عشـ∞ـق یـعـنے یـه پـلاڪ
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋 🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند. 《انتشارات ش
🦋#کتاب_تا_شهادت🦋
🌴چهل روایت از آنان که توبه کردند راه حق را پیمودند و تا شهادت رفتند.
《انتشارات شهید ابراهیم هادی》
#منزل_سی_و_ششم/احترام به والدین
درکشور عراق و در شهر نجف به دنیا آمد. در جوانی مثل خیلی از دوستان همسن خودش به دنبال پول و شهرت بود. یک باره سر از ارتش عراق درآورد.
پله های ترقی را ور حزب بعث پیمودو بالا رفت.حالا برای خودش سرهنگ شده. سرهنگ حزب عراق.
در کنار تمام ویژگی هایی بدو خوب که در شخصیت او جمع شده بود، یک صفت بسیار مشخص بود، این جناب سرهنگ بسیار به پدر و مادر شیعه خود احترام میگذاشت.
گویی شنیده بود پیامبر خدا(ص)فرمودهاند:هر فرزند نیکو کاری که با مهربانی به پدر و مادرش نگاه کند در مقابل هر نگاه، ثواب یکحج کامل مقبول به او داده میشود، سئوال کردند،حتی اگر روزی صد مرتبه به آنها نگاه کند؟ فرمودند:آری.
یا اینکه امام صادق(ع) فرمودند: نیکی به پدر و مادر نشانه شناخت شایسته بنده خداست. زیرا هیچ عبادتی زودتر از رعایت حرمت پدر و مادر مسلمان به خاطر خدا ، انسان را به رضایت خدا نمیرساند.
سرهنگ حکایت ما نیز به خاطر همین احترام به پدر و مادر، به رضایت خدا دست یافت و عاقبتش ختم به خیر شد. اما حکایت او شنیدنی است.
روز های زندگی او گذشت تا اینکه صدام ، جنگ با ایران را آغاز کرد. او نیز مانند بقیه نظامیان عراقی مجبور به اعزام به خطوط نبرد شد.
در اولین مرخصی که به منزل پدری خود آمده بود با اعتراض آنها مواجه شد. چرا باایرانی ها میجنگی؟ مگر نمیدانی آنها برادران شیعه تو هستند؟ مادرش با لحن تند تری گفت: اگر به جنگ با آنها ادامه بدهی حلالت نمیکنم.
سرهنگ هم در جواب آنها چیزی نگفت و با خودش فکر کرد؛ اگر از جنگ فرار کنم، حتما اعدام میشوم. اگر به ایرانی ها ملحق شوم، خانواده ام را زندانی میکنند. چکار کنم!؟
چند روز بعد به جبهه اعزام شد. خودش را به خطوط مقدم نبرد رساند. در یکی از روز ها از سنگر بیرون آمد. پارچه سفید ی به دست گرفت و به سمت سنگر ایرانی ها دوید. او به اسارت ایرانی ها در آمد و اطلاعات ارزشمندی را با خودش آورد. مسئولان وقت سپاه از این اصلاعات استفاده کردند. بعد از مدتی هم، وقتی صداقت اورا دیدند، از اردوگاه اسرای جنگی بیرون آمد و به جبهه نبرد منتقل شد. او در کنار رزمندگان خوزستانی مشغول نبرد با صدام شد. هنوز مدتی از حضور شرهنگ در جبهه ها نگذشه بود که در واحد اصلاعات عملیات مسئولیت گرفت. به خاطر شناختی که از ارتش بعث داشت، با تیم های اطلاعاتی به عمق خاک دشمن میرفت.
با تشکیل تیپ بدر گردید. در چندین عملیات، از جمله در کربلای ۵ حماسه ها آفرید. سرهنگ که حالا خودش را یک بسیجی میدانست، تا روز های پایانی جنگ، بارها تا مرز شهادت رفت اما از جبهه ها جدا نشد.
با پایان دوران دفاع مقدس، بسیاری از نیروهای بسیجی به شهر های خود بازگشتند.
اما سرهنگ و دوستانی مثل او چه باید میکردند؟ آنها نه ایران کسی را داشتند، نه به عراق میتوانستند بروند.
هنوز مدتی از پایان جنگ نگذشته بود که صدام، به کشور کویت حمله کرد. بعد هم آمریکا، مناطق جنوبی عراق زا اشغال کرد در این فاصله بیشتر نیروهای عراقی راهی کشور خود شدند و مشغول مبارزه با صدام.
قیام شعبانیه در کربلا و نجف، یکی از این رویداد هاست. هرچند صدام با کمک منافقین بسیاری از شیعیان را به شهادت رساند.
سرهنگ در عراق ماند، با مسلط شدن دوباره حزب بعث بر کربلا و نجف، او با کمک دوستان خود، در روستایی مخفی شده و هر بار ضربهای بر پیکر پوسیده حزب بعث وارد می آورد. او دلش برای رفقای شهیدش تنگ شده بود. میگفت: میخواهم به آنها ملحق شوم. در یکی از این عملیاتها، همراه با سه نفر از دوستانش به یک مرکز مهم اطلاعات ارتش عراق در اطراف نجف حمله کردند. آنها موفق شدند چند تن از فرمانده هان ارتش صدام را به هلاکت برسانند.
در این جمله شجاعانه که به درگیری منجر شد، سرهنگ به شهادت رسید. دوستان او، پیکرش را در بیابان های اطراف نجف مخفی کرده و چند روز بعد، پیکرش را به وادیالسلام آورده و مخفیانه دفت کردند.
سرهنگ مزد سال ها شجاعت و فداکاری در راه اسلام را با شهادت دریافت نگود، زیرا شهادت بهترین مزد خوبان است.
#پایان_منزل_سی_و_ششم
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_rasoul_asemani
@ebrahim_reza_shahadat
@hadi_hazrat_madar
@shohadaa_sticker
═══°✦ ❃ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆