود! پرونده های دوست داران شهدا را می‌کردند! آنها که اهل به وصیت شهدا بودند... شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد! برای ارسال نزد ... . پرونده های باقیمانده روی زمین! دیدم وساطت میکردند،برایشان... . اسم من هم بود! وساطت فایده نداشت... از تا ! فاصله زیاد بود...😭😭😭 . دیگر پاهایم رمق نداشت! افتادم... خودم دیدم که با چه کردم!😭 تمام شد... .🥀🕊از کوچه پس کوچه های دنیا! بی شهدا، نمی توان گذشت... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
نوجوان که بود ساواک دستگیرش کرد رفتم ملاقاتش و دیدم اوضاع زندان اصلا خوب نیست... اتاقهای زندان بسیار کوچک و قدیمی و کاملا غیر بهداشتی بود!! به سید حسین گفتم :« چه چیزی لازم داری برات بیارم؟ گفت :« فقط یک جلد مسلط به قرآن، معتقد و عامل به آموزه های قرآنی بود هویزه هم که شهید شد، در میان پیکر شهدا از قرآن جیبی اش شناسایی‌ اش کردیم... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
هدایت شده از 
💢تلاوت 30جزء کریم((با تفکیک و )) 👇👇 همراه با: 🌸 خلاصه آیه به آیه(تفسیر نور)، 🌸 ترجمه گویا و 🌸متن pdf قرآن، 🌸 های دلنشین قرآنی و... 😍از قاریان مشهور بین المللی😍 همه و همه در 👇 ❤️ eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a 💢دوست داری تو با آیات 📖با سبک متفاوت و دلنشین بیشتر آشنا بشی⁉️ بیا اینجا☺️👇 🌱 eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم 🌹 خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌹حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... ✍️خاطرات دردناک. رزمنده آزاده ناصر کاوه. 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
بارها و بارها این خاطرات را بخوانیم 🌹 خاطره ای از ۱۸ سال اسارت سیدالاسراء، شهید سرلشگر خلبان حسین لشگری، اولین اسیر ایرانی در جنگ تحمیلی و آخرین اسیری که آزاد شد. وقتی بازگشت از او پرسیدند: این همه سال انفرادی را چگونه گذراندی؟ و او گفت: برنامه ریزی کرده بودم و هرروز یکی از خاطرات گذشته ام را‌ مرور می کردم. سالها در سلول های انفرادی بود و با کسی ارتباط نداشت، را کامل حفظ کرده بود، زبان انگلیسی می دانست و برای ۲۶ سال نماز قضا خوانده بود. 🌹حسین می گفت: از هیجده سال اسارتم ده سالی که تو انفرادی بودم سالها با یک "مارمولک" هم صحبت میشدم! 🌹بهترین عیدی که این ۱۸ سال اسارت گرفتم، یک نصفه لیوان آب یخ بود! عید سال ۷۴ بود، سرباز عراقی نگهبان یک لیوان آب یخ می خورد می خواست باقی مانده آن را دور بریزد، نگاهش به من افتاد، دلش سوخت و آن را به من داد، من تا ساعت ها از این مسئله خوشحال بودم، این را بگویم که من مدت ۱۲ سال ( نه ۱۲روز یا ۱۲ ماه)در حسرت دیدن یک برگ سبز و یک منظره بودم، حسرت ۵ دقیقه آفتاب را داشتم... ✍️خاطرات دردناک. رزمنده آزاده ناصر کاوه. 🇮🇷 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷‏زیرآن همه آتش، قرآن می خواند روی یک تپه سنگی،بالای شیار،یک گوشه دنجی،یک حال خوبی پیدا کرده بود تنهای تنها نشسته بود میخواند عمامه گذاشته بود معمولا توی خط عمامه نداشت انگار نه انگار زیر آن همه آتش نشسته آرام وساکت بود مثل اینکه تو مسجد قرآن می خواند. "شهید مصطفی ردانی پور" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷شهید فرامرزی از هر فرصتی حتی معطل ماندن پشت رُل ماشین در چراغ قرمز، با قرآنی که همیشه همراه داشت، به مرور آیاتی که آنها را حفظ کرده بود می‌پرداخت و در تلفن همراهش هم جزء به جزء را به شکل صوتی در اختیار داشت و مرتب و در هر زمانی که فراغت از کار حاصل می‌شد، به مرور محفوظات خود می‌پرداخت.  🌷در طول مسیر کار از من می‌خواست که بر امر حفظ قرآن نظارت کنم. من قرآن به دست می‌گرفتم و او در حال رانندگی قرآن را از حفظ تلاوت می‌کرد و تأکید داشت موارد اشتباه را با ذکر صفحه، آیه یا واژه در جایی یادداشت کنم. "شهید محسن فرامرزی" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷یک روز شهید محمد بروجردی را دیدم که خیلی ناراحت است. هر قدر از او درباره ی علت ناراحتی اش پرسیدم، چیزی نگفت: بعد، این روایت را برای او خواندم که: «هرگاه فتنه ها شما را چون شب در بر گرفتند، بخوانید». این را که شنید، رفت سراغ قرآن و آن را برداشت و شروع به خواندن کرد. از آن پس، همیشه کارش همین بود، هر وقت که ناراحت می شد، به قرآن پناه می برد. 🌷بعدها به من گفت که: چه چیز خوبی به من یاد دادی! قرآن واقعاً تسکین دهنده ی همه ی ناراحتیهای من شده است. "شهید محمد برورجردی" 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌷شنیده بودم در مسابقات قرآنی رتبه ی اول را کسب کرده،خیلی دلم می خواست صدایش را بشنوم، ولی هیچ وقت پیش من قرآن نخواند. 🌷دوبار بیشتر خواندنش را ندیدیم. اوّل سر عقد که در عمق معنای آن فرو رفته بود و آرام شروع به خواندن کرد. دوم زمانی بود که برای حل مشکلی با هم به متوّسل شدیم. "شهید کیومرث (حسین) نوروزی" ✍می خواهم حنظله شوم 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
💢 حامیان صدام باید بدانند که ملت ما دارد دارد... . (📩 قسمتی از وصیت نامه سردار شهید حاج حسین بصیر ؛ قائم مقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا) 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎱دکتر سعید جلیلی حافظ کل و آشنا به دو زبان عربی و انگلیسی هستند 🎱 نقطه قوت جلیلی اینه که : سه تا از کتاباش در خصوص سیاست خارجه در کشورهای عربی ترجمه و در دانشگاه هاشون تدریس میکنن ... 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
زیاد بخوانید و سعی کنید زمانی‌که خداوند با شما صحبت میکند ترجمه تحت اللفظی آن را بدانید.تقوا، تقوا اساس کار است اگر تقوا نباشد اکثر عبادات به خاطر غیر خدا میشود، را طوری بخوانید که بدانید با خدا چه‌میگویید مبادا عباداتمان بندی باشد که مارا از راه سعادت بازدار بدین واسطه که فکر کنیم خیلی آدم خوبی هستیم.عبادات ما باید پله‌ای برای صعود ما به درجات و کلاسهای بالاتر باشد..! شهید‌سیدعباس‌جولایی♥️ 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa
🌿فرازی‌ از وصیت‌ نامه‌💌 ...در آیات تدبر کنید و به فرامین آن عمل نمایید. عاجزانه درخواست دارم که این حقیر راعفو کنید. در سفارش به احترام به پدر و مادر به آیات قرآن اشاره میکنیم که خداوند فرمود"بالوالدین احسانا فلا تقل لهما اف" حتی به پدر و مادر خود اف نگویید. سفارش میکنم همه ی شما را به نماز اول وقت و به جماعت چرا که ساده ترین و زیبا ترین رابطهی انسان با خداست که در تمام ادیان آسمانی بوده است. ♥️🕊 🔻عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک 🔻 🆔 @pelak_shohadaa